paziresh1400

پذیرش سال تحصیلی 1401-1402

پذیرش مدرسه علمیه ثامن الائمه(ع) در سه مقطع صورت می گیرد:

  1. متوسطه اول (هشتم، نهم و دهم)
  2. متوسطه دوم (یازدهم و دوازدهم)
  3. مقطع سطح عالی

جهت ثبت نام به سامانه ی پذیرش مراجعه بفرمایید.

🔸 پس از انجام ثبت نام در سایت، جهت زمانبندی مصاحبه حضوری به داوطلبین محترم اطلاع رسانی خواهد شد.

⚠️ از تماس و مراجعه حضوری جهت ثبت نام خودداری فرمایید.

🔻پذیرش بصورت محدود (تعداد 15 نفر در هر مقطع) می باشد.
🔻پس از تکمیل ظرفیت پذیرش متوقف خواهد شد.
🔻لذا اولویت با کسانیست که زودتر اقدام نمایند.

🏠 قم، خیابان سمیه، کوچه 11، پلاک 1

📲 09353557955
☎️ 02533555605

🆔 @Alsamen_ir

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 38

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ی گذشته راجع به ماه شعبان صحبت شد و مراقبات ماه شعبان را از کتاب شریف المراقبات خدمت دوستان عرض کردیم. فقط جهت یاد آوری که ماه شعبان از ماه های عظیم الهی در سلوک الی الله است و آن أوراد و اذکار و صلوات شعبانیه و مناجات شعبانیه که جلسه قبل در موردش صحبت شد، برای یادآوری حتما دوستان از این امور غفلت نداشته باشند و حتما جزء برنامه های اصلی کاری شان باشد. صلوات شعبانیه در وقت زوال و مناجات شعبانیه در طی روز یا شب هر وقتی که امکان پذیر شد حتما روزی یکبار را در محضر این مناجات باشند آنهم با مراقبه و توجه، نه سر سریع و با عجله، که جزء کارهای اصلی محسوب بشود، درس حساب بشود، نه به عنوان یک کار فرعی و کناری که شد شد؛ نشد نشد. نه!! خدا رحمت کند حضرت ایت الله بهجت را، ایشان میفرمودند در این سه ماه رجب شعبان و ماه رمضان، حتما کتاب شریف اقبال الاعمال سید ابن طاووس و کتب دعا را در دسترس داشته باشید و بیشتر به اینها بپردازید، جزء کارهای اصلی مان باشد. لذا حواسمان باشد که این سه ماه باید بیشتر از روز های دیگر سال ارتباط با خدا برایمان باشد حتما این برنامه ریزی را داشته باشیم. حالا کسانی که موفق به روزه میشود، آنها برکت روزه ماه شعبان (را دریافت میکنند) که هر روزی ازش اثر و نتیجه ای دارد و در روایات به آن اشاره شده؛ و استغفار در ماه شعبان و بخصوص صلوات درماه شعبان ان شاء الله بهره مند باشیم و محروم نباشیم از این برکات.

ماه شعبان ماه میلاد حضرات معصومین است، ماه مبارک و میمونی است در سرور و فرح اهلبیت علیهم السلام، قطعا دوستان هم با فرح و نشاط در این ماه به درگاه ربوبی ادعیه اش دارند و بخصوص این چند روزی که گذشت حتما با توجه و توسل به امام حسین و حضرت عباس و امام سجاد علیهم السلام، حتما تا به حال استفاده کرده اند و از حالا به بعد تمام تلاشمان را برای ادای اعمال در ماه مبارک شعبان با توسل به امام زمان (عج) و پیغمبر اکرم (ص) باشد. هر عملی که انجام میدهیم تقدیم کنیم به پیغمبر اکرم (ص). تقدیم کنیم به معنی نیست که ارزش قائل باشیم برای عملمان و بگوییم یک چیزی است که بخواهیم تقدیم کنیم. نه! یعنی برای تقرب به پیامبر اکرم و توجه داشته باشیم که در ماه شعبان میلاد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است و این میلاد که در شب نیمه شعبان که از شب های قدر هم محسوب میشود یک توجه ویژه است. لذا از قبل و بعد توجه ویژه داشته باشیم. برای اماده شدن برای ماه مبارک رمضان که انس بیشتر با قرآن است، حتما دوستان یک برنامه ای از حالا برای خودشان داشته باشند، صبر نکنند که ماه رمضان برسد و تازه شروع کنند که ببینند چه کنند. پیشنهاد بنده این است که کتاب انس با قرآن را حتما زودتر بخوانید این کتاب آداب انس حتما خوانده شود تا یک آمادگی برای ارتباط با قرآن و انس با آن قبل از اینکه ماه شروع بشود، ایجاد بشود. این آمادگی باعث میشود که انسان از قبل تدارک ببیند که چه کند، اما اگر روز اول ماه رمضان تازه بخواهد که تصمیم بگیرد که چکار کند آنجا دیر شده. لذا خدا در نظام تربیتی دو ماه رجب و شعبان را مقدمه قرار داد برای ماه مبارک رمضان؛ اگر ما در تصمیم گیری ها و برنامه ریزی ها، این مقدمات را نداشته باشیم و یکدفعه وارد ماه مبارک شویم، آنجا بخواهیم تصمیم بگیریم تا وقتیکه به نتیجه برسد گاهی نیمی از ماه گذشته. پس خوب است که از حالا به فکر ماه مبارک رمضان هم باشیم تا بهره مندی مان ان شاء الله بیش از پیش باشد، بخصوص در رابطه با انس با قرآن کریم که عِدل حضرات معصومین است و ثقل اکبر است و حقیقتی است که تجلی کلام الهی است، که ان شاءالله بیشترش را در کتاب اداب انس با قرآن کریم دوستان پیدا میکنند.

فراز کوتاهی از انتهای حدیث عنوان بصری باقی مانده بود که ان شاء الله این جلسه را هم در محضرش باشیم و این حدیث پرونده اش از جهت شرحش نه از جهت عمل به آن، بسته شود هر چند عمل به آن همانطور که بزرگان فرموده اند روزانه انسان باید یکبار بخواند بعنوان ذکر، تا توجه اش جلب شود. همراهش باشد دائما که بصورت جیبی هم خوب چاپ شده است و میشود دائما انسان هر جا که وقت میکند بخواند دوباره یادش بیاید که با این تفصیلی که برای دوستان بیان شد فراز های متعددش انسان را دائما به حالت ذکر و توجه و مراقبه وا میدارد.

آخرین فرازی که از این حدیث شریف باقی مانده بود این بود که «اما اللواتی فی العلم …»؛ نه عمل را حضرت فرمودند که «اوصیک بتسعة اشیاء» که فرمودند هر کسی که میخواهد در مسیر سیر الی الله قدم بردارد حتما باید این نه تا را رعایت بکند و بدون این نه تا نمیشود، پایه ی کار اند. مثل این میماند که کسی بدون کلاس اول و دوم و تا ابتدائی را طی نکند هیچگاه به کلاس های بعدی نمیرسد. هرچند ممکن است وقتی به کلاس های بعدی برسد بگوید این ها چیزی نبوده و ساده بوده!! نه؛ برای شروع این ها جزء لازم ترین بوده. لذا این نه وصیت حضرت برای کسی که میخواهد آغاز حرکت بکند و سالک الی الله باشد جزء لوازم اصلی بود؛ که ستای آنها در ریاضت بود که فرمودند هر چیزی که اشتها نداری نخور، قبل از اینکه گرسنه نشدی نخور و بعد فرمودند که وقتی که میخوری حتما با نام خدا باشد «إذا اکلت فکل حلالاً و سَمِّ الله» که بظاهر ساده بنظر می آید اما یک مراقبه ی ویژه ای ایجاد میکند که انسان از تعلق به دنیا بریده میشود که تا گرسنه نشده نخورد، که این خودش کار بسیار سختی است، فکر نکنید که راحت است چون انسان هوس میکند شیرینی و ترشی و این و آن را، آوردن و بردن. نه تا گرسنه نشدی نخور و تعبیر این است که «لا تاکل إلا عند الجوع» نخور مگر وقتی که گرسنه هستی و «إیاک أن تاکل ما لا تشتهی فإنه یورث الحماقة». خب این سه دستوری بود که ریاضت بود. سه دستور هم در حلم بود که گذشت مفصل. گفتند که اگر کسی به تو گفت اگر به من یکی بگویی دهتا میشنوی، تو به او بگو اگر ده تا بگویی یکی هم نمیشنوی. یعنی من آنقدر وقت ندارد و بیکار نیستم که دنبال جواب دادن به یک چیز های بیخود باشم، البته آدم جوری میگوید که هدایت گری داشته باشد نه اینکه حرص طرف را بخواهد در بیاورد. بخواهد بگوید تو احمقی و … نه اینطوری نمیخواهد بگوید بلکه در حقیقت تعبیر اینگونه بود که «فمن قال لک إن قلت واحدة سمعت عشرا فقل إن قلت عشرا لم تسمع واحدة» یکی از جانب من نخواهی شنید. این را هم طوری باید گفت که طرف تربیت بشود و یادبگیرد، نه اینکه به لجاجت بیوفتد و همچین دومی اش این بود که اگر کسی به تو دشنام داد «فمن شتمک فقل له» اگر راست میگویی «إن کنت صادقا فی ما تقول» در این دشنام و نسبتی که به من دادی «فاسأل الله أن یغفر لی»از خدا میخواهم که من را بیامرزد و مورد مغفرت باشم، «و إن کنت کاذبا فی ما تقول» اگر نه این در من نیست و تو به من تهمت میزنی، «فالله اسال أن یغفر لک»از خدا میخواهم که تو را بیامرزد؛ یعنی باز هم ببینید چقدر سماحت وجه دارد و چقدر این اهل خیر خواهی است، نمیگوید برگردد به خودت میگوید از خدا طلب آمرزش برایت میکند. که این هم یک نگاه. «و من وعدک بالخناء» اگر کسی گفت من دستم برسد هر بلایی به سرت میارم، تو به او بگو که «فعِده بالنصیحة و الرعاء» بگو ولی اگر من دستم به تو برسد هر خیر خواهی که بتوانم در حق تو انجام میدهم. خیلی سخت است، گفتنش ساده است. آدم در یک جایی قرار بگیرد که یک کسی اینطوری تند در جمع بخصوص برخورد بکند حالش گرفته بشود، بعد بگوید که نه من خیر خواه تو میخواهم باشم، عمل به این هم بخواهد بکند. این شش تا از دستور ها بود که مفصل ذکر شد و شرح شد و احادیث نظیرش هم آورده شد. اما سه تای آخر که در علم بود این بودند که «فاسال العلماء ما جهلت» به عالمان که میرسی آن را که نمیدانی سوال کن و «ایاک أن تسالهم تعنتا و تجربتا» نخواهی که به زحمت بندازی و معما بگویی یا بخواهی امتحانشان بکنی؛ نه! این کارِ زشتی است و اثرش برگشت میکند اینکه علم از وجود انسان رخت برمیبندد و انسان محروم میشود، دنبالش محرومیت می آید. این اولینش بود. دومینش این بود که «ایاک أن تعمل برأیک شیئا» که امشب در محضرش هستیم؛ «ایاک أن تعمل برأیک شیئا» حواست باشد که دنبال این نباشی که نظر خودت را فقط به دنبالش باشد که عمل بکنی. چرا؟؟ چون اگر انسان به دنبال این بود که نظر خودش را عمل بکند، نهایتش این است که انسان به انانیت می افتد. لذا به ما میگویند که اولا به دنبال این باشید که ببینید خدا چه خواسته، دنبال این باشید که ببینید آیا در هر کاری که میخواهید انجام دهیم خدای سبحان در اینجا امری دارد؟ نهیی دارد؟ دستوری دارد؟! اینجا انسان اراده اش را تابع اراده اللهی میکند که ما قائلیم به این که حتی در مباحات خدای سبحان اجازه داده به اباحه؛ نه این که آن جایی که اباحه باشد حکم نیست؛ نه اجازه به اباحه داده شده است. وقتی اجازه به اباحه داده شده یعنی انجا اگر من عمل مباح را انجام میدهم باز هم طبق دستور خدا رفتار میکنم چون اجازه داده و الا عبد در عبد بودنش محتاج دستور خداست. البته هر چقدر که این عبد در عبودیت بالاتر میرود، دستورات خدا برای او واضح تر و روشن تر میشود. لذا ماه رمضان که میشود دستورات بیشتر میشود. یعنی اینجا رابطه ی خدا با انسان قوی تر میشود. وقتی که مثلا ایام احرام میشود دستورات خدا ویژه میشود، مباحات کمتر میشود، دایره ی واجبات و محرمات بیشتر میشود. هر جا دایره ی محرمات و واحبات بیشتر شده، نشان دهنده ی یک تفضل اللهی است؛ چون اراده ی خدا میخواهد که حاکم بشود در وجود ما، علم و اراده ی خدا میخواهد در وجود ما حاکم بشود و علم و اراده ی ما تابع علم و اراده ی خدا بشود. علم و اراده ی خدا نامتناهی است علم و اراده ی ما محدود است و عجین با جهل است. وقتی عجین با جهل است حتما جهالات و شرک در خود علم و عمل به آن علم راه دارد. پس اگر یک جایی خدا دستور داده از اینجا بروید، به ما میفرماید این کار را بکنید این کاملا انسان با طیب خاطر میرود چون علم اللهی نامتاهی است و هیچ جهلی و شرکی در او راه ندارد و عمل به آن علم هم به مقداری که با اخلاص باشد، به همان نسبت مصیب میباشد و ماجور است و نتیجه بخش است. اما عمل من ممکن است یک خیابان را بروم و بعد معلوم بشود که اینجا بن بست است یا امکان حرکت تا انتهایش نیست. همانجایی که خدا امر میکند حتما به سوی نامتناهی راه دارد. پس نگاه این است که دنبال این هستیم که «ایاک أن تعمل برایک شیئا» که انسان خودش زودی به نتیجه برسد و بخواهد طبق نظر خودش انجام بدهد. اگر یک موقعی کسی مجتهد میشود، مجتهد طبق نظر خودش رفتار نمیکند، نظر خدا را پیدا میکند نظر روایت و احادیث را نظر حضرات را پیدا میکند و خودش را تابع او قرار میدهد. پس اگر میگوییم آنجا شخصی فتوا میدهد نه اینکه نظر من این است بلکه یعنی من در رسیدن به امر اللهی و پیدا کردن حکم خدا این را پیدا کردم که حکم خدا این است. نمیگوید نظر من این است میگوید حکم خدا این است و لذا بر دیگرانی که تابع او میشوند، این در حقیقت مجزی و همین برای آنها معذر است. حتی اگر یک موقعی بعدا معلوم بشود که اشتباه بوده و غلط بوده؛ عیبی ندارد برای آن ها معذر و منجز است در وقتی که دانستند. پس انسان دنبال این نباشد که نظر خودش را تبعیت کند به این معنی. نمیخواهد بگوید که دنبال نظر نباش نمیخواهد بگوید که علم پیدا نکن میخواهد بگوید که اگر علم پیدا میکنی دنبال این باش که بفهمی که حقیقت عالم حقیقت دستور اولیا چی هست آن را پیدا کن. خب بله اینجا دیگر نظر من نیست. آن نظر من جایی است که از مرتبه ی وجودی خود من فقط نشأت بگیرد و در مقابل دیگران باشد. لذا یک نکته اش این است که انانیت قوی میشود. که آدم میخواهد بگوید که من!! هم در وجودش، خودم به این نتیجه رسیدم. مثل همان قارون میشود که «انما اوتیته علی علم من عندی» علم خودش میدید و عمل خودش میدید کار خودش میدید. این نگاه قارونی نگاه فرعونی که خودشان را میدیدند، فرعون میگفت «انا ربکم الاعلی» من قانون گذار شما باید باشم. باید قانون من حاکم باشد بر شما، میگوید که ثروت من از راه علم من ایجاد شده است. این ها میشود آن عمل به علم خودش؛ اما به نگفته اند که علم پیدا نکنید. علم پیدا بکنید اما علم را از خودتان نبینید. تعریف علم این است که معرفت صنع رب است. یعنی انسان مقدمات را فراهم میکند و خدای سبحان القا میکند، معرفت ایجاد میکند. آن وقت در اینجا اگر انسان با این معرفت قدم برداشت با این نگاه که صنع رب است، آن وقت نسبت به خودش نمیدهد، میگوید خدای سبحان این دستور را داده و این عمل را برای من قرار داده. لذا به دنبال کشف امر خداست که کارهایش، در هر عملی که میخواهد انجام بدهد در مراقباتش. لذا بزرگان دستور داده اند که مثلا علامه طباطبائی و کسانی که هستند میگویند سعی بکنید شب با خودتان یک مراقبه ای داشته باشید که ببینید در طول روز این اعمالی که انجام دادید، آیا مطابق رضای خدا یا فرمان اللهی بود قرب الی الله بود یا نبود؟! هر چی که نبود حتما تدارک بکنید و در طول روز هم از اول صبح که بلند میشوید بگویید امروز را هم میخواهد همه اعمالم طبق دستور باشد. لذا سعی بکنید هر کاریی که دارید انجام میدهید طبق دستور باشد. اگر انسان غذا میخورد اگر درس میخواند اگر جایی میرود همه اینها میتواند طبق دستور باشد همه اینها امکان دارد که قربه الی الله محقق بشوند وقرب برای انسان ایجاد بکندپ ؛ پس همه کار ها مثل خوردن و خوابیدن هم می تواند عبادت باشد و قرب ایجاد کند و از طرف دیگر می تواند عادت باشد و قربی ایجاد نکند و فقط امری را ساقط بکند به این معنا که دیگر انجام شده است اما قرب و قبولی به همراه خود ندارد. پس حواسمون باشد «إِيَّاكَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْيِكَ»[1] که رأی خودت ببینی، من این را میگم ، من این را میخواهم؛ این من، تمام کار شیطان است ، این را علامه طباطبائی(ره) در المیزان می فرماید، تمام کار شیطان این است که انسان و وجودات اشیاء را به انسان مستقل نشان دهد. اگر موفق بشود به اینکه مستقل نشان بدهد، در هر جهتی فکر، رأی، عمل، دیدن، نگاه، هر چیزی را مستقل نشان بدهد، موفق شده است. در حالیکه نگاه الهی این است که هر چیزی مرتبط است، هر چیزی به او وابسته و تجلی خداست و کار شیطان این است که این ها را مستقل نشان دهد؛ اثر آن این است که وقتی مستقل ببیند ، دیگر قدرت را از اون شیء می بیند و وقتی هم قدرت را از آن شیء دید، آثار را از شیء می بیند . در اینصورت تعبیر روایات و نگاه فطری عالم طبق بیان علامه طباطبایی که فطرت در مقابل قدرت خاضع است، اگر ببیند اثر دارد و دارای قدرت است، در مقابل آن خضوع می کند و وقتی خضوع پیدا کند، شرک می شود و از جمله چیز هایی که استقلال را بر آن مترتب می شود، خود انسان است یعنی انسان خود را مستقل ببیند، فکرش را مستقل ببیند و از خودش ببیند. البته این منافاتی با اعتماد به نفس ندارد، اعتماد به نفس چیزی است که انسان ، آن را در راه حرکت و قدرت برای حرکت استفاده می کند و موجب می شود، مأیوس نباشد و با اتکای به خداوند متعال اعتماد به نفس دارد تا حرکت بکند و سلوک داشته باشد، این غیر از خودخواهی است. اعتماد به نفس صفت ممدوح است که انسان با توکل بر خدا قدم می گذارد بر کار های بزرگ، خودش را با اتکای خدای سبحان عظیم می بیند اما این عظمت را از خداوند می بیند لذا با اون اتکا کار های بزرگ پیش می رود اما خودخواهی به این معناست که خودش را منشأ و مستقل می بیند، این مستقل دیدن خودخواهی می شود.

تعبیر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است که می فرمایند:«مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ، وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عُقُولِهَا»[2]  اگر کسی استبداد به رأی خودش داشت و فقط رأی خودش را دید، به هلاکت می افتد. حالا این هلاکت یک موقع به این عنوان است که علم و تجربه ی او محدود است و فقط تجربه و علم خود را دید، حتما به هلاکت می رسد، چون همه چیز را ندیده است اما اگر تجربه و علم دیگران را ضمیمه کرد، حالا این دیگران می توانند علماء و عقلاء باشند، می توانند حضرات معصومین (علیهم السلام) باشد، که هر کدام مراتبش را صادق است.

به دنباله ی آن حضرت می فرمایند:«وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عُقُولِهَا»[3]   ما که یک عمر بیشتر نداریم و عمر ما هم حدی دارد و کسب علم و تجربه هم حدی دارد اما اگر کسی مشاوره با دیگران در کار ها، اثرش این است که عمر و علم آنها را ضمیمه کرده به علم و عمر خودش لذا می تواند به مقدار عمر و تجربه ای که دیگران دارند، بهره مند باشند و با این علم و عمر و تجربه قطعا انتخابش صحیح تر خواهد بود. علاوه بر همه ی اینها منیّت شخص نیز کمتر می شود نسبت به کسی که دائما «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ»[4]  است. در ادامه می فرماید که اگر کسی خود رأیی پیدا کرده است، کوچک می شود.

در روایت دیگر از امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «و اللّه ِ ما نَقولُ بأهوائنا، و لا نَقولُ بِرَأينا ، و لا نَقولُ إلاّ ما قالَ رَبُّنا»[5] هر چیزی که ما میگوییم از خودمان نیست، رأی ما و نظر ما نیست بلکه نظر ما، «لا نَقولُ إلاّ ما قالَ رَبُّنا»[6] ، هر کس به این سمت برود، بزرگ می شود، قولش بشود آنچه که خداوند فرموده است که می فرماید «وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ»[7]«إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ»[8]  خدا از زبان و جان او سخن می گوید. ببیند این چقدر عظیم است و عظمت پیدا کرده است. این متأله می شود، الهی می شود، ربّانی می شود، منتسب به ربّ می شود. یعنی کسی که نشست و برخواستش ، حرف و گفتارش و همه ی وجودش دیگران را یاد خداوند می اندازد، چون همه ی وجودش پر شده از الهیّت و متأله و ربّانی است. ما باید به این سمت حرکت بکنیم.

در روایت دیگری می فرماید که اگر انسان سخنی را به خداوند نسبت بدهد ولی قول خودش باشد یا علم پیدا نکرده بود و بدون علم به خداوند نسبت داد و گفت که خداوند این را گفته است. این از جاهایی است که ما ها به آن مبتلا می شویم. گاهی سوالی از ما ها می شود و نمی دانیم و بلد نیستیم ، در جواب هم نمی گوییم که بلد نیستیم، یک چیزی که به ذهنمان خطور می کند، می گوییم، الان هم که جواب می دهیم، مستند و آیه و روایتش را نمی دانیم. امام باقر (ع) می فرماید: «مَن أفتَى الناسَ بغيرِ عِلمٍ و لا هُدىً»[9]  اگر کسی سخنی را بگوید برای مردم، بدون اینکه استناد به معصومین و حضرات معصومین داشته باشد، «لَعَنَتهُ ملائكةُ الرَّحمَةِ و ملائكةُ العذابِ ، و لَحِقَهُ وِزرُ مَن عَمِلَ بِفُتياهُ»[10]  هم ملائکه رحمت و عذاب او را لعنت می کنند. ملائکه ی رحمت لعن کنند، خیلی واضح است، چون این شخص خودش را از رحمت حق دور کرده و نسبت دروغی داده است اما در اینجا ملائکه ی عذاب هم لعن می کنند، معلوم می شود آن ها نیز از دست این شخص ، با این سخنی که گفته است، به عذاب می افتند، به عذاب می افتند یعنی به سختی می افتند. آنها نیز برایشان سخت است، چون یک وقت است که یک کسی عمل غلطی را انجام می دهد، این یک مرتبه است که عذاب دارد اما یک کسی حرف غلطی را رواج می دهد، این به مقداری که حرف رواج پیدا میکند، عذاب می شود، به خصوص وقتی که نسبت به دین خدا داده شود.

پس یک موقع است که انسان غلط انجام می دهد، یک موقع است که غلط را به خداوند نسبت می دهد، این کار را خیلی سخت تر می کند. این مسئله برای کسانی که مبلغ دین هستن، بسیار مهم است. چرا که یک موقع چیزی به ذهن می آید، یقین هم ندارد. به ذهنش خطور می کند و زود بگوید. این از جاهایی است که حتی اگر صحیح هم باشد، چون یقین نداشت و گفت، خود این که جرئت کرد و گفت بدون اینکه یقین داشته باشد. جرئت کار خیلی خطرناکی است. این جرئت ممکن است به جایی برساند که جایی که غلط هم باشد، بگوید.

حواسمان باشد، اگر یک موقعی هم پیش آمد و گفتیم و بعد هم معلوم شد که صحیح بوده است، نگوییم الحمدالله درست بود بلکه باید استغفار کنیم، چون با گمان و ظنّ گفته ایم و نسبت داده ایم و بعد معلوم شد که مطابق و روایت و فتوا هم بوده است اما اینجا فکر نکنید که عیبی ندارد! نه اینجا هم چون بدون یقین گفتیم، خود این خطا و خطرناک است هر چند که خدای سبحان رحم کرده است و عمل دیگران را به خطا نیفتاده است ولی من در گفتنم خطا کرده ام. «مَن أفتَى الناسَ بغيرِ عِلمٍ و لا هُدىً لَعَنَتهُ ملائكةُ الرَّحمَةِ و ملائكةُ العذابِ ، و لَحِقَهُ وِزرُ مَن عَمِلَ بِفُتياهُ»[11]   ، هر کسی که عمل کند به این فتوای غلط و هر کس به دیگری بگوید و از به ببیند و عمل بکنند؛ همه ی آن غلط ها به پای او نوشته می شود. حالا ممکن است که این غلط یک کار یا بدعت خوبی هم باشد، مثل اینکه بعضی نماز را از جانب خودشان می گویند، با اینکه این نماز وارد نشده و استنادی هم ندارد اما شخص فکر کرده نمازی بوده که وارد بوده و گفته است و دیگران هم به آن عمل کرده اند. این غلط است. لذا امیرالمؤمنین (ع) خواست نماز تراوی که زمان خلیفه ی دوم جا افتاده بود را مانع بشوند. یک عده تظاهرات کردند و گفتند «وا عمرا ، وا عمرا»، حضرت هم گفتند ولشان کنید و بگذارید بخوانند. یعنی حتی ممکن است بدعت یک نماز خواندن باشد، اینگونه نیست که حتما یک کار بد باشد لذا می گوید اون عمل بدعت است و اثر سوءش ، با عمل هر شخصی برای او نوشته می شود.

عرض کردم، آنجایی که مصاب به واقع باشد، ولی این گمان داشت [که واقع را گفته است]، چوبِ این که چرا با گمان این حرف را زدی میخورد؛ اما چوب عمل غلط را نمیخورد. چون عمل غلط واقع نشده [است]. اما آنجایی که، نه! واقعی هم در کار نبود برای این[فرد]، آمد یک کار خوبی را ترویج بکند که وارد نشده اصلاً، دید مردم خوب است این کار را بکنند، منتها اگر بگوید من گفتم، گوش نمیکنند، یا جهلاً یا عمداً یا با مسامحه نسبت داد به خدا و پیغمبر که این را گفته… این بدعت است دیگر. حتی اگر کار خوب است. بدعت است، نسبت دادن جایی که نبوده. هر چه عمل آنها انجام میدهند- البته یک بحث دیگری است که آنها اگر به [حرفِ] این یقین داشتند و انجام دادند، [ممکن است گناهی نکرده باشند] اما چوب عمل آنها را نیز میخورد که بدعت را در وجود آنها جا انداخته. چون هرچیزی که کمال ایجاد نمیکند که. آن جوری که خدا فرموده، کمال ایجاد میکند، نه هر کار خوبی. همانجوری که در آن روایت – که صبح در [بحثِ] اصول کافی خواندیم – به طرف حضرت فرمود این دعای غریق را بخوان که: «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِک[12]» این را بخوان. طرف وقتی خواست بگوید گفت: «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْاَبْصَارِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ» امام صادق علیه السلام فرمود خدا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْاَبْصَارِ هست، ولی اینجور که من میگویم بگو، نتیجه دارد. نه آنجوری که تو خودت به ذهنت میرسد. یک «ابصار» اضافه کرد که…. میگوید ولی این دعا اینجوری است که نتیجه میدهد. در نمازها و عبادات هم از همین سنخ است.

در روایت دیگری دارد که، در کنار اینکه نهی شده از گفتگوی این جوری، از آن طرف هم امر شده به اینکه انسان، حتماً اگر عالِم است، باید علمش را ابراز کند درجایی که لازم است. در جایی که لازم است علمش را ابراز کند. به وسواسی مبتلا نشود از این طرف که آدم بگوید پس برای اینکه من به این مسئله نیوفتم، کلّا بکشم کنار و هیچ حرفی نزنم. این هم غلط است دیگر. لذا دارد برخی از اصحاب حضرات، مثل ابان بن تغلب، امام باقر علیه السلام خطاب میکند به ابان: « اِجْلِسْ فِي مَسْجِدِ اَلْمَدِينَةِ وَ أَفْتِ اَلنَّاسَ فَإِنِّي أُحِبُّ أَنْ يُرَى فِي شِيعَتِي مِثْلُكَ [13]» بنشین در مسجد مدینه، فتوا بده برای مردم. من دوست دارم، ببینم در بین شیعیانم، کسانی که اینقدر قدرتمند هستند، در فتوایی که حکم خدا و پیغمبر را بیان میکند. پس از این طرف انسان وظیفه دارد تحصیل علم بکند؛ وظیفه دارد بیان نظرات خدا و نظرات دین را بکند. وظیفه دارد، نمیشود بگوید پس از اصلاً نرویم دنبالش. وظیفه دارد و تعبیر روایت این است که « أُحِبُّ أَنْ يُرَى »  دوست دارم دیده بشود در بین شیعیان، کسانی که این قدر مسلطند و میتوانند فتوا بدهند.

یا امیرمؤمنان به قُثَم بن عباس نوشته که: « و من كتاب له ( عليه السلام ) إلى قثم بن العباس: …وَ اجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَيْنِ فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ وَ ذَاكِرِ الْعَالِمَ  [14]» صبح و عصر در مسجد بنشین « فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ  » کسی که طلب سوال میکند، فتوا میخواهد، تو فتوا بده برایش « وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ وَ ذَاكِرِ الْعَالِمَ » به جُهّال تو یاد بده، یاد بگیرند، به علما هم مباحثه کنید باهم دیگر؛ یعنی تذکر بدهید، یاد آوری بشود. پس برای کسی که عالم است با علما نشستن هم لازم است. با جاهل نشستن هم برای اینکه به او یاد بدهد. این هم از این طریقش

پس اگر به ما میگویند که حواستان را جمع کنید که به ظنّ و گمانتان حرف نزنید، آز آن طرف هم گفتند آنجایی که علم دارید و یقین دارید را باید بیان کنید تا دین خدا، گسترده بشود.

دنبال این روایت میفرماید که: « وَ إِيَّاكَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْيِكَ شَيْئاً وَ خُذْ بِالاحْتِيَاطِ فِي جَمِيعِ مَا تَجِدُ إِلَيْهِ سَبِيلا[15] » جانب احتیاط را بگیر. جانب احتیاط یعنی آنجایی که علمت، یقینی نیست، به ظن است، آنجا دنبال بیان نباش. آنجا سعی کن ساکت باشی. «خُذْ بِالاحْتِيَاطِ » منتها احتیاطی که به وسواس کشیده نشود. یک موقع بعضی ها، در نجس و پاکی خیلی زیاد احتیاط میخواهند بکنند، آنجا احتیاطش وسواس میشود. میگوید این نه. اگر هم میخواهی وسواس داشته باشی، در مسائل مالی وسواس داشته باش. آنجا عیب ندارد. آن هم نه وسواسی که خودش یک گناهی بشود، تهمت به دیگران باشد. ولی سعی کنید در حلال و حرام، آنجا احتیاط بیشتر عیبی ندارد. اما در نجس و پاکی، حدّی که فرمودند، همان حد را باید رعایت کرد. در اموال هم همان حد را باید رعایت کرد، اما اگر بیشتر رعایت کردی، به شرطی که به کسی برخورد نکند، نروی هر جا بنشینی بگویی این ممکن است مالش حلال نباشد، من یقین ندارم حلال باشد. بعد از مالش نخوری و طرف بهش برخورد و جسارت بشود، دیگران هم بگویند این که آدم زاهد و عابد و عالمی بود، وقتی نخورد، معلوم است وضع این خراب است دیگر. از درونش چیز هایی در بیاید که آبروی مردم بر باد برد. نه! این جور جا ها اصلاً حکم این جوری نیست و وسواس در اینجا ها، خطا هم هست. و اگر میبینید که بزرگان احتیاط میکنند، آن برای بزرگان حکمی دارد، برای همه اینجوری نیست.

برای ما این است که همانجور که بعضی از روایات میفرمایند – اگر روایتش دم دستم باشد – امام صادق علیه السلام: « إنّما الاُمورُ ثلاثةٌ : أمرٌ بَيِّنٌ رُشدُهُ فَيُتَّبَعُ ، و أمرٌ بَيِّنٌ غَيُّهُ فَيُجتَنَبُ ، و أمرٌ مُشكِلٌ يُرَدُّ عِلمُهُ إلى اللّه ِ و إلى رسولِهِ ، قالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : حَلالٌ بَيِّنٌ ، و حَرامٌ بَيِّنٌ ، و شُبُهاتٌ بَينَ ذلكَ[16]»  آنجایی که « بَيِّنٌ رُشدُهُ » آنرا عمل کن. یعنی معلوم است. کاملاً روشن است. آن را عمل کن. آنجایی هم که غیّش و ضلالت و گمراهی و بدی اش روشن است، آنجا هم اجتناب کن. « أمرٌ مُشكِلٌ يُرَدُّ عِلمُهُ إلى اللّه ِ و إلى رسولِهِ » آنجایی که متشابه است را تو قدم نگذار. در همۀ امور اجتماعی، فردی، عبادی، در امور مختلف ما این معلوم است. یک جایی میدانیم که باید انجام دهیم، آنجا را میگوید حتماً انجام بده. یک جایی را هم میدانیم که حتماً باید ترک کنیم، آن را هم ترک کن. آنجایی هم که متشابه است، به ما فرمودند اگر این دو تا را انجام دادی، حتماً این محکمات، متشابهات را برای انسان آشکار میکند. متشابهات را برای انسان، عمل به محکمات آشکار میکند. اما کسی که بی مهابا و بی باک، قدم گذاشت در جاهایی که متشابه است، مبتلا میشود به اینکه محکماتش را هم از دست میدهد. همین بیان را امام صادق علیه السلام دارند: « لَوْ أَنَّ اَلْعِبَادَ إِذَا جَهِلُوا وَقَفُوا وَ لَمْ يَجْحَدُوا لَمْ يَكْفُرُوا [17]» اگر آنجایی که جهل دارند ایستادند، به کفر و انکار کشیده نمیشوند. پس اگر کسی وارد آنجایی که شبهه ناک است شد، به کفر و انکار [کشیده میشود].

ببیند خیلی ها، خیلی ها، اولش، یک حرفهای شاذی میزدند، بعد یواش یواش میبینی حرفهایشان، حتی به آنجایی که قبلاً برای خودشان هم مسلمات بود و اصلاً احتمال نمیدانند انکارشان به اینجاها کشیده بشود، کشیده شد. بی باکی در آنجایی که متشابه است، انسان را میکشاند به کفر و انکار. تعبیر امام صادق علیه السلام خیلی زیباست: « لَوْ أَنَّ اَلْعِبَادَ إِذَا جَهِلُوا وَقَفُوا » اگر جایی که جهل دارند و نمیدانند، آنجا ایستادند و نرفتند، واردش نشدند « لَمْ يَجْحَدُوا لَمْ يَكْفُرُوا » به انکار و کفر کشیده نمیشوند.

خب[در روایت دیگری امام صادق علیه السلام میفرماید]: « أَوْرَعُ اَلنَّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ اَلشُّبْهَةِ[18] »با تقوا ترین مردم کسی است که وقتی به شبهه میرسد، آنجایی که نمیداند چه کار کند، آنجا بایستد، قدم نگذارد، وارد نشود. که حالا روایات مختلفی است.

انتهای روایت میفرماید:«خُذْ بِالاحْتِیاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیا هَرَبَک مِنَ الْأَسَدِ »

از فتوا دادن زود پرهیز کن« هَرَبَک مِنَ الْأَسَدِ ». متأسفانه کم کم دارد فضای فتوا جوری میشود… که حواسمان باشد، بعضیها دنبال این هستند که مرجع بشوند. رساله چاپ بکنند، زودتر از موعد. منتظر وفات بعضی از آقایان باشند که نوبت اینها بشود. حرکاتی انجام بدهند که این حرکات، از مرجع سر میزند. که این دارد نشان میدهد من در آن مکانم. سابقین وقتی که بحث مرجعیت پیش می آمد،  مثلاً نقل میکنند که وقتی یک مرجعی به بعدی فتاوایش را ارجاع داده بود که آنجاهایی که باب ارجاع است که میتوانند رجوع کنند، احتیاط واجب است میتوانند رجوع کنند، وقتی ارجاع داده بود، اشکش در آمده بود. گفته بود من پیش جدّم از تو شکایت میکنم که مردم را داری به من احاله میدهی. اگر امروز حاکم تویی، آنجا جدّ ما حاکم است. یعنی اینقدر میترسیدند. در حالی که امروز گاهی، بعضی، بعضی نه همه، سبقت دارند میگیرند در اینکه نشان بدهند ما آماده ایم. این خیلی بد است. یعنی[سابقاً] وقتی میخواستند تعیین کنند کسی را، هر کدام به نحوی فرار میکردند که در جایگاه مرجعیت و فتوا قرار نگیرد، دیگری بیوفتد جلو. اگر یک موقع دیدید کسی این گونه حرکت میکند، یقین بدانید که این از دایرۀ تقوای لازم برای مرجعیت بهره مند نیست. حواسمان باشد، این هم یک راه است برای اینکه کسی که بی مهابا دنبال این است که به فتوا برسد، به مقام فتوا برسد، این معلوم میشود گاهی نقشه ممکن است داشته باشد. دنیا طلبی است که میخواهد به اینجا برسد. مراجع ما الحمدلله تا کنون از این مبرّا بودند. و حتماً سنت الهی هم هست که نمیگذارد چنین اشخاصی به این جایگاه برسند.

اما شیطان هم بیکار نیست، انسان را جوری میکند که الان دیگر وقتش است. بر همه الان برتری. باید بیوفتی جلو، خودت را هم نشان بدهی. و شروع میکند به کارهایی که این را نشان بدهد.

خُذْ بِالاحْتِیاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیا هَرَبَک مِنَ الْأَسَدِ

وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیا، فرار کن از فتوا دادن، هَرَبَک مِنَ الْأَسَدِ، مثل اینکه چجوری انسان از شیر فرار میکند، به خاطر اینکه از جانش میترسد، میگوید این جور در حال فرار باش. مگر اینکه جوری بشود که برای انسان تکلیفی بشود که دیگران هم این تکلیف را برای انسان، همه با هم قرار میدهند. علمای دیگر، بزرگان دیگر، همه با هم فشار می آورند که تو باید این کار را قبول بکنی. خب آن یک بحث دیگری  میشود.

وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَک لِلنَّاسِ جِسْراً

گردنت را برای رفتن دیگران پل نکن. این کار را میکند پل میشود. دیگران میروند در بهشت، این[فرد] میماند اینجا. جسر نکن. نه اینکه فتوا نده ها. یعنی اینجوری [فتوا نده]. آدم باید در صحبت کردن، در حرف زدن، اینجور نباشد که تا هر جا گفتند صحبت[کن] بگوید باشد. باید خیلی ببینید تکلفیش باشد، وظیفه اش باشد، آن هم نه شیطان گولش بزند بگوید همه جا برایت تکلیف است. فتوا دادن فقط آن فتوایی که مرجع میدهد نیست. سخنرانی کردن هم هست، گفتن هم هست، حرف زدن هم هست، نظر دادن هم هست، همۀ اینها را شامل میشود.

بعد حضرت فرمودند: « قُمْ عَنِّی یا أبَا عَبْدِاللَه ! فَقَدْ نَصَحْتُ لَک ؛ وَ لاَ تُفْسِدْ عَلَی وِرْدِی ؛ فَإنِّی امْرُؤٌ ضَنِیـنٌ بِنَفْسِی . وَ السَّلاَمُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی »

«قم عنّی»، بلند شو دیگر. عنوان بصری با آن مشخصاتی که از ابتدا، با آن سختی آمد و  خودش را خدمت حضرت [رساند و ]بالاخره با آن سختی های ابتدا بر حضرت وارد شد. حضرت فرمودند«قم عنّی» بلند شو دیگر. «یا اباعبد الله» اباعبدالله کنیۀ عنوان بود. «فقد نصحت لک؛ و لا تفسد علیّ وردی»من آنچه باید میگفتم برای تو را گفتم. دیگر اگر اهل عملی، این دستوری که بیان شد، این برای عمل است. «و لا تفسد علیّ وردی»من اینجور نیست که بیکار باشم، که هرچقدر خاصی بنشینی. معلوم میشود که حضرت برنامه داشته است برای زندگی اش. «لاتفسد علیّ وردی» آن کارهای من، برنامۀ من، اورادی که قبلاً هم داشتیم اوایل بحث بود، برنامۀ من به هم نخورد. بله انسان ممکن است یک جایی لازم باشد، یک کسی آمده، رعایت بکند، چون این یک هو بهش بربخورد، جوری میشود که از دین برمیگردد. یک حدّی از رعایت خوب است، اما آن کسی که وارد شده باید بداند که سراغ کسی میرود، بداند این برای خودش برنامه دارد. این جور نباشد که هر موقع [خواست وقت طرف مقابل را بگیرد.]

یک بنده خدایی زنگ زده بود، ساعت دو، دو و نیم شب، حالا ما هم از خواب پریدیم گوشی را برداشتم. میگفت: حاج آقا من در ماشین از تهران دارم میروم یزد، در راه هستم، خوابم نمی رفت، گفتم خوب است زنگ بزنم با شما یک درد دلی بکنم! خب دیگر چه بگوید آدم به او. به این [فرد] چه بگوید. گفت: خواب بودید مثل اینکه! دیگر چه بگوید آدم… یعنی گاهی کسی، خودخواهی اش به جایی میرسد که کاری ندارد دیگری [در چه حالی است، فقط] میخواهد خر خودش از پل بگذرد. خدا سلامتی بدهد، آقای فرحزاد میگفتند: من بیمارستان بودم، یک کسی زنگ زد که حاج آقا برای امشب [مراسم داریم]، گفت من گفتم من بیمارستانم الان. گفت عیب ندارد حاج آقا، آمبولانس میفرستیم شما را بیارد! یعنی ما کارمان باید انجام بشود، حالا تو مُردی مُردی! تو بدتر شدی، شدی! کاری نداریم، من کارم باید انجام بشود دیگر. یعنی گاهی این نگاه به خود آدم جوری است که…؟

میگوید اگر کسی، اهل الله را آزرد، آثار خیلی سوئی ایجاد میشود برایش. باید خیلی[مراقب بود.] شاید فضیل بن یسار باشد، در ذهنم [اینگونه] می آید، شاید او باشد، عرض میکند به امام صادق علیه السلام: من جرئت نمیکنم خدمت شما زیاد برسم، میترسم سؤالی بکنم، یا وقتی وارد شوم، که برای شما سخت باشد آن وقت و این باعث اذیت شما شود و من جوابی برای این نداشته باشیم. فضیل بن یسار است که – اگر اشتباه نکنم – که امام صادق علیه السلام میفرماید اگر میخواهید به رجلی «منّا»[19] نگاه کنید، به این نگاه بکنید، [اگر میخواهید]به رجلی از اهل بهشت نگاه کنید، به این نگاه کنید. یعنی اینقدر مقام دارد، ولی جرئت [خدمت امام رسیدن را ندارد].

امام سجاد علیه السلام دارد میگوید:  من جرئت نمیکنم با مادرم هم سفره بشوم. میترسم دست ببرم به چیزی در سفره، که مادرم نگاهش به آن بوده باشد و میخواسته آن را بردارد. چقدر مراقبت! حالا نه اینکه آدم غذا با پدر و مادر نخورد ها. اما چقدر مراقبه میخواهد که آدم حواسش اینقدر [جمع] باشد که این رعایت ها را بکند.

خب، بعد میفرماید: « وَ لاَ تُفْسِدْ عَلَی وِرْدِی ؛ فَإنِّی امْرُؤٌ ضَنِیـنٌ بِنَفْسِی » من وقتم حساب و کتاب دارد. بخیلم بر وقتم. این جور نیستم که سخیّ بر وقت باشم. هر جوری هدر بشود، بدهم. نه! ضنینم، بخیلم بر وقتم. نسبت به وقتم، امساک دارم، « فَإنِّی امْرُؤٌ ضَنِیـنٌ بِنَفْسِی » به وقتم و به جانم، من بخل دارم. اینجا جای بخل است که آدم حواسش باشد که عمرش را هر جایی، هر جوری، صرف نکند. بخیل باشد، ببیند چجوری است. این جور نیست که بگوییم چرا بخیل است؟ نه میگوید بخیلٌ، ضنین بنفسی.

« وَ السَّلاَمُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی » که بعدش در پایان این حدیث شریف هم، امام صادق علیه السلام، سلام خودش را «علی من اتبع الهدی»هر کسی که دنبال هدایت و تبعیت از هدایت است، بیان میکند.

عرض میکنم که حواسمان باشد که با این انتهای روایت، یک بحثی را در آن کتاب ادب عاشقی، ابتدایش، به عنوان زمانها داریم، که زمانها همه شان، ذی حیاتند و ذی شعورند و با انسان گفتگو میکنند. تعبیر روایت خیلی زیباست که میفرماید: « یَا ابنَ آدَمَ! اِنَّما اَنتَ اَیّامٌ، کُلَّما مَضی یَومٌ ذَهَبَ بَعضُک [20]» تو، روزها هستی. حواست باشد، « کُلَّما مَضی یَومٌ » هر روزی که از تو بگذرد، « ذَهَبَ بَعضُک » بعضت رفته. حواسمان باشد به مراقبۀ زمانها.

یا در روایت دیگری میفرماید: « مَا مِنْ يَوْمٍ يَمُرُّ عَلَى اِبْنِ آدَمَ إِلاَّ قَالَ لَهُ ذَلِكَ اَلْيَوْمُ أَنَا يَوْمٌ جَدِيدٌ وَ أَنَا عَلَيْكَ شَهِيدٌ فَقُلْ فِيَّ خَيْراً وَ اِعْمَلْ فِيَّ خَيْراً أَشْهَدْ لَكَ بِهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فَإِنَّكَ لَنْ تَرَانِي بَعْدَ هَذَا أَبَداً [21]»

من زنده ام، شاهد بر تو هستم. « فَقُلْ فِيَّ خَيْراً » حواست را جمع کن که در امروز، با من جوری باشی که هر چه میگویی، « فَقُلْ فِيَّ خَيْراً » چون من شاهد بر تو هستم، همۀ اینها را شهادت خواهم داد. « وَ اِعْمَلْ فِيَّ خَيْراً » هر چه میگویی، و هر کاری میکنی، خیر باشد. اگر اینجور بود « أَشْهَدْ لَكَ بِهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ » من برای تو همۀ اینها را شهادت خواهم داد. « فَإِنَّكَ لَنْ تَرَانِي بَعْدَ هَذَا أَبَداً » من امروز که رفتم، دیگر من را نخواهی دید. دیدار ما به قیامت. هر روز این را به آدم میگوید. تعبیر این است که هر روز دارند این را به انسان میگویند، اما ما کجا این را گوش میکنیم. این مراقبه است که صدای این را انسان هر روز صبح بشنود، که یوم جدید هستم و بر تو شاهد هستم، بر من هرچه که میگویی، خوب بگو، درست بگو و عمل هم، عمل خیر انجام بده، امروز که من رفتم دیگر من را نمیبینی، روز قیامت، آنجا من شاهد بر تو هستم. چه خوب باشی، چه بد باشی…

یک نقلی است از بزرگی که این کلام هم خیلی زیباست: «العبد الصالح یتجمّل بکل یومٍ عند ربّه» بنده ای که صالح است، «یتجمّل بکل یومٍ عند ربه» با هر روزی، خودش را زیبا میکند، تجمل پیدا میکند عند ربه. «یتجمل بکل یوم عند ربه» با هر روزی، خودش را زیبا تر میکند. یعنی خودش را زیبا میکند پیش خدا، با عمل صالح، با گفتار صالح، و الی ما شاء الله روایات و مباحث دیگری که دوستان [در ابتدای کتاب ادب عاشقی] یک فصل چند صفحه ای کوتاه است، میتوانند رجوع کنند.

ان شاء الله خداوند سبحان ما را نسبت به عمرمان، ضنین و بخیل قرار بدهد و هر روزی را برای ما عمل خیر قرار بدهد و گفتار خیر قرار دهد و روزها را شاهدان نیک برای ما قرار بدهد که به نفع ما باشند، نه علیه ما باشند. ان شاء الله باور بکنیم که هر روزی که از ما میرود، بعضی از ما دارد میرود، مثل اینکه انسان لحظه به لحظه دارد جان میدهد، این رفتن ایّام، رفتن قسمتی از حیات انسان است که در آن روز ودیعه گذاشته میشود. ان شاء الله این ودایع، ودایع خیر باشند و در روزی که شاهدان ما هستند، شاهدان خیر باشند.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سوال:چطور باید نماز بخوانیم که نمازمان طبق عادت نباشد و باعث قرب ما بشود.

جواب: تعبیر روایات این است که نماز که میخواهید بخوانید، [در]هر نمازی احساس کنید این نماز آخرین شما است. به شما گفته اند یک نماز دیگر بیشتر فرصت ندارید، « فَلْيُصَلِّ صَلاَةَ مُوَدِّعٍ [22]» که نماز کسی است که دارد وداع میکند از اینجا میرود. اگر به ما بگویند فقط به اندازۀ یک نماز وقت داری الآن، بعد از این دیگر عمر تو تمام میشود، حال انسان در این نماز چگونه میشود؟ چقدر مراقبه دارد؟ چقدر توجه دارد؟ همین جور نماز بخوان که « فَلْيُصَلِّ صَلاَةَ مُوَدِّعٍ » کسی که دارد وداع میکند. وقتی که به مسلم گفتند میخواهند از بالای قصر، دارالاماره[تو را بیندازند پایین،] گفت یک نماز اجازه بدهید من بخوانم. یا امام حسین علیه السلام، یک شب برای نماز خواندن وقت گرفتند. ببینید آن چه نمازی میشود. تازه امام حسینی که همیشه اش مراقبه بوده. آن نمازی که حالا میداند همین یک شب را فرصت دارد. بدانیم، صلات، صلات مودع است.

سوال: روایتی که ظاهراً میفرماید اگر کسی بدون سلام کلام را آغاز کرد، پاسخش را نده، امروز چطور باید عمل کرد؟

جواب: خب باید یادش بدهیم سلام بدهد، منتها درست. یعنی یادش بدهیم. نه اینکه قهر کنیم با او نه. ما سلام میکنیم. به ما گفتند حتی به کوچکترها، شما پیش قدم باشید[در سلام کردن]. درست است که کوچک تر وظیفه اش این است که به او سلام بکند، اما منتظر نباشید که او سلام بکند. لذا دارد کسی از پیغمبر در سلام سبقت نگرفت. اگر این مضمون روایت باشد، آنجا دارد کسی از پیغمبر بر سلام سبقت نگرفت. حتی بعضی ها کمین میکردند، مثلاً سر یک پیچی، یک جایی که پیغمبر میرسد، آنها سلام کنند، [اما بازهم] پیغمبر زودتر سلام میکرد. بعضی ها میگفتند که اینقدر اینها مراقب بودند در سلام کردن، چون اصلاً فضیلت سلام کردن ابتدایی و جواب شنیدن، با جواب، خیلی متفاوت است. کسی که اهل عمل صالح باشد میداند که این سلام کردن با جواب سلام دادن چقدر متفاوت است. لذا نمیگذارد [کسی از او سبقت بگیرد]. سبقت در خیرات. « یسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ [23]» « سَابِقُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ[24] » پس اگر یک کسی سلام نکرد، شما سلام بکنید، او جواب بدهد، حل میشود مسئله دیگر. ما که منتظر نیستیم که او سلام بکند که. ما حتماً سبقت بر سلام میگیریم.

هر راهی که بتوانیم او را به این برسانیم، حتی اگر شده مثلاً همین سلام کردن کسی که بزرگتر است به کوچک تر، که کوچکتر یاد بگیرد، کسی که عالم است به مردم، تا مردم این سنت را یاد بگیرند. همانطوری که پیغمبر این کار را میکرد، پیغمبر منتظر نمیشد کسی به او سلام کند، ببنید حالا سلام میکند یا نمیکند. پیغمبر پیش قدم در سلام میشد. این سیره و سنت را باید یاد بگیریم که ما پیش قدمِ در سلام باشیم.

ان شاء الله خداوند سبحان ما را مؤدب به تمام آداب ربوبی و آداب رسالت و آداب امامت ان شاء الله قرار بدهد.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

[1] حدیث عنوان بصری

[2] حکمت 161

[3] حکمت 161

[4] حکمت 161

[5] بحار الأنوار : 2/173/5.

[6] بحار الأنوار : 2/173/5.

[7] نجم 3

[8] نجم 4

[9] الكافي : 1/42/3.

[10] الكافي : 1/42/3.

[11] الكافي : 1/42/3.

[12] بحار الأنوار : 52/149/73 .

[13] مستدرك الوسائل  ج۱۷ ص۳۱۵/ رجال النجاشي : 1/73/6 .

[14] نهج البلاغه، نامه 67

[15] ادامه حدیث عنوان بصری

[16] الكافي : 1/68/10 .

[17] الکافي  ج۲ ص۳۸۸

[18] الخصال  ج۱ ص۱۶/ تحف العقول  ج۱ ص۴۸۹/ بحار الأنوار  ج۶۷ ص۳۰۵

[19] الإمام الصادق عليه السلام : رَحِمَ اللّه ُ الفُضَيلَ بنَ يَسارٍ ، هُوَ مِنّا أهلَ البَيتِ (الفقيه : 4 / 441 ، رجال الكشّيّ : 2 / 473 / 381 كلاهما عن ربعيّ بن عبداللّه عن غاسل الفضيل بن يسار .)

[20] ارشادالقلوب، ج ۱، ص ۴۰

[21] من لا یحضره الفقیه  ج۴ ص۳۹۷

[22] وَ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: إِذَا قَامَ أَحَدُكُمْ إِلَى اَلصَّلاَةِ فَلْيُصَلِّ صَلاَةَ مُوَدِّعٍ . (غرر الحکم  ج۱ ص۲۸۵)

[23] مؤمنون، 61

[24] حدید، 21

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 31

بسم الله الرحمن الرحیم

در خدمت دوستان ، ذیل این فراز از حددیث عنوان بصری بودیم که 9 دستور حضرت فرمودند که 3 تاش در ریاضت و کم خوردن و درست خوردن و حلال خوردن بود و 3 تای آن نیز در بحث حلم بود در این دو قسم عرض کردیم که قسم اول آن، کنترل شهوت انسان را بحث می کند و قسم دوم که حلم است بحث در قوه غضبیه می کند، چون انسان یک قوه شهویه دارد و یک قوه غضبیه. وقتی که شیطان پس از سجده نکردن به انسان ، هبوط به زمین کرد، به خدای سبحان عرض کرد که ؛ خدایا، تو هیچ عملی را بدون اجر نمی گذاری، من تو را عبادت کردم و این دوران که تو را عبادت کردم اجرش را می خواهم. در آن جا خداوند فرمود: بخواه تا بدهم و شیطان خواسته هایی را از خداوند خواست. یکی از اون خواسته که از خداوند خواست این بود که « إنّ الشّیطان یجری من ابن آدم مجری الدّم » ، همانند خون که در رگ های آدم جریان دارد و تمام اعضاء و جوارحش را پر کرده و جاری است؛ همانند خون ، در بدن او جریان داشته باشم. خداوند هم قبول کرد که جریان داشته باشد فلذا سلطه شیطان از راه شدّت جریان خون می شود چه در وقت شهوت که انسان سرعت حرکت پیدا می کند و چه در وقت غضب که آشکار تر هم است. همانطوری که شیطان از نارّ و آتش است و خودش نیز بر این تصریح داشته که « خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»[1] من را از آتش خلق کرده ای و انسان را از گل خلق کرده ای لذا غضب در روایت آمده که «جمرة مِن الشیطان»، آتش زنه ای از جانب شیطان است، چون خود شیطان آتش است و این آتش زنه ی اوست، پس غضب بی واسطه از شیطان نشأت گرفته است.

همانطور که در جلسات گذشته هم گفته شد ، غضب از قوای وجودی انسان است که اگر این قوه سرکوب و از بین برود، انسان به سَفَه ، سبک سری و خفت دچار می شود، یعنی در مقابل هیچ حساسیتی در مقابل هر نیرویی که بر او وارد شود ندارد و به سرعت خمودی دارد و انگیزه ای برای هیچ کاری پیدا نمی کند . در حالیکه غضب به انسان قوه ی دفاع می دهد و شهوت به انسان حب ذات می دهد که انسان خودش را دوست داشته باشد تا اینجا مطلوب است. غضب به انسان قوه ی دفاع از این حب ذات را می دهد، این دو قوه فطری است.

مرحوم علامه طباطبائی می فرمایند: حب ذات و خود را دوست داشتن ، خود خواهی نیست بلکه مثلا انسان غذا می خورد، فعالیت می کند ، روزی بدست می آورد تا زنده بماند و… همه ی اینها در راستای این است که حب ذات باشد تا حاصل شود وگرنه با نبود حبّ ذات هیچ کدام محقق نمی شود.

پس حب ذات فقط در انسان نیست و در همه موجودات است. همه موجودات وقتی خودشان را دوست دارند باقی هستند، و چون خودشان را دوست دارند دفاع از خودشان را هم قطعی و لازم میدانند؛ همانطورکه علامه می فرمایند این دفاع از ذات نیز فطری است؛ لذا همه موجودات مفطور اند، مخلوق اند بر اینکه به دنبال بقای خودشان باشند. حالا ممکن است که یک حیوانی مثل آهو و گوزن در مقابل دشمن با فرار کردن دفاع از خود بکنند ؛ یک حیوان دیگری با حمله دفاع از خودش میکند؛ یک حیوانی با پرواز کردن و دور شدن از صحنه خطر از خودش دفاع می کند؛ یک حیوانی با خزیدن درون زمین از خودش دفاع می کند؛ یک حیوانی با همرنگ شدن با محیط از خودش دفاع می کند و هر حیوانی به نوعی از خودش دفاع می کند و این قوا را خدا قرار داده که این ها همه از غضب و قوه غضبیة نشأت گرفته که قدرت دفاع، قدرت حمله، قدرت بقاء، دفاع از ذات از غضب نشأت گرفته است؛ پس غضب یک حقیقت کمالی است به شرطی که تحت تصرف عقل و شرع باشد. اگر رها باشد سیل ویران کننده ای است. اما اگر تحت تصرف عقل و شرع باشد، یک آب هدایت شده ایست که سبب حیات است سبب بقا و سبب دفاع است. این تصور درست از غضب که ما کلا غضب را کلا منفی نبینیم بلکه هر چیزی که مخلوق اللهی است در نگاه اول مثبت است مگر اینکه به افراط و تفریط کشیده بشود. غضب هم از قوایی از که خداوند سبحان خلق کرده و قرار داده که اگر درست بکار گرفته نشود انسان را به هلاکت می اندازد. پس اصل غضب یک قوه الهی است، یک قوه ای است که به تعبیری که عرض کردم در جلسه گذشته از حضرت آیت الله ممدوحی (ره) که ایشان فرمودند که اگر غضب تحت سلطه ی عقل قرار بگیرد، «جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم» می شود.

تا اینجا بحثی بود که ذیل این بیانی که امام صادق (علیه السلام) در اینجا برای عنوان بصری بیان کرده اند که آن سه چیزی که در حلم است این است که «فَمَنْ قَالَ لَكَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْراً»[2] اگر یکی بگویی دَه تا میشنوی می گوید اگر کسی این را به تو گفت، تو به او بگو «فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَة»[3] تو اگر دَه تا حرف هم به من بزنی من یکی هم جوابت را نمیدهد. این مسئله در جامعه ایست که مؤمنین (درونش هستند). حالا یک مؤمنی ضعیف الایمان است اهل بد گویی است اهل تندی است، می گوید آن اگر تندی کرد تو نمی خواهد جوابش را بدهی. در مقابل کفار و مشرکین نیست که اگر انسان آنجا بگوید اگر تو دَه تا بگویی من یکی هم نمی گویم و عزّت مسلمان ها را زیر سوال برده شود! آنجا جای مقابله به مثل است که اگر در مقابل مؤمنان آنها تعدّي کردند گفتند همه گزینه های ما روی میز است، مؤمن هم باید بگوید تو گزینه هایت را بیاور و ببین که آن وقت چگونه امکان رهایی از این مهلکه برایت وجود دارد؛ بعد هم آن پهباد که اوج قدرتشان ، چشم فتنه بود، را در آسمان کور کردند و زدند. اگر یادتان باشد دو سه سال پیش چشم فتنه را ، آن اوج تکنولوژی آن ها، را در آسمان (زدند). این همان قوه غضبیه است که درست بکار گرفته بشود در مقابل تعدی دشمن اگر او یکی تعدی کرد باید بگونه ای تعدی بهش بکنیم که دیگر جرأت نکند، بازدارندگی داشته باشد. لذا اینجور نیست که بگوییم که این جمله در مقابل دشمن و هر ظالمی که یکی زد تو گوشت بگویی یکی دیگه هم بزن، نیست بلکه این در مقابل مومنین است که اگر از روی قصور و غفلت و جهل و کوتاهی یک مومنی درجامعه ایمانی این کوتاهی را داشت نمیخواهد زود در مقابلش یکی گفت دَه تا بگویی، دَه تا گفت یکی هم نگو تا با این کار خودش عتاب بشود. طبق همان کلامی که جلسه گذشته از امیرمومنان علیه السلام نسبت به قنبر عرض شد خدمت دوستان که بیان در محضر روایت که به قنبر فرمود که تو جوابش را نده این بالاترین جواب برای اوست تو خودت را کنترل کن تو در حقیقت از کوره در نرو تو آن شرح صدر را کظم غیض را داشته باشد این بالاترین جواب است.این نکته ای بود که یادآوری جلسه گذشته بود.

اما یک بحثی که دوست داشتم جلسمان در عینی که به روایات نورانی مُتِحَلِّی است به کلمات امام رحمه الله علیه متحلّی باشد در رابطه با غضب در دو کتابشان. هم در کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل ایشان این بحث را دارند مفصل و هم در کتاب چهل حدیث ذیل یک حدیثی که در رابطه با غضب است ولی اشتراکاتی نیز دارند. دوستان می توانند به هر دو [حدیث] رجوع بکنند و استفاده بکنند.

پس بحث ما در رابطه با غضب است. در این بحث به دنبال این هستیم که غضب را متعادل کنیم نه اینکه غضب را سرکوب بکنیم. به دنبال این هستیم که در وجود ما حلم محقق بشود و با حلم شرح صدر پیدا بکنیم. پس حلم از عالم بر می آید نه از جاهل. لذا غضبی که کنترل شده نیست، عمدتا مربوط به جاهلان است. غضبِ عالم ،کنترل شده است. در آیه شریفه نیز داریم که «وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَلِيمًا» [4]. خدای سبحان علیمِ حلیم است یعنی سبب چنین حلمی، علم است یعنی علم منشأ حلم است.(البته در آیه دیگر حلیمًا غفورًا نیز داریم.) از طرفی اگر در سیره معصومان تفحّص بکنیم نیز [چنین حلمی وجود دارد.] مانند آن مرد شامی که خدمت امام حسن(علیه السلام) آمد و شروع به جسارت های تندی به حضرت کرد. در آن جا امام ساکت بودند. عده ای خواستند جواب بدهند و توبیخش بکنند. حضرت (علیه السلام) فرمودند: کاری به او نداشته باشید. بعد به آن مرد شامی فرمودند: معلوم است تو در اینجا غریبی، سرپناهی نداری، خسته هم هستی. بیا و یک استراحتی بکن. سپس حضرت (علیه السلام) او را دعوت کردند، به منزل بردند و پذیرایی کردند،  تلطف کردند. بعد آن مرد دید که همه آن چیز هایی که در ذهنش از امام حسن (علیه السلام) بود، فرو ریخت. سپس آن مرد مضمون به این جمله گفت: خداوند می داند رسالتش را در کجا قرار بدهد. خاندان رسالت را کدام خاندان قرار بدهد.

امام حسن(علیه السلام)  می توانست با او مقابله کند یا جلوی یارانش را نگیرد و یاران حضرت(علیه السلام)  ترتیب او را می دادند. و آن مرد تا هر وقت که زنده می ماند بغض نسبت به اهل بیت از وجودش ریشه کن نمی شد. اما امام (علیه السلام) با یک برخورد صحیح باب هدایت او را ایجاد کردند و لذا طرف(آن شخص) هدایت شد.[5]

ممکن است در ذهن ما بیاید که اگر شخص مقابل ده چیز بگوید ما چیزی نگوییم، شخصیتمان زیر سوال می رود.

نه!! بین مؤمنان اینگونه نیست. بین مؤمنان اصل این است که انسان صبوری بکند، حلم داشته باشد و غضب را به کار نگیرد. مگر در جایی که واقعا ضروری باشد به طوری که اگر این کار را نکند ممکن است برای شخص مقابل بدآموزی جدی داشته باشد. ولی در حالت عادی ممکن است فکر کند که کار او(غضب او) حق و درست است و در جای دیگری استفاده بکند و سرش را به باد بدهد! البته همین جواب دادن هم از سر رحمت بر اون شخص است. یعنی اگر من در اینجا تنبیهش نکنم و ادب نشود، ممکن است در جای دیگری تند تر از این بگوید و آن جا جای چنین رحمی نباشد و سرش به باد برود. دقت کنید که این نگاه چقدر نگاه مهربانانه ای در دین است. یعنی حتی اگر در این جا جواب بدهد و در جایی جواب لازم شد نیز از باب محبت به او است. که در این جا یادبگیرد که در جای دیگری که خطرناک تر است اینگونه برخورد نکند. اگر این نگاه در وجود ما شکل بگیرد روابط چقدر زیبا می شود.

حالا امام در اینجا چند بحث را درباره غضب بیان می کنند که خیلی زیباست. می فرمایند که بحث غضب یکی از شعله های آتش است.

ابتدا امام یک بحثی را مطرح می کنند و می فرمایند بین ظاهر و باطن یک رابطه خیلی قوی و شدیدی وجود دارد. هر چیزی که در باطن شکل می گیرد به ظاهر کشیده می شود. هر چیزی که در ظاهر محقق می شود به باطن هم می رسد. پس هم از ظاهر به باطن می رسد و هم از باطن به ظاهر! تحلّم یعنی انسان خودش را به حلم بزند. و لذا اگر انسان خودش را به حلم بزند، خودش را به زور هم که شده به حلم و صبوری بزند، این عمل در نظام باطنی او هم اثر می گذارد. از آن طرف اگر در نظام باطنی ملکه حلم را داشته باشد، قطعا در نظام ظاهری او نیز (حلم) محقق می شود و دیده می شود و آشکار می شود. لذا بین ظاهر و باطن چه در خوبی و چه در بدی، دائما رفت و آمد است.

حالا اگر کسی ملکه غضب در باطن وجود او باشد و اعمال غضب آلود هم در رفتار او دیده بشود، این شخص بین دو آتش، گرفتار شده است؛ یک آتش باطنی که «تطّلِعُ علی الأفئده نارُ الله الموقده»[6] است، این نار باطنی که هیچ چیزی جلو دارش نیست و هیچ حدی ندارد.

 از طرفی هم آتش ظاهری؛ آتش ظاهری به بدن [ضرر] می زند اما آتش باطنی به قلب [ضرر] می زند. قلب انسان کجاست؟ حقیقت انسان است. حقیقت انسان چقدر فراگیری دارد؟ می تواند همه عالم را بگیرد، می تواند همه هستی را فرا بگیرد و به همه جا سرایت کند؛ با هر کسی ارتباط برقرار می کند شعله ای از این به او هم می گیرد. اینقدر این آتش درونی قوی است!

حقیقت جهنم نزاع بین دو آتش درونی و بیرونی انسان است. در جهنم که این دو آتش بیرونی و درونی که هیچ حدی برایشان نیست [باهم نزاع می کنند] لذا نمی خواهد  برای انسان از بیرون هیزم ببرند، بلکه هیزمش خودش است. این آتش یک هیزمی دارد که تمامی ندارد چون درونی و باطنی شده، در وجود انسان ملکه ی رذیله شده است و تبدیل به غضبی شده که دیگر از دست انسان خارج است.

 لذا امام(ره) می فرماید:«غضب یک آتش است که می تواند ابدیت انسان را ساقط کند» گاهی غضب، فقط یک تصمیم آنی است. گاهی انسان [نسبت به] به امامی معصوم یا پیغمبری از انبیاء یا خدای سبحان، آن چنان در حالت بغض قرار می گیرد که کلامی می گوید که زندگی اش را آتش می زند. یا قتل نفسی را مرتکب می شود. در یک لحظه آنچنان آتش غضب فوران می کند، که مرتکب قتل نفس می شود، قتل نفس به یک لحظه می کشد. ممکن است قصدی هم نداشته یا حواسش هم نبوده باشد. اما یک لحظه آن چنان این نائره شعله می کشد که می بیند دستش به خون آلود است و به قتل نفس محترمه ای مبتلا شده است. انسان قبل از اینکه آتش غضب فوران بکند، می تواند در حالت سکونش آن را خنثی کند.

تعبیری را در بعضی از کتاب ها ذکر کردند. امام(ره) هم می فرماید مثل این میماند که آتش فراوانی در یک غار شکل بگیرد که یک دهانه برای خروج دارد. چطور از این دهانه ی غار هم آتش می خواهد خارج شود و هم می خواهد اکسیژن را بکشد. این دودی که در غار گرفته می خواهد خارج شود. این صدایی که در دهانه ی غار در اثر شعله کشیدن آتش ایجاد می شود. آن موقع هر چیزی بخواهد آنرا خاموش کند خودش تبدیل می شود به شعله. چون این آنقدر متراکم است و اینقدر شدید است که هر چیزی که برای خاموش کردن آن هم به کار برده شود [فائده ای ندارد]

لذا می گویند آن لحظه نمی شود خیلی کاری کرد پس باید قبل از اینکه شعله ی غضب به این مرتبه برسد انسان کاری برای خاموش کردن این بکند. و آن موقع است که انسان وقت آرامش باید حواسش به خاموش کردن باشد.

حضرت امام هم در کتاب چهل حدیث و هم جنود عقد وجهل این مثال را آورده :«‌ مثل انسان در این هنگام چنانچه حکما گویند، مثل غاری شود که در او آتش افروزند. و پر گردد از شعله و محبوس و مختنق گردد در آن دود و اشتعال آتش و به پا خیزد نفیر آن و بلند شود نائره و صدای آن از شدن اشتعال پس سخت شود علاج آن و مشکل گردد خاموش کردن آن وچنان شود که هر چه بر وی افکنند که او را فرو نشانند. خود او نیز جزء آن شود و بر ماده ی آن افزاید و سبب ازدیاد شود پس از این سبب است که انسان در این حال کور شود.» یعنی انسان در لحظه ی غضب کور و کر می شود.وقتی کور و کر شد دیگر نه صحبتی می شود و نه نصیحتی فایده ای دارد لذا اگر کسی در آن حالت نصیحتش هم بکند، بدتر، بر افروخته می شود و احساس توهین می کند. امام می فرماید:«بله میشود گاهی برای اینکه آتش این خاموش شود یک کسی را که مثلا نسبت به او ادب و احترام ویژه ای قائل است، حاضر کند برای او حشمتی دارد، از او خجالت می کشد. اما اگر آن را هم آوردی در برابرش، اون آتش را فروکش کرد و در درونش نگه داشت، درونش را آنچنان می سوزاند که مریضی های دیگر ایجاد می شود لذا هر کاری می کنی اون خاموش شدنش سخت است نمی گوید نباید کاری کرد بلکه می گوید خاموش کردنش سخت است. بعد می فرمایند که در این حالت باید چه کرد. اما عمده ی دستورالعمل برای اینکه انسان متحلم باشد و حلیم باشد، قبل از این است که عصبانی باشد. یعنی انسانی که میداند ممکن است غضبناک شود حتما باید از قبل تدارک این حالت را دیده باشد تا به او مبتلا نشود. پیشگیری بکند نه درمان. درمان در حالت مریضی خیلی سخت است. لذا اونجا سرعت حرکت، به هنگام غضب و شعله کشیدنش خیلی زیاد است. اینجا امام میفرماید البته باید فوایدش را هم در نظر بگیریم. افراط در غضب غلط است. در روایتی از عیسی بن مریم میپرسند حواریون که چه چیز از همه اشیا سخت تر است؟ حضرت فرمودند سخت ترین اشیا غضب خدا است. بعد سوال کردند چگونه میتوانیم خودمان را از غضب خدا حفظ کنیم؟ حضرت فرمودند با آنکه غضب نکنید[7]. یعنی اگر کسی در دنیا توانست جلوی غضبش را بگیرد، عین همین جریان را خدا با او معامله میکند. خیلی زیباست. هرگاه که انسان مبتلای به غضب ممکن است بشود، یادش بیاید که خدای سبحان به همین نسبت مورد غضب خدا قرار میگیرد و غضب الهی هیچ مانعش نیست. اگر انسان باور کرد که سخت ترین و شدید ترین اشیا غضب الهی است و تنها راه جلوگیری از غضب الهی این است که انسان غضبش را بر دیگران کنترل بکند و غضبناک نشود که تعبیر این استکه غضب نکنی. با این میتوانیم خودمان را از غضب الهی که شدیدترین اشیا است خودمان را حفظ کنیم. این مربوط عیسی ع بود یا در مورد موسی ع: مکتوب فی التورات فیما ناجل عزوجل به موسی. از اون مناجات ها و  گفتگوها که بین خدای سبحان با موسای کلیم برقرار شد که حدیث قدسی است برای موسی، آنجا خطاب شد که: یا موسی امسک غضبک عمن ملکتک علیه اکف عنک غضبی. حواست باشد غضبت را نسبت به اون کسانی که به اون ها قدرت پیدا کردی و به اونها امکان دارد غضب کنی، اگر تو اینکار را کردی من هم غضبم را از تو کنترل خواهم کرد و مبتلا به غضب من نخواهی شد. پس اگر انسان هر صفاتی از صفات الهی را که انسان دوست دارد- اگر جود خدا را دوست دارد، گفتند اهل جود باشید، اگر رحمت الهی را میخواهد میگوید با دیگران اهل رحمت باشید، اگر امساک از غضب الهی را میخواهد انسان-، باید نسبت به دیگران غضب نکند. حالا این یک دستور کلی است در همه صفات، هر صفتی از صفات الهی دوست دارید همان را نسبت به دیگران از خودتون رعایت کنید نسبت به دیگران. ظرفیت پیدا میکنید. یعنی انسان وقتی که نسبت به دیگران رحمت کرد، این رحمت نسبت به دیگران به او ظرفیت قبول رحمت خدا را میدهید. لذا یک قاعده است. حتی میفرماید اگر دو نفر دوست به هم رسیدند، خدا صد درجه رحمتش را نازل میکند، نود و نه درجه از این رحمت مربوط به اون کسی است که بیشتر آن یکی را دوست دارد. یعنی ظرفیت وجودی او بالاتر بود در رحمت و دوست داشتن، نود و نه از این صد تا شامل او میشود. این ها یک سنت و قاعده است که اگر دنبال این هستیم که کمالاتی را که اسمای الهی است در خودمان ایجاد کنیم آن را نسبت به دیگران به کار بگیریم، او استعداد و وسعت به ما میدهد و آن استعداد و وسعت باعث میشود بهره مند باشیم؛ چون باید یک ظرفی جا داشته باشد که رحمت خدا در او قرار بگیرد، اگر او جا نداشت، ظرفیت نداشت، استعداد نداشت، رحمت الهی که هست. این ظرفیت ندارد بهره مند شود، رحمت الهی که انفعال درونش نیست که بعدا ایجاد شود، رحمت الهی دائما جاری و ساری و فائض است. فَیَضان دارد. اما ما چون ظرفمان دهانش تنگ است و ظرفیت ندارد، بهره مند نیستیم.

مثل همان بارانی که «أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا» [8] هر بیابانی و صحرایی به اندازه ظرفیتش به از بارانی که باریده می شود، بهره مند می شود. این بیابان ها نفوس انسان ها هستند که زمانی که باران رحمت بر نفوس انسان ها باریده می شود، هر وجودی به اندازه ی ظرفیت، تقاضایش و استعدادش بهره مند می شود؛ پس سعی کنیم استعداد و ظرفیت مان را باز تر و گسترده تر کنیم و این با به کار گیری ، این صفات نسبت به دیگران محقق می شود.خدا که احتیاج به رحمت ما ندارد بلکه ما هستیم که احتیاج و نیاز به رحمت او داریم. با رحم کردن به دیگران، رحمت حق را در وجودمان ایجاد کنیم، با مهربانی کردن در دیگران مهربانی خدا را ، با محبت کردن به دیگران محبت خدا را ، با جود به دیگران، جود خدا را و با گذشت از دیگران، گذشت خدا را ایجاد کنیم .

یعنی کسی که اینگونه معامله می کند، دائما در حال برقرار کردن ارتباط با خداوند است. ظاهرش این است که از مثلا از امثال حسن و حسین و … گذشته است اما در حقیقت، این به دنبال عفو الهی است و با خداوند معامله کرده است. معامله هم نه بلکه با خدا را رابطه برقرار کرده است. چون رابطه بالاتر از معامله است.

این نگاه را در غضب داشته باشیم موجب می شود انسان حلیم شویم . اگر کسی هم جسارتی کرد، می توانیم جواب بدهیم اما نمی دهیم چرا که می دانیم خداوند نیز با همین نگاه بر او ملایمت می کند و اگر کوتاهی و نعوذ بالله، در وجودش دریدگی ایجاد شد، مثلا اون حرف تند زدنی که دیگری به من میزند ، کوتاهی ها و غفلت های ماست. این غفلت های ماست که دریدگی نسبت به درگاه خداوند است. خدای سبحان جزای سخت برای این قرار نمیدهد و گذشت می کند، می گوید چون او اهل گذشت بود، گذشت می کنم یا اینکه خداوند بخاطر این کار نمی گذارد مبتلا شود به این معصیت یا اگر هم مبتلا شد، از او گذشت می کنند. چقدر زیبا می شود.

پس سعی بکنیم مراقبه را در این ایام ، علاوه بر اینکه در بحث های گذشته در رابطه با خوردن و نوشیدن رعایت می کنیم، مسئله حلم را نیز قرار بدهیم. منتها حلم مراتب دارد. همه ی آن سرخ شدن و دست بلند کردن و کشتن نیست بلکه گاهی یک چیزی گفته می شود و او در دلش ناراحت می شود، همین مقدار ناراحت شدن در دلش با اینکه او می تواند گذشت کند اما او ناراحت شده است و در دلش می ماند و او را مشغول کرده است.

من یادم نمی رود، یک دفعه جایی رفته بودم و با کسی صحبت می کردیم؛ چیزی شد و آن شخص سوء برداشت کرد یعنی مقصود من حاصل نشد و اون بنده خدا چیزی گفت که به من خیلی سنگین شد، با اینکه او قصد هم نداشت و فکر می کرد که من می خواهم سوء استفاده بکنم، و کلمه ای به کار برد که خیلی در دلم ماند و بر من سخت شد یعنی واقعا مثل یک ذغال بر افروخته شدم، یادم نمیاد تا به حال به اون شدت عصبانی شده باشم. دیدم نه ، این آتش رهایم نمی کند. وقتی به خانه رسیدم ، شماره ی اون بنده خدا را گرفتم و گفتم من چون خیلی از شما ناراحت شدم و غضب کردم، دیدم تا به شما نگم که در این برداشت اشتباه کردی و چون در آنجا به من مجال ندادی که بگویم که اشتباه کردی، و به او گفتم که این حرفی را که زده ای ، غلط بوده و من هم می خواستم بگویم تا همین قدر آتشم خاموش شود و حیف است بین من و شما این ناراحتی بماند؛ من همین قدر که به شما گفتم که اشتباه بوده و من مقصودم این نبوده، خیالم راحت می شود که این آتش ادامه پیدا نمی کند وگرنه این آتش در وجود من باقی می ماند و اون بنده که بسیار صالحی بود ، در جواب گفت من اشتباه کردم و جبران می کنم. همین قدر کفایت کرد یعنی وقتی او دید من صادقانه با او برخورد کردم و به خود گفت شاید من توجه نکردم و کوتاهی کردم ، گفت جبران می کنم و مثلا برای شما امکان دارد که مغرب و عشاء بیایید، فلان جا ببینمتون تا عذر خواهیم کنم. گفتم: ممنون، به همین مقدار کفایت می کند که شما هم مقصود ما را فهمیدی و من نمیخواهم شما به زحمت بیفتی.

یعنی اگر انسان به سرعت جلوی این غضب را نگیرد، این هی برافروخته تر میشود. هی شعله ور تر میشود. هی در درون انسان، شیطان به وسیلۀ وهم انسان این(غضب) را قوی تر میکند. تمام نمیشود. اگر انسان توانست، عبور بکند و بگذرد، این شعلۀ آتش جهنم را از خودش برداشته است.

حالا این را امام(ره) میفرماید[9] که: « پس، انسان بين اين دو جهنم، كه يكى از باطن قلب بروز كرده»، همان غضب باطنی. « و نايره و شعله‏اش از طريق ام الدماغ(مغز) به ملك بدن وارد گردد، و ديگرى صورت قبايح اعمال و تجسم افعال است» که با اعمال ظاهری محقق کرده است.« و از ظاهر رو به باطن تصاعد كند»، اعمالش از ظاهر به باطن میروند، و آن تفکرش و فکرش و خیالش، که حالت غضب داشت، از باطن به ظاهر می آید. بعد میفرماید که: در بین دو آتش بین فشار و عذاب قرار میگیرد که این آتش جهنم از سنخ این است که هیچ رادع و مانعی ندارد، حدّی ندارد. بعد دنباله اش ایشان میفرماید:گاهی غضب ملکۀ انسان و فصل اخیرش میشود[10]. اگر ملکه و حقیقت انسان شد، انسان حقیقتش یک درنده میشود. خودش هم نمیداند. ظاهرش هم انسان است اما حقیقتش یک درنده است؛ سبع میشود. ایشان(امام) میفرماید صورت برزخی این فرد، یک سَبُع است. یعنی اگر کسی چشم برزخی داشته باشد، همین الان او را به صورت یک درنده و گرگ میبیند.

«ای دریده پوستین یوسفان               گرگ برخیزی از این خواب گران[11]»

غضب برادران یوسف، یوسف را به چاه انداخت. غضب کردند دیگر:

«ای دریده پوستین یوسفان               گرگ برخیزی از این خواب گران»

خواب گران یعنی دنیا، وقتی که برخواستی، تجسم اعمال تو گرگ است! این گرگ شدن است. انسانی که گرگ میشود، هیچ حدّی در گرگ بودن ندارد. گرگ حدّ دارد اما انسانی که گرگ میشود، دیگر حدّی ندارد. تعبیر امام[12] این است که، همانطور که «أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[13]» اینکه اینها از حیوانات بدتر هستد، سَبُعیت اینها را، با هیچ یک از حویانات نمیشود مقایسه کرد. هیچ چیزی جلو دارش نیست.

از همین موارد کوچک هم شروع میشود ها! فکر نکنیم کو تا ما آن طور بشویم. نه از همین دل گرفتگیهای از همدیگر، ناراحتیها، سرخ شدن ها، در دل ماندن ها، در دل ور رفتن ها، در ذهن ماندن ها، هی کلنجار رفتنها و… شروع میشود. آدم باید زود این مسائل را که در رابطه با مؤمنین پیش می آید حل کند. نگذارد طول بکشد. هر چقدر طول بکشد، یک مرتبه است. همین مرتبه، استعداد مرتبۀ بالاتر را ایجاد میکند. دوباره آن مرتبه، استعداد مرتبۀ بالاتر را ایجاد میکند. همانطور که صفات حسن، مرتبه به مرتبه زمینۀ صفات بالاتر را ایجاد میکنند، در غضب هم از همین کدورت های ظاهری، استعداد انسان در کدورتهای بالاتر ایجاد میشود.

تمرین کنیم برای خودمان، که محاسبه کنیم در شب، ببینیم که امروز، ما کدام رفتارمان میتوانست، بهتر از این باشد، از جهت برخورد مهربانانه با دوستانمان، اگر کوتاهی در مهربانی داریم، جبرانش کنیم. نگذاریم طول بکشد تا نهادینه نشود؛ ملکه نشود. همین کوچک ها. هر شب محاسبه کنیم. بگوییم اینجا من میتوانستم من بهتر از این با دوستم برخورد بکنم. میتوانستم مهربان تر از این باشم. بی اعتنایی من خودش یک نوع غضب است. گاهی غضب با بی اعتنایی کردن است. توانستم طوری عرض کنم که کاربردی باشد؟ بین خودمان ببینیم بهتر از این چطور میتوانستیم عمل کنیم. این میشود حلم. این میشود صبوری. این میشود حلیمِ علیم. این میشود حلیمِ غفور. گذشت؛ گذشت غفران است دیگر. این صفات را ان شاء الله در خودمان متجلّی کنیم. خیلی حرف و مسائل باقی ماند که دلم میخواست که این روایات و کلمات امام را بیش از این بخوانم.

با این روایت[14] تمامش کنیم که؛ میگوید یک اعرابی، یک رجل بدوی، که بیابانی بود، روستایی ای که هیچ ارتباطی با شهر نداشت، نزد پیامبر آمد، « فقال: إني أسكن البادية»، من رفت و آمدی در شهر ها ندارم، در بادیه زندگی میکنم. در بیابان زندگی میکنم. حالا مثلاً کشاورز یا دامدار هستند. « فعلّمني جوامع الكلام‏ » به پیغمبر عرض میکند که، یک کلام کوتاهی بگو، که خیلی جامع باشد. همه چیز در آن باشد. « فعلّمني جوامع الكلام‏» . خداوند به پیامبر فرموده:  «أُوتِيتُ جَوَامِعَ اَلْكَلِمِ.[15]»  ما جوامع کلم را به تو دادیم. حالا این فرد هم زرنگ بوده؛ ببینید یک آدم چقدر باید باشعور باشد، با فهم باشد، که وقتی نزد پیامبر می آید، فقط یک نصیحت نمیخواهد. بلکه میگوید جوامع الکلم را بده. یک چیزی بده که همه چیز در آن باشد. یک چیزی که همه جا به کار بیاید. « فعلّمني جوامع الكلام‏ »، میگوید من که نمیتوانم بیایم و بروم و هر دفعه از شما سوالهای مختلف بپرسم، شما یک چیزی بگو که همیشه به کارم بیاید. « فقال: آمرك أن لا تغضب‏»، من به تو میگویم، جوامع الکلم برای تو این است که غضب نکنی، أن لا تغضب‏! «فأعاد عليه الأعرابي المسألة ثلاث مرات‏» کأنّهُ نگرفت که این چقدر مهم است، سه بار این سوال را کرد که جوامع الکلام را به من بگو. من این یک بار را توانستم بیایم، دیگر نمیتوانم بیایم. حضرت هر سه بار، این جواب را دادند. «حتى رجع الرجل إلى نفسه» وقتی پیامبر سه بار فرمودند، این اعرابی گفت: «فقال: لاأسأل عن شي‏ء بعد هذا» من دیگه سوالی نمیکنم. یعنی فهمید که پیغمبر جوامع الکلم را به او داد. این «أن لاتغضب» با تمام مراتبش هست. بعد دارد « ما أمرني رسول الله إلا بالخير» چون پیغمبر شناس بود، اینجا میگوید که حتماً پیغمبر غیر از آن چیزی که برای من خیر محض باشد نمیگوید. اگر میفرماید أن لاتغضب، پس معلوم میشود همۀ کار من گیرش در این است. «قال: وكان أبي يقول» اینجا امام صادق که این حدیث را از پیغمبر نقل کرده اند، میفرماید پدر میفرمود، یعنی امام باقر میفرمودند: « أي شي‏ء أشد من الغضب؟» چه چیزی از جهت سختی و شدت بالاتر از غضب است؟ «إنّ الرجل ليغضب فيقتل النفس التي حرّم الله و يقذف المحصنة» گاهی انسان با غضب قتل نفس میکند، گاهی به یک کسی فحشی میدهد، نسبتی میدهد که آبروی آن شخص می رود؛ یقذف المحصنة. یک خانمی را که اهل حفظ و عفت بوده را به یک عیبی رمی میکند و تهمت میزند. امام میفرماید در هنگام غضب اینگونه میشود. ان شاء الله خداوند سبحان ریشه های غضب را در وجود ما – از همین کوچکها، از همین رابطه های ساده اش – ریشه کن کند و بدانیم وقتی رسیدیم نزد پیغمبر و از ایشان جوامع الکلم را خواستیم، ایشان به ما میفرمایند«أن لاتغضب» بین دوستانمان یاد بگیریم مهربانی را، حلم را، بزرگواری را، تا ان شاء الله حلم و رحمت خداوند هم شامل حال ما بشود.

علاج این بحث ماند که ان شاء الله جلسۀ بعدی راه های علاج که در روایات آمده بیان میکنیم.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاتُه

[1]  ص 76

[2]  بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏1، ص: 226

[3] همان

[4]سوره احزاب آیه 51

[5] دقیقا مصداق حدیث هفته قبل که اگر ده چیز به من بگویی، یک چیز هم نخواهی شنید.

[6] سوره همزه آیه 7

[7] الإمامُ الرِّضا عليه السلام : قالَ الحواريُّونَ لِعيسى عليه السلام : أيُّ الأشياءِ أشَدُّ ؟ قالَ : أشَدُّ الأشياءِ غَضَبُ اللّه ِ . قالوا : فيما يُتَّقى غَضَبُ اللّه ِ ؟ قال : بأن لا تَغضَبُوا .

امام رضا عليه السلام : حواريون از حضرت عيسى عليه السلام سؤال كردند: سخت ترين چيزها چيست؟ حضرت فرمود : سخت ترين چيزها خشم خداست. عرض كردند : چگونه مى توان خود را از خشم خدا نگه داشت؟ فرمود : به اين كه خشمگين نشويد.

مشكاة الأنوار : 383/1267| الخصال  ج۱ ص۶ | الخصال  ج۱ ص۶ | مشکاة الأنوار  ج۱ ص۳۰۷ | بحار الأنوار  ج۱۴ ص۲۸۷

[8] رعد 17

[9] شرح چهل حدیث امام خمینی؛ حدیث هفتم غضب. صفحه 154

[10] اشاره به این بخش از چهل حدیث: «و اگر خداى نخواسته صورت غضب در انسان ملكه راسخه گردد كه فصل اخيرش صورت غضب گردد، مصيبت افزون شود، و صورت برزخ و قيامتْ صورت سَبُع است- آن هم سبعى كه در اين عالَم نظير ندارد»صفحه 154

[11] مثنوی معنوی؛ دفتر چهارم؛ بخش ۱۳۵ – اطوار و منازل خلقت آدمی از ابتدا

[12] « سبعيّت انسان را در اين حال مقايسه با هيچ‏يك از حيوانات نتوان كرد؛ همان‏طور كه در جانب كمالْ احدى از موجودات هم‏ترازوى اين اعجوبه دهر نيست، در جانب نقص و اتصاف به صفات رذيله و ملكات خسيسه نيز با او هيچ‏يك از موجودات در ميزان مقايسه نيايد. أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ در شأن او وارد شده؛ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً «2» درباره قلوب قاسيه بشر نازل گرديده است.» چهل حدیث؛ صفحه 154

[13] اعراف، آیه 179

[14] الكافي، ج 2، ص 303،« كتاب الإيمان و الكفر»،« باب الغضب»، حديث 4؛ وسائل الشيعة، ج 15، ص 359،« كتاب الجهاد»،« أبواب جهاد النفس»، باب 53، حديث 7

[15] إرشاد القلوب  ,  جلد۱  ,  صفحه۱۲