caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 33

بسم الله الرحمن الرحیم

ولادت حضرت زینب 

اول تبریک ایام ولادت حضرت زینب < ؛ شهادت یا وفات یا ولادتشان اتفاقی نیست بلکه اینها در نقشه الهی حساب شده است فلذا برای هر یک  از این ولادت ها و شهادت ها یا وفات ها، هدایتگری است به بیانی علاوه بر اینکه حیاتشان و وجودشان هدایتگری دارد بلکه ممات و شهادتشان هم هدایتگری دارد .

اگر این ایام پیش می آید، حواسمان بیشتر جمع باشد که از ایام، کمال استفاده را بکنیم و هرکدام از اینها، چه شادی هایشان و چه غم هایشان همه ی اینها جذبه های هدایتگری است که گاهی جذبه هدایتی از راه سرور است و گاهی از راه حزن است که همه ی اینها برایمان به عنوان یک جذبه ی هدایتی است و در نقشه ی الهی هم این ها حساب شده است. لذا انسان احتیاج دارد اینجا به این جذبه لذا این جذبه ایجاد شده و در جای دیگر به جذبه ی دیگری احتیاج دارد فلذا در آنجا جذبه ی دیگری ایجاد شده است.پس این ایامی که در طول سال پخش شده است، چه شهادت ها و چه تولد ها و سرور ها و حزن ها، همه ی اینها را باید با قلب ما دائما باید قلب ما بین اینها در جذبه باشد (به اصطلاح « بین اصبعین من اصابع الرحمن» که حزن و سرور هم از جمله ی آنهاست، جلال و جمال الهی هم از جمله ی آنهاست.) گاهی از جذبه ی حزن، جذب شود و گاهی از جذبه ی سرور، جذب بشود.

در ولادت هم که منتسب به حضرت زینب < می باشد که حتما امام حسین ; و امام زمان(عج)  نظر ویژه­ای دارند.بالاخره حضرت زینب(س) عمه ی همه ی سادات هستند. هر چقدر اکرام بکنیم و توجه داشته باشیم و هر چقدر در دلمان این جذبه بیشتر راه پیدا بکند امکان وارد شدن به امام زمان (عج  همچنین امام حسین ; بیشتر می شود اینها چه درعنوان محبتشان و چه حزنشان ، هردو برایمان تربیت دارد و چقدر از شهدای مدافع حرم با این طریق، پیش رفتند. «إنّ الجهادَ بابٌ من ابواب الجنه فتحه الله لخاصه اولیائه»[1]؛ خدای سبحان از طریق حضرت زینب < در این برهه ای که گذشت بابی از جهاد وشهادت را که یک باب عظیم لقای الهی است، مفتوح کردند و چه جوان هایی و چه سردارانی توانستند، از این راه به آن فوز عُظمی برسند. لذا این ها جذبه اند گاهی با شهادت است و گاهی در دنیا آدم را دست میگیرند و جلو میبرند. بدانیم شدنی است. حتی در آنجاهایی که سخت است؛ راه ارتباط با اینها آسانترین راه است. ان شاءالله که بهره مند باشیم از شفاعت حضرت در آخرت و از زیارت و جذبه های حضرت در دنیا یک صلوات دیگری با عشق حضرت زینب < بفرستید. (اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)

حدیث عنوان بصری

بحثی که در خدمت دوستان و محضر حدیث شریف عنوان بصری بودیم؛ به سه فراز از حدیث رسیدیم که در مورد غضب، سه فراز مربوط به قوه شهویه که برای حرکت در مسیر سلوک الی الله باید با کنترل آن ها باشد را، عرض شد که امام صادق ; فرمودند.  و در این سه فراز غضب که کنترل قوه غضبیه و حلم در مقابل او، چگونه میباشد؟؟ یکی از آن این بود که اگر کسی به تو گفت : یکی بگی ده تا میشنوی ما بگوییم ده تا بگی یکی هم نمی شنوی! حلم در مصداق را بیان کردند. دومی این بود که اگر کسی به تو شَتم و ناسزا و تهمت زد، تو بگو اگر این که تو به من میگویی راست است از خدا میخواهم که من را بیامرزد و اگر راست نیست و تو تهمت زدی، خدا تو را بیامرزد. خیلی سخت است اینطور حرف زدن. سومی این است که اگر کسی در زندگی اش دائما به تو ناسزا میگفت، آن تهمت بود این خِنیٰ است. «و من وعدک بالخِنی فعِده بالنصیحه و الرعاء»[2] اگر کسی به ناسزا و فحش با تو برخورد می کرد، تو خیرخواه او باش، کلام زشتی از دهانت بیرون نیاید.

 مرحوم امام 8 در شرح حدیث جنود عقل و جهل یک بحثی را مطرح میکنند در آنجا، آخرین فرازی که در این کتاب شریف است، مقصد بیست و پنجم که امام 8 حدیث عقل و جهل را همه هفتاد و پنج لشگر را ادامه نداده بودند و مقداری از آن انجام شده بود که بیست و پنج تا از این صفات (انجام شد). در آخرین فراز یک بیان زیبایی را در مورد «ثمرات الصَفح» یعنی گذشت و ضدش که انتقام است، اول بیان می کنند که این بیان جالبی است و کد است. یک اصل است یک قاعده است. می فرماید در همان شب اول قبر از ما چند سوال می کنند. سوالی که از انسان می پرسند که تمام وجود انسان با این سوالات باطن و ظاهرش یکسان می شود چرا که در آن جا، جای دوگانگی نیست. اولین سوالی که از انسان با آن ترسیمی که از آمدن آن دو ملکی که برای سوال و جواب می آیند که چه وضعیتی است، چه حالی است زمانی که نکیر و منکر می آیند، به طوری که انسان در آنجا جای دروغ و ریا و نفاق و (هیچ چیزی نیست). همه وجود انسان تحت تاثیر آن فضای شدید و سختی که ایجاد شده، فقط و فقط صدق است. یا این شخص اهل شقاوت است و شقاوتش کاملا آشکار میشود، یا اهل سعادت است و سعادتش کاملا آشکار میشود. شقی نمیتواند خودش را سعید نشان بدهد و سعید هم اصلا نمی خواهد خودش را شقی نشان بدهد. آنجا جای دوگانگی نیست.

اولین سوال در روز قیامت، «مَن رَبُّکَ» می باشد. یعنی تو در دنیا تحت تربیت چه کسی بوده ای؟ فقط اینکه پرودگارت چه کسی بوده است که شاید یک جواب «الله ربِّي» کفایت بکند،نیست، بلکه به این معناست که  در دنیا از چه کسی حرف گوش می کردی؟ قانون حاکم بر تو از کجا بوده است؟ چه کسی این قانون گذاری را انجام داده بود؟ اگر مشکلی برای تو پیش می آمد، کجا می رفتی؟ از چه کسی کمک می خواستی؟ چه کسی را قبول داشتی؟ چه چیزی را رعایت می کردی؟ «مَن رَبُّکَ» به این معناست.

اگر انسان در دنیا تحت تربیت اهل گذشت، اهل رحمت، اهل رضا، اهل خدمت، اهل رأفت، اهل جود، سخا و صفات الهی باشد گویا تحت تربیت خداوند بوده است. اما اگر کسی تحت تربیت اهل غضب، بخل، انتقام و … باشد، تحت تصرف و تربیت شیطان بوده است. ربّ او شیطان است. لذا چنین شخصی در روز قیامت جواب خواهد داد: «رَبِّي الشَّیطان».

حالا ما دقت کنیم که حال فعلی ما چه حالی است؟ ربّ ما کیست؟ آیا نفس امّاره یمان است!؟ یعنی هر چه می شود می گوییم دلم می خواهد؟

من نمی توانم بگویم خداوند را قبول دارم و خدای من یکی است. برهان بیاورم که خداوند یکی است. همه این نکات را بلد باشم و اصلا این نکات را بهتر از همه تدریس بکنم، در این باره کتاب هم بنویسم؛ اما وقتی که موقعیت غضب پیش می آید و باید گذشت بکنم، باید رحمت داشته باشم؛ غضب بکنم و آتش سوزانی به پا بکنم!!! مثلا بگویم به من فحش دادی؟! من هم پدرتو در میارم!!! اگر او یک تهمت زد من هم ده تا تهمت بزنم. اگر او ناسزا گفت من هم ده تا روی آن بگذارم و جواب او را بدهم. این جا است که دل و نفس آدم حال می آید. البته این مثال خیلی تند است شما مثال را در حالت ساده تر فرض بکنید. مثلا من کسی از من مقداری ناراحت است و من بگویم اهمیتی ندارد، ولش کن! این دقیقا مقابله به مثل است. شاید اصلا آن ناراحتی به خاطر یک کار اشتباه من باشد. یا شاید به خاطر یک کار درست من است که او اشتباه برداشت کرده است. حالا اگر من هم مثل رفتار او انجام دهم، گویا من با رفتار خودم فحش داده ام.! یک موقع است انسان با لفظش فحش می دهد؛ یک موقع هم هست انسان با رفتارش فحش می دهد. مثلا انسان با غضب به دیگری نگاه می کند! مثلا طرف مقابل می گوید:«اگر تو به من فحش می دادی بهتر از این نگاهی بود که به من کردی. این نگاهت خیلی تلخ بود.» واقعا هم همینطور است. یعنی این تحویل نگرفتن ها بی اعتنایی کردن ها و… همگی نوعی از شماتت و تهمت و فحش و … است.

حالا اگر من اینگونه نفسم را حال بیاورم وقتی که از من سوال می کنند: من ربّک در جواب می گویم «ربّی النّفس الأمّارة» یعنی دلم می خواسته. من کاری ندارم که خداوند چه چیزی گفته است. من خدا را با برهان و استدلال قبول دارم آن را می بوسم و روی طاقچه می گذارم. قرآن کتابی خوبی است، بگذار روی طاقچه باشد. اصلا قرآن را با صوت حزین و عالی می خوانم، بگذار باشد. اما در عمل به کتاب شیطان عمل می کنم!!! یعنی در رفتار ربّ من شیطان است. نبیّ من شیطان است.

در این جا می توانم پرده پوشی کنم و می توانیم لباسی به تن کنیم و بگوییم که ربٌّ مِن الله است و مُروِّج دین خدا هستیم اما در آن جا که باید عملا نشان بدهیم که تحت تبعیت خدا هستیم یا شیطان نتوانم خودم را کنترل کنم!!!

پس سزاوار تر به رعایت حتما کسی است که مستند خودش را به دین می داند. کسی است که خودش را در جایی قرار داده که مردم،  او را طلبه ی مروج دین می دانند. لذا ممکن است که یک کلمه از زبان مردم عادی فحش تلقی نشود یعنی معنای بدی نداشته باشد اما از یک طلبه فحش تلقی بشود!

یعنی از این طلبه توقع نیست که به این صورت صحبت کند. اگر از مردم چاله میدان یا پایین شهر و… یک کلامی ناسزا محسوب نشود، اما وقتی مربوط به یک طلبه می شود ، مربوط به کسی می شود که می خواهد نور در وجود و کلامش باشد و کلامش بتواند برای مردم هدایتگری داشته باشد، باید خیلی مراقبه در الفاظ و به کار گیری آنها باشد تا هیچ ظلمتی و هیچ نفس الأمارة ای و شیطنتی تا آنجا که در کلامش مقدور است، ایجاد نشود. بخصوص اگر انسان بخواهد دین خداوند را یاد بگیرد و به واسطه ی آن طرف مقابل را بکوبد. اینها خودشان نوعی سلاح هستند و انسان را مسلح می کند.

بنده خدایی که من را مورد خطاب قرار داده ، نیتی نداشته، کاری هم نکرده، نهایتا حرف بی ربطی زده است. من هم در پاسخ او ، برای اینکه او را بکوبانم و دلم خنک شود، روایتی برای او می خوانم ، آن هم روایتی که از صد عدد فحش برای او بد تر باشد. نمیشه؟!

روایت خوانده ام اما این روایت در اون صحنه و در آن مکان ، اهانت و فحش است. چرا اهانت است؟ چون این روایت در رابطه با موضوعی صحبت می کند و وقتی ما آن را در آن جایگاه بیان کرده ایم ، آمده ایم و آن را تطبیق داده ایم ، به گونه ای که بر آن شخص صدق کند و عملا با این کارمان ، او را فحش داده ایم.

خاطره از آیت الله حائری شیرازی

آیت الله حائری شیرازی را خداوند رحمت کند. اوایل انقلاب، شاید حدود سال 63 بود؛ ما به همراه آیت الله بهائدینی 8 ، به شیراز رفته بودیم و مهمان حضرت آیت الله حائری شیرازی بودیم. آیت الله حائری شیرازی هم خیلی آیت الله بهائدینی را اکرام می کردند؛ به گونه ای که ایشان 30 یا 40 کیلومتر از شهر، خارج شده بودند تا به استقبال آیت الله بهائدینی بیایند.

در آن زمان که در آنجا بودیم، دیدم که آقای حائری در آنجا سخنرانی داشتند؛ ما هم در زمان استراحت آیت الله بهائدینی ، از فرصت استفاده کردیم و به سخنرانی ایشان رفتیم. خیلی جالب بود، در آن زمان بحث آقای منتظری مطرح بود که ایشان  توسط مجلس خبرگان، قائم مقام رهبری شده بودند. مردم دو دسته شده بودند، بعضی موافق بودند و بعضی دیگر مخالف. در سپاه هم همینگونه بود. بچه های سپاه هم در این سخنرانی به دیدن آقای حائری شیرازی و در این سخنرانی دو دسته هم بودند، بخصوص اون دسته ای که موافق بودن آقای منتظری بودند، بیشتر بودند. آقای حائری هم در آن دوران مشهور بودند به این که مخالف بودن آقای منتظری است.

آقای حائری هم در وسط صحبت هایشان که مرتبط با همین جریان بود، به همین مناسبت اسم آقای منتظری را برده بودند و در رابطه با ایشان شروع به صحبت، کرده بودند. این هایی هم که آمده بودند، چون می دانستند که آقای حائری مخالف با آن قائم مقامی است، به ایشان رو کردند و شروع به فرستادن سه صلوات، و وقتی هم که صلوات می فرستادن، دست هایشان را نیز مشت می کردند و به سمت آقای حائری شیرازی روانه می کردند، به گونه ای که با هر یک از این مشت ها ، یکی بر دهان ایشان می زدند. واقعا اینگونه، هنوز که هنوزِ صحنه ی آن روز جلو چشمانم است.

بعد آقای حائری جمله ی قشنگی گفتند، ایشان فرمودند:« صلوات را سنگ نکنیم به هم پرتاب کنیم» صلوات است اما می تواند سنگ باشد و به همین پرتاب کنیم، حدیث و روایت می خوانیم اما می تواند سنگ، نیزه، تیر و شمشیر باشد و به یکدیگر بزنیم؛ حواسمان باشد.

گاهی وقت ها انسان فحش بدهد، بهتر از این است که این صلوات را سنگ کند که بفرستد. چرا؟ به این خاطر که به هنگام فحش ، از الفاظی که برای این کار است استفاده کرده است اما این جا از دین مایه گذاشته است و صاحبِ صلوات مقابل این عمل، جزاء می دهد. لذا دین را سنگ کردن و به هم پرتاب کردن، عقابش بسیار سنگین است. ضایع کردن طرف مقابل موجب می شود که او به دین بد بین شود. یعنی وقتی که روایت را در موقعیتی و در مکانی که جای آن نبود، خوانده شد، خواندی و می خواستی طرف را تخطئه کنی و سرکوبش بکنی. آن شخص اصلا به اصل روایت و صاحب روایت بد بین شده و نسبت به او کینه پیدا می کند. یعنی تو کینه ی  به خودت را، منتقل کردی به کینه ی به امام صادق ;. تو دل او را با امام صادق ; قهر کردی. این خیلی بد تر است.

نمی‌گویم فحش بدهیم، اما حواسمان باشد، همه ی بدیی که فحش و ناسزا دارد، علاوه بر آن ما هم برای اینکه جوابمان را اینجوری بدهیم، یک جا دین را سرمایه کردیم و از این راه وارد شدیم، این خیلی خطرناک است. خدا اینجا ها جزاء را سریع برای انسان قرار می دهد حتی از فحش سریع تر.

نکته ای از مرحوم امام خمینی

این یک نکته را مرحوم امام دارند، من دلم می خواهد آنرا برای دوستان بخوانم تا ببینید که چقدر می تواند لطافت داشته باشد و حواسمان در مراقبه جمع باشد. کمالات انسانی تجاوز از اشخاصی است که به او بدی کردند.» با این کار انسان، خیلی بزرگ میشود. من یادم نمیرود در مورد یک بزرگی، یک آدم صالحی که کسی نسبت به او یک کار خیلی زشتی کرده بود و با آن کار آبرو و حیثیت این فرد را بر باد داده بود. به طوریکه هر کس می شنید، این شخص را تختئه می کرد، که تو چرا اینقدر ساده لوحی کردی تا همچنین مسئله ای پیش آید. او را تخطئه اش می کردند، نمی خواهم بگویم [آن تهمت] چه بود!

این بنده خدا خیلی شکسته شد بین همه کسانی که او را می شناختند. آدم بزرگ و سرشناسی هم بود و برای خودش وجهه ای داشت اما خیلی شکسته شد.

 خود این شخصی که بهش ظلم شده بود نقل می کرد. می گفت یک روز داشتم پیاده [به سمت] جمکران می رفتم. همینطور که در راه می رفتم به ذهنم رسید که: خدایا! آن شخصی که به من این ستم و جفا و این اذیت و آزار را کرده که زندگی من را از هم پاشاند و اذیتی که باعث شد همه چیز من به هم بریزد، اگر یک موقع تو می خواهی بخاطر کار های دیگرش کمالی به او بدهی که مانعش این عدم رضایت من است، من گذشتم. بهش بده. نمی خواهم یک کمالی هم که برای او اگر ممکن است [بخاطر من از او سلب شود]– چون حق الناس مانع ایجاد می کند- من گذشتم!

 این گذشتن یک کلام است که ما می گوییم، [ولی در عمل خیلی مشکل است] اما اگر یک کسی که شاخص باشد و تشخُّص داشته باشد یک دفعه یک کسی بیاید از جهت ناموسی به او تهمت بزند، به جوری که پیش همه این مسئله  معلوم و آشکار بشود و سخت بشود. [این] غیر از آن است که آدم را یک شبهه علمی می کنند، غیر از آن است که یک درس آدم را تعطیل بکنند، غیر از این است که یک تهمتی به خود آدم بزنند. خیلی سخت است! اما در عین با این که این فرد خیلی شکسته شده بود و بعد از مدت ها اذیت شده بود، اما آن چنان از او گذشت و رفت در مسیر جمکران، گفت:« خدایا! اگر من مانع برای رسیدن به آن کمال من گذشتم. اگر میخواهی به او کمال را بده من از حقم گذشتم.»

 اینجا امام می فرماید:« از بزرگ ترین کمالات انسانی تجاوز از اشخاصی است که به او بدی کردند» ؛ اول مرتبه کسی که گذشت می کند خودش بزرگ شده که توانسته این طور گذشت کند. و اگرنه اگر آن آدم قبل باشد، حد قبلی را داشته باشد، این گذشت امکان پذیر نیست. پس ما با گذشت اول خودمان بزرگ می شویم و بعد آن کسی که این کار بد را کرده بود، در او هدایتگری ایجاد می شود. پس دقت بکنیم این بزرگ شدن خود انسان است. کسی که زود مقابله می کند، کسی که نمی تواند تحمل بکند، این  عدم تحمل، کوچک شدن خود [کسی که زود مقابله می کند] است. کسی که زود پاسخ میدهد در جایی که نباید پاسخ بدهد این به سرعت خودش را کوچک است.

امام می فرماید« از بزرگترین کمالات انسانی تجاوز از اشخاصی است که به او بدی کردند و صفت عفو و تجاوز از صفات جمالیه حق تعالی است.» یعنی وقتی جمال شد انسان یک نشاط و یک شادابی و یک سرور و یک بهجتی در وجودش ایجاد می‌شود.

با گذشت کردن ، در وجود انسان یک صفت جمالی تجلی پیدا می کند. و در ادامه می فرماید: اتصاف به آن گذشت ، تشبّه به مبادی عالیه می باشد.کسی که به گذشت کردن متصف می شود ، که این گذشت کردن یک صفت مبادی عالیه هست که مبادی عالیه برای مجردات عالم ، پیامبران عالم و آدم های بزرگ است همانند عقول مجرد و ملائکه ی اعظم ، چون گذشت جزء صفات مجردات است ، رسیدن به این درجه امکان پذیر است ، این ها کارشان گذشت است ، اگر قرار بود با یک ناسپاسی کردن انسان ، باب رازقیت و باب نعمت را بر روی ما ببندند که (یدر الامر من سماء و العرض)

اگر قرار بود اینها بخاطر ناسپاسی ها و ناشکری انسان ، قهر کنند که دارای ای صفت جمالی نبودند ، این ها این ناشکری ها و ناسپاسی ها را می بینند اما با گذشت کردن که جزء مبادی عالیه می باشد برای اینکه نعمات به انسان ها برسد ادامه می دهند و گذشت می کنند.

می فرماید: این صفت عالیه است و شبیه به آن ها است ، این تشبه و شبیه شدن خیلی جایگاه رفیق و بالایست ، «مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ فَهُوَ مِنهُم»[3]

اگر بخواهیم آرام آرام شبیه به ملائکه الله بشویم باید گذشت داشته باشیم.

فکر نکنید که در گذشت کردن حتما انسان باید از یک تهمت بزرگ گذشت بکند ، اگر آدم بخواهد با گذشت باشد از کارهای کوچک باید شروع بکند مثلا کدورت هایی که بین چند نفر پیش می آید به صورت جزئی ، در این کارهای ساده گذشت کند.

من یادم می آید که دو نفر با هم رفاقت داشتند ، یک روز با هم قرار گذاشتند که هر دو عیب همدیگر را به یکدیگر بگویند ، اولی عیب رو در کاغذ نوشت و به دوستش داد ولی دیگری گفت که من هر چقدر فکر کردم در تو عیبی ندیدم.

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت                 آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد[4]

نمی گویم که نگویید عیب های برادرانتان را «المؤمنُ مِرآةُ المؤمنِ»[5]

این یک مرحله از مومن بودن را نشون میدهد ، اما یه مرحله دیگری این هست که این آیینه آنقدر عالی باشد که فقط حسن را نشان می دهد ، دیگر عیب را نشون نمی دهد و گذشتش زیادی دارد

بله یک زمانی هست که عیب دیگران را برای اصلاح طرف مقابل نشان میدهد اما با یک رعفتی این کار را صورت میدهد.

خدا پدر خانم ما را رحمت کند ، ایشان خیلی با نگاه حسن بینی همه چی را نگاه می کردند ، اگر مثلا یک سفری می رفتند که خیلی سختی و مشکلاتی در این سفر بوده اما یک حسن در آن سفر بوده ، هرجا می نشستند آن یک حسن را تعریف می کردند ، حالا این همه مشکل و سختی در سفر بوده اما به اون ها اشاره ای نمی کرد ، این تشبّه به ملائکه الله است. «مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ فَهُوَ مِنهُم»[6]

«تشبَّهَ» یعنی ممکن از واقعا هم این طور نباشه و این ویژگی را دارا نباشد اما دوست دارد که شبیه باشد ، لذا خودش را به شباهت میزند ، خود رو به شباهت زدن هم خوب است ، اگر یادتان باشد در بحث حِلم گفتیم که اگر آدم خودش را به حلیم بودن بزنه طبق بیان امیرالمومنین

«إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ»[7]

کم است کسی خودش راشبیه به کسی در نظام ظاهری بکند و نزدیک بشود و شبیه آنها نشود. اوشک یعنی نزدیک شدن. « أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ » نزدیک بشود که از آنها بشود. ما باید با تشبه شروع کنیم. در هر صفتی. اگر میبینیم گذشتن خیلی برایمان سخت است، اما با تشبّه، با سختی، سعی کنیم انجام بدهیم. بهمان فشار هم می آید، در ذهنمان هم میماند که چرا این کار را کرد و… میگوید عیب ندارد تشبّه. با اینکه تمام دلت هم راضی نیست اما تشبّه به اهل گذشت پیدا کن.

ساعت هم تند و تند میگذرد. ساعت را که نگاه میکنیم، با سرعت میگذرد. میگویند زمان، در زمانِ ظهور، کُند میگذرد. لذا وقایع زیادی، در ساعات کمی اتفاق می افتد. چون زمان کند میگذرد. حالا کند گذشتن، به خاطر این است که انسان وقتی یقینش به ثبات میرسد، وقتی به یقین میرسد، زمان در آنجا حاکم نیست. در همین حد وسطش خواستم عبوری بکنم. حالا فعلاً زمان بر ما تند میگذرد…

اگر به شما بگویند که هر طوری دوست داشتی باشی، و بخواهی خودت را نشان بدهی، نقاشی کن. خودت را هر جور که دوست داری باشی بِکِش. یک صفحۀ سفید، با رنگهای مختلف از تیره و روشن و همۀ امکانات جلویت بگذارند و بگویند خودت را بکش، چجوری دوست داری باشی؟ چجوری دوست داری ببیننت؟ چجوری دوست داری دیگران نگاهت کنند؟ آدم مثلاً  وقتی از خانه میخواهد بیاید بیرون،  یک نگاهی در آینه میکند، مویش را شانه میکند، لباسش را مرتب میکند، دوست دارد دیگران او را مرتب ببینند. چون خودش که خودش را معمولاً نمیبیند، دیگران میبینند.. برای این که شخصیت خودش را در این لباس ظاهری میبیند، خود را مرتب میکند. این نماد شخصیت او است. پیغمبر اکرم هم این جور بودند که در آب روان یا آینه نگاه میکردند تا خودشان را زینت کنند، تا یک موقعی چیزی ناپسند نباشد. مثلا مویشان درست باشد، همه را نگاه میکردند. خوب هم هست. این خودش یک نوع کشیدن خود است. گویا انسان دارد خودش را میکشد، نقاشی میکند که لباسم اینگونه باشد، عبایم اینگونه باشد، عمامه ام آن جوری باشد، شکلم اینجوری باشد، مویم این جوری باشد و… رعایت میکند که یک چیز نامناسبی در مقابل با دیگران در چهره اش نباشد که بعد بگویند عجب و از چشم بیفتد. نظام اخلاقی و رفتاری  و گفتاری ما، نقاشی کردن خودمان است. داریم نقاشی میکنیم در صفحه، که مردم ما را این جوری ببینند. اگر یک موقعی کسی ناسزا میگوید، دارد این نقاشی را خط خطی میکند! اگر کسی دارد تند میشود، غضب میکند، دارد این نقاشی را سیاه میکند. دوست داریم این جوری دیده شویم؟ در حالی که صورتمان خط خطی شده، لباسمان به هم ریخته، آتش گرفته، با آتش جلوی مردم ظاهر شویم و بگوییم ما این هستیم؟ هیچ کسی حاضر نیست این کار را بکند. هیچ کسی نمیخواهد شخصیت خودش را خرا کند. لذا حتی آن کسی هم که غضب میکند، میبینی کراواتش را هم زده! همه چی اش را مرتب کرده. دیسیپلینِ لباسش را کاملاً رعایت کرده، اما غضب که میکند، غضبش هم خیلی قوی و شدید است. بعدش هم میبینی با دیگران خیلی با ادب است. همه اش میگوید: بفرمایید و  ارادت مندیم و تمنا میکنیم و… اما آنجایی که نباید غضب کند، وقتی غضب میکند، میبینی عجب سَبُع و درنده ای بوده این! و این جور خودش را پنهان کرده. این نقاشی خودش را دارد میکشد. در آن لحظۀ غضب و لحظۀ های سخت، حقیقت انسان میریزد بیرون. در مَن ربُّک، در لحظۀ سوال حقیقت انسان می آید بیرون.

ای دریده پوستین یوسفان                  گرگ برخیزی از این خواب گران[8]

اینجا میشود پوستین یوسفی بر تن کرد اما گرگ بود. میشود ظاهر آراسته، مثل حضرت یوسف باشد، با همۀ بدیهایی که دارد، خودش را یوسف نشان بدهد، اما در دلش این طور نباشد. اما وقتی که در شب اول قبر که زمان پرسیدن از  مَن ربّک میشود، دیگر نمیتواند خود را پنهان کند. ای دریده پوستین یوسفان. تو که این طور ایستادی، با یوسف برخورد کردی،  گرگ برخیزی از این خواب گران. به جای اینکه گرگ بیرونی یوسف را دریده باشد، آن صورت گرگی برادران بود که یوسف را در چاه انداخت. آن گرگ بود. لذا اگر گفتند که گرگ یوسف را دریده، یعنی ما دریدیم! یعنی ما برادران، دریدیم! منتها با زبان تشبه به اینکه گرگ بیرونی است. اما یعقوب سلام الله علیه میدانست یعنی اینها یوسف را دریده اند. ما این جوری نباشیم! گرگی در لباس زیبا خودمان را جلوه ندهیم. لذا در مَن ربُّک، انسان دیگر نمیتواند خودش را پنهان کند.

لذا امیرالمؤمنین فرمودند: إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ شباهت سازی که به سمت کمال برود، نه ریائاً. شباهت سازی که انسان میخواهد اصلاح شود.

امام در ادامه میفرماید:  « تجاوز از اشخاصى است كه به او بدى كردند. و صفت عفو و تجاوز، از صفات جماليه حق تعالى‏ است كه اتّصاف به آن تشبّه به مبادى عاليه است.» که این تشبه انسان را داخل در آنها میکند. از تشبّه شروع میشود اما در تشبّه نمیماند. انسان ملحق میشود.  در ادامه امام میفرماید: « و كسى كه در تحت تربيت ربُّ العالمين واقع شد، و مربوب ذات مقدّس حق تعالى‏ شد، بايد در او از صفات جمال حق- جلَّ و علا- جلوه [اى‏] حاصل شود، و مرآت جمال جميل الهى گردد. و از بزرگترين اوصاف حق، رحمت بر عباد و تجاوز از سيّئات و عفو از خطيئات است.[9]»

اینکه تحت تربیت رب العالمین شد، یعنی خدا در وجودش حاکم شد. در این صورت: « بايد در او از صفات جمال حق- جلَّ و علا- جلوه [اى‏] حاصل شود » یعنی انسان میبیند، کم کم صفات حق در وجودش آشکار میشود. هر چقدر این تشبه بیشتر باشد، صفات حق در وجودش بیشتر آشکار میشود. صفات حق که در وجودش بیشتر آشکار میشود، میبیند، از مرتبۀ بزرگتر و بالاتری در ارتباط با حق بهره مند شده است. یک گذشت کرده ها اما میبینی یک دفعه چقدر این بزرگ شده است. میبینی از دوستش، با اینکه او یک خرده بی اعتنایی کرده، این اعتنا میکند؛ اگر او بخل کرد، این سخاوت میکند؛  همه جزء همین تشبه بقوم است. سخاوت کار خداست، جزء این مبادی عالیه است. کسی که به سخاوت دست میزند، و چنگ میزند و تشبه پیدا میکند، به این صفت الهی نزدیک شده است. اگر او خیلی بی میلی نشان داد، این میل و اعتنای بیشتر نشان میدهد. تا این رحمت الهی بیشتر در وجودش محقق شود. تشبّه پیدا کند تا ایجاد شود. در ادامه میفرماید: « و مرآت جمال جميل الهى گردد » یعنی هر قدر که انسان صفات بخشش و عفو و رحمت و رأفت و سخاوت و اینها را ایجاد میکند، مثل این میماند که آینه اش در مقابل نور خورشیدِ الهی بیشتر قرار میگیرد. آینه گاهی پشت به نور است، که در این صورت تاریک است. ولی هرچقدر به سمت نور میچرخد، این آینه نورانی تر میشود. منتها این نور خداست که به خاطر این تشبه ها در آینه می افتد. لذا یک صفت خوبی انجام میدهیم، به همین مقدار، آینه مان را در مقابل نور الهی بهتر قرار دادیم و همین باعث میشود که انعکاس نور در وجود ما بیشتر شود. لذا شباهت به مبادی عالیه، بیشتر پیدا میکنیم. صفات جمالی در ما تجلی اش بیشتر میشود. در ادامه امام میفرماید: « و از بزرگترين اوصاف حق، رحمت بر عباد و تجاوز از سيّئات و عفو از خطيئات است ». هر چقدر دوست داریم خداوند ما را بیامرزد، ندید بگیرد، ما هم همین طور باشیم. هیچ کسی نیست که خطا، لغرش، کوتاهی نداشته باشد. اگر خداوند بخواهد اینها را بگیرد، چه میشود؟ میگوید اگر کسی با دیگران اینها را دائماً محاسبه کرد، حواسش به اینها بود که: فلانی امروز با من خوب برخورد نکرد و… همۀ اینها را دائم به ذهنش سپرد، میگوید همین رفتار باعث میشود در رابطۀ این فرد با خدا هم همین طور بشود. خداوند هم همۀ اینها را با او حساب میکند. اگر کسی در ارتباط با دیگران، گذشت، رحمت، رأفت، سخاوت، عفو، اغماض، تجاهل، تغافل داشته باشد، خداوند با او همین گونه برخورد میکند. تغافل یعنی اینکه یک چیزی را میبیند، اما میگوید من ندیدیم! خودش را میزند به ندید!

یک بنده خدایی بود یک فردی به او فحشی داد، به او گفت: پدر فلان… یک فحشی داده بود. این فرد میگفت من شب تا صبح فکر کردم که این «پدر فلان» که گفته، مضاف و مضاف الیه است یا صفت و موصوف است؟! داشتم به این فکر میکردم. اگر مضاف و مضاف الیه بوده، یک معنا میشود، اگر صفت و موصف باشد، یک معنای دیگری میشود. میگفت به این فکر میکردم. این منصرف کردن است دیگر. این تجاهل است دیگر. آدم مشغول به این میشود، از آن طرف اصلاً غافل میشود که اصلاً چه بود و کجا بود و چه جور بود و…

یک کسی رفته بود در جلسه ای، گفت من الان یک عارف بالله دیدم! گفتند چطور؟ که بود؟ چه جور بود؟ گفت یک نفر داشت از من رد میشد، به من یک فحشی داد. دیدم عجب! کأنه این باطن من را دیده! معلوم است مقام عارف بالله دارد که این فرد باطن من را دیده که آن فحش را به من داده. یعنی خودم را لایق این فحش میدیدم و این فرد انگار باطن من را دید که فحش داد.

ببینید نگاه چقدر میتواند تأثیر بگذارد. اصلاً یک دفعه از این رو به آن رو میکند. حالا من این الفاظ را به کار نمیبرم. حتی آدم دلش نمی آید یک دفعه این الفاظ در دهانش بیاید. خیلی فرق میکند ها. آدم این چیزها را شوخی بگیرد. این چیزها را با شوخی برگزار کند. تجاهل و تغافل یعنی این. یعنی به شوخی برگزار کردن. بعضی از چیزها را در درون خودش، شوخی برگزار کند. اگر کسی به شوخی به شما چیزی بگوید به شما بر نمیخورد. یک دوستی که میشناسی و میدانی خیرخواه تو است، اگر یک شوخی کند، یک چیزی هم بگوید، به انسان بر نمیخورد، اما اگر فرد دیگری همین جمله را بگوید و با قصد شوخی هم نباشد، به انسان برمیخورد. تجاهل و تغافل یعنی آدم این ها را هم با شوخی برگزار کند. یعنی مثل اینکه کسی با شوخی گفته است. چقدر راحت میشود آدم؟ راحت. تمام شد! این نگاه بسیار مؤثر است.

یک کسی میگفت یک جایی من سوار اتوبوس شدم- معمم بودم – یک نفر در ایسگاه رفت پیاده شود، من هم ایستاده بودم – خب در تهران، در اتوبوس یک عده جا نمیشوند، ایستاده اند – میفت این فرد رفت پیاده شود، آن چنان زد در عمامۀ من که معلوم نشد عمامه کجا افتاد. همان جلو هم نیفتاد بعد گشتند تا عمامه را چند ردیف آن طرف تر در صندلی های بعدی پیدا کردند. این فرد پیاده شد و رفت. این بنده خدا میگفت من پیش خودم فکر کردم این فرد حتما یک ناراحتی از مثل ما داشته است دیگر، اگر با این مقدار تشفّی پیدا کرد، راحت شد، چقدر خوب شد که با همین مقدار تشفیّ پیدا کرد، نزد کسی را بکشد. حالا همین عمامه را فقط انداخت، راحت شد. چقدر خوب است این. یعنی احساس کرد خداوند یک نعمتی به او داده که با این کار، او تشفّی پیدا کرده. چون به این فرد که کاری نداشته، اصلاً او را نمیشناخته و قبلاً هم ندیده بوده. تازه میگفت اول فکر میکردم شاید داشته پیاده میشده، اتوبوس ترمز کرده، دست خورده و افتاده، ولی مردم گفتند نه این فرد عمدی زد. گفت اگر اگر عمدی هم زده، لابد یک مشکلی داشته که ممکن بوده به خطری منجر شود، به همین مقدار تخلیه شد. چقدر خوب است که هم آن فرد به آن خطر نیفتاد و هم تخلیه شد. چقدر جالب است آدم این نگاه را داشته باشد.

در مملکت خداوند اینقدر بیرزد که یکی تف در صورت آدم بیندازد و آرام شود… یک کسی میگفتد در تهران، در ایستگاه هفت تیر، میخواستم سوار تاکسی بشوم، یک تاکسی ایستاد، یک خانمی جلو ایستاده بود، در ایستگاه هم بود، آنجا ایستگاه دارد، آن خانم پیاده شد و یک تف در صورت این بنده خدای طلبه  انداخت. این بنده خدا گفت من که جسارتی نکردم، منتظر تاکسی بودم، این تاکسی هم خودش ایستاد، حق شما است، شما زودتر سوار شده بودی. راننده تاکسی گفته بود من خودم ایستادم… این خانم بد کاری کرد، من خودم ایستادم. بعد این خانم، بعد از اینکه تف در صورت این فرد انداخت و چند تندی کرد و رفت، گفتم: خدایا! من اگر اینقدر در مملکت تو بیرزم که این فرد با این مقدار آرام شود، همین کافی است…میگفت بعدش دیدم چقدر من خنک شدم که در مملکت خداوند، یک کار از من آمده. یک نفر از بندگان خدا آرام شده، با یک تف انداختن و چند تا فحش دادن به من بالاخره همین مقدار آرام ترش کرده. همین که فکر کند زهرش را به کسی ریخته، گاهی با همین مقدار زهرش تمام میشود و خیالش راحت میشود و گاهی ممکن است متنبه هم بشود و بگوید این چه کاری بود کردم؟ مگر او با من چه کار کرده بود؟ و… همین خودش خوب است.

این همان است که اگر کسی به تو شتم کرد، به تو ناسزا گفت، تو نگو من هم مقابلش می گویم و قهر میکنم و.. نه تو جوری برخورد کن که بزرگ باشی. پس: « از بزرگترين اوصاف حق، رحمت بر عباد و تجاوز از سيّئات و عفو از خطيئات است. و اگر در انسان حظّى از اين اوصاف نباشد، در جواب سؤال قبر- كه وقت بروز سراير است- نتواند گفت: «رَبِّىَ اللَّهُ» » وقتی سوال کردند من ربّک، نمیتواند بگوید ربّی الله. گفتن این کلمه از کسی بر می آید که ربّش در دنیا، حاکمش در وجود دنیایش، در رفتارش، خدا باشد. و اگر شیطان و نفس امارّه باشد، وقتی به او بگویند من ربک؟ با تمام وجودش میگوید: ربّی الشیطان! ربّی النفس الامّارة.

ان شاء الله خداوند سبحان ربّ ما را در تمام لحظات زندگیمان، خودش قرار بدهد. فقط خداوند حاکم در وجود ما باشد. تشبّه به صفات الهی داشته باشیم. ان شاء الله خداوند سبحان، از جذبه های حضرت زینب سلام الله علیها، این باشد که در این راه سرعت سیر برایمان ایجاد کنند. توفیق بدهند، موانع این راه از جلوی راهمان برداشته شود، اگر گناهی – نعوذ بالله – داریم، به حقیقت مبدّل السیئات بالحسنات، که امام حسین علیه السلام است، که برادر ایشان است، ان شاء الله به برکت امام حسین علیه السلام، این سیئاتمان، تبدیل به حسنات شود و نه فقط مانع، بلکه معد برای کمالاتمان باشند ان شاء الله. توفیق عمل صالح روز به روز برایمان بیش از پیش قرار داده بشود. خداوند، بانی این جلسه و مدرسه که حضرت آیت الله ممدوحی هستند، مقامشان را متعالی تر بفرماید. توفیقات همۀ ما را در کسب علم و عمل بیش از پیش قرار بدهد. مقام معظم رهبری را طول عمر با عزت و نفوذ کلمه عطا بفرماید. عاقبت همه مان را ختم به خیر بگرداند. ان شاء الله خداوند سبحان فرج امام زمان را نزدیک و نزدیک تر بگرداند و توفیق ادراک وجود حضرت را برای همۀ ما قرار بدهد.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

 

[1] نهج البلاغة خطبه 27

[2] حدیث عنوان

[3] سنن أبی داوود، ج2 ،ص 255

[4] غزلیات حافظ، شماره 105

[5] كنز العمّال:(672ـ673)

[6] سنن أبی داوود، ج2 ،ص 255

[7] نهج البلاغه، حکمت 198

[8] مثنوی معنوی، دفتر چهارم

[9] شرح چهل حدیث امام خمینی. صفحه 425

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 32

بسم الله الرحمن الرحیم

در محضر روایت شریف عنوان بصری بودیم؛ رسیدیم به این سه فرازی که مربوط به حلم بود «عن مَن لواتی فی الحلم» آنچه که در حلم بود اولینش این بود که اگر کسی شما را تهدید کرد که اگر یکی بگویی ده تا می شنوی تو جوابش را بده که اگر ده تا بگی یکی هم نمی شنوی. در ادامه این بحث فقط این نکته را عرض می کنیم که علاج غضب چیست و چگونه به حلم برسیم؟واین را از منظر امام ره بررسی می کنیم که ایشون چملات مختلفی را در این مسئله دارند و قسمت هایی از آن را در گذشته در خدمت دوستان بودیم که روایاتی را بررسی کردیم در علاج غضب امام ره می فرمایند که اولا انسان خوب است که قبل از  غضب غضب را هم فکر نکنید که برای افراد خاصی است هر کسی مرتبه ای از غضب را دارد:ناراحت شدن ، سرخ شدن، درون ریختن منتها برخی در بیرون هم ابراز می کنند برخی هم یا جرئت ندارند ابراز کنند یا نه درون خود می ریزند برخی هم صبور و حلیم اند و هضمش می کنند اما همه ما مبتلا هستیم از یک کلامی ناراحت می شویم از یک کاری ناراحت می شویم از یک عملی ناراحت می شویم همه دارند این را و در هرمرتبه اش هم برای همه امکان پذیر است و به صورت روزمره هم امکان پذیر است و اگر کسی اصلش را نداشته باشد مریض است،بودن اصلش صحیح است اما کنترل و به جا مصرف کردنش مهم است لذا امام ره می فرمایند که خوب است که کسی که غضب دارد در درونش رشد می کند از همان اوایل جلویش را بگیرد و نگذارد این مریضی تبدیل به بحران شود، گاهی آدم مریضی ساده ای دارد زود به دکتر مراجعه می کند و تمام می شود اما اگر این مریضی مزمن شد دیگر به راحتی علاج نمی شود و علاجش هم طولانی مدت می شود؛ غضب هم از همین سنخ است.

می فرمایند خوب است که انسان در ابتدای کاردر همان اوایل پیدایشش مثل یک آتشی که تازه بپا شده میشود زود خاموشش کرد، اما اگر این آتش را اهمال کردی گذاشتی شعله ورتر بشود قوی تر بشود فراگیرتر بشود، دیگر به این راحتی نمیشود خاموشش کرد باید اتش نشان ها هم بیایند و آن ها هم کمک بدهند تا بشود این آتش را خاموشش کرد. ایشان میفرمایند که اول پیدایش آن مثل آتشی که کم کم شعله ور میشود و شدید میشود همان اول باید جلویش را گرفت؛ و الاّ اگر نگرفتی بعدا به این سادگی نمیشود. این نگاه اول که باید از همین جوانی و نوجوانی، ابتدای کار آدم حواسش باشد که کنترل غضبش را داشته باشد. نکته بعدی ای که میفرمایند، که اینها همه مضمون روایات هستند که ایشان بصورت مواردی ذکر میکنند، این است که اگر یک موقعی دیدید که غضب پیدا کردید سعی کنید که جایتان را عوض کنید. این در حین غضب است. سعی کنید جایتان را عوض کنید. یعنی اگر یکجایی در یک مکانی هستید از آن مکان تا میتوانید خارج بشوید ولی معمولا خارج شدن از آن مکان یکم سخت است لذا به ما گفته اند اگر که ایستاده ای بنشینید و اگر نشسته اید بخوابید یعنی دراز بکشید به پشت. این آثاری دارد. آثار اولش این است که این یک تغییر حالتی ایجاد میکند که این باعث میشود انسان یک تحولی ، یک جداشدن از آن حالتی که درونش غضب ایجاد شده(برایش رخ بدهد). چون معمولا غضب در ایستادن و یک حالتی که انسان آماده ی هجمه است گویا ایجاد میشود. میگویند که ایستادید بنشینید. این خودش یک آرامشی است. نشستید به پشت (بخوابید). میگویند که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) سنتشان این بود که اگر غضب میکرد ایستاده بود مینشست، نشسته بود به پشت دراز میکشید و این غضب را میبرد. این تعلیم به ماست که اگر اینجوری شد یاد بگیریم. میگوید اگر از فامیل رحمی است، راه کنترل غضب این است که تماس پیدا کنند با هم مثلا مصافحه یا معانقه بکنند. میگوید اگر فامیل بود این معانقه و مصافحه و تماس پیدا کردن، تعبیر روایت هم اینطور است که «مُسَّت الرَحِم» یعنی رحم مسّ بشود این غضب فروکش میکند. قصه های عجیبی در مورد بنی اسرائیل هست، برخی به افسانه بیشتر شبیه است تا واقعیت. اما بعضی حدی از آن واقعیت دارد چون در روایات شیعه هم هست که بنی اسرائیل غضبشان خیلی شدید بود، و آرام نمیشدند اگر که غضب پیدا میکردند. یعنی این غضبشان آنقدر شدید بود که آرام نمیشدند مگر اینکه یکی از خود ارحام و نزدیکان اینها، اینها را معانقه کند و مس بکند. حتی دارد که از برادران یوسف زمانی که هنوز یوسف را نشناخته بودند در جلسه ای یکی از برادران خیلی ناراحت شد و غضب کرد و ناراحت شد که چرا بنیامین را یوسف گرفته و خواست که تندی بکند، در نقل دارد که یوسف (سلام الله علیه) فرزند خودش را فرستاد که دستی به شانه اش بزند و همین لمس باعث شد که غضب یک دفعه آرام شود و گفت مگر اینجا کسی من را از بنی اسرائیل لمس کرد؟؟ یعنی یک سنتی بود. این یک آثار وجودی هم دارد. غیر از اینکه در همه رحم ها هست، امکان پذیر است و این هم خونی و ارتباط رحمی با هم دیگر رحمتی را از جانب خدای سبحان میجوشاند که هست و دقیق هم هست، آن نقلی هم که میگوید اگر ایستادی بنشینید و اگر نشستید به پشت دراز بکشید، نشان میدهد که انسان وقتی با زمین رابطه برقرار میکند قوای غضبی انسان تخلیه میشود تا حدودی. اینها اثر فیزیکی هم دارند قابل تحلیل فیزیکی هم هست. چون زمین هم به لحاظ وجودی یکی از ارحام انسان است. تعبیری که برخی بزرگان دارند ، مانند حاجی سبزواری ، که زمین دو سینه دارد که غذا را فراوری میکند برای انسان. یک سینه اش نباتات و گیاهان اند که زمین اینها را تبدیل به نبات میکند و این ها باعث میشوند که انسان بتواند بخورد. انسان که نمیتواند زمین را بخورد بلکه زمین گیاه که شد، آنگاه انسان این ها را میتواند بخورد. این فراوری است. مثل خونی که در سینه تبدیل به شیر می شود و سپس برای بچه و کودک مطبوع می شود. سینه دیگر زمین حیوانات می باشند. لذا به تعبیر بزرگان زمین هم یکی از ارحام انسان است. یعنی زمین رحم کلی همه انسان ها است. لذا همانطور که برای هر کسی در ارتباط با رحم خونی اش آرامش ایجاد می شود، در رابطه با زمین نیز همین گونه است. یعنی زمین رحم همه انسان هاست.

حالا نشستن بر زمین و دراز کشیدن بر زمین نیز خودش یک نکته است که سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بوده است. این روایت شریف را نیز از همین باب می خوانم که ان شاء لله در محضرش باشیم: امام باقر(علیه السلام) می فرمایند:

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ، قَالَ: «إِنَّ هذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ، تُوقَدُ فِي قَلْبِ ابْنِ آدَمَ، وَ إِنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَيْنَاهُ، وَ انْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ، وَ دَخَلَ الشَّيْطَانُ فِيهِ، فَإِذَا خَافَ أَحَدُكُمْ ذلِكَ مِنْ نَفْسِهِ، فَلْيَلْزَمِ الْأَرْضَ، فَإِنَّ رِجْزَ الشَّيْطَانِ لَيَذْهَبُ عَنْهُ عِنْدَ ذلِكَ».[۱]

« إِنَّ هذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ» یعنی این غضب یک آتش گیره ای از شیطان است. «إِنَّ هذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ» که می دمد این آتش در قلب ابن آدم. «وَ إِنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَيْنَاهُ» وقتی که کسی غضب می کند چشمانش سرخ می شود. خون در رگ هایش بیش از پیش جریان پیدا می کند. « انْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ» رگ هایش باد می کنند و باز می شوند مثلا گفته می شود رگ گردن طرف باد کرده است.«وَ دَخَلَ الشَّيْطَانُ فِيهِ» شیطان نیز [همانطور که در روایت داشتیم که از راه خون نفوذش را اعمال می کند] در این حالت تصرف و سیطره او در وجود انسان بیشتر می شود.«فَإِذَا خَافَ أَحَدُكُمْ ذلِكَ مِنْ نَفْسِهِ» پس اگر کسی از غضب ترسید و احساس کرد که حالت غضب برای او ایجاد می شود، « فَلْيَلْزَمِ الْأَرْضَ» پس به زمین بچسبد. « فَإِنَّ رِجْزَ الشَّيْطَانِ لَيَذْهَبُ عَنْهُ عِنْدَ ذلِكَ»همین کار باعث می شود که رجز و پلیدی و وسوسه های انسان از وجود او تخلیه بشوند.

این روایت نیز با روایت قبلی که زمین از مظاهر رحمت الهی است و رَحِم برای انسان است، هم خوانی دارد. لذا چسبیدن به زمین مانند همان چسبیدن به رحم است. یعنی همانطور که در روایات داریم که متعدد می فرمایند تماس با رحم چقدر سریع آرامش ایجاد می کند!، [اصلا در روایت تصریح کرده اند که غضب سریع فروکش می کند]  حالا زمین نیز همین گونه است.

البته در رحم خونی این اتفاقات بیشتر رخ می دهد و قبیح تر هم هست. لذا شیطان نیز بیشتر دخالت می کند. زیرا علاوه بر رفاقت و دوستی رحم هم به هم می ریزد. دو دستگی می شود و همه این ها باعث می شود که نسبت ها به هم ریختگی پیدا بکند. لذا در این جا داریم که به سرعت اقدام بکنید برای مصافحه اقدام بکنید. این امر موجب می شود که رحمت حق به جوش بیاید و جبران شود.

این هم یک روایت شریف بود.

حالا نگاه دقیق فلیزم الارض(یعنی روی زمین بنشین) این است که انسان روی زمینی که هیچ چیزی نیست باشد. اما شاید همین نشستن ها هم مانعی ایجاد نمی کند. چون پیداکردن زمینی که خاکی باشد خیلی دشوار است لذا همین نشستن ها هم اثرش را دارد ولی اثر کامل برای نشستن بر روی زمین خاکی است.

البته حواسمان باشد که نشستن ما به گونه ای نباشد که غضب طرف مقابل را بیشتر کنیم. مثلا طرف مقابل در حال داد زدن است که یک دفعه من بنشینم. این موجب می شود که حرص او بیشتر شود. این نشستن ما از باب رحمت است یعنی ما می خواهیم با زمین که رَحِم ما است ارتباط برقرار کنیم پس حواسمان باشد که غضب طرف مقابل را تحریک نکنیم.

پس حکمت اقتضاء می کند که انسان باید حواسش جمع باشد که چگونه انجام می دهد نه اینکه داد بزند و دستش را هم بالا ببرد و رگ هایش هم بر بیاید و من هم در ماقبل او مثلا بخوابم و صدای خرپفَم هم بلند شود؛ موجب می شود، که کاملا عصبانی شود و چاقویش را نیز در بیاورد. اگر تا الان نمی خواست چاقو بکشد ، الان دیگر می کشد.

با همان حفظ حکمت که آدم جوری رفتار بکند که می خواهد او را آرام بکند. سجده بر خاک نیز بعضی به عنوان اینکه تخلیه کننده است از بسیاری ارجاس و انجاس و وسوسه ها و نیرو های پلیدی امکان پذیر است و به خصوص رو به قبله بودن و سجده رو به قبله که آثارش را مؤکَّد می کند. پس با این نگاه رابطه ی با زمین ، یک رابطه مقدسی است و چون رَحِم است، به نحوی مادر حساب می شود و می تواند آرامش برای انسان ایجاد کند.

در روایت بعدی می فرمایند: « بإسنادِهِ عن میسر قال: « ذُكِرَ الْغَضَبُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ ع » نزد امام باقر، از غضب نام برده شد، « فَقَالَ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَغْضَبُ فَمَا يَرْضَى أَبَداً حَتَّى يَدْخُلَ النَّارَ » انقدر غضب شدید است، از کسی که به آن غضب کرده راضی نمی شود تا او را داخل آتش غضب خود بکند. «النَّارَ فَأَيُّمَا رَجُلٍ غَضِبَ عَلَى قَوْمٍ وَ هُوَ قَائِمٌ» اگر کسی بر گروهی ، دسته ای و یا شخصی غضب کرد، « فَلْيَجْلِسْ مِنْ فَوْرِهِ ذَلِكَ » سعی بکند در اولین فرصت از حالت ایستاده بنشیند « فَإِنَّهُ سَيَذْهَبُ عَنْهُ رِجْزُ الشَّيْطَانِ » اولین نکنه تغییر حالت است که بسیار تأثیر دارد و دومین نکته اش ، در رابطه با زمین بود، که گفته شد.

« فَإِنَّهُ سَيَذْهَبُ عَنْهُ رِجْزُ الشَّيْطَانِ وَ أَيُّمَا رَجُلٍ غَضِبَ عَلَى ذِي رَحِمَ » اگر قوم و خویش و رحم خود غضب کرد ، « فَلْيَدْنُ مِنْهُ فَلْيَمَسَّهُ » حتما به او نزدیک  شود و «فَلْيَمَسَّهُ» دست دادن ، معانقه کردن و دست به شانه اش گذاشتن می شود، به هر گونه ای که امکان پذیر است.[۲]

« فَإِنَّ الرَّحِمَ إِذَا مُسَّتْ سَكَنَتْ» وقتی رَحِم با یکدیگر برقرار می کنند ، ساکن می شوند و آرامش ایجاد می شود، چون رحِم از رحمت الهی است و این رحمت با این ارتباط می جوشد و خداوند رحمتش را نازل می کند فلذا سکونت نزدیکتر و راحت تر می شود و هر کسی که این اقدام را بکند، بهره مند تر از لزوم رحمت الهی است.

پس راه علاج غضب، تغییر حالت است ، ابتدای کار ، نگذاریم ، شعله ور شود؛ تا جوان هستیم، سعی کنیم جلوی آن را بگیریم و بعد از اینکه غضب پیش آمد، تغییر حالت علاج است به همین نحوی که عرض شد.

امام مسائل دیگر را نیز در اینجا ذکر می کنند که ان شاء الله خلاصه ی آن را خدمت دوستان عرض خواهیم کرد.

می فرماید یکی از راه های و علاج های غضب،  قلع اسباب غضب است، یعنی نگذاریم اسباب غضب پیش بیاید. مثلا می دانیم زمانی که با فلانی ، بیش از نیم ساعت بحث کنیم، ممکن است به مجادله و غضب و ناراحتی می کشد. رفت و آمد را قطع نمی کنیم اما نمی گذاریم بیشتر از نیم ساعت شود. یا مثلا می دانیم که اگر ما دو نفر با یکدیگر تنها شویم، با هم بحثمان می شود ، دو نفر یا یک نفر دیگر را نیز با خود همراه می کنیم.

یا مثلا می داینم که فلان موضوع مطرح شود، مثلا پای انقلاب مطرح شود، بعضی ضد انقلاب می شود و بحث می کنند و جمع را بهم می ریزند، گاهی مثلا پای مسائل مادی که پیش می آید. در این حالت نگذاریم که اون موضوع پیش بیاید.

یادم نمی رود، بعضی از اقوامی که داشتیم و از دنیا رفتند، اوایل انقلاب بود هر گاه که ما را می دیدند، یاد شاه می افتادند و بعد چون می دانستند، منم خیلی حساس هستم ، شروع می کردند از او و خیلی از او طرفداری کردن؛ من هم مانده بوده که چه کنم! آنها هم از من بزرگتر هستند

شروع می کردند به تعریف کردن از او. اوایل انقلاب بود. خب من دیدم چیکار بکنم آخه. اینها بزرگ تر هم هستند و هم از یک طرف انسان می خواهد احترامشان را نگه دارد و از یک طرف هم زور را نمی شود قبول کرد. و زود هم قرمز می شدم و خیلی ناراحت می شدم.

دیگر یاد گرفته بودم وقتی با اینها نشست و برخواست می کردم از اول شروع می کردم یک حرفهایی را که اینها دوست داشتند می گفتم نه از این حرف ها. مثلا در مورد شغل و کارشان اینقدر می پرسیدم تا آخر جلسه که تمام می شد و می خواستیم بریم، یعنی اصلا فرصت  نمی کرد این حرف ها را بزند.

یا مثلا من نشسته بودم تو یک ماشین می خواستم جایی بروم، خب این بنده خدا هم یک نوار خیلی تندی گذاشته بود، حالا بالاخره ما با لباس روحانیت نشسته بودیم، قاعده اش این بود که وقتی مسافری سوار کرده و من هم یک نفر بودم که سوار شده بودم و کس دیگری هم نبود یک مقدار صدا را کم کند ،ولی زیادش هم کرد. من هم دیدم خب حالا چه بگویم به او؟بالاخره او هم داشت عصبانیتش را با ما اینگونه پیاده می کرد.

دیدم عکس یک بچه ای را داخل ماشینش گذاشته است. همین طور که صدای زیاد این نوار می آمد گفتم عجب! این چه بچه ی قشنگیه! چه صورت زیبایی دارد! پسرته؟ داداشته؟ گفت اره این داداشمه. داداش کوچکم هست. و فلان… بعد هی داشت صحبت می کرد و توضیح می داد و یک مقدار صدای نوار را کم می کرد که من صدایش را درست بشنوم همین طور ادامه داد تا اخر که نوار را خاموش کرد. خب تموم شد دیگر. بالاخره امکان پذیر است آدم با یک چیزی که طرف دوست دارد، آن را بیاورد وسط و نگذارد حرف هایی که ممکن است جلسه به ناراحتی و تندی بکشد، برسد.

ادم یا کوتاه می کند جلسات را یا موضوعات متفاوتی را مطرح می کند. راه های زیادی دارد که قلع ماده ی غضب بشود قبل از واقعه.

نکته ی دیگر این است؛ امام رحمت الله علیه می فرمایند اصل ماده ی  غضب، حب دنیا است[۳].  آن غضب الهی که خدا فرموده نه! بلکه این غضب مذموم، اصلش حب دنیا است. تنازع و تکالب، تکالب یعنی مثل سگ که می پرند به هم، به تعبیر روایت است که می فرماید دنیا جیفه است[۴] و طالبها در حقیقت کلاب هستند و اینها مثل سگ می مانند و به جان یکدیگر می افتند در برابر دنیا و خواسته های دنیا.

حالا شما جوانید و هنوز خیلی اینها نمودی در وجوتان ندارد و شاید برایتان خنده دار باشد. تعبیر قرآن خیلی زیبا است که می فرماید «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ» [۵] یعنی دوران تفاخر دوران چی است؟ شیخ بهایی می فرماید این پنج مرحله ی زندگی انسان است. دوران کودکی، لعب است. دوران نوجوانی لهو است. لعب یعنی بازی، لهو یعنی بازی ای که برد و باخت دارد، لعب نه بازی ساده است. کودک بازی ساده می کند، نوجوان بازی با برد و باخت می کند یعنی یک مقدار بازیش عمیق تر است. جوان زینت برایش مهم است و هنوز خیلی به تکاثر و تفاخر نرسیده است. اما میان سالی جای تفاخر است، کهن سالی جای تکاثر است. تفاخر به هم بالیدن است که این فرزند من است، اون کار من است، این تالیف من است، اون نتیجه ی من است. تفاخر، برتری و هی بخواهند خودشان را بزرگ تر نشان بدهند. تکاثر هم این است که من اینجا ویلا دارم آنجا چه دارم. من آنجا ذخیره دارم، رمز ارز دارم، سهام دارم، خلاصه هی دنبال جمع کردن و زیاد کردن است. تکاثر و به رخ کشیدن که یک خانه هم در فرانسه دارم، یک دانه هم امارات دارم، گاهی آخر هفته می رویم فرانسه، گاهی آخر هفته می رویم امارات، گاهی آخر هفته برویم ترکیه. اخر هفته هایش را مثلا این طور بگذراند. این تفاخر است. بچه ام دارد در فلان جا درس می خواند و در خارج از کشور است.

حالا این برای تو چه نفعی دارد بجز اینکه دوری بچه ات را هم داری تحمل می کنی؟ و برنمی گردد و چند سال هم بهت سر نمی زند؟ بعضی از بچه ها رفته اند درس بخوانند و برگردند اما بعضی رفته اند که بمانند. حالا این بیچاره حسرت او را هم در خانه می خورد و غصه ی او را هم دارد اما پیش دیگران پزش را می دهد این تفاخر و تکاثر  است.

شما بحمد لله هنوز در دوران نوجوانی هستید. دوران نوجوانی دوران زینت است از جهت ارتباط با دنیا. زینت هم عیب ندارد. إنّ‌الله جمیل یحبّ‌ الجمال[۶] اما باید حواسمان باشد که زینت برایمان غایت و هدف و اساس نشود. و إلّا زینت در نظام الهی کاملا ممدوح است و نظافت و زینت همه جزو مراتب ایمان هستند.

داشتم این را عرض می کردم که قلع و کندن ماده ی غضب، حب دنیا است. که بر اساس دنیا است که این غضب ها شکل می گیرد. زینت در نظام الهی کاملا ممدوح است و نظافت و زینت همه جز مراتب ایمان هستند.

داشتم این را عرض میکردم که قلع و کندن ماده غضب ، حب دنیا است ، که بر اساس دنیاست که این غضب ها شکل میگیره. لذا هر چقدر انسان سعی بکنه که آن باور به اینکه دنیا یک دوران گذر ساده ایست ، تکالب و پریدن به دیگران برای دنیا کمتر برایش پیش می آید ، راحت تر می گذره ، نه پولدار نشود ، نه مقام نخواهد و اگر پیش آمد بگوید نه ؛ نه عیبی ندارد اینها اما تکالب و چنگ زدن به صورت دیگران ندارد.

یکی دیگر منشأ های  غضب از جهل است، هرچقدر انسان ، عالم تر باشه ، آن عالم اثرش این است که جلوی غضب رو بگیره ، یک بیانی دارند حضرت امام (ره) دارند، خیلی بیان زیبایی است اگر بعضی چیز هایی از این بیان را نمی پسندید  توجه بفرمائید که امام با توجه و دقت فرمونده اند:« اکنون باید دانست شجاعت غیر از غضب است و موجباب و مبادی و آداب و خواص آن غیر از این رذیله (غضب) است. (شجاعت ممدوح است و غضب مضموم.)  مبدا شجاعت ، قدرت نفس و طمأنینه ی آن، اعتدال و ایمان و قِلَّت مبالات به زخارف دنیاست»؛ شجاعت این است که انسان در میدان جنگ چون محبت دنیا در دلش نیست به راحتی به دل دشمن هم می زند ، چون می داند که انجا ابدیت است ، هر چقدر محبت دنیا در انسان بیشتر باشه ، نگاهش انسان به این است که برگردد و بماند.

در ادامه کلام امام: اما غضب از ضعف نفس و تزلزل نفس و سستی ایمان و عدم اعتدال مزاج و روح و محبت به دنیا و اهمیت دادن به دنیا و خوف از دست رفتن لذائذ نفسانیه نشأت می گیرد. این غریزه در زنان از مردان بیشتر است ، به روحیه زن غضب به راحتی نمی خورد اما چون نگاه جزئی بینی دارد بخاطر آن میفرمایند که در زنان بیشتر است اما نه همه ی زن ها. همچنین در مریض ها بیشتر از سالم ها غضب بیشتره چون ضعف و ناراحتی دارد و برای همین زودتر به غضب می افتد و در بچه ها بیشتر از بزرگان است و در پیرها غضب بیشتر از جوان ها است ، چون پیری هم یک نوع ضعف است ، در جوان شجاعت بیشتر است؛ چون قدرت و توانش را دارد ، مریض نیست و ضعف ندارد. هر جایی که غضب بیشتر است ، شجاعت در عکس آن بیشتر است.

کسانی که دارای رذائل اخلاقی هستند زودتر دچار غضب می شوند ، این حرف رو اگر خوب دقت بکنید ، آن موقع که مغضوب می شویم متوجه می شویم که این از روی ضعف و بیچارگی ماست.

این یک افتادن از حالت سلامت هست ، اگر حواسمون به این بود آن موقع سعی می کنیم که خودمون رو در مرتبه سلامت و فضلیت باشیم که در آنجاست که جلوی غضب گرفته می شود.

بعضی ها فکر می کنند زود مغضوب بشوند ، بازی رو بهم می زنند یا پرخاش می کنند این شجاعته! نه این گاهی یک لات بازی ست که اون هم از روی ضعف است ، چون قوت ندارد که درست برخورد کند ، درست بیان کند و استدلال بکند زود ناراحت و مغضوب می شود.

فراز بعدی که در محضر این روایت شریف هستیم می فرماید که: «و مَن شَتَمَکَ فَقُل لَهُ: إن کُنتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فأسألُ اللهَ أن یَغفِرَلِی ؛ و إن کُنتَ کاذِباً فِیمَا تَقُولُ فأسألُ اللهَ أن یَغفِرلَکَ»، [۷]در فراز قبل هنوز ناسزا نداده بود ، اما اینجا می فرماید اگر به تو فحش و بد و بیراه گفت ، اینگونه پاسخ بده: اگر این صحبت هایی که تو درباره من میزنی راست باشد ، از خدا می خواهم مرا ببخشد و اگر این صحبت هایی که می گویی دروغ است ، از خدا می خواهم تو را ببخشید.

این مرتبه بسیار سخت تر است از مرحله قبلی ، مرحله قبلی می فرماید اگر فحش و ناسزا بگی ، من هیچ پاسخی نمی دهم اما اینجا بهت ناسزا گفته است ؛ حالا ممکن است کسی فحش ناموسی بدهد، به پدر و مادر بدهد، حالا آن هم روایتش را میخوانیم که آدم آنجا چه کند. آیا فحش ها با هم دیگر فرقی دارند؟ یک جایی باید جواب داد؟ یک جایی باید ساکت شد؟ اینجا (در روایت) دارد مطلق میفرماید.

حالا چند نمونه از کتاب شرح حدیث عنوان بصری، که برای آقای صالحان است[۸] بیان میکنیم:

نمونۀ اول

اولین قصه از امام حسن علیه السلام است. ایشان میفرماید یکی از شامی ها به مدینه آمد و شروع کرد به امام حسن علیه السلام ناسزا گفتن. خب شامی ها دست پروردۀ معاویه و عمروعاص بودند و نسبت به اهل بیت خیلی پرخاش گر و تند بودند. معاویه از زمان خلیفۀ دوم، بعد خلیفۀ سوم، بعد دوران خلافت امیرالمؤمنین که خلافت را تحویل نداد و بعد دوران امام حسن علیه السلام که به صلح حضرت منجر شود و معاویه حاکمیت مطلق پیدا کرد، یک دورۀ طولانی حدود چهل ساله در شامل حاکمیت داشته است. خب در این چهل سال خوب توانسته بوده همۀ مردم را مطابق میلش تربیت کند. اینجا میگوید وقتی این فرد شامی آمد نزد امام حسن، شروع کرد فحش دادن به حضرت، با تمام وجودش، کأنّه، چون باور داشت اینها خارج از دین هستند و اینها مخالف معاویه هستند و محبوبش هم معاویه بود. هر چقدر فحش داد، امام حسن علیه السلام چهره اش باز تر شد، آغوشش را باز تر کرد، خندان تر شد و بعد میگوید درحالی که خنده بر لب داشت بر او سلام کرد و فرمود: ای پیرمرد! به گمانم غریب هستی و گویا اموری بر تو مشتبه شده، اگر از ما یاری بطلبی، سختیهای تو را برطرف میکنیم، اگر چیزی بخواهی، به تو میدهیم، اگر راهنمایی بخواهی راهنمایی میدهیم، اگر باری داشته باشی، بر میداریم، اگر گرسنه هستی، سیرت میکنیم، اگر جا ندری، به تو مکان میدهیم، اگر مسافر و غریب هستی و اینجا کسی نداری، ما اینجا انس و مهماندار تو میشویم. همۀ اینها را امام فرمود و بعد دست این فرد را گرفت، و به خانۀ خود برد. ما این جوری هستیم؟ امام ماست دیگر، دارد به ما یاد میدهد. دستش را گرفت و به خانۀ خود برد. میگوید پیرمرد وقتی این حالت را از امام دید، گریه کرد و آنچنان دگرگون شد که هماندم گفت: گواهی میدهم که تو خلیفۀ خداوند بر زمین هستی؛ خداوند آگاه تر است که رسالت خود را در کجا قرار بدهد. بعد خود این شامی میگوید: من میپنداشتم که تو و پدرت(یعنی امیرالمؤمنین) دشمن ترین مخلوقات نزد من هستید، اکنون دریافتم که محبوبترین خلق خداوند در نزد من میباشید. آنگاه اثاث خود را به خانۀ امام حسن علیه السلام انتقال داد و تا در مدینه بود مهمان آن حضرت بود.

فکر نکنید درِ خانۀ حضرات – با این کنه باز بوده – هر کسی توفیق داشته وارد بشود و مهمان بشود. امروز هم همین جوری است. اگر توانستیم در مقابل کسی که- چرا برادر مؤمن ما چه دیگران – توانستیم یک خضوعی، تواضعی، گذشتی بکنیم، دستم ما را میگیرند، میبرند خانۀ خود! وارد خانه شان میکنند. آشنایشان میشویم. حواسمان باشد که بدانیم داریم وارد خانۀ امام میشویم. اگر داریم رفتار امام را انجام میدهیم، اگر رفتار امام را به عنوان تبعیت از امام انجام میدهیم، وارد خانۀ امام شدیم.

من خیلی منقلب میشوم وقتی که یک جاهایی میگویند امام یک فردی را تحویل گرفت، یک جایی امام اظهار محبت به او کرد، یک جایی امام به خانه اش برد، یک کسی را امام تعارف کرد که شب خانۀ ما بمان، امام برای او جای خواب انداخت، برایش غذا آورد… خیلی انسان منقلب میشود که خدایا! آیا میشود حضرت ما را هم اینگونه تحویل بگیرند؟ دستی به سر و گوشمان بکشند؟…

در ادامه میگوید آنگاه اثاث خود را به خانۀ امام حسن انتقال داد و تا در مدینه بود مهمان آن حضرت بود. خوشبحالش که قلبش صاف بود؛ هرچند پرش کرده بودند به حدی که به امامش ناسزا گفت. امام را نمیشناخت اما تا فهمید، زود برگشت، منصف بود. بعد هم برگشت به شام و جزء معتقدان به خاندان رسالت شد. یک نفر وقتی این طوری بر میگردد شام و این گونه باشد، ببینید چقدر آنجا میتواند تأثیرگذار باشد.

نمونۀ دوم

یک نفر نصرانی خدمت امام باقر علیه السلام آمده بود، خیلی جسارت کرد – من مجبورم چون نقل روائی است میخوانم، اگر نه دهان ما میسوزد بخواهیم این حرفها را بگوییم – به جای اینکه به امام باقر علیه السلام بگوید انت الباقر، یک تعبیر زشتی به کار برد و گفت: انت بقر. حضرت در جوابش فرمود: من باقرم، بقر نیستم. انا باقر. نصرانی گفت: تو پسر زنِ آشپز هستی – حالا این جسارت ناموسی است دیگر- یعنی به مادر حضرت توهین کرد. امام باقر علیه السلام فرمود: آشپزی شغل مادرم است. نگفت من پسر زن آشپز نیستم، منتها این فرد میخواست این حرف اهانت بکند، حضرت فرمود آشپزی شغل مادرم است و عیبی برای او نیست. نصرانی گفت: تو پسر کنیز سیاه زنگی بدزبان هستی. امام باقر علیه السلام فرمود: اگر این نسبت هایی که به مادر دادی راست است،  خداوند او را بیامرزد؛ و اگر دروغ است، خداوند تو را بیامرزد. دیگر این نسبت ناموسی به مادر است دیگر. از این بالاتر که نمیشود. آن هم امام باقر علیه السلام، و مادر ائمه که اینهمه طهارت دارند، ببینید چجوری در مقابل این فرد پاسخ داد. نصرانی وقتی برخورد امام را دید، تحت تأثیر قرار گرفت و مسلمان شد. دید هرچه تند تر میکند، امام ملایم تر پاسخ میدهد. آنوقت میدانید این هدایت چقدر آثار دارد؟ حالا دیگر من توضیح ندهم.

نمونۀ سوم

یک نقلی مرحوم محدث قمی کرده است، میفرماید همین مسئله برای خواجه نصیر طوسی پیش آمد. یک کسی آمد و یک نامه ای از فرد دیگری برای خواجه آورد. در نامه خطاب کرده بود به خواجه، با عنوان: کلب بن کلب. سگ پسر سگ، بعد میگوید خواجه وقتی نامه را خواند، پیش آن فردی که نامه را آورد میخواست جوابش را بدهد، میگوید در برابر آن فرد با یک لحن مطالفت آمیزی در پاسخ نوشت: «این که تو مرا سگ خوانده ای درست نیست؛ زیرا که سگ از جمله چهارپایان، و عو عو کنان و پوستش پوشیده از پشم است و ناخن های دراز دارد. این خصوصیات در من نیست؛ قامت من راست است و تنم بی پشم و ناخنم پهن است و ناطق و خندانم و فصول و خواصی که مرا میباشد غیر از فصول و خواص سگ است. و آن چه در من است مناقض است با آن چه صاحب نامه درباره من گفته است.» و بدین گونه او را پاسخ گفتند، با این زبان نرم، بی آن که کلمه درشتی بر قلم و زبان راند، یا فرستاده او را برنجانند. حتی با آن فردی که نامه را آورد هم خوب برخورد کرد.

نمونۀ چهارم

این واقعه از مرحوم آقا شیخ غلامرضا یزدی است که نزدیک به عصر ما هم هست و خیلی دور نیست. میگوید: در هنگام ظهر، آشیخ غلامرضا یزدی به مسجد آمده بودند. سیدی بعد از نماز  از پشت به ایشان ضربه ای. به شیخ گفت: من خرجی ندارم و چند روز است زن و بچه ام گرسنه اند، به من کمکی کنید. مرحوم حاج شیخ فرمود: بنشین! الان درست میشود. سپس فرمود: مرکب من را بیاورید تا از طریق بازار برویم و چیزی برای این سید تهیه کنیم. از بازار خوان و آهنگری که رد شدند، و به یک مکان دیگر که رسیدند، آن سید فقیر آمد و گفت: حاج شیخ سرت را پایین انداختی و میروی؟ من خرجی ندارم. حاج شیخ فرمود: سید بیا برویم، خداوند کارها را درست میکند. چند قدم رفتند، بار دیگر آن سید فقیر آمد و مشت محکمی به سینۀ حاج شیخ زد، به گونه ای که ایشان نقش بر زمین شد(یعنی اینقدر قوی زد که افتاد) و عمامه اش نیز از سر افتاد و با همان لحن تند به حاج شیخ گفت: میگویم زن و بچه ام گرسنه اند، و خرجی ندارند، آن وقت تو سرت را پایین انداخته ای و میروی؟! میگوید حاج شیخ بلند شد و مریدان خواستند او را ادب کنند، چون خیلی جسارت کرده بود، حاج شیخ فرمود: نه! به او کاری نداشته باشید، راست میگوید، خرجی ندارد. حاج شیخ بلند شد و غبار از عبا و لباس خود گرفت و فرمود: آقا سید بیا برویم، الان خداوند میرساند. راه را ادامه دادند تا به حسینیۀ گلچینان رسیدند. نا گهان یکی از تجار یزد جلو آمد و به حاج شیخ سلام کرد و گفت آقا اگر امری دارید بفرمایید. حاج شیخ فرمود: بیست تومان داری به من قرض بدهی؟ تاجر عرض کرد: بله حاج آقا. و کیفش را بیرون آورد و دسته ای اسکناس بیرون آورد و گفت: هر چه میخواهید بردارید.حاج شیخ فرمود: همان بیست تومان کافی است. و سید فقیر را صدا زد و فرمودند: آقا سید! به جدّت ببخش که دیر شد. و سپس دست فقیر را هم بوسید. سید فقیر که از عمل زشت خود به شدت متأثر و شرمنده بود، از مرحوم حاج شیخ پوزش خواست و رفت…

توجه داشته باشید؛ اگر آدم در برابر اهانت، تندی، بتواند صبوری کند، چقدر مؤثر است. اگر تو را شَتم کرد، جوابش را اینگونه بده: اگر اینهایی که گفتی راست است، خداوند مرا ببخشد، اما اگر راست نیست، خداوند تو را ببخشد.

ان شاء الله خداوند سبحان مقام حلم، صبوری، به همۀ ما عطا بفرماید، جلوی غضب و جمرۀ شیطان را در وجود ما بگیرد. شجاعت در عرصه هایی که باید شجاعت داشته باشیم را به همۀ ما عطا بکند.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

[۱] كافي (ط – دار الحديث) / ج‏۳ / ۷۴۴ / ۱۲۱ – باب الغضب …..  ص : ۷۳۸

[۲]  الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏۲، ص: ۳۰۲  | ۲- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُيَسِّرٍ قَالَ: ذُكِرَ الْغَضَبُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ ع فَقَالَ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَغْضَبُ فَمَا يَرْضَى أَبَداً حَتَّى يَدْخُلَ النَّارَ فَأَيُّمَا رَجُلٍ غَضِبَ عَلَى قَوْمٍ وَ هُوَ قَائِمٌ فَلْيَجْلِسْ مِنْ فَوْرِهِ ذَلِكَ فَإِنَّهُ سَيَذْهَبُ عَنْهُ رِجْزُ الشَّيْطَانِ وَ أَيُّمَا رَجُلٍ غَضِبَ عَلَى ذِي رَحِمَ فَلْيَدْنُ مِنْهُ فَلْيَمَسَّهُ فَإِنَّ الرَّحِمَ إِذَا مُسَّتْ سَكَنَتْ.

[۳] چهل حدیث امام خمینی- صفحه ۱۴۱: اگر حب دنیا از دلش بیخ کن شود و قلع این ماده فاسده بکلی شود، تمام مفاسد نیز از قلب هجرت کند و تمام محاسن اخلاقی در مملکت روح وارد گردد.‏

[۴] امام علی(ع)ـبحار الانوار چاپ بیروت جلد ۸۴ صفحه ۲۸۹ :«الدنیا جیفة طالبها کِلاب»

غرر الحکم و درر الکلم صفحه ۲۷۳:«إنّما الدّنيا جيفة و المتواخون عليها أشباه الكلاب فلا تمنعهم أخوّتهم‏»

[۵] .سوره ی حدید آیه ۲۰

[۶] .کافی چاپ دار الحدیث جلد ۱۳ صفحه ۷

[۷] حدیث عنوان بصری

[۸] منظور کتاب «ساحل بقا» است.

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 31

بسم الله الرحمن الرحیم

در خدمت دوستان ، ذیل این فراز از حددیث عنوان بصری بودیم که 9 دستور حضرت فرمودند که 3 تاش در ریاضت و کم خوردن و درست خوردن و حلال خوردن بود و 3 تای آن نیز در بحث حلم بود در این دو قسم عرض کردیم که قسم اول آن، کنترل شهوت انسان را بحث می کند و قسم دوم که حلم است بحث در قوه غضبیه می کند، چون انسان یک قوه شهویه دارد و یک قوه غضبیه. وقتی که شیطان پس از سجده نکردن به انسان ، هبوط به زمین کرد، به خدای سبحان عرض کرد که ؛ خدایا، تو هیچ عملی را بدون اجر نمی گذاری، من تو را عبادت کردم و این دوران که تو را عبادت کردم اجرش را می خواهم. در آن جا خداوند فرمود: بخواه تا بدهم و شیطان خواسته هایی را از خداوند خواست. یکی از اون خواسته که از خداوند خواست این بود که « إنّ الشّیطان یجری من ابن آدم مجری الدّم » ، همانند خون که در رگ های آدم جریان دارد و تمام اعضاء و جوارحش را پر کرده و جاری است؛ همانند خون ، در بدن او جریان داشته باشم. خداوند هم قبول کرد که جریان داشته باشد فلذا سلطه شیطان از راه شدّت جریان خون می شود چه در وقت شهوت که انسان سرعت حرکت پیدا می کند و چه در وقت غضب که آشکار تر هم است. همانطوری که شیطان از نارّ و آتش است و خودش نیز بر این تصریح داشته که « خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»[1] من را از آتش خلق کرده ای و انسان را از گل خلق کرده ای لذا غضب در روایت آمده که «جمرة مِن الشیطان»، آتش زنه ای از جانب شیطان است، چون خود شیطان آتش است و این آتش زنه ی اوست، پس غضب بی واسطه از شیطان نشأت گرفته است.

همانطور که در جلسات گذشته هم گفته شد ، غضب از قوای وجودی انسان است که اگر این قوه سرکوب و از بین برود، انسان به سَفَه ، سبک سری و خفت دچار می شود، یعنی در مقابل هیچ حساسیتی در مقابل هر نیرویی که بر او وارد شود ندارد و به سرعت خمودی دارد و انگیزه ای برای هیچ کاری پیدا نمی کند . در حالیکه غضب به انسان قوه ی دفاع می دهد و شهوت به انسان حب ذات می دهد که انسان خودش را دوست داشته باشد تا اینجا مطلوب است. غضب به انسان قوه ی دفاع از این حب ذات را می دهد، این دو قوه فطری است.

مرحوم علامه طباطبائی می فرمایند: حب ذات و خود را دوست داشتن ، خود خواهی نیست بلکه مثلا انسان غذا می خورد، فعالیت می کند ، روزی بدست می آورد تا زنده بماند و… همه ی اینها در راستای این است که حب ذات باشد تا حاصل شود وگرنه با نبود حبّ ذات هیچ کدام محقق نمی شود.

پس حب ذات فقط در انسان نیست و در همه موجودات است. همه موجودات وقتی خودشان را دوست دارند باقی هستند، و چون خودشان را دوست دارند دفاع از خودشان را هم قطعی و لازم میدانند؛ همانطورکه علامه می فرمایند این دفاع از ذات نیز فطری است؛ لذا همه موجودات مفطور اند، مخلوق اند بر اینکه به دنبال بقای خودشان باشند. حالا ممکن است که یک حیوانی مثل آهو و گوزن در مقابل دشمن با فرار کردن دفاع از خود بکنند ؛ یک حیوان دیگری با حمله دفاع از خودش میکند؛ یک حیوانی با پرواز کردن و دور شدن از صحنه خطر از خودش دفاع می کند؛ یک حیوانی با خزیدن درون زمین از خودش دفاع می کند؛ یک حیوانی با همرنگ شدن با محیط از خودش دفاع می کند و هر حیوانی به نوعی از خودش دفاع می کند و این قوا را خدا قرار داده که این ها همه از غضب و قوه غضبیة نشأت گرفته که قدرت دفاع، قدرت حمله، قدرت بقاء، دفاع از ذات از غضب نشأت گرفته است؛ پس غضب یک حقیقت کمالی است به شرطی که تحت تصرف عقل و شرع باشد. اگر رها باشد سیل ویران کننده ای است. اما اگر تحت تصرف عقل و شرع باشد، یک آب هدایت شده ایست که سبب حیات است سبب بقا و سبب دفاع است. این تصور درست از غضب که ما کلا غضب را کلا منفی نبینیم بلکه هر چیزی که مخلوق اللهی است در نگاه اول مثبت است مگر اینکه به افراط و تفریط کشیده بشود. غضب هم از قوایی از که خداوند سبحان خلق کرده و قرار داده که اگر درست بکار گرفته نشود انسان را به هلاکت می اندازد. پس اصل غضب یک قوه الهی است، یک قوه ای است که به تعبیری که عرض کردم در جلسه گذشته از حضرت آیت الله ممدوحی (ره) که ایشان فرمودند که اگر غضب تحت سلطه ی عقل قرار بگیرد، «جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم» می شود.

تا اینجا بحثی بود که ذیل این بیانی که امام صادق (علیه السلام) در اینجا برای عنوان بصری بیان کرده اند که آن سه چیزی که در حلم است این است که «فَمَنْ قَالَ لَكَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْراً»[2] اگر یکی بگویی دَه تا میشنوی می گوید اگر کسی این را به تو گفت، تو به او بگو «فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَة»[3] تو اگر دَه تا حرف هم به من بزنی من یکی هم جوابت را نمیدهد. این مسئله در جامعه ایست که مؤمنین (درونش هستند). حالا یک مؤمنی ضعیف الایمان است اهل بد گویی است اهل تندی است، می گوید آن اگر تندی کرد تو نمی خواهد جوابش را بدهی. در مقابل کفار و مشرکین نیست که اگر انسان آنجا بگوید اگر تو دَه تا بگویی من یکی هم نمی گویم و عزّت مسلمان ها را زیر سوال برده شود! آنجا جای مقابله به مثل است که اگر در مقابل مؤمنان آنها تعدّي کردند گفتند همه گزینه های ما روی میز است، مؤمن هم باید بگوید تو گزینه هایت را بیاور و ببین که آن وقت چگونه امکان رهایی از این مهلکه برایت وجود دارد؛ بعد هم آن پهباد که اوج قدرتشان ، چشم فتنه بود، را در آسمان کور کردند و زدند. اگر یادتان باشد دو سه سال پیش چشم فتنه را ، آن اوج تکنولوژی آن ها، را در آسمان (زدند). این همان قوه غضبیه است که درست بکار گرفته بشود در مقابل تعدی دشمن اگر او یکی تعدی کرد باید بگونه ای تعدی بهش بکنیم که دیگر جرأت نکند، بازدارندگی داشته باشد. لذا اینجور نیست که بگوییم که این جمله در مقابل دشمن و هر ظالمی که یکی زد تو گوشت بگویی یکی دیگه هم بزن، نیست بلکه این در مقابل مومنین است که اگر از روی قصور و غفلت و جهل و کوتاهی یک مومنی درجامعه ایمانی این کوتاهی را داشت نمیخواهد زود در مقابلش یکی گفت دَه تا بگویی، دَه تا گفت یکی هم نگو تا با این کار خودش عتاب بشود. طبق همان کلامی که جلسه گذشته از امیرمومنان علیه السلام نسبت به قنبر عرض شد خدمت دوستان که بیان در محضر روایت که به قنبر فرمود که تو جوابش را نده این بالاترین جواب برای اوست تو خودت را کنترل کن تو در حقیقت از کوره در نرو تو آن شرح صدر را کظم غیض را داشته باشد این بالاترین جواب است.این نکته ای بود که یادآوری جلسه گذشته بود.

اما یک بحثی که دوست داشتم جلسمان در عینی که به روایات نورانی مُتِحَلِّی است به کلمات امام رحمه الله علیه متحلّی باشد در رابطه با غضب در دو کتابشان. هم در کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل ایشان این بحث را دارند مفصل و هم در کتاب چهل حدیث ذیل یک حدیثی که در رابطه با غضب است ولی اشتراکاتی نیز دارند. دوستان می توانند به هر دو [حدیث] رجوع بکنند و استفاده بکنند.

پس بحث ما در رابطه با غضب است. در این بحث به دنبال این هستیم که غضب را متعادل کنیم نه اینکه غضب را سرکوب بکنیم. به دنبال این هستیم که در وجود ما حلم محقق بشود و با حلم شرح صدر پیدا بکنیم. پس حلم از عالم بر می آید نه از جاهل. لذا غضبی که کنترل شده نیست، عمدتا مربوط به جاهلان است. غضبِ عالم ،کنترل شده است. در آیه شریفه نیز داریم که «وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَلِيمًا» [4]. خدای سبحان علیمِ حلیم است یعنی سبب چنین حلمی، علم است یعنی علم منشأ حلم است.(البته در آیه دیگر حلیمًا غفورًا نیز داریم.) از طرفی اگر در سیره معصومان تفحّص بکنیم نیز [چنین حلمی وجود دارد.] مانند آن مرد شامی که خدمت امام حسن(علیه السلام) آمد و شروع به جسارت های تندی به حضرت کرد. در آن جا امام ساکت بودند. عده ای خواستند جواب بدهند و توبیخش بکنند. حضرت (علیه السلام) فرمودند: کاری به او نداشته باشید. بعد به آن مرد شامی فرمودند: معلوم است تو در اینجا غریبی، سرپناهی نداری، خسته هم هستی. بیا و یک استراحتی بکن. سپس حضرت (علیه السلام) او را دعوت کردند، به منزل بردند و پذیرایی کردند،  تلطف کردند. بعد آن مرد دید که همه آن چیز هایی که در ذهنش از امام حسن (علیه السلام) بود، فرو ریخت. سپس آن مرد مضمون به این جمله گفت: خداوند می داند رسالتش را در کجا قرار بدهد. خاندان رسالت را کدام خاندان قرار بدهد.

امام حسن(علیه السلام)  می توانست با او مقابله کند یا جلوی یارانش را نگیرد و یاران حضرت(علیه السلام)  ترتیب او را می دادند. و آن مرد تا هر وقت که زنده می ماند بغض نسبت به اهل بیت از وجودش ریشه کن نمی شد. اما امام (علیه السلام) با یک برخورد صحیح باب هدایت او را ایجاد کردند و لذا طرف(آن شخص) هدایت شد.[5]

ممکن است در ذهن ما بیاید که اگر شخص مقابل ده چیز بگوید ما چیزی نگوییم، شخصیتمان زیر سوال می رود.

نه!! بین مؤمنان اینگونه نیست. بین مؤمنان اصل این است که انسان صبوری بکند، حلم داشته باشد و غضب را به کار نگیرد. مگر در جایی که واقعا ضروری باشد به طوری که اگر این کار را نکند ممکن است برای شخص مقابل بدآموزی جدی داشته باشد. ولی در حالت عادی ممکن است فکر کند که کار او(غضب او) حق و درست است و در جای دیگری استفاده بکند و سرش را به باد بدهد! البته همین جواب دادن هم از سر رحمت بر اون شخص است. یعنی اگر من در اینجا تنبیهش نکنم و ادب نشود، ممکن است در جای دیگری تند تر از این بگوید و آن جا جای چنین رحمی نباشد و سرش به باد برود. دقت کنید که این نگاه چقدر نگاه مهربانانه ای در دین است. یعنی حتی اگر در این جا جواب بدهد و در جایی جواب لازم شد نیز از باب محبت به او است. که در این جا یادبگیرد که در جای دیگری که خطرناک تر است اینگونه برخورد نکند. اگر این نگاه در وجود ما شکل بگیرد روابط چقدر زیبا می شود.

حالا امام در اینجا چند بحث را درباره غضب بیان می کنند که خیلی زیباست. می فرمایند که بحث غضب یکی از شعله های آتش است.

ابتدا امام یک بحثی را مطرح می کنند و می فرمایند بین ظاهر و باطن یک رابطه خیلی قوی و شدیدی وجود دارد. هر چیزی که در باطن شکل می گیرد به ظاهر کشیده می شود. هر چیزی که در ظاهر محقق می شود به باطن هم می رسد. پس هم از ظاهر به باطن می رسد و هم از باطن به ظاهر! تحلّم یعنی انسان خودش را به حلم بزند. و لذا اگر انسان خودش را به حلم بزند، خودش را به زور هم که شده به حلم و صبوری بزند، این عمل در نظام باطنی او هم اثر می گذارد. از آن طرف اگر در نظام باطنی ملکه حلم را داشته باشد، قطعا در نظام ظاهری او نیز (حلم) محقق می شود و دیده می شود و آشکار می شود. لذا بین ظاهر و باطن چه در خوبی و چه در بدی، دائما رفت و آمد است.

حالا اگر کسی ملکه غضب در باطن وجود او باشد و اعمال غضب آلود هم در رفتار او دیده بشود، این شخص بین دو آتش، گرفتار شده است؛ یک آتش باطنی که «تطّلِعُ علی الأفئده نارُ الله الموقده»[6] است، این نار باطنی که هیچ چیزی جلو دارش نیست و هیچ حدی ندارد.

 از طرفی هم آتش ظاهری؛ آتش ظاهری به بدن [ضرر] می زند اما آتش باطنی به قلب [ضرر] می زند. قلب انسان کجاست؟ حقیقت انسان است. حقیقت انسان چقدر فراگیری دارد؟ می تواند همه عالم را بگیرد، می تواند همه هستی را فرا بگیرد و به همه جا سرایت کند؛ با هر کسی ارتباط برقرار می کند شعله ای از این به او هم می گیرد. اینقدر این آتش درونی قوی است!

حقیقت جهنم نزاع بین دو آتش درونی و بیرونی انسان است. در جهنم که این دو آتش بیرونی و درونی که هیچ حدی برایشان نیست [باهم نزاع می کنند] لذا نمی خواهد  برای انسان از بیرون هیزم ببرند، بلکه هیزمش خودش است. این آتش یک هیزمی دارد که تمامی ندارد چون درونی و باطنی شده، در وجود انسان ملکه ی رذیله شده است و تبدیل به غضبی شده که دیگر از دست انسان خارج است.

 لذا امام(ره) می فرماید:«غضب یک آتش است که می تواند ابدیت انسان را ساقط کند» گاهی غضب، فقط یک تصمیم آنی است. گاهی انسان [نسبت به] به امامی معصوم یا پیغمبری از انبیاء یا خدای سبحان، آن چنان در حالت بغض قرار می گیرد که کلامی می گوید که زندگی اش را آتش می زند. یا قتل نفسی را مرتکب می شود. در یک لحظه آنچنان آتش غضب فوران می کند، که مرتکب قتل نفس می شود، قتل نفس به یک لحظه می کشد. ممکن است قصدی هم نداشته یا حواسش هم نبوده باشد. اما یک لحظه آن چنان این نائره شعله می کشد که می بیند دستش به خون آلود است و به قتل نفس محترمه ای مبتلا شده است. انسان قبل از اینکه آتش غضب فوران بکند، می تواند در حالت سکونش آن را خنثی کند.

تعبیری را در بعضی از کتاب ها ذکر کردند. امام(ره) هم می فرماید مثل این میماند که آتش فراوانی در یک غار شکل بگیرد که یک دهانه برای خروج دارد. چطور از این دهانه ی غار هم آتش می خواهد خارج شود و هم می خواهد اکسیژن را بکشد. این دودی که در غار گرفته می خواهد خارج شود. این صدایی که در دهانه ی غار در اثر شعله کشیدن آتش ایجاد می شود. آن موقع هر چیزی بخواهد آنرا خاموش کند خودش تبدیل می شود به شعله. چون این آنقدر متراکم است و اینقدر شدید است که هر چیزی که برای خاموش کردن آن هم به کار برده شود [فائده ای ندارد]

لذا می گویند آن لحظه نمی شود خیلی کاری کرد پس باید قبل از اینکه شعله ی غضب به این مرتبه برسد انسان کاری برای خاموش کردن این بکند. و آن موقع است که انسان وقت آرامش باید حواسش به خاموش کردن باشد.

حضرت امام هم در کتاب چهل حدیث و هم جنود عقد وجهل این مثال را آورده :«‌ مثل انسان در این هنگام چنانچه حکما گویند، مثل غاری شود که در او آتش افروزند. و پر گردد از شعله و محبوس و مختنق گردد در آن دود و اشتعال آتش و به پا خیزد نفیر آن و بلند شود نائره و صدای آن از شدن اشتعال پس سخت شود علاج آن و مشکل گردد خاموش کردن آن وچنان شود که هر چه بر وی افکنند که او را فرو نشانند. خود او نیز جزء آن شود و بر ماده ی آن افزاید و سبب ازدیاد شود پس از این سبب است که انسان در این حال کور شود.» یعنی انسان در لحظه ی غضب کور و کر می شود.وقتی کور و کر شد دیگر نه صحبتی می شود و نه نصیحتی فایده ای دارد لذا اگر کسی در آن حالت نصیحتش هم بکند، بدتر، بر افروخته می شود و احساس توهین می کند. امام می فرماید:«بله میشود گاهی برای اینکه آتش این خاموش شود یک کسی را که مثلا نسبت به او ادب و احترام ویژه ای قائل است، حاضر کند برای او حشمتی دارد، از او خجالت می کشد. اما اگر آن را هم آوردی در برابرش، اون آتش را فروکش کرد و در درونش نگه داشت، درونش را آنچنان می سوزاند که مریضی های دیگر ایجاد می شود لذا هر کاری می کنی اون خاموش شدنش سخت است نمی گوید نباید کاری کرد بلکه می گوید خاموش کردنش سخت است. بعد می فرمایند که در این حالت باید چه کرد. اما عمده ی دستورالعمل برای اینکه انسان متحلم باشد و حلیم باشد، قبل از این است که عصبانی باشد. یعنی انسانی که میداند ممکن است غضبناک شود حتما باید از قبل تدارک این حالت را دیده باشد تا به او مبتلا نشود. پیشگیری بکند نه درمان. درمان در حالت مریضی خیلی سخت است. لذا اونجا سرعت حرکت، به هنگام غضب و شعله کشیدنش خیلی زیاد است. اینجا امام میفرماید البته باید فوایدش را هم در نظر بگیریم. افراط در غضب غلط است. در روایتی از عیسی بن مریم میپرسند حواریون که چه چیز از همه اشیا سخت تر است؟ حضرت فرمودند سخت ترین اشیا غضب خدا است. بعد سوال کردند چگونه میتوانیم خودمان را از غضب خدا حفظ کنیم؟ حضرت فرمودند با آنکه غضب نکنید[7]. یعنی اگر کسی در دنیا توانست جلوی غضبش را بگیرد، عین همین جریان را خدا با او معامله میکند. خیلی زیباست. هرگاه که انسان مبتلای به غضب ممکن است بشود، یادش بیاید که خدای سبحان به همین نسبت مورد غضب خدا قرار میگیرد و غضب الهی هیچ مانعش نیست. اگر انسان باور کرد که سخت ترین و شدید ترین اشیا غضب الهی است و تنها راه جلوگیری از غضب الهی این است که انسان غضبش را بر دیگران کنترل بکند و غضبناک نشود که تعبیر این استکه غضب نکنی. با این میتوانیم خودمان را از غضب الهی که شدیدترین اشیا است خودمان را حفظ کنیم. این مربوط عیسی ع بود یا در مورد موسی ع: مکتوب فی التورات فیما ناجل عزوجل به موسی. از اون مناجات ها و  گفتگوها که بین خدای سبحان با موسای کلیم برقرار شد که حدیث قدسی است برای موسی، آنجا خطاب شد که: یا موسی امسک غضبک عمن ملکتک علیه اکف عنک غضبی. حواست باشد غضبت را نسبت به اون کسانی که به اون ها قدرت پیدا کردی و به اونها امکان دارد غضب کنی، اگر تو اینکار را کردی من هم غضبم را از تو کنترل خواهم کرد و مبتلا به غضب من نخواهی شد. پس اگر انسان هر صفاتی از صفات الهی را که انسان دوست دارد- اگر جود خدا را دوست دارد، گفتند اهل جود باشید، اگر رحمت الهی را میخواهد میگوید با دیگران اهل رحمت باشید، اگر امساک از غضب الهی را میخواهد انسان-، باید نسبت به دیگران غضب نکند. حالا این یک دستور کلی است در همه صفات، هر صفتی از صفات الهی دوست دارید همان را نسبت به دیگران از خودتون رعایت کنید نسبت به دیگران. ظرفیت پیدا میکنید. یعنی انسان وقتی که نسبت به دیگران رحمت کرد، این رحمت نسبت به دیگران به او ظرفیت قبول رحمت خدا را میدهید. لذا یک قاعده است. حتی میفرماید اگر دو نفر دوست به هم رسیدند، خدا صد درجه رحمتش را نازل میکند، نود و نه درجه از این رحمت مربوط به اون کسی است که بیشتر آن یکی را دوست دارد. یعنی ظرفیت وجودی او بالاتر بود در رحمت و دوست داشتن، نود و نه از این صد تا شامل او میشود. این ها یک سنت و قاعده است که اگر دنبال این هستیم که کمالاتی را که اسمای الهی است در خودمان ایجاد کنیم آن را نسبت به دیگران به کار بگیریم، او استعداد و وسعت به ما میدهد و آن استعداد و وسعت باعث میشود بهره مند باشیم؛ چون باید یک ظرفی جا داشته باشد که رحمت خدا در او قرار بگیرد، اگر او جا نداشت، ظرفیت نداشت، استعداد نداشت، رحمت الهی که هست. این ظرفیت ندارد بهره مند شود، رحمت الهی که انفعال درونش نیست که بعدا ایجاد شود، رحمت الهی دائما جاری و ساری و فائض است. فَیَضان دارد. اما ما چون ظرفمان دهانش تنگ است و ظرفیت ندارد، بهره مند نیستیم.

مثل همان بارانی که «أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا» [8] هر بیابانی و صحرایی به اندازه ظرفیتش به از بارانی که باریده می شود، بهره مند می شود. این بیابان ها نفوس انسان ها هستند که زمانی که باران رحمت بر نفوس انسان ها باریده می شود، هر وجودی به اندازه ی ظرفیت، تقاضایش و استعدادش بهره مند می شود؛ پس سعی کنیم استعداد و ظرفیت مان را باز تر و گسترده تر کنیم و این با به کار گیری ، این صفات نسبت به دیگران محقق می شود.خدا که احتیاج به رحمت ما ندارد بلکه ما هستیم که احتیاج و نیاز به رحمت او داریم. با رحم کردن به دیگران، رحمت حق را در وجودمان ایجاد کنیم، با مهربانی کردن در دیگران مهربانی خدا را ، با محبت کردن به دیگران محبت خدا را ، با جود به دیگران، جود خدا را و با گذشت از دیگران، گذشت خدا را ایجاد کنیم .

یعنی کسی که اینگونه معامله می کند، دائما در حال برقرار کردن ارتباط با خداوند است. ظاهرش این است که از مثلا از امثال حسن و حسین و … گذشته است اما در حقیقت، این به دنبال عفو الهی است و با خداوند معامله کرده است. معامله هم نه بلکه با خدا را رابطه برقرار کرده است. چون رابطه بالاتر از معامله است.

این نگاه را در غضب داشته باشیم موجب می شود انسان حلیم شویم . اگر کسی هم جسارتی کرد، می توانیم جواب بدهیم اما نمی دهیم چرا که می دانیم خداوند نیز با همین نگاه بر او ملایمت می کند و اگر کوتاهی و نعوذ بالله، در وجودش دریدگی ایجاد شد، مثلا اون حرف تند زدنی که دیگری به من میزند ، کوتاهی ها و غفلت های ماست. این غفلت های ماست که دریدگی نسبت به درگاه خداوند است. خدای سبحان جزای سخت برای این قرار نمیدهد و گذشت می کند، می گوید چون او اهل گذشت بود، گذشت می کنم یا اینکه خداوند بخاطر این کار نمی گذارد مبتلا شود به این معصیت یا اگر هم مبتلا شد، از او گذشت می کنند. چقدر زیبا می شود.

پس سعی بکنیم مراقبه را در این ایام ، علاوه بر اینکه در بحث های گذشته در رابطه با خوردن و نوشیدن رعایت می کنیم، مسئله حلم را نیز قرار بدهیم. منتها حلم مراتب دارد. همه ی آن سرخ شدن و دست بلند کردن و کشتن نیست بلکه گاهی یک چیزی گفته می شود و او در دلش ناراحت می شود، همین مقدار ناراحت شدن در دلش با اینکه او می تواند گذشت کند اما او ناراحت شده است و در دلش می ماند و او را مشغول کرده است.

من یادم نمی رود، یک دفعه جایی رفته بودم و با کسی صحبت می کردیم؛ چیزی شد و آن شخص سوء برداشت کرد یعنی مقصود من حاصل نشد و اون بنده خدا چیزی گفت که به من خیلی سنگین شد، با اینکه او قصد هم نداشت و فکر می کرد که من می خواهم سوء استفاده بکنم، و کلمه ای به کار برد که خیلی در دلم ماند و بر من سخت شد یعنی واقعا مثل یک ذغال بر افروخته شدم، یادم نمیاد تا به حال به اون شدت عصبانی شده باشم. دیدم نه ، این آتش رهایم نمی کند. وقتی به خانه رسیدم ، شماره ی اون بنده خدا را گرفتم و گفتم من چون خیلی از شما ناراحت شدم و غضب کردم، دیدم تا به شما نگم که در این برداشت اشتباه کردی و چون در آنجا به من مجال ندادی که بگویم که اشتباه کردی، و به او گفتم که این حرفی را که زده ای ، غلط بوده و من هم می خواستم بگویم تا همین قدر آتشم خاموش شود و حیف است بین من و شما این ناراحتی بماند؛ من همین قدر که به شما گفتم که اشتباه بوده و من مقصودم این نبوده، خیالم راحت می شود که این آتش ادامه پیدا نمی کند وگرنه این آتش در وجود من باقی می ماند و اون بنده که بسیار صالحی بود ، در جواب گفت من اشتباه کردم و جبران می کنم. همین قدر کفایت کرد یعنی وقتی او دید من صادقانه با او برخورد کردم و به خود گفت شاید من توجه نکردم و کوتاهی کردم ، گفت جبران می کنم و مثلا برای شما امکان دارد که مغرب و عشاء بیایید، فلان جا ببینمتون تا عذر خواهیم کنم. گفتم: ممنون، به همین مقدار کفایت می کند که شما هم مقصود ما را فهمیدی و من نمیخواهم شما به زحمت بیفتی.

یعنی اگر انسان به سرعت جلوی این غضب را نگیرد، این هی برافروخته تر میشود. هی شعله ور تر میشود. هی در درون انسان، شیطان به وسیلۀ وهم انسان این(غضب) را قوی تر میکند. تمام نمیشود. اگر انسان توانست، عبور بکند و بگذرد، این شعلۀ آتش جهنم را از خودش برداشته است.

حالا این را امام(ره) میفرماید[9] که: « پس، انسان بين اين دو جهنم، كه يكى از باطن قلب بروز كرده»، همان غضب باطنی. « و نايره و شعله‏اش از طريق ام الدماغ(مغز) به ملك بدن وارد گردد، و ديگرى صورت قبايح اعمال و تجسم افعال است» که با اعمال ظاهری محقق کرده است.« و از ظاهر رو به باطن تصاعد كند»، اعمالش از ظاهر به باطن میروند، و آن تفکرش و فکرش و خیالش، که حالت غضب داشت، از باطن به ظاهر می آید. بعد میفرماید که: در بین دو آتش بین فشار و عذاب قرار میگیرد که این آتش جهنم از سنخ این است که هیچ رادع و مانعی ندارد، حدّی ندارد. بعد دنباله اش ایشان میفرماید:گاهی غضب ملکۀ انسان و فصل اخیرش میشود[10]. اگر ملکه و حقیقت انسان شد، انسان حقیقتش یک درنده میشود. خودش هم نمیداند. ظاهرش هم انسان است اما حقیقتش یک درنده است؛ سبع میشود. ایشان(امام) میفرماید صورت برزخی این فرد، یک سَبُع است. یعنی اگر کسی چشم برزخی داشته باشد، همین الان او را به صورت یک درنده و گرگ میبیند.

«ای دریده پوستین یوسفان               گرگ برخیزی از این خواب گران[11]»

غضب برادران یوسف، یوسف را به چاه انداخت. غضب کردند دیگر:

«ای دریده پوستین یوسفان               گرگ برخیزی از این خواب گران»

خواب گران یعنی دنیا، وقتی که برخواستی، تجسم اعمال تو گرگ است! این گرگ شدن است. انسانی که گرگ میشود، هیچ حدّی در گرگ بودن ندارد. گرگ حدّ دارد اما انسانی که گرگ میشود، دیگر حدّی ندارد. تعبیر امام[12] این است که، همانطور که «أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[13]» اینکه اینها از حیوانات بدتر هستد، سَبُعیت اینها را، با هیچ یک از حویانات نمیشود مقایسه کرد. هیچ چیزی جلو دارش نیست.

از همین موارد کوچک هم شروع میشود ها! فکر نکنیم کو تا ما آن طور بشویم. نه از همین دل گرفتگیهای از همدیگر، ناراحتیها، سرخ شدن ها، در دل ماندن ها، در دل ور رفتن ها، در ذهن ماندن ها، هی کلنجار رفتنها و… شروع میشود. آدم باید زود این مسائل را که در رابطه با مؤمنین پیش می آید حل کند. نگذارد طول بکشد. هر چقدر طول بکشد، یک مرتبه است. همین مرتبه، استعداد مرتبۀ بالاتر را ایجاد میکند. دوباره آن مرتبه، استعداد مرتبۀ بالاتر را ایجاد میکند. همانطور که صفات حسن، مرتبه به مرتبه زمینۀ صفات بالاتر را ایجاد میکنند، در غضب هم از همین کدورت های ظاهری، استعداد انسان در کدورتهای بالاتر ایجاد میشود.

تمرین کنیم برای خودمان، که محاسبه کنیم در شب، ببینیم که امروز، ما کدام رفتارمان میتوانست، بهتر از این باشد، از جهت برخورد مهربانانه با دوستانمان، اگر کوتاهی در مهربانی داریم، جبرانش کنیم. نگذاریم طول بکشد تا نهادینه نشود؛ ملکه نشود. همین کوچک ها. هر شب محاسبه کنیم. بگوییم اینجا من میتوانستم من بهتر از این با دوستم برخورد بکنم. میتوانستم مهربان تر از این باشم. بی اعتنایی من خودش یک نوع غضب است. گاهی غضب با بی اعتنایی کردن است. توانستم طوری عرض کنم که کاربردی باشد؟ بین خودمان ببینیم بهتر از این چطور میتوانستیم عمل کنیم. این میشود حلم. این میشود صبوری. این میشود حلیمِ علیم. این میشود حلیمِ غفور. گذشت؛ گذشت غفران است دیگر. این صفات را ان شاء الله در خودمان متجلّی کنیم. خیلی حرف و مسائل باقی ماند که دلم میخواست که این روایات و کلمات امام را بیش از این بخوانم.

با این روایت[14] تمامش کنیم که؛ میگوید یک اعرابی، یک رجل بدوی، که بیابانی بود، روستایی ای که هیچ ارتباطی با شهر نداشت، نزد پیامبر آمد، « فقال: إني أسكن البادية»، من رفت و آمدی در شهر ها ندارم، در بادیه زندگی میکنم. در بیابان زندگی میکنم. حالا مثلاً کشاورز یا دامدار هستند. « فعلّمني جوامع الكلام‏ » به پیغمبر عرض میکند که، یک کلام کوتاهی بگو، که خیلی جامع باشد. همه چیز در آن باشد. « فعلّمني جوامع الكلام‏» . خداوند به پیامبر فرموده:  «أُوتِيتُ جَوَامِعَ اَلْكَلِمِ.[15]»  ما جوامع کلم را به تو دادیم. حالا این فرد هم زرنگ بوده؛ ببینید یک آدم چقدر باید باشعور باشد، با فهم باشد، که وقتی نزد پیامبر می آید، فقط یک نصیحت نمیخواهد. بلکه میگوید جوامع الکلم را بده. یک چیزی بده که همه چیز در آن باشد. یک چیزی که همه جا به کار بیاید. « فعلّمني جوامع الكلام‏ »، میگوید من که نمیتوانم بیایم و بروم و هر دفعه از شما سوالهای مختلف بپرسم، شما یک چیزی بگو که همیشه به کارم بیاید. « فقال: آمرك أن لا تغضب‏»، من به تو میگویم، جوامع الکلم برای تو این است که غضب نکنی، أن لا تغضب‏! «فأعاد عليه الأعرابي المسألة ثلاث مرات‏» کأنّهُ نگرفت که این چقدر مهم است، سه بار این سوال را کرد که جوامع الکلام را به من بگو. من این یک بار را توانستم بیایم، دیگر نمیتوانم بیایم. حضرت هر سه بار، این جواب را دادند. «حتى رجع الرجل إلى نفسه» وقتی پیامبر سه بار فرمودند، این اعرابی گفت: «فقال: لاأسأل عن شي‏ء بعد هذا» من دیگه سوالی نمیکنم. یعنی فهمید که پیغمبر جوامع الکلم را به او داد. این «أن لاتغضب» با تمام مراتبش هست. بعد دارد « ما أمرني رسول الله إلا بالخير» چون پیغمبر شناس بود، اینجا میگوید که حتماً پیغمبر غیر از آن چیزی که برای من خیر محض باشد نمیگوید. اگر میفرماید أن لاتغضب، پس معلوم میشود همۀ کار من گیرش در این است. «قال: وكان أبي يقول» اینجا امام صادق که این حدیث را از پیغمبر نقل کرده اند، میفرماید پدر میفرمود، یعنی امام باقر میفرمودند: « أي شي‏ء أشد من الغضب؟» چه چیزی از جهت سختی و شدت بالاتر از غضب است؟ «إنّ الرجل ليغضب فيقتل النفس التي حرّم الله و يقذف المحصنة» گاهی انسان با غضب قتل نفس میکند، گاهی به یک کسی فحشی میدهد، نسبتی میدهد که آبروی آن شخص می رود؛ یقذف المحصنة. یک خانمی را که اهل حفظ و عفت بوده را به یک عیبی رمی میکند و تهمت میزند. امام میفرماید در هنگام غضب اینگونه میشود. ان شاء الله خداوند سبحان ریشه های غضب را در وجود ما – از همین کوچکها، از همین رابطه های ساده اش – ریشه کن کند و بدانیم وقتی رسیدیم نزد پیغمبر و از ایشان جوامع الکلم را خواستیم، ایشان به ما میفرمایند«أن لاتغضب» بین دوستانمان یاد بگیریم مهربانی را، حلم را، بزرگواری را، تا ان شاء الله حلم و رحمت خداوند هم شامل حال ما بشود.

علاج این بحث ماند که ان شاء الله جلسۀ بعدی راه های علاج که در روایات آمده بیان میکنیم.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاتُه

[1]  ص 76

[2]  بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏1، ص: 226

[3] همان

[4]سوره احزاب آیه 51

[5] دقیقا مصداق حدیث هفته قبل که اگر ده چیز به من بگویی، یک چیز هم نخواهی شنید.

[6] سوره همزه آیه 7

[7] الإمامُ الرِّضا عليه السلام : قالَ الحواريُّونَ لِعيسى عليه السلام : أيُّ الأشياءِ أشَدُّ ؟ قالَ : أشَدُّ الأشياءِ غَضَبُ اللّه ِ . قالوا : فيما يُتَّقى غَضَبُ اللّه ِ ؟ قال : بأن لا تَغضَبُوا .

امام رضا عليه السلام : حواريون از حضرت عيسى عليه السلام سؤال كردند: سخت ترين چيزها چيست؟ حضرت فرمود : سخت ترين چيزها خشم خداست. عرض كردند : چگونه مى توان خود را از خشم خدا نگه داشت؟ فرمود : به اين كه خشمگين نشويد.

مشكاة الأنوار : 383/1267| الخصال  ج۱ ص۶ | الخصال  ج۱ ص۶ | مشکاة الأنوار  ج۱ ص۳۰۷ | بحار الأنوار  ج۱۴ ص۲۸۷

[8] رعد 17

[9] شرح چهل حدیث امام خمینی؛ حدیث هفتم غضب. صفحه 154

[10] اشاره به این بخش از چهل حدیث: «و اگر خداى نخواسته صورت غضب در انسان ملكه راسخه گردد كه فصل اخيرش صورت غضب گردد، مصيبت افزون شود، و صورت برزخ و قيامتْ صورت سَبُع است- آن هم سبعى كه در اين عالَم نظير ندارد»صفحه 154

[11] مثنوی معنوی؛ دفتر چهارم؛ بخش ۱۳۵ – اطوار و منازل خلقت آدمی از ابتدا

[12] « سبعيّت انسان را در اين حال مقايسه با هيچ‏يك از حيوانات نتوان كرد؛ همان‏طور كه در جانب كمالْ احدى از موجودات هم‏ترازوى اين اعجوبه دهر نيست، در جانب نقص و اتصاف به صفات رذيله و ملكات خسيسه نيز با او هيچ‏يك از موجودات در ميزان مقايسه نيايد. أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ در شأن او وارد شده؛ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً «2» درباره قلوب قاسيه بشر نازل گرديده است.» چهل حدیث؛ صفحه 154

[13] اعراف، آیه 179

[14] الكافي، ج 2، ص 303،« كتاب الإيمان و الكفر»،« باب الغضب»، حديث 4؛ وسائل الشيعة، ج 15، ص 359،« كتاب الجهاد»،« أبواب جهاد النفس»، باب 53، حديث 7

[15] إرشاد القلوب  ,  جلد۱  ,  صفحه۱۲

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 30

بسم الله الرحمن الرحیم

أمّا اللَواتِی فی الحِلم

در محضر حدیث شریف عنوان بصری و فراز های آخر این حدیث بودیم،. حضرت (ع) نُه دستور سلوکی برای کسانی که قصد سلوک الی الله را دارند و ضروری است را فرمودند و همه سالکین باید این دستورات را انجام بدهند. سه دستور از این ها را به عنوان ریاضت و تمرین و رعایت فرمودند که عمدتا برمیگشت به جهات بدنی به عنوان آن قوه شَهَویّه انسان که مربوط به خوردن بود. سه دستور دوم از این نه قسمت که حضرت بیان میکنند مربوط به قوه غَضَبیّه است. پس آن سه دستور مربوط به قوه شهویه بود و این سه دستور در رابطه با قوه غضبیه است که اگر اینها رام نشوند آن موقع آزار و اذیت و طغیانشان در راه حرکت، انسان را از مسیر باز میدارند. این سه دستوری که می فرمایند با تعبیر «أمّا اللَواتِی فی الحِلم»[1] آن سه دستوری که در رابطه با دسته دوم دستورات ایشان است در رابطه با حلم است. حلم را در کتاب جنود عقل و جهل که امام صادق (ع) آن حدیث مبارک را فرموده اند که خداوند سبحان عقل را خلق کرد و برای او هفتاد و پنج لشکر قرار داد و جهل را در مقابل عقل خلق کرد و برای آن هم هفتاد و پنج لشکر در مقابل جنود عقل قرار داد، که یک بحث بسیار عالی در تمام صفات و کمالات و اضدادش می باشد . که حضرت امام (ره) این بیان را در کتاب شریف شرح حدیث جنود عقل و جهل فرموده اند و تا جایی که بدست آمده بوده، آن را چاپ کرده اند. از جمله یکی از آن احادیث جُنود عقل، حلم است. عنوان حلم که ضدش را سَفَح دانسته اند. سفح در مقابل حِلم است. حلم آن وقار و شکیبایی و سنگینی و طمأنینه است و سَفَح آن سبک مغزی و طِیش[2] و بی وقار بودن و سبکی و سبک سری می باشد که مقابل حلم از جهت لغوی مقابل سَفَح نیست اما از جهت عملی مقابل حلم، سَفَح است.

در این بخش روایت حضرت امام صادق(علیه السلام) می فرمایند،[3] اولین دستور از آن سه دستوری که در رابطه با حلم است این است که: «فَمَن قالَ لَکَ إن قُلتَ واحدًا سَمِعتَ عشرًا فَقُل إن قُلتَ عشرًا لَن تَسمَع واحدًا» یعنی اگر کسی به تو گفت که: اگر به من یک چیز بگویی من ده چیز به تو می گویم، و در جواب بگو اگر ده چیز به من بگویی حتی یک چیز نخواهی شنید.

در این جا حضرت امام صادق (علیه السلام) به جای اینکه مفهوم حلم را موشکافی کنند، از مصادیق ساده و اولی حلم شروع می کنند. شاید این مصادیق در نگاه اول خیلی ساده به نظر می آیند، در حالی که آغاز از این مصادیق است که آن نتایج دقیق را ایجاد می کند. لذا در این جا نگاه حضرت مصداقی است. هیچ بیان مفهومی از حلم ندارند. نمی خواهند بگویند مفهوم حلم چیست بلکه می گویند اگر می خواهی حلم را رعایت بکنی یک کار این است که اگر کسی به تو چنین گفت تا به تو بفهماند که برتر است و قوی تر است، تو این را به او بگو که حتی اگر ده تا به من بگویی یک دانه هم نخواهی شنید. این بیان اول و قسم اول از حلم است که در این جا بیان می کنند،

منتهی توجه به این نکته که قوه غضبیّه در وجود انسان یکی از قوای عظیمی در کنار قوه شهویه است که بقای انسان علاوه بر قوه شهویه به قوه غضبیه هم است. یعنی گاهی ما باید به جای این که قوه غضبیه را در برخی از افراد تعدیل بکنیم، تا از غضب این دسته افراد جلوگیری بکنیم، در برخی نیز از انسان ها باید قوه غضبیه را بیدار بکنیم. زیرا انقدر این افراد در قوه غضبیه سست و تنبل شده اند که حلم آن ها برای جلوگیری از قوت و غضب نیست بلکه از باب ترس، سستی و تنبلی است، مثلا اگر به شخصی بگویند که اگر ده تا بگویی یکی هم نخواهی شنید، از سر حلم نیست بلکه از باب ترس و تنبلی و سستی است. این خوب نیست.

تعریفی که برای انسان می شود، «حساس متحرک بالاراده» است. یعنی اگر چیزی به آن وارد بشود، جواب دارد؛ حساسیت دارد. با اراده پاسخ می دهد. پس این قید حساس متحرک بالاراده بودن، یک صفت مدح برای حیوان می باشد. انسان نیز یکی از افرادی است که حیوانیت درون او وجود دارد ولیکن بالاتر از حیوانیت نیز برای او محقق شده است که موجب شده است، حساس متحرک بالاراده بودن برای انسان،لازم شود. انسان باید قدرت پاسخ داشته باشد. تعبیری هست که می گویند: انسان سیب زمینی نیست که هیچ رگی نداشته باشد. اینگونه نباشد که هر چه به انسان گفتیم از سستی و ترس و جبن، انسان سر بلند نکند بلکه انسان باید قوی باشد. شجاع باشد. قدرتمند باشد. اما این قدرتمندی را در مقابل با دشمن به کار بگیرد. در زمانی که باید فریاد بزند، اقدام بکند، قیام بکند، شجاعت نشان بدهد، این کار را بکند. اما در برابر مؤمنین است که انسان باید حلیم باشد و صبور باشد. «رُحَماءُ بینَهُم»[4] باشد. بعضی انسان ها زمانی که در مقابل دشمن شجاعت مقابله ندارند، زمانی که لبخندشان برای دشمن قرار می گیرد، آن موقع شجاعت و صدای بلندشان بر سر مؤمنین قرار می گیرد. به مومنین که می رسند؛ داد دارند، صدا دارند،فریاد دارند و جرئت پیدا می کنند. این نشان می دهد که قوه غضبیه انسان باید به جای خودش بیدار باشد.

بدون قوه غضبیه

 اگر قوه غضبیه بخواهد به خواب برود، این به خواب رفتن برای انسان دو مشکل ایجاد می کند:

1-یا انسان را آن چنان انسان را ترسو و سست می کند به گونه ای که او حتی دیگر قادر به دفاع از اولیات خودش هم قادر نخواهد بود.

2- و یا در زمان و مکان نامناسب از این قدرت استفاده می کند. نامناسب در مقابل مؤمنین است. آن جایی که باید صبور باشد، پرخاشگر می شود. زیرا این قوه غضبیه، قوه ای حیات دار و زنده در وجود انسان است.

پس قوه غضبیه یکی از قوای وجودی انسان و یکی از قوای ممدوح است که بسیار کارا است. اما همه این محاسن به شرطی است که درست به کار گرفته شود.

خدا حضرت آیت الله ممدوحی را رحمت کند ، ایشان می فرمودند:«اگر قوه غضبیه تحت تدبیر عقل قرار بگیرد می شود «جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ»[5] ،غلیظ بودن بر کافران می شود. اگر قوه شهویه درست به کار گرفته شود، میشود «سَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ »[6] ، «يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ»[7] سرعت بر خیرات قوه ی شهویه ی تربیت شده می شود ، یعنی قوه شهویه وغضبیه وقتی تحت تربیت شرع و عقل قرار می گیرند اینها سازندگیشان خیلی عظیم میشود و قدرتشون بالا می آید و توانایی اینها شدّت پیدا میکند و اگر کسی قوه شهویه و یا غضبیه اش را تحت تدبیر عقل قرار ندهد، این فساد انگیز است به طوری که قدرت غضبیه اگر تحت تدبیر عقل قرار نگیرد، آنچنان خرابکاری ازش به بار می آید که در یک لحظه ممکن است یک بنای سی ساله و چهل ساله عمرش را هدر بدهد. چهل سال عمل و کار کرده است ولی می بینیم با یک غضب، همه ی آن عمر و عمل ها را فرو می ریزد. یک بی جا غضب کردن.

تعبیر علامه طباطبائی

در تعبیری که مرحوم علامه طباطبایی در المیزان دارند می فرمایند:«انسان حبّ ذات دارد. این حبّ ذات، قوّه شهوت انسان در حبّ ذات خودش را متجلّی میکند. یک قوه غضبیه در دفاع و حفظ این حبّ ذات به کار گرفته می شود. در همه موجودات هم هست. ایشان می فرمایند: از جمادات تا نباتات تا حیوانات تا به انسان می رسد که این حبّ ذات متجلی شود و بعد در قوه غضبیه دفاع از ذات می شود.

هر کسی در این قوه غضبیه دفاع از ذات خودش را جزء قدرت فطری خودش می بیند که از ذات و چیزی که نسبت به ذات خودش است، دفاع کند. آن وقت ذات انسان، من انسان، هر چه قدر وسیع تر شود، یعنی یه موقع ذات خودش را بدن می بیند در نتیجه دفاع از بدن را دفاع از خودش می بیند، یک وقت ذات خودش را یک حقیقتی که از بدن وسیع تر است، می بیند ، مثلا خانواده اش را خودش میبیند و از خانواده اش دفاع می کند. یک موقع انسان آن ذات خودش را از خانواده هم وسیع تر می بیند، کشور خودش می بیند؛ باز هم ذاتش وسیع تر شده و دفاع از کشور رو دفاع از خودش میداند. گاهی از این وسیع تر میشود و ذات انسان در دایره فقط رشد کمّيِ ماديِ بدنی فقط نیست بلکه ذات خودش را دین خودش می بیند، اگر در جایی خدشه ای به دین وارد شده باشد می بینیم که این به عنوان اینکه بر ذاتش، بر خودش صدمه وارد شده، قیام می کند؛ این رو مرحوم علامه می فرمایند. هر چقدر این من توسعه اش بیشتر باشد، من اش بزرگتر شده باشد، دفاع از ذات قوی تر و در دایره وسیع تر شکل میگیرد.

پس یه موقع هست انسان فقط بدنش را میبیند، یک وقت خانواده اش را میبیند، یک وقت کشورش را میبیند، تا این حد در حیوان هم هست؛ یعنی حیوان هم گاهی فقط بدن خودش را میبیند؛ گاهی خانوادش را هم خودش می بیند و در دفاع از خانواده جون خودش را هم می دهد یعنی حاضرند بایستند تا کشته شده و دفاع کنند، پس این اختصاص به انسان ندارد گاهی می بینیم دفاع از کشور است مثلا در حیوانات هم می بینیم که اون مرز جغرافیایشان که حیطه ی نفوذشان است یا آن گله ای که با هم هستند، بگیر تا یک خانه ای که مورچه ها می سازند که مرز خودشان را درست کرده و جان خودشان را می دهند تا از آن دفاع کنند یا حیوانات دیگر.

انسان تا اینجا به حیوان شریک است، مطلوب و ممدوح هم می باشد و غلط و زشت نمی باشد اما نباید در این متوقف شود بلکه باید از این بالاتر برود و بالاتر از آن این است که من انسان به گستردگی توجید می شود، این حقیقت در دوران ظهور برای همه محقق می شود. یعنی همه می بینند که مرزشان ، وجودشان، من شان، به گستردگی دینشان است. لذا آن پرچم توحید در سراسر عالم با این نگاه ایجاد می شود. پس به فرمایش مرحوم علامه:« هر جهادی که برای مؤمن اتفاق می افتد، تمام جهاد ها، حتی جهاد ابتدایی؛ برگشت به دفاع می کند» چون دفاع از مرز دین است و [دفاع از] شکسته شدن حریم توسعه ی دینش، در حال شکل گیری است. لذا جنگ های پیامبر، حتی آنجایی که جهاد ابتدایی بود برگشت می کند به چی؟ برگشت می کند به دفاع از ذات. منتها ذاتش چه توسعه ای دارد؟ ذاتش در حد آن نگاه [به] دینش است.

این نگاه را برای این عرض کردیم، چون ما یک نگاه اولی داریم که حلم و حلیم بودن، برای انسان یک نقطه ی مطلوب است. اما این یک طرف تفریط دارد، که آن طرف تفریطش سستی و تنبلی است. در بعضی از دوره ها خشم و غضب [درجامعه] خیلی زیاد غالب است، لذا باید آن جهت حلم را در بین مؤمنین دائما توصیه کرد. در بعضی از وقتها جهت سستی و تنبلی و ترسو بودن -یعنی تفریطش- شدید است، لذا باید احیاء آن قوه ی غضبیه منتها تحت مراقبت عقل شکل بگیرد.

لذا امام (ره) نقل می کند، که بُقراط می گوید:« من برای اینکه آن قوه ی غضبیه ام خاموش نشود گاهی می رفتم در ایامی که در دریا گرد باد و طوفان بود، آن موقع سوار کشتی می شدم؛ تا آن شدت، قوه ی غضبیه و قوه ی مقابل من را بیدار بکند، تا ترسم ریخته بشود. این خیلی بیان دقیقی است! حالا ما نمی گوییم از جهت دینی انسان خودش را به مهلکه بیندازد، « لَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ »[8] اما اصل مسئله که باید قوه غضبیه انسان، خواب آلود و خفته نشود و نباید طوری بشود که در تمرین ها و گذران زندگی خفه بشود. اینقدر سرکوب بشود، اینقدر گفتار نسبت به تخطئه اش شدت پیدا بکند؛ که انسان ها فکر کنند که اگر ‌اصلا هیچ قوه غضبیه ای در وجودشان نباشد، این حُسن است. نه! اینطور نیست. تمام أمر به معروف و نهی از منکر هایی که می بینیم ترک می شود بخاطر این است که قوه غضبیه جسارت را از انسان گرفته است. و  انسان در جایی که باید، در مقابل ظلم به پا خیزد به پا نخواسته و این نشان می دهد که قوه غضبیه به تفریط افتاده است.

پس اصل قوه غضبیه تحت تربیت نظام عقل، ممدوح است و جزء یکی از قوای لازم و ضروری وجود انسان است. منتها این قوه ی غضبیه وقتی به حرکت می افتد، اگر از تحت تربیت عقل خارج بشود؛ آن مثل سیلی می شود که چیزی جلو دارش نیست! یک آتشی می شود که این آتش در آنجا ناخدا و نگهبانی ندارد و هرچیزی هم که بخواهد جلوی این آتش را بگیرد، خودش می شود جزء آتش و سرمایه ی آتش می شود.

دقت بکنید که باید این آتش زنده باشد؛ اما نه اینکه رها باشد. این نگاه را در تربیت انسان ها نسبت به‌ قوه غضبیه و قوه شهویه حتما لازم است که رعایت بکنیم.

روایاتی که در این مسئله وارد شده، روایات زیبایی است که هر کدام راهگشایی دارد. مثلا تعبیری که می فرماید:«حسد ایمان را از بین می برد و می خورد، همچنان که خَل‌ و سرکه عسل را نابود می کند.»[9] ترشی و تندی سرکه، عسل را که آن مزاج معتدل را دارد، آن مزاج را از بین می برد، همچنان حسد و غضب هم از این سنخ هستند. که اعتدال مزاج انسان را از بین می برند.

مرحوم امام در کتاب «جنود عقل و جهل» در رابطه با حلم ، خیلی زیبا وارد شدند و بعضی نکاتی که عرض کردم که در آنجا بود را حتما دوستان رجوع بکنند. بحث مفصلی ایشان از صفحه ی ۳۶۷دارد که می فرماید که حلم از شعب اعتدال غضب است.

شعب اعتدلال قوه غضبیه و شهویه

می فرماید: حلم از شعب اعتدلال قوه غضب است. وقتی قوه غضبیه معتدل باشد، عنوان حلم می شود سپس می فرماید سفه که مقابل آن است. این ها را بیان کرده ایم. بعد می فرماید، اگر در نگاه الهی ، «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» [10] مدح صفت قوه ی غضبیه است، «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ»[11] ، مدح صفت قوه شهویه است؛ یعنی وقتی قوه ی شهویه تحت تدبیر عقل قرار می گیرد، «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» می شود و زمانی که قوه ی غضبیه تحت عقل قرار می گیرد، «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» می شود. زیبایی آن ، این است که اگر «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» محقق نشود ، ، «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» هم محقق نخواهد شد.

اگر کسی در یکی از قوا به تعادل نرسد یا در یکی از آنها به ظاهر به تعادل برسد، دیگری طغیان می کند و این یکی که ظاهرا به تعادل رسیده را از تعادل خارج می کند. پس انسان باید هم «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» متعادل باشد و هم «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» متعادل باشد؛ فقط نگاه فردی به آن نکنید چرا که گاهی می خواهند ما را در اخلاق ، منحصر در نظام فردی کنند. یعنی اگر گفته می شود، حلم و اینکه انسان در برابر دیگران حلیم باشد را آنچنان در نگاه فردی جلو می برند که انسان از نگاه اجتماعی غافل شود؛ مرز بین اینکه انسان حلیم باشد ولی در عین حال سست و ترسو نباشد، قرار نمی دهند. انقدر انسان را سفارش به حلم می کنند که انسان ترسو و سست می شود بلکه انسانی می شود که قدرت دفاع از خود را ندارد. آنگاه این انسان در صحنه و نظام فردی یک بار از حیث اینکه جرئت و جسارت عقلانی را ندارد ، ضرر می کند، یک بار هم از حیث نظام جمعی که قدرت دفاع از اجتماع و جامعه و تغییر را ندارد و در برابر ظلم و دشمن تسلیم می شود و در برابر بی عدالتی قیام نمی کند و حساسیتش را از دست می دهد، می شنود اما تحریک هم نمی شود. هیچ احساسی برای او مهم نیست. چون در نظام فردی و اجتماعی ، قوه غضبیه ی شخص از اعتدلال خارج شده و به تفریط کشیده شده است. همانطوری که افراط و عصبانیت و بی باکی غلط است و ضرر می رساند به همان نسبت از رخوت و سستی آن ضرر می کنیم.

آیه مباهله و اسلام رحمانی

این مسئله کم کم موجب می شود نظام وجودی با بیان اسلام رحمانی که فقط دین رحمانیت است و هیچ چیزی دیگری ندارد و در مقابل رحمانیت، غضبیتی ندارد که بسیار هم این مسئله را تبلیغ کرده اند که شما مکرر شنیده اید که اصلا لعن و جنگ در نظام دین نداریم، این را تأکید می کنند؛ در حالیکه در آیه ی مباهله می بینیم که « فَنَجْعَل‌لَّعْنَتَ اللَّـهِ عَلَی الْكَاذِبِینَ»[12] ؛ پیامبر اکرم (ص) ، امیرالمؤمنین (ع) و حضرت زهرا (س) امام حسین و امام حسن (علیهم السلام) را جمع می کند که نصارای نجران را لعن بکنند و مرگ را برای آنها بخواهند؛ این قدرت الهی است که برای ما می گوید مرگ در جایی برای کسی می خواهیم که سد راه هدایت است و این مانعیتش با استدلال علمی قابل تصحیح نیست و حل نمی شود ، در آن جا باید استدلال عینی برای او کرد و برهان عینی برای او آورد و برهان علمی در اینجا یعنی در مباهله برای او مرگ است.

پس اگر ما در نگاه الهی ، آنچنان اسلام را رحمانی دیدیم که در مقابل این اسلام رحمانی ، غصبی که از رحمت نشأت می گیرد را ، ندیدیم ، هم در نظام فردی ضرر کردیم و هم در نظام اجتماعی و هم به عدم تعادل در نظام فردی و احتماعی می رسیم؛ درست است سبقت رحمت بر غضب است اما غضب هم از رحمت نشأت میگیرد.

پس برای تصحیح نگاهمان به جریان در حقیقت ، حلم حتما باید دو طرف را ببینیم یعنی از یک طرف اگر کسی خلق و خوی عصبانیت در مقابل مؤمنین دارد، وعده هایی که در روایات آمده و اگر در محضرشان قرار بگیریم ، می بینیم که چگونه ما را از اینکه نسبت به مؤمنان ، خدایی نکرده، انسان غلظتی داشته باشد، می ترسانند.

آیت الله حسن زاده (ره) بعد از آنکه از دست فرزندانشان ناراحتی پیش آمده بود و خوابشان بهم خورده و بعد دیده بود حالش منقلب شده است در محضر آیت الله سید محمد حسن الهی قاضی رسیده بودند، آیت الله سید محمد حسن الهی به ایشان گفته بودند: بله کسی که سر فرزندش داد بزند و ناراحتی کند همه راه ها به روی او بسته می شود. ببیند یک خُلق و خوی تنگی نسبت به مؤمنینی _ که میتوانند زن و فرزند او باشد و یا بقیه باشد؛ چقدر میتواند راه سلوک انسان را ببندد. باید دقت داشته باشیم.

البته باید حواسمان نیز باشد آنچنان این [حلقه] را از این طرف تنگ نکنیم که بگوییم هر قدرت نمایی در وجود انسان بد است که قدرت نمایی در برابر کفار و مشرکین و زنده بود. اگر سالیانی گذشت و در کشور جنگی نبود مثلا در دوران جنگ و زمان انقلاب شهادت طلبی ها و آماده بودن ها انسان را متعادل میکرد و جهت وجودی انسان را بیدار نگاه میداشت ولی حال اگر سالیانی بگذرد و دشمن تهدیدی نکند و تبلیغ دشمن نیز به گونه ای باشد که اسلام رحمانی فقط در وجود ما باقی بماند _که البته گاهی از جانب دوستان نادان هم می باشد_ قوه غضبیه انسان بیدار نشود، اینجا لازم است که در نظام فرهنگی کشور تدبیری اندیشیده شود تا این قوه غضبیه بیدار بماند در جوامع و زنده بشود، متنها در جهت صحیح و درست و الا این قوه غضبیه یک سیل ویرانگر و بنیان کنی می شود که همه چیز را از بین میبرد. به گونه ای که در مواقعی، همین قوه غضبیه باعث میشود خودش و کشور و جامعه اش را از بین ببرد،[البته] اگر در جهت صحیح و درست اشباع نشده باشد و زنده نشده بشد.  در هر صورت این قوه مرده ی دائم نمی ماند و وقتی سر بلند می کند که سیل می شودشود و قدرت کنترلش وجود ندارد. پس اگر حلم را درست مطرح نکنیم تبدیل به سستی و تنبلی و ترس میشود.

آتش درونی ضررش ابدیت انسان می زند

در روایت امام باقر علیه السلام میفرماید: «إِنَّ هَذَا اَلْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ اَلشَّيْطَانِ تُوقَدُ فِي قَلْبِ اِبْنِ آدَمَ »[13]

« جَمْرَة» مثل آن ذغالی است که آتش گرفته و بسیار حالت سرخ شدن دارد که اگر چیزی قابلیت آتش گرفتن داشته باشد و در کنار آن آتش می گیرد که این جمره نه تنها خودش آتش گرفته که میخواهد بقیه را نیز آتش بزند. امام باقر علیه السلام میفرماید غضب یک آتش زنه و آتش آماده ای از جانب شیطان است که وقتی در قلب، آتش میگیرد، دیگر این قدرت آتش، مثل آتش های دنیایی نیست که حد داشته باشد و فقط جسم را بسوزاند بلکه تمام جسم و جان ، دین و ایمان ، مهر و محبت انسان را آتش میزند و چون آنجا را آتش میزند انسان در تمام تصمیم گیری هایش از حالت تعادل خارج میشود. گاهی آتش در درون است گاهی در بیرون است که آتش بیرون با آب کنترل میشود و میتوان آن را مهار کرد و اگر صدمه ای هم بزند، صدمه جانی و مالی ظاهر است ولی آتش قلبی اگر ضرر بزند، ضررش ابدیت انسان است و فقط در دایره عالم ماده و خسارت جانی و مالی ظاهری نیست بلکه ابدیت انسان را از بین میبرد و آن «نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»[14] است. که غضب، مظهرش در دنیا جمره ای می شود که مظهرش در آخرت آتش جهنم می شود. یعنی غضب مظهر آتش جهنم در نظام دنیاست و بسیار جلو انسان را میگیرد و باید آن را کنترل کرد.

الغَضَبُ مَمْحَقةٌ لقَلبِ الحكيمِ

در روایت دیگر از امام صادق علیه السلام میفرماید: «الغَضَبُ مَمْحَقةٌ لقَلبِ الحكيمِ»[15] محق در تعبیر قرآن نیز استفاده شده که می فرماید: «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ»[16] محق از بین رفتن تدریحی است که در مقابل محص یعنی تمحیص است که به معنای خالص سازی تدریجی است که در حدیث میفرماید غضب به تدریج قلب حکیم و دانا را آتش میزند و  نابود می کند. فلذا اگر کسی مبتلا به غضب بشود قلبش را آتش زده و از بین برده نه اینکه گفتاری باشد و وقتی قلب از بین رفت پس حقیقت وجود انسان یعنی قلبش از بین رفته است.

لذا اگر کسی مبتلای به غضب بشود، قلبش را آتش زده و از بین برده و محو کرده. نه فقط یک گفتاری باشد. قلب وقتی از بین رفت، حقیقت وجود انسان قلب است، یعنی حقیقت انسان از بین رفته، از دست رفته است.

أخافَهُ اللَّهُ تعالى یومَ لا ظِلَّ الّا ظِلّهُ

در روایت دیگری از پیامبر اکرم میفرماید: «مَن نَظَرَ الى مومن نظرةً یخیفُهُ بها»، با یک مؤمنی یک جور برخورد میکند که او را بترساند، با نگاهش میخواهد او را بترساند، «أخافَهُ اللَّهُ تعالى یومَ لا ظِلَّ الّا ظِلّهُ.[17]» آن وقت خداوند حالا او را میترساند. میدانید خدا میترساند، یعنی چه؟ خدا با صفات جلالی اش که عظمت نامتناهی است و آن خوف بی حدّ را، برای انسان قرار می دهد، که انسان متلاشی می شود! و مقاومتی ندارد. بیچاره میشود. می گوید مؤمنی با نگاهش مؤمنی را ترساند، در مقابل این، مدافع این مؤمن خداوند سبحان است. که حالا خداوند سبحان او را مورد غضب و خوفش قرار میدهد. پس اگر یک جا دیدیم داریم بر مؤمن غضب میکنیم – حالا این مؤمن ممکن است برادر هم باشد، خواهر هم باشد، همسر هم باشد، فرزند هم باشد، پدر هم باشد، مادر هم باشد، اعضای خانوادۀ انسان باشد، ممکن است مؤمن، به عنوان دوستش باشد، ممکن است یک فردی در خیابان باشد. حتی گاهی دارد کسی یک خطایی کرد، آدم میتواند مقابل این خطا، مقابله به مثل کند با او. که او یکی گفت، او هم یکی به طور مناسب جواب بدهد و مثلاً در آن فحشی نباشد، میگوید اگر تو گذشتی، اینجا نسبت به مؤمن کوتاه آمدی، خداوند سبحان جبران میکند. از آن خوف الهی خودت را حفظ کردی.

تُرضِی الرحمن و تُسخِط الشیطان

یک روایتی دارد، این روایت زیباست. روایت شریف را جابر بن عبدالله انصاری نقل میکند: «قال: سمع امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام، رجلاً» حضرت امیرالمؤمنین شنید یک کسی، «یشتم قنبراً» قنبر خادم امیرالمؤمنین را شتم و دشنام و فحش میداد. «و قد رام قنبر»، قنبر هم قصد کرد یک جوابی به او بدهد. «أن یردّ علیه» یک جوابی بدهد. تا امیرالمؤمنین دید قنبر دارد آمادۀ برای جواب دادن به او میشود، «فناداه امیرالمؤمنین علیه السلام: مهلاً یا قنبر»، صبر کن! «دَع شاتِمُکَ مُهانا»ولش کن! این ارزش پاسخگویی ندارد. در این مرتبه ای که این فرد قرار گرفته که خودش را پس کرده. مهاناً، پستی آن موطن است. «دع شاتمک مهانا تُرضی الرحمن»، با این کارت، خداوند را خوشنود کن. این در مقابلِ جامعۀ ایمانی است. اگر در مقابل جامعۀ ایمانی اگر یک مؤمنی هم ضعیف بود، این جوری پرخاش کرد، اگر انسان آنجا کوتاه بیاید، مقابله به مثل نکند، این قوۀ غضبیه اش خفته نمی شود. این فرد قدرت هم داشته باشد شاید بتواند همجواب بدهد، اما مقابله به مثل نکند. ببینید تعبیر را، میگوید(قنبر) آماده هم بود تا پاسخ او را بدهد، ترسو  نبود که از روی ترسش سکوت بکند. نه! قدرت هم داشت اما برای رضای حق سکوت کرد؛ برای اینکه جامۀ ایمانی از این بیشتر گسسته نشود، سکوت کرد. ببینید این چقدر ارزشمند است. میگوید: «تُرضِی الرحمن و تُسخِط الشیطان[18]»، با این کارَت، هم خدا را از یک طرف خشنود کردی، و هم از یک طرف شیطان را به سَخَط آوردی. چون شیطان اصلاً این فرد را بر انگیخت، تا قنبر هم از یک طرف دیگر جواب او را بدهد، تا این شکاف و نقار بین مؤمنان شدید بشود.

تَخَلَّعَتْ أَوْصَالُهُ

در تعبیر روایت دارد وقتی دو تا مؤمن با یکدیگر قهر هستند، یکی از آنها قدم میگذارد، برای آشتی برود، تعبیر این است در روایت که میفرماید، مثل این میماند که شیطان:« تَخَلَّعَتْ أَوْصَالُهُ [19]» همه چی اش دارد به هم میریزد. اوصالش و بند بند وجودش دارد از هم جدا میشود. تا این برسد و آشتی بکند. اگر یک موقعی میخواهیم شیطان را زمین بزنیم، راهش این است که اگر یک جایی کسی ناراحتی از کسی دارد، جبران کند و آن را تبدیل به آشتی بکند، حتی اگر طرف مقابل مقصر است. روایت میگوید حتی اگر مقصر اوست. میگوید از عبادات از هر دوی اینهایی که قهر کرده اند قبول نمیشود، مگر اینکه یکی شان، حتی اگر مقصر نیست، اقدام بکند(برای آشتی)، و اگر طرف مقابل با اقدام این نپذیرفت، راه برای این فرد باز میشود. راوی سوال میکند و میگوید، (عبادت) آن ظالم قبول نمیشود، خب درست، مظلوم چرا قبول نمیشود؟ میگوید: مظلوم هم باید برای اصلاح اقدام بکند. اگر اقدام نکند، بگوید چون او ظالم است، اقدام نمیکنم، نماز او هم قبول نیست. چون جامعۀ ایمانی این جور باید محکم بشود.

تسخط الشیطان و تعاقب

 بعد میفرماید[20]: «تسخط الشیطان و تعاقب عدوک»، با این کارت عَدُوَت را، خودش را معاقبه کردی. یعنی آن کسی که این شیطنت را کرد، این شتم را کرد، این فحش را داد، تو با این کارت، او را عقابش کردی. یعنی همین جواب ندادن، عقاب است. حالا روایت ادامه دارد، خیلی روایت زیبایی است[21]، ان شاء الله میذاریم جلسۀ آینده در خدمت دوستان باشیم.

پس خلاصۀ بحث این شد که: راه سلوک، از راه «حلم» میگذرد، منتها راه حلم نباید به گونه ای مطرح شود که انسان فکر کند که ترسو بودن، سست بودن، بی جُربُزِه بودن، این حلم است. انسان باید قدرتمند باشد، قوۀ غضبیه اش بیدار باشد، در جای خودش هم درست به کار گرفته شود، اما در عین حال، نسبت به مؤمنین، خاضع، خاشع، رحیم و با گذشت باشد؛ اینجا حلم را به کار بگیرد اما در مقابل دشمن، هرچقدر انسان قویتر باشد، حلم آن است. چون حلم ضعیف کردنِ قوۀ غضبیه نیست، حلم درست به کار گرفتن قوۀ غضبیه است. به جا اگر به کار گرفته نشد، حلم محقق نشده است.

رحمت رحیمه ی حق در جهاد

یک بحثی را در جهاد یک موقع داشتیم، آن استفاده ای که در آخر(آن بحث) کردم به دوستان گفتم که: آدم وقتی روایات باب جهاد را میبیند، چیزی که در آن خیلی مشهود و جالب است، این است که رحمتِ رحیمیۀ حق، در جهاد اشدّ از صلح آشکار است! یعنی رحمت حق، آنهم رحمت رحیمی، در آن جایی که قتال و جهاد است – این را با یقین میگویم ها -، قواعد قتالی که اسلام آورده است، این قدر رحیمیت در آن شدت دارد، در عین اینکه قتال است، آدم وقتی آنجا را حلاجی و تحلیل میکند و باز میکند، میبیند، اینقدر که قواعد رحیمی در قتال به کار گرفته شده، در آنجایی که صلح است، این مقدار نیست. لذا قتال مظهر رحمت حق است، اگر خوب قواعدش رعایت بشود. لذا حلم در آنجایی که حتی « أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ»[22]  است، حلم خودش را خوب میتواند نشان بدهد. چه برسد به آنجایی که در برابر مؤمنین، انسان وقار و سنگینی و صبوری را، با (وجود) این قدرت، به کار به میگیرد. با قدرتمندی نه با ضعف. اینجا صبوری، باعث کمال میشود.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاتُه

 

[1] حدیث عنوان بصری | مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، علی بن حسن طبرسی، ص 326؛ بحار الانوار، ج ۱، ص ۲۲۴، کتاب العلم، باب: آداب طلب العلم و أحکامه.

[2] کم عقلی

[3] منظور ادامه حدیث عنوان بصری می باشد.

[4] سوره مبارکه فتح-آیه 29

[5] توبه 73

[6] آل عمران 133

[7] مؤمنون 61

[8] بقره 195

[9] الكافی ج2 ص302 : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْغَضَبُ یُفْسِدُ الْإِیمَانَ كَمَا یُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَل

[10] فتح 29

[11] همان

[12] آل عمران 61

[13] الکافي  ج۲ ص۳۰۴ | وسائل الشیعة  ج۱۵ ص۳۶۰ | بحار الأنوار  ج۶۰ ص۲۶۵ | بحار الأنوار  ج۷۰ ص۲۷۸

[14] همز 6-7

[15] الکافي  ج۲ ص۳۰۵ | الوافي  ج۵ ص۸۶۵ | وسائل الشیعة  ج۱۵ ص۳۶۰ | بحار الأنوار  ج۷۰ ص۲۷۸

[16] آل عمران 141

[17] بحار الأنوار : 75/150/13.

[18] امالی مفید، صفحه ۱۱۸ – بحارالانوار، جلد ۶۸، صفحه ۴۲۴

[19]  امام صادق علیه السلام: «لَا يَزَالُ‏ إِبْلِيسُ‏ فَرِحاً مَا اهْتَجَرَ الْمُسْلِمَانِ فَإِذَا الْتَقَيَا اصْطَكَّتْ رُكْبَتَاهُ وَ تَخَلَّعَتْ أَوْصَالُهُ وَ نَادَى يَا وَيْلَهُ مَا لَقِيَ مِنَ الثُّبُور» کافی: 2 / 346 ح7؛ عنه البحار: 72 / 187 ح7

[20] ادامۀ روایت درمورد قنبر

[21] متن کامل روایت: « قد سمع أمیرالمؤمنین علیه السلام: رجلا یشتم قنبرا وقد رام قنبر أن یرده علیه فناداه (علیه السلام) مهلا یا قنبردع شاتمک مهانا ترضی الرحمن و تسخط الشیطان و تعاقب عدوک فوالذی خلق الحبة و بری‌ء النسمه ما أرضی المؤمن ربه بمثل الحلم ولا أسخط الشیطان بمثل الصمت ولا عوقب الأحمق بمثل السکوت عنه. » امالی مفید، صفحه ۱۱۸ – بحارالانوار، جلد ۶۸، صفحه ۴۲۴

[22] فتح، آیه 29

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 29

بسم الله الرحمن الرحیم

بحثی که در محضرش بودیم، حدیث شریف عنوان بصری بود که مدتی است مشغول به این حدیث نورانی هستیم و فرازهای پایانی این حدیث شریف که آغاز سلوک عملی را امام صادق علیه السلام، برای عنوان بصری بیان کردند؛ که هر کسی که میخواهد حرکت به سوی خدا بکند، حتماً باید اینها را رعایت بکند و کسی راه ندارد بخواهد حرکت به سوی خدا داشته باشد و اینها در وجودش رعایت نشود؛ که این نه دستوری که در پایان کلامشان امام صادق علیه السلام فرمودند و با عنوان: «فإنَّها وصیتی لمریدی الطریق» که این وصیت و سفارش من به همۀ کسانی است که قصد سلوک دارند، بیان کردند. سه دسته، و هر کدام سه توصیه داشت. اولین دسته اش، سه تایش تقریباً تمام شد، فقط یک نکته در پایان مانده، که حدیثی است که حضرت، به آن استشهاد میکند. فرمودند آن سه تایی که در ابتدا هست، در ریاضت هست، اینکه: «إِیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لَا تَشْتَهِیهِ فَإِنَّهُ یُورِثُ الْحِمَاقَةَ وَ الْبُلْهَ وَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ» تا اینجا را در جلسات گذشته، در محضر حدیث بودیم. انتهای این بیان دارد: « اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ(ص) مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ» هیچ ظرفی را آدم پر نکرد، بدتر از شکم که پر باشد. ببینید نکتۀ اصلی بحث این است که انسان دو جهت وجودی دارد، یک جهتِ بدنی، یک جهت روحی. هر چقدر جهت بدنی توجه به آن بشود و انسان دنبال حوائج آن باشد، وجود انسان، به آن سمت میل بیشتری پیدا میکند و آن سمتی میشود. و اگر کم توجهی به آن سمت بکند، از او ببرّد – منتها تا حدی که لازم است با او رابطه داشته باشد – میتواند، از او انقطاع پیدا کند. حالا این دو طرف دارد: گاهی به این صورت است که انسان، از بدن میبُرد، و بدن را در حدّی که لازم است فقط رعایت میکند، این انسان روحانی میشود. جسمش هم تروحُن پیدا میکند، روحانی میشود. اما غالب انسانها، به خاطر اینکه از کودکی یاد گرفتند، خوردن را، آشامیدن را، توجه به بدن را، که پوشیدن است، خوردن است، آشامیدن است، احکام بدن است – کسی هم نگفته در دوران کودکی این بد است – اما این دوران کودکی انسان، انسان را برای مراحل بالاتر آماده میکند، هر چقدر توجهش به بدن و اشتهاء و نیازها و حوائج بدن، بیشتر بشود، انسان روحش تجسّد پیدا میکند. پس یک موقع هست که روح تجسّد پیدا میکند، روح از سنخ بدن میشود و حالِ بدنی پیدا میکند، و یک موقع هست که بدن، حالت روحانی پیدا میکند. بالاترین چیزی که آغازِ توجه جسدانی شدنِ روح است، خوردن است. آغاز این جسدانی شدنِ روح انسان، توجه به خوردن است. مهم بودن خوردن است برایش. نمیگویم انسان باید به خوردن بی توجه باشد به این معنا که هر چیزِ خوب و بد را بخورد، نه! انسان توجه داشته باشد، «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَىٰ طَعَامِهِ»[1]، باید توجه داشته باشد، اما این توجه به گونه ای نباشد که امیالش، و اشتهاهای نظامِ بدنی، شور و شیرین و ترش خواستنِ بدن، او را مغلوب خودش کند، به طوری که دائماً برایش اهمیت این مسئله، جزء مسائل مهم وجودش بشود. لذا اینکه حضرت میفرمایند: « مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ»، مال این است که انسان را از روحانی بودن به جسمانی بودن میکشاند. اگر کسی میخواهد سلوک داشته باشد، حرکت بکند، حتماً باید نسبت به بدن، کمی بی رغبت باشد. نمیگویم بی رغبت باشد ها، کمی بی رغبت باشد. یعنی اگر که نسبت به غذا، نسبت به پوشاک، نسبت به خوردن آب و… حواسش باشد. یک وقت هست انسان جوری میخورد که آب هم جا ندارد. جوری میخورد که نفس کشیدن هم برایش مشکل است، به طوری که وقتی میخواهد نفس بکشد، نفس کشیدن برایش مشکل است، به طوری که نفس نفس میزند. از بس خورده است.

کسی نزد رسول اکرم بود، بعد همین طور گاهی باعث میشد باد گلویی ازش خارج بشود. پیغمبر فرمود: چرا اینجور خوردی تا این حالت را پیدا بکنی؟ این از آن نظام انسانی، انسان را خارج میکند. اگر انسان، خوردندۀ خوبی شد، حیوان خوبی است! این را به عنوان یک نکتۀ دقیق (بدانیم.) اگر انسان خورندۀ خوبی شد، حیوان خوبی است. اگر دید، خورد و خوراکش خیلی برایش مهم است، همه چیز را تحت تأثیر قرار میدهد، اگر یک موقعی مناسب نباشد، عصبانی میشود، اذیت میشود، این حیوان خوبی است! یک حیوان قوی ای است در خوردن. مثلاً گوسفند خوبی است! گوسفند در خوردن هر چه برایش بگذارند میخورد، سیری ناپذیر است. میخورد تا بعداً اینها را هضم کند. اینجا که پیغمبر میفرماید که: اگر مجبور شدی بخوری، فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ، اگر ناچاری، که باید بخوریم، چون در روایت هم دارد که: «لابدّ للانسان من اکله». انسان باید بخورد بالاخره، اساس وجود انسان با خوردن همراه است، اما چجور خوردنی؟  «فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ» یک سوم معده برای طعام باشد. یک سوم، با آن چیزی که اینقدر انسان میخورد و بعد دیگر جا ندارد، یعنی سیر شده. سیر نباید بشود، قبل از سیر شدن باید از غذا بلند شود. چون یکی از چیزهایی هم که پزشکی امروز میگوید، این است که، پیغام دیر شدن دیر تر از مغز صادر میشود. لذا اگر به ما گفتند، قبل از اینکه سیر بشوید، از سر سفره بلند شوید، برای این است که انسان گاهی سیره شده ولی هنوز پیغام سیر شدن از مغز صادر نشده و لذا انسان احساس سیری نمیکند.

اگر در روایت می فرماید که زود تر بلند شوید [زمانی] که هنوز جا دارید بلند شوید، این مال این است که پیغام سیری بعدا صادر می شود ولیکن زمان آن برای قبل بوده است و این یک حرکت اختیاری است برای انسان که این کار را درست انجام بدهد و بداند که معده بیت همه مریضی هاست. «المعدة بیتُ کلِّ داء» همه مریضی ها از همین معده نشئت می گیرد. لذا در روایات مختلفی که آمده که اگر این تقسیم بندی را کردید، آن موقع کسی این تقسیم بندی را کرده است که ساختار وجود انسان، در دست او همه چیز روشن است. مجهولی ندارد. پزشکان و متخصصان ما نیز گوشه هایی از لایه های بدن انسان را می شناسند و تمام حقایق بدن و عکس العمل بدن را نمی دانند اما نبی ختمی امام معصوم وقتی که فرمایشی می فرمایند از نظام علیت هستی حرف می زنند همه چیز برای ایشان روشن است حتی نظام بدنی.

نکته دیگر این است که وقتی انسان به قصد اطاعت پیغمبر اکرم این نوع خوردن را برای خودش تجربه کرد لقمه به لقمه قاشق به قاشق قطره به قطره غذا که می خورد و آب که می خورد اطاعت امر  است، عبادت است. اگر «به این قصد» غذا خوردن را به عنوان اطاعت پیغمبر (که می فرمایند ثلث لطعامه ثلث لشرابه ثلث لنفسه) [انجام بدهد] غذا خوردن او آب خوردن او حتی نفس کشیدن او اطاعت امر است و عبادت است. یعنی زندگی انسان قوامش، قیامش به اوامر نواهی الهی می شود. این غیر آن جاست که خوردن و آشامیدن حیوانی باشد.

خدا شهید آوینی را  رحمت کند، گفته بود که من از دو لحظه فیلم برداری نمی کنم: یک لحظه خوردن است چون لحظه حیوانی انسان است دون فیلم است.یک لحظه شهادت است فوق فیلم است. من آن مواقع را فیلم برداری نکرده ام. گفته این دو لحظه را فیلم نگرفته ام زیرا یکی فوق فیلم است و اگر به فیلم بکشیمش خراب می شود. ضایع می شود. یکی هم دون فیلم است و حالت حیوانیت انسان است. منتهی آن حالت حیوانی برای زمانی است که انسان رها این کار را بکند. اما اگر انسانی به امر خورد( [مانند زمان روزه که خداوند می فرمایند] «افطِر للرؤیه صُم للرؤیه») خوردنش به امر است نخوردنش هم به امر است. در این جا هم اگر با این نگاه خوردن را قرار داد نفس کشیدن را قرار داد آشامیدن را قرارداد این ها هیچ کدام حیوانی نیست. لذا ابراهیم خلیل می فرمایند: « يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ ، و وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ»[2] در اینجا هم « يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ »[3]. خدا اطعام می کند. یعنی در همان لحظه خوردن با خداوند محشور است. اگر این حدیث را در موقع خوردن یادآور باشیم برای خودمان، این را داشته باشیم در آنجایی که غذا می خوریم ببینیم یا یادبیاوریم برای همدیگر(ثلث لطعامه ثلث لشرابه ثلث لنفسه) که با این نگاه بخوریم. این غذا عبادت می شود. انسان در نظام فلسفی، انسان جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء است یعنی حرکتش برای وجودش، (چه وجود ذاتش و چه کمالات ذاتش) از بدن شروع می شود از نطفه بدن آغاز می شود نطفه، علقه، مضقه، لحم، عظام تا «أنشأناه خلقا آخَر»[4] که روح دمیده می شود. حرکت از نطفه آغاز می شود اما به روح منجر می شود. در کمالات هم انسان از جسم آغاز می کند تا به نظام روحی می رسد. لذا امام صادق (علیه السلام) این جا می فرمایند که: این لازم برای هر کسی است که می خواهد حرکت بکند و در روایاتی که بیان می کنند که اصلا به غیر از این راهی نیست، اگر کسی از جای دیگری شروع بکند و نسبت به خورد و خوراکش بی توجه باشد اصلا به جایی نخواهد رسید. آغاز حرکت با این که به ظاهر ساده و دم دستی می آید باید از این جا باشد. باید از جسم باشد. اگر جسم کنترل نشد، بر نظام روحی هر کاری بکنید، نمی توانید سلطه پیدا بکنید. رام کردن جسم است که انسان را در نظام روحی موفق می کند. و الّا اگر کسی نظام بر نظام جسمی اش و برخودش مسلط نبود و مرکب راهوار مرغوب و مقهوری نبود، انسان فکر می کند که او سوار بر بدن است اما بدن سوار بر او است و دارد می بردش. لذا حتما باید در ابتدای سلوک بر نظام بدنی انسان مسلط بشود تا حرکت روحی امکان پذیر باشد.

روایتی زیبا از پیامبر اکرم(ص) اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم،(خود این صلوات یک غذا برای نظام وجودی انسان می باشد و اگر ما می فهمیدیم و باور می کردیم که صلوات غذای روح عظیمی است که اقتضائات وجود انسان را به فعلیت می رساند و رشد می دهد و انسان را اماده می کند برای ارتباط و شفاعت ایجاد می کند با حالت گرسنگی و عطش صلوات می فرستادیم)_نقل شده که می فرمایند«لا تُمِيتُوا القُلُوبَ بِكَثْرَةِ الطَّعَامِ و الشَّرَابِ ؛ فإنَّ القَلْبَ يَمُوتُ كَالزَّرْعِ إذَا كَثُرَ عَلَيْهِ المَاءُ »[5] اگر کسی به یک گیاه زیاد آب بدهد آن گیاه خراب می شود به خاطر کثرت آب؛ پیامبر می فرمایند انسان مثل گیاه است اگر آب و غذای زیادی به آن داده شود این کثرت طعام و شراب موجب مرگ قلب می شود مانند همان آب زیادی می باشد که به ظاهر موجب رشد و نافع گیاه است آن را خفه می کند و از بین می برد؛ انسان هم همینطور است قلبش می میرد، قلب می میرد یعنی بدن انسان سلطه پیدا می کند و نظام قلبی و روحی انسان می میرد.

اگر آدم این را بداند و می فهمد که چقدر باید با دقت بخورد و بیاشامد مثل اگر انسان درختی که گران قیمت خریده باشد و برای خرید آن پول زیادی پرداخت کرده است، انسان از آن درخت مراقبت زیادی می کند و می پرسد که چه مقدار به آب نیاز دارد و چه مقدار به نور نیاز دارد ؛ حواس خود را جمع می کند تا به موقع به آن آب و کود و نور می دهد تا از بین نرود و بدن ما هم مانند این درخت گران می باشد و مرکب تمام حرکت های ما است و اگر از پا بیافتد و به انسان سواری ندهد انسان هیچ کاری نمی تواند بکند و وقتی مریض می شود انسان دیگر نمی تواند سلوک داشته باشد لذا حواسمان باشد که«لا تمیت القلوب»

آیه قرآن می فرماید« كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَی، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى»[6] یعنی وقتی انسان بی نیاز می شود، طغیان می کند لذا وقتی انسان همیشه سیر باشد خود این سیر بودن منشأ بسیاری از طغیان های دیگر است.

و در روایت دیگری از پیامبر اکرم(ص)داریم که فرموده اند« یقول لك ربّك: یا محمد ما اَبغضتُ وِعاءً قطُّ كبُغضی بطناً مَلْاناً»[7] یعنی خداوند به پیامبرش می فرماید هیچ ظرفی نزد من مبغوض تر از شکم پر نیست و مبغوض خدا بودن یعنی خدا به او نگاه نمی کند فلذا اگر انسان شکمش پر باشد و به عبادت بپردازد خداوند می فرماید من به تو نگاه نمی کنم و شکم پر مانع قبولی عبادت و نگاه الهی می باشد یعنی وقتی که توجه به بدن زیاد بود و انسان خورد و خوراکش شدت پیدا کرد خود به خود از چشم خدا می افتد و خدا می فرماید من به او نگاه نمی کنم و این بالاترین تهدید می باشد که خدای سبحان به ما بگوید اگر می خواهید از چشم من بیافتید شکمتان را پر بکنید و از چشم خدا افتادن یعنی محروم شدن از تمام صفات کمالیه خداوند.

خداوند میفرمایند که ظرفی مورد بغض من نیست مگر شکمی که پر باشد. یا آن روایت شریف که قبلا شاید از امام عسکری علیه السلام خواندیم که «أَجیعُوا بُطُونَکم و أَظمأوا أَکبادَکم و أعْروا أجسادَکم، لعلّ قلوبَکم تری اللّهَ عیاناً فی الدّنیا.» اگر گرسنگی و تشنگی را به بدن در حدی که ضرر نمیزند ایجاد کردید، قلوب شما خدا را می بیند، اگر شکمی پر باشد، مبغوض است، از آن طرف آن دلی که از طعام خالی باشد، به طوری که تشنگی و گشنگی آزار  دهنده باشد، «، لعلّ قلوبَکم تری اللّهَ»، این حیات قلب است. انجام این ها به ظاهر خیلی ساده است  اما یک اراده می خواهد بخصوص در حرکت های جمعی که حالا شما خدا توفیق داده اند و کنار هم هستید می توانید مراقب هم باشید، چند نفری بگویید که با هم مراقبه و رعایت میکنیم که سیر نشویم و حواسمان پرت نشود که سیر بخوریم. نمیگویم که کم بخورید تا مریض بشوید، تا شب هنگام خواب از گرسنگی خوابتان نبرد، اما لقمه به لقمه کم کردن امکان پذیر است اگر انسان چهل لقمه میخورد برای اولش بکند سی و نه لقمه، یک مدتی یک لقمه کمتر بخورد، بعد مدتی یک لقمه دیگری کم بکند تا به حدی که متعادل باشد، برسد و بدن عادت بکند. نرسد به جایی که برخی مجبور اند و نمیتوانند کنترل کنند بدن دیگری نمی کشد و باید بروند و معده یشان را بردارند، میروند و به اصطلاح قسمت زیادی از معده را برمیدارند تا بتوانند در حقیقت کمتر بخورند. او دیگر اختیار انسان نیست! کمال نیست! او دیگر یک ضرورت شده و اجباری است. اما آن جایی که انسان با اختیار این حرکت را انجام می دهد مهم است که بتواند کنترل بکند.

روایت شریف دیگری در این باره از امیرالمومنین (علیه السلام) میفرمایند « إذَا مُلِئَ البَطْنُ مِنَ المُبَاحِ عَمِيَ القَلْبُ عَنِ الصَّلاَحِ »[8] (اگر چنین شد) قدرت تشخیص قلب از دست میرود. این خیلی مهم است. یعنی وقتی که انسان شکمش را پر کرد نظام وجودی اش به سمت طبیعت گرایشی پیدا میکند که نگاهش نسبت به تشخیص خوب و بد از دست خارج میشود. یعنی قدرت تشخیص انسان با خوردن زیاد خراب میشود و آسیب می بیند. مثل یک دستگاه سنجش انسان است که از کار بیافتد، اگر انسان قدرت تشخیص خوب و بد را از دست داد و این دستگاه از کار افتاد دیگر انسان نمی داند که کجا قدم بردارد، کجا صلاح است کجا غلط است و قدم میگذارد در چاله و چاه می افتد. یعنی دنباله آن سیر شدن قدرت تشخیص را از دست دادن است. قدرت تشخیص خیلی مهم است. برعکسش هم هست. هر چقدر انسان میخواهد قدرت تشخیصش قوی تر باشد باید شکمش سر خالی تر باشد. چه کسی میتواند به این زیبایی رابطه ی روح و جسد را بیان بکند. ممکن است که یک پزشک یا دکتر تغذیه به ما بگوید بدن شما مریض میشود و از پرخوری آسیب میبیند و به ما بگوید اینگونه نخور ، اما چه کسی میتواند بگوید اگر پر خوری صورت بگیرد که قدرت تشخیص از دست میرود ، فقط این نیست که بدن آسیب بیبیند بلکه نظام روحی انسان جسمانی میشود وقتی نظام روحانی انسان جسمانی بشود قدرت تشخیص از بین میرود. روح دیگر قدرت تشخیص در آن جا را ندارد و انسان به چاله و چاه می افتد.

روایت دیگری هست که میفرماید« إذا رایتم اهل الجوع و التفکر فادنوا منهم»[9] اگر دیدید کسانی اهل گرسنگی و تفکر هستند به آن ها نزدیک شوید و با آنان در ارتباط داشته باشید. شما را هم به سمت آنها می کشاند. «فإنّ الحکمه تجری علی السنتهم» حکمت بر زبان آنان جاری میشود یعنی کسی که اهل گرسنگی و اهل رعایت کردن باشد و در خوردن زیاد مراعات می کند، این شخص حکمت بر زبانش جاری میشود. آنقدر این مطلب در روایات به طور مکرر آمده که کسی که دنبال علم و حکمت است، راهش این است که شکم او همیشه سبک باشد. اگر شکم سیر بود اصلا تناسبی با علم ندارد. اگر دیدید که زیاد میخورید و از آن طرف دارید میخوانید و یاد میگیرید، بدانید که این خواندن و یادگرفتن حکمت نیست. جوشیدن در درون انسان نیست بلکه بار اضافی کردن است و در نظام روحی اگر خوردن سنخیت پیدا نکند با نظام روحی، و بار اضافی باشد به تعبیر قرآن مثل «الحمار یحمل اسفارا» میباشد. یعنی کتاب ها روی انسان قرار می گیرد اما جزو وجود انسان نمی شود اما اینجوری «إنّ الحکمه تجری علی السنتهم» از درون این ها می جوشد و بر زبانشان جاری می شود.

این روایت شریف در حریث معراجیه که می فرماید: یا أحمد و عزّتی و جلالی ما أوّل عبادة العبّاد و توبتهم قربتهم إلّا الصوم و الجوع و طول الصمت»[10]

قسم می خورد خدا در خلوت پیغمبر اکرم در معراج خطاب به پیغبر گوینده خدا است و شنونده پیغمبر اکرم است ببینید عالی ترین کلمات در آن جایی مخاطب در اوج کمال است که پیغمبر است، گوینده هم خدای سبحان است. ببینید حرف هایی که در آنجا ردّ و بدل می شود دیگر مخاطبش من نیستم که حد من بخواهد رعایت بشود مدام تقلیل پیدا بکند، پیغبر اکرم است. در آنجا عالی ترین کلمات دارد بیان می شود، از فرصت بهترین استفاده می شود، در آنجا قسم هم می خورد خدا یا أحمد و عزّتی قسم به عزّت و جلالم اولین عبادتی که برای عبّاد قرار داده شده است، عبادت عبّاد، توبه ی عبّاد و نزدیک شدن از جانب عبّاد به خداوند ، نیست مگر «إلا صوم و طول الصمت» روزه داری  و گرسنه بودن است به همراه کم صحبت کردن و صرف کم صحبت کردن نیست بلکه «طول الصمت»، «طول الصمت» غیر از «الصمت» است یعنی یک مراقبه ای باشد که ملکه شود و هر جایی به گونه ای نباشد که شغلش حرافی باشد. این «طول الصمت» غیر از این است که حقوق دیگران رعایت نشود، آدم سلام به دیگران نکند تا «طول الصمت» داشته باشد. قرائن معلوم است که در جاهایی «طول الصمت» باشد که موجب بی اعتنایی می شود و حقوق دیگران رعایت شود و ابراز محبت و امر به معروف باشد و در آن جایی که وظیفه اش اقتضا می کند، «طول الصمت» نکند بلکه «طول الصمت» از زیاده ها می باشد و از آن جا هایی که لازم نیست مثلا نشود که سر کلاس سوال نکند و جواب سوال ندهد برای اینکه «طول الصمت» داشته باشد. در اونجا باید انسان جولان داشته باشد و حرف بیخود هم نزند. این روایت می فرماید خود گرسنگی توبه و نزدیک شدن به خداست ، چون احکام بدن ضعیف می شوند و به تبع اینکه احکام روح قوی می شود. دنباله ی آن می فرماید «وَإِنَّ أَوَّلَ مَعْصِیَة یَعْمَلُهَا العَبْدُ، شَبْعُ البَطْنِ»، اولین معصیتی که بنده انجام میدهد، « شَبْعُ البَطْنِ » سیر بودن شکم است و منشأ بقیه ی وسوسه شدن ها و شهوت ها و غصب ها و حرص ها و طمع ها و نفمیدن ها ، همه از اینجا شروع می شود لذا خداوند می فرمایند: اول معصیتی که بنده انجام می دهد « شَبْعُ البَطْنِ »، از جسم آغاز می شود و این معصیت گناه بیرونی نیست که حرام باشد بلکه خوردن مباح است، حالا اگر سیر شد ، منشأ بقیه معاصی می شود، راه آنها باز می شود، چون احکام بدن قوی شده است و وقتی احکام بدن قوی شود، معاصی هم سیطره بر احکام بدن پیدا کرده و به دنباله ی آن می آیند.

پس راه رسیدن به آن کمالات، دور شدن از سلطه ی احکام بدن است که نزدیک ترین راه آن گرسنگی است منتها مقصود از گرسنگی که دائما ذکر می شود، گرسنگی است که آدم را از کار نمی اندازد ، ضعف ایجاد نمی کند بلکه یعنی سیر نبودن و همان ثلاثٌ لطعامٍ .

کتاب سرّ الاسرار فی شرح حدیث المعراج که در دست ماست ، مرحوم آیت الله پهلوانی احادیث معراجی را آورده و ذیل آن احادیث دیگری نیز ذیل هر کدام ذکر کرده است. از جمله این احادیث ، می فرماید:«یا احمد!» خداوند خطاب به پیغمبر می فرماید:« يا اَحْمَدُ! اِنَّ الْعَبْدَ اِذا اَجاعَ بَطْنَهُ وَ حَفِظَ لِسانَهُ، عَلَّمْتُهُ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانَ كافِراً »[11] این خیلی عجیب است، می فرماید اگر بنده ای حواسش بود و شکمش را گرسنگی داد و زبانش را هم حفظ کرد و هر حرفی را هر جایی و هر مکانی نگفت و پر حرفی نکرد ، حکمت را به او یاد می دهم حتی اگر هم کافر باشد از این محروم نمی شود منتها برای کافر « تَـكونُ حِكْمَتُهُ حُجَّةً عَلَيْهِ وَ وَبالاً» فهم او بالاتر می رود ، اگر از کفر، با این فهم، برگشت؛ برای او باعث خیر شده است اما اگر کفرش را با این فهمی که به او داده شده است، ادامه داد، حجت بر او تمام تر شده است. پس اساس این است که گرسنگی انسان را تیز فهم تر و فهیم تر می کند و جریان حکمت را در او ایجاد می کند، هر چند که او کافر باشد.

روایت دیگری ذیل « عَلَّمْتُهُ الْحِكْمَةَ» آمده است که خیلی زیباست، می فرماید:« از امام صادق (ع) سوال کردند که قَالَ: «قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاک قوله وَ لَقَدْ آتَیْنا لقمان (علیه السلام) الْحِکْمَةَ » این حکمت چیست که به لقمان داده شده است و جاهایی از قرآن آمده است« وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا »[12] ، این حکمت چیست که انقدر در قرآن آن را بزرگ بیان کرده است؛ می فرماید : « قَالَ أُوتِیَ مَعْرِفَهْ إِمَامِ زَمَانِه.»[13] اگر حکمت به کسی داده شود، به سبب این حکمت معرفت به امام زمانش را پیدا می کند.

روایت دیگری دارد که می فرماید :« هي طاعة الله ومعرفة الامام » [14] یعنی انسان با حکمت قدرت بر اطاعت خداوند و معرفت به امامش را پیدا می کند. پس اگر می خواهیم کارمان شوقی شود و انجام آن راحت تر بشود، بگوییم خدایا ما می خواهیم با امامان رابطه یمان بیشتر شود و به او معرفت پیدا کنیم، به همین خاطر ما برای معرفت به امام زمانمان، می خواه یم از خوردنمان کم کنیم تا حکمت پیدا کنیم.

حکمت مراتب دارد و هر مرتبه معرفتی از معرفت است لذا دنبال این باشیم تا این را گره بزنیم به شوق دیدار با امام زمان (عج)، رعایت کنیم در خوردنمان هر چند اولش سخت است اما کم کم بعد از مدتی می بینیم که بدن انسان عادت کرده است و برای او طبیعی و عادی شده است و برایش ملکه می شود.

ان شاءالله خدای سبحان به همه ی ما حکمت را که شوق به امام زمانمان (عج) و محبت به او است را به ما عطا بکند و به ما توفیق بدهد که در رابطه با خوردن بتوانیم به گونه ای خودمان را کنترل بکنیم که مورد رضا و رحمت خدا باشد نه غضب الهی.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

[1] عبس 24

[2] شعراء 79، 80

[3] شعراء 79

[4] مؤمنون 14

[5] [تنبيه الخواطر : 1/46 .]

[6] علق، آیه 6 و 7

[7] «مستدرك الوسائل، ج 16، ص 212»

[8] غرر الحكم : 4139

[9] نهج الفصاحه

[10] حدیث 221 صفحه 196 سرُّ الاسراء

[11] فى حديث المعراج: يا اَحْمَدُ! اِنَّ الْعَبْدَ اِذا اَجاعَ بَطْنَهُ وَ حَفِظَ لِسانَهُ، عَلَّمْتُهُ الْحِكْمَةَ، وَ اِنْ كانَ كافِراً تَـكونُ حِكْمَتُهُ حُجَّةً عَلَيْهِ وَ وَبالاً، وَ اِنْ كانَ مُؤْمِناً تَـكونُ حِكْمَتُهُ لَهُ نوراً وَ بُرْهاناً وَ شِفاءً وَ رَحْمَةً، فَيَعْلَمُ ما لَمْ يَكُنْ يَعْلَمُ وَ يُبْصِرُ ما لَمْ يَكُنْ يُبْصِرُ، فَاَوَّلُ ما اُبَصِّرُهُ عُيوبُ نَفْسِهِ حَتّى يَشْتَغِلَ عَنْ عُيوبِ غَيْرِهِ، وَ اُبَصِّرُهُ دَقائِقَ الْعِلْمِ حَتّى لايَدْخُلَ عَلَيْهِ الشَّيْطانُ؛ [بحار الأنوار، ج 77، ص 29، ح 6.]

در حديث معراج آمده است: اى احمد! هر گاه انسان، شكم خويش را گرسنگى دهد و زبانش را نگه دارد، حكمت به او مى آموزم. اگر كافر باشد، حكمت او دليلى بر ضد او و بارى بر دوشش خواهد بود و اگر مؤمن باشد، حكمتش براى او نور و راهنما و شفا و رحمت خواهد بود. پس، آنچه را نمى دانست، خواهد دانست و آنچه را نمى ديد، خواهد ديد. نخستين چيزى كه به او نشان مى دهم عيب هاى خود اوست تا بدين سبب، از پرداختن به عيب هاى ديگران باز ماند و نكته هاى ظريف علمى را به او نشان دهم تا شيطان به وجود او راه نيابد.

[12] بقره 269

[13] امام صادق (علیه السلام)- علی‌بن قصیر گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: «فدایت شوم! آیه وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ به چه معناست»؟ فرمود: «معرفت امام زمانش به وی داده شد».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۱، ص۵۱۰ بحار الأنوار، ج۲۴، ص۸۶/ القمی، ج۲، ص۱۶۱/ نورالثقلین/ البرهان

[14] المحاسن: أبي عن النضر عن الحلبي عن أبي بصير قال: سألت أبا عبد الله عليه السلام عن قول الله تبارك وتعالى: (ومن يؤت الحكمة فقد أوتي خبرا كثيرا) فقال: هي طاعة الله ومعرفة الامام (محاسن البرقي: ١٤٨)

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 28

 

بسم الله الرحمن الرحیم 

به فراز های دستورات سلوکی و عملی امام صادق (ع) که برای عنوان بصری بیان کردند، رسیدیم که در سه دسته و هر کدام در سه قسمت که جمعا 9 قسمت می شد را بیان کردیم. ما در قسمت اول که سه قسم بود، رسیدیم که حضرت (ع) فرمود: اولا «ما لا یشتهی» را نخور و الا حماقت می آورد؛ دوما اینکه تا وقتی گرسنه نشدی غذا نخور و سومین توصیه «، وإذا أکلت فکل حلالا» بود که اگر می خواهی بخوری، حلال بخور نه چیز دیگری.

بعد از این می فرمایند:« وسم الله» می خواهی بخوری، حتما تسمیه و نام خداوند و «بسم الله الرحمن الرحیم» را داشته باشیم. این نکته شاید از مسائل مهم است؛ یک موقع گفته می شود «بسم الله» گفتن خوب است و مستحب است و ثواب دارد و اثر خوبی دارد و کار ها بهتر انجام می شود؛ این یک بحثی است اما یک موقع گفته می شود برای کسی که سالک است، چرا که حضرت می فرمایند:« فإنها وصیتی لمریدی الطریق إلى الله تعالى»؛ برای کسانی  که می خواهند سلوک و طریق الی الله داشته باشند یعنی کسانی که می خواهند یک رتبه از مردم عادی بالاتر بروند ؛ مردم عادی می خواهند دیندار باشند اما به دنبال اینکه طریق الی الله را هم طی بکنند، عمدتا به دنبال این نیستند بلکه می خواهند از مرز دین خارج نشوند و آدم خوبی باشند در همین حدّ اما وقتی یکی کسی قصد میکند که سالک الی الله بشود، حلال و حرامش متفاوت میشود؛ تفاوتش به این نیست که یک چیز هایی برای این حلال و حرام هایی در دین جدید حاصل می شود بلکه یعنی وجود این در رابطه با آنچه که حلال است یا حرام است، مرتبه ی عالی تری از آن وجودی و دستوارتی که برای مردم قرار داده می شود. لذا برای مردم بعضی چیز ها مباح است یعنی مثلا برایشان گفتن «بسم الله» خوب است اما انجام ندادند کار حرامی انجام ندادند و چیزی برای او به عنوان سیئه نوشته نمی شود ممکن است چیزی را هم از دست بدهد از جهت ظاهری و کمالی را هم بدست نیاورد اما سیئة ای هم نوشته نمی شود اما کسی که می خواهد به قصد سلوک الی الله حرکت بکند یعنی خودش را از مردم عادی یکی مرتبه ، دو مرتبه بالا تر آورده است باید نگاهش به همه چیز به همین نسبت متفاوت بشود. وقتی کسی به عنوان طلبه آمده یعنی من قصد طریق الی الله و سیر در او را دارم؛ این سیر و طریق الله موجب می شود که اون چیزی که برای مردم حلال و حرام است ، نسبت به او این دستورات بیشتر می شود. همچنان که در ماه رمضان برای عموم مردم بیشتر می شود یا در حج برای محرمین بیشتر می شود.

برای کسانی که سالک و اهل طریق هستند همین مسئله به همین نسبت مرتبه به مرتبه دستورات بیشتر میشود، پس اگر کسی می خواهد در طریق الی الله حرکت کند اما بخواهد واجبات و حرام ها در همان حدّ که برای مردم است باقی بماند، حرکتی صورت نگرفته است؛ نمی گوییم که عیب دارد و یا از دین خارج شده است ولی کمالی هم صورت نگرفته یعنی اهل حرکت نیست بلکه اهل همان در جا زدن در همان رتبه است و نجات مرحله اول برای او محقق می شود اما اگر کسی به عنوان سلوک الی الله و به تعبیر حضرت طریق الی الله ، اگر کسی میخواهد مرید طریق باشد و اراده طریق کرده است حالا دستوراتش متفاوت می شود و از جمله اش همین جا می باشد.

دقت داشته باشیم، این نکات در همه جا سرایت دارد. اگر برای عموم مردم گفته می شود که اگر می خواهید از چیزی که ذبح و قربانی می شود، بخورید؛ حتما باید اسم الله بر وقت ذبح اون قربانی جاری شده باشد ولی اگر جاری نشده باشد، خوردنش برای مسلمان حرام است و اجازه ی خوردن ندادند، این برای عموم مردم است. برای مردم خوردن ذبیحه با «بسم الله» جائز است اما برای سالک الی الله علاوه بر اینکه این مسئله بر او هم ثابت است به عنوان مسلمان، مرتبه بالاتری نیز برای او لازم است بلکه برای عده ای واجب است به طوری که اگر تخطی بکنند برای آنها معصیت نوشته می شود. فقط لازم نمی شود تا به عنوانی که کمال است بلکه علاوه بر آن اگر انجام ندهد، برای او معصیت نوشته می شود لذا برای کسی که سالک طریق الی الله است؛ این ذکر «بسم الله» در کار ها ، هر کاری؛ چه خوردن، شنیدن ، گفتن ، خریدن ، درس خواندن و… هر جایی که می خواهد عملی از او صادر شود یا بر او وارد بشود برای هر عملی تسمیه لازم است چون حقیقت تسمیه این است که این عمل را مرتبط می شود با خدا ، ارتباط عمل است با خداوند ، گره زدن عمل است به خدا ، اگر کسی نگاهش به عالم منقطع باشد و مرتبط نباشد ، از دین خارج نشده است، عیبی هم ندارد اما در همین مرتبه است که هر چیزی را خودش می بیند که می بیند اما کسی که سالک است و می خواهد قدم بر دارد، جزو اولین قدم هایش این است که اول  با تلیقین و کم کم با شهود به اینجا می رسد که هرچیزی را مرتبط با خدا می بیند و زمانی که مرتبط ببیند از همین «بسم الله» لفظی که صرفا کلام است، آغاز می شود تا به اون جایی می رسد که نوح نبی می خواست کشتی به حرکت در بیاید، می فرماید:« بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا»[1] با «بسم الله» کشتی حرکت می کند و با «بسم الله» کشتی می ایستد؛ در اونجا قوه ی محرکه کشتی به تعبیر قرآن کریم «بسم الله» است و قوه ی ساکن کننده کشتی و اون قوه ای که میتواند کشتی را نگه دارد و بایستد «بسم الله» است یعنی اراده ی حق را آنچنان قدرتمند می بیند که با این اراده زندگی می کند، با این نام و با این «بسم الله» زندگی می کند و همه چیز را از مجرای «بسم الله الرحمن الرحیم» می بیند. که حالا فرصتش نیست که بسم الله الرحمن ؛ این سه اسم الله الرحمن ، الرحیم چه غوغایی در عالم کی کند و همه هستی را شامل می شود  و همه را در بر می گیرد و به تعبیر برخی بزرگان  اون کلمه و کن وجودی ایجاد است ( نمی خواییم وارد این بحث بشویم )  اما بسم الله الرحمن الرحیم ربط بین عالم ایجاد می کند  عالم را به خدا متصل می گند ؛ همین بسم الله لفظی.. درسته که باید از لفظ عبور کرد ولی باید از لظ شروع کرد ؛  از لفظ شروع می کنیم ولی در لفظ باقی نمی مانیم .. عبور می کنیم به معنا و بعد به حقیقت این مسئله.

آنوقت این بسم الله هم برای این که در وجود انسان تثبیت بشود بیانش کرده اند که برایِ بعضی در هر لقمه واجب است  برای بعضی در هر نوعّ غذا  یعنی در ابتدایِ به هر کدام از غذا ها باید بسم الله بگوید و برای بعضی در هر لقمه ای باید گفته شود . هر کدام « بسم الله خودش را می طلبد

وقتی بسم الله گفته می شود ؛ آن حقیقتی که می خواهد با وجودِ انسان به عنوان غذای او یا به عنوان مال او یا به عنوان کلامِ او یا به عنوان کار و معامله او..  وقتی با این نگاه مرتبط با خداوند متعال دیده می شود مرتبط با انسان توافق اسباب برایش ایجاد می شود یعنی ملائم با وجود انسان می شود این دوتا با هم تلائم پیدا می کنند ذیل بسم الله الرحمن الرحیم .. یعنی آنچه که باعث می شود این دو تا با هم نسبت پیدا کنند و به یکدیگر نزدیک شده و شبیه و همراه شوند ، ضد یکدیگر و در برابر هم قرار نگیرند، و این حقیقت وجودی بسم الله الرحمن الرحیم است

داستان ابن کوّا

ابن کواء خیلی جاها حرف های نامربوطی در رابطه با امیرالمؤمنین (ع) می زده و خیلی از جاها هم حاضر بوده است. به دنبال این بوده که وقتی حضرت جایی می نشستند و صحبت می کردند ، یک بیان نامربوطی بگوید و جلسه را بهم بزند، مثلا در جلسه خطبه متقین و در جریان  «سلونی قبل ان تفقدونی»[2] می آید و یک کلام زشتی را بیان می کند.

روایت دارد که می فرماید وقتی غذا می خورید «بسم الله» بگویید ؛ امیر المؤمنین (ع) می فرماید:« ضَمِنْتُ لِمَنْ يُسَمِّي عَلَى طَعَامِهِ أَنْ لاَ يَشْتَكِيَ مِنْهُ » [3] من ضمانت می کنم، کسی که نام خدا را می برد وقتی که طعام می خورد، اذیت نشود از آن طعام. در ادامه دارد: «فَقَالَ لَهُ اِبْنُ اَلْكَوَّاءِ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ لَقَدْ أَكَلْتُ اَلْبَارِحَةَ طَعَاماً فَسَمَّيْتُ عَلَيْهِ وَ آذَانِي فَقَالَ لَعَلَّكَ أَكَلْتَ أَلْوَاناً فَسَمَّيْتَ عَلَى بَعْضِهَا وَ لَمْ تُسَمِّ عَلَى بَعْضٍ يَا لُكَعُ.»[4]  به بعضی «بسم الله» را جاری کردی اما به بعضی «بسم الله» را جاری نکردی. ای احمق! چون معلوم بود که حرف های سائل بی طرف نیست بلکه با عناد سوال می کند و اذیت می کند و امیرالمؤمنان با «یا لُکَع» به او نیز طعنه ای زد.

باید حواسمان باشد که جلوی امام معصوم ، در آنجا ادب و احترام هر چقدر رعایت کنیم، بهره مندیمان بیشتر است، هر چقدر رعایت نکنیم، بهره مندیمان کمتر است. خدایی نکرده اگر بی ادبی باشد، دیگر مورد طرد و لعن الهی هم قرار می گیریم ، حتی اگر به شوخی باشد و در جمع های خودمانی یا مثلا در نقل یک پیامک باشد ، اگر حریم ولایت و حریم الهی و ولی شکسته شود بلا فاصله عکس العمل دارد.اینجا امیرالمؤمنین اظهار کردند اما بلافاصله در وجود انسان وارد می شود. لذا اینجا دارد که اگر غذاهای متعددی و چند نوع غذا می باشد، تعبیر امیرالمؤمنان است، «بسم الله» بگویید، من ضمانت می کنم که آن غذا به شما صدمه ای نزند. یعنی توافق اسباب ایجاد می شود یعنی اون غذا با نظام وجودی شما همراه می شود، البته اگر کسی هم زیاد بخورد یا غذایی که می داند ضرر دارد، خورد. آن بحثش جداست. از باب تفنن این بحث بعضی گفته اند که اگر بر غذا گفته شد «إن ضررتنی خصمک علی بن ابی طالب(ع)» این مسئله به شرطی که افراط در مسئله نباشد، ضرر آن هم جبران می شود؛ یک کسی به هنگام هندوانه خوردن بود به آقای بهائدینی (ره) گفت: من برایم خوب نیست، درست است که می گویند، این جمله اثر دارد بگوییم، شما تأیید می کنید؟ آقای بهائدینی یک خنده ی ریزی کردند و گفتند: بگو و بخور.

البته با همان حفظ نظام عقلایی که آدم باید وقتی احساس ضرر می کند، رعایت کند. گاهی ضرر ناچیز است اما جدّي است. سم بردارد و بگوید و«إن ضررتنی خصمک علی بن ابی طالب(ع)»؛ ممکن است برای یک کسی مجبور باشد و این کار را انجام بدهد اما اثر را بگذارد. اما در حالت اختیار، این کار را از حالت عقلایی خارج می کند.

 پس اینکه برای هر غذایی انسان خوب است «بسم الله» بگوید چرا که امیرالمؤمنان (ع) ضمانت کرده است و این توافق اسباب ایجاد می کند. این جزئی از دستور سلوکی است یعنی که به سمت خداوند راه میافتد، از محسوس شروع می کند و ارتباط محسوس با خدا را ایجاد می کند. ارتباط محسوس اگر موقع خوابیدن است، «بسم الله» بگوید، موقع حرکت کردن و بیدار شدن است، «بسم الله» بگوید؛ این ذکر در وجودش است و مرتبط کردن هر چیزی با خدا موجب، آغاز حرکت درست از همین جا می شود اما اگر کسی فقط خورد و حواسش نبود؛ این برای سالک الی الله معصیت می شود. بزرگان ذکر کرده اند که اگر کسی قصد سلوک دارد ( مردم عادی مد نظر نیست)، بدون این نگاه حرکت بکند، برایش معصیت نوشته می شود که «إنَّ الانسان لفی خسر إلا الذین آمنوا» هر کاری برای این باید طاعت باشد حتی طاعت ابتدائی و هر چیزی که نبود معصیت است. برای عموم مردم فاصله بین طاعت و معصیت داریم و برایشان به اذن الهی دایره ی مباحات را گذاشتند اما برای کسی که اهل سلوک و قصد حرکت کرده است، برای او یا طاعت است یا معصیت.« و العصر، إنَّ الانسان فی خسر» همه ی انسان ها در خسران هستند « الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات» مگر کسی  که اهل ایمان و عمل صالح باشد یعنی اگر اهل این دو بود، در حال حرکت به سوی خداست اما اگر نبود، این خسران است. این خسران به نحوی برای مردم عادی ولی برای اهل سلوک تفویت (فوت کردن) سرمایه است که حرام و برای او معصیت است لذا عقابش هم برای اهل سلوک شدید تر است.

یک کسی آمد نزد امیرالمؤمنان (ع) سلام کرد، حضرت بر روی چهار پایه ای نشسته بودند و چهار پایه ای دیگری هم در آنجا بود، حضرت به آن شخص گفتند: بشین بر روی این چهار پایه. آن شخص بلافاصله بعداز اینکه نشست، افتاد و سرش هم به زمین خورد و شکست. حضرت به کمک او رفتند و او را بلند کردند و سرش را نوازش کردند و خونش را پاک کردند. بعداز آن حضرت فرمودند که « هر کسی رعایت حدودش را نکند، خداوند دوست دارد مؤمنش را در همین دنیا عقاب کند» بعد عرض کرد: آقا جان ! من چه کردم که مستحق این عقاب شدم که اینگونه بیافتم و سرم بشکند؟! حضرت در جواب او گفتند: « وقتی می خواستی بنشینی «بسم الله» نگفتی» این برای تو عقاب دارد اما از دیگران به طور عادی و برای عموم مردم عقاب ندارد اما برای کسی  که قصد حرکت می کند خواص است و می خواهد کار ویژه تری انجام بدهد در همین دنیا اولا عقاب می شود لذا بعضی افراد اگر یک کلامی بر زبانشان جاری می شد با همان کلام، مورد عتاب قرار می گرفتند.

خدا رحمت کند حضرت آیت الله ممدوحی را، ایشان نقل می کردند که یک کسی نشسته بود سر حوض داشت وضو می گرفت، همان طور که نشسته بود داشت وضو می گرفت از شیر آب یا حوض داشت وضو می گرفت باران شروع کرد به باریدن. بعد گفت به به! چه باران به موقعی! مورد عتاب قرار گرفت که کدام کار ما بی موقع بود که این به موقع باشد؟

یک موقع هست این را مردم عادی می گویند که به به چه وقت خوبی آمد! این مال این است که این وقت برای او خوب بوده  است.
اما اگر کسی نظام احسن الهی را می بیند، مقام ربط خدا را با همه ی افعال می بیند. او اگر این را بگوید چه می شود؟ مورد عتاب قرار می گیرد. گاهی ممکن است عقاب بشود، حتی با همین کلامش که از روی یک غفلتی صادر شده است، با اینکه اینجا در حال شکر کردن است اما شکر او متفرع بر یک کلامی است و لازمه ی حرفش این است که زمان ها و وقت های دیگر به موقع نبوده و این(باران)‌به موقع بوده است.

الان خیلی آمدن این (باران) به موقع بود. کأنه مفهوم داشته باشد بگوید بقیه اش به موقع نبوده.

این نگاه در وجود کسی که سالک طریق الی الله است هر چه جلوتر می رود کلامش، کارش، فعلش، حرکاتش مورد مداقّه بیشتری از (سمت) خدای سبحان است. این جور نیست همه را با یک چوب برانند.

مثلا الان برای اینکه یه بحثی رو خدمت دوستان از همین مساله عرض بکنم؛ ببینید وقتی که مثلا می فرماید: یا ایها الذین آمنوا کلوا من طیبات ما رزقناکم واشکروا لله ای اهل ایمان کلوا من طیبات ما رزقناکم دقت بکنید تعبیرات قرآن را، کلوا من طیبات ما رزقناکم و اشکروا لله حتما شکر هم به دنبال این رزق داشته باشید. بعد ببینید نسبت به ـ این یا ایها الذین آمنوا مخاطب بودـ یا ایها الناس تعبیر دیگری از قرآن کریم یا ایها الناس کلوا مما فی الارض اون گفت چی؟(ـدر آنجا چه فرمود؟) یا ایها الذین آمنوا کلوا من طیبات ما رزقناکم ببین آنجا چقدر تشریف قائل می شود خدا طیبات ما رزقناکم ما روزی کردیم به شما ،رابطه (با خدا)، ما رزقناکم آنی که ما روزی کردیم به شما رابطه آن هم طیبات ما رزقناکم کلوا من طیبات ما رزقناکم واشکروا لله دنبالش هم اینجا می فرماید یا ایها الناس کلوا مما فی الارض هر چه در زمین هست بخورید حلال است، اصل بر حلیّت است، کلوا مما فی الارض ببینید چقدر تعبیر متفاوت است. اینجا مخاطب مردم اند، در فهم و شعور و تکلیف عموم مردم بیان می کند که کلوا مما فی الارض آنی که در ارض هست کلوا مما فی الارض کجا؟ کلوا من طیبات ما رزقناکم کجا؟

چون بحث در حرکت و بالاتر آمدن پیش می آید خطاب الهی تکلیف الهی به دنبالش شدیدتر می شود. آنجا می فرماید که «کُلُوا مِن طَیِباتِ ما رَزَقناکُم و اشکُرُوا لِلّه» تکلیفش می شود «وَ اشکروا لله» اینجا می شود «کلوا مما فی الارض حلالا طیباً» برای شما حلال طیب است و «لا تتبعوا خطوات الشیطان».

ببین چقدر متفاوت است. آنجا واشکروا لله آنها را به مقام شکر خدا می رساند، اینها را می گوید دنبال شیطان هم نروید. یعنی از مرز نارنجی به قرمز نروید ها.

آنجا دارد از مرز سبز می برد بالاتر «وَ اشکروا لله» چقدر تعبیرات قرآن دقیق است.

می خواهیم مخاطب کدوم کلام باشیم؟

یا ایها الناس باشیم؟

یا یا ایها الذین آمنوا؟

 به همین نسبتی که لطافت در  تعبیر به کار برده می شود لطافت در بهره مندی از رحمت حق هم هست یعنی اگر اینجا می فرماید یا ایها الذین آمنوا کلوا من طیبات رزقناکم و اشکروا لله به همین نسبت هم قرب به این میدهد به همین نسبت هم با او ملاطفت دارد با او نجوا دارد با او انس دارد.

اما اونی که  می گوید «کلوا مما فی الارض حلالا طیباً» اون حلال حرام نیست ولی «لا تتبعوا خطوات الشیطان» یعنی حداقل از مرز ها خارج نشویم، مرز اسلام را رعایت بکنید و سمت تبعیت از شیطان نروید، چون قدم به قدم و ذره ذره شیطان می خواهد شما را جدا بکند؛ ببینید اگر انسان این مطلب در وجودش شکل بگیرد، چقدر متفاوت می شود، آنوقت می فهمد « وَ سمّ الله» خدا را نام ببر، یاد کن. این میخواهد انسان را از یک رتبه بالاتر ببرد. میخواهد انسان را مخاطب خداوند قرار دهند. به عنوان: «  كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ[5]»… یعنی همان غذا برای مردم وقتی میخورد، به صورت عمومی، میشود کلوا مما فی الارض، همان غذا برای مؤمن، میشود « كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ ». همان غذا با وجود این قرب ایجاد میکند، همان غذا برای برای عموم مردم، شکمشان را سیر میکند. آن شکمش سیر میشود، این به وسیله اش قرب پیدا میشود. آن وقت ببینید اگر انسان اختیاراً این را از دست بدهد، چقدر محرومیت برایش ایجاد شده است. با این نگاه، وارد شویم و ببینیم. غیر از اینکه همۀ هستی، به واسطۀ انسان میخواهند به کمال برسند. وقتی انسان در خوردنش، حرکتش، کارهایش، رفتارش، وقتی با بسم الله آغاز میکند – یعنی گره زد آن کار را به خدا – آن از اجزای هستی، که با او همراه میشوند در این کار، چه غذایی باشد که میخورد، چه هوایی باشد که تنفس میکند، چه کاری باشد که انجام میشود، همۀ اینها با همین تسمیه و نام، الهی میشوند و به مقصودشان میرسند. در طریق الهیت قرار میگیرند. در طریق الی الله قرار میگیرند. لذا آنها هم دعا میکنند برای انسان. در مقام شکرِ انسان بر می آیند. چون آنها هم میخواهند به کمال برسند؛ از طریق انسان باید به کمال برسند؛ انسانی که این تسمیه را نداشته باشه، آنها را هم ضایع کرده. (اما) انسانی که این نگاه را داشته باشد، آنها را هم احیاء کرده است. آنها را هم بالا برده است. بببینید چقدر تفاوت میکند اگر انسان با این نگاه به طعامش نگاه کند، به نفسش نگاه کند، به کارش نگاه کند، به معامله ای که میخواهد انجام دهد نگاه کند، به درس خواندنش نگاه کند، به خوابیدنش، به بیدار شدنش، به رفتارش، به هر چیزی، به لباس پوشیدنش. با بسم الله لباس بپوشد، این پوشش منجر به «لباس التقوی[6]» میشود. همین پوشش. مثل آن کلوا مما رزقناکم بود، میشود لباس التقوی. اما اگر عادی بود، میشود یک لباس ساده. او پوشش از عیوبش پیدا میکند و او را به سمت خدا قرار میدهد، این هم فقط یک پوشش نسبت به سرما و گرما ایجاد میکند، «مِمَّا فِي الْأَرْضِ[7]» میشود. ببینید چقدر انسان حیاتش با یک تفکّر، ذکر، توجه، چقدر متفاوت میشود. حالا البته اینجا بحثهای زیادی است و روایات متعددی هم هست که وارد شده، میترسم واردش بشویم، کمی طول بکشد. یکی اش همان روایت امیرمؤمنان علیه السلام بود. یک روایت دیگری دارد که رسول خدا به امیرمؤمنان فرمودند: «یا علی! اذا اکلت فقل بسم الله فاذا فرغت فقل الحمدلله.» که ختم غذا را هم با حمد خدا، با شکر خدا، که اشکروا للهی که در آن آیه هم آمده بود.(ادامۀ روایت:) «فإنَّ حافظیک لا یبرحان یکتبان لک الحسنات حتّی تبرئه عنک» میگوید تا سر سفره باشی بسم الله گفته باشی، و انتهای غذا هم حمد بگویی، آن کاتبان تو، برای تو حسنه مینویسند؛ یعنی عمل تو عبادت است. تا وقتی که از سر سفرۀ غذا بلند شوی و بروی. این تا هستی، این بسم الله عمل تو را عبادت میکند. مثل اینکه اگر انسان با وضو باشد و بخوابد، شبش کلّاً عبادت محسوب میشود. خب اینها را غیر از امام معصوم که به این حقایق سلطه دارد و خبر دارد بیان کند؟ و چقدر انجامش راحت است! و چقدر ما از دست میدهیم! اگر به ما میگفتند شب اینجوری بخوابید، صبح به شما پنج میلیون تومان میدهیم، چند نفر از ما شب، یادش میرفت اینجوری بخوابد. اگر به ما میگفتد وقتی میخواهید غذا بخورید، بسم الله بگوید، بعد غذا به شما، بعد هر دفعه غذا، ما یک میلیون به شما میدهیم، چه کسی یادش میرفت؟ چطور ضمانت مردم اگر بشود، انسان باور میکند، اما ضمانت خداوند را، ضمانت امیرمؤمنان را ما باور نمیکنم. چرا؟ چجور میتوانیم بگوییم دینداریم ولی این ضمانت را باور نکنیم. این هم یک روایت شریف بود. روایت شریف دیگری میفرماید که: « كُلُّ أمرٍ ذى بالٍ لَم يُذكَر فيهِ بِسمِ اللّهِ فَهُوَ أَبْتَرُ [8]» دوام پیدا نمیکند. اگر هم انجام شود، بقاء پیدا نمیکند. یا انجام نمیشود و به مانع بر میخورد، یا اگر انجام شد (هم) دوام پیدا نمیکند. یعنی یک کاری میشود که بعد مدتی میبینی از بین رفت و تمام شد؛ یک کار باقی نمیشود. هر امری که انسان میخواهد انجام دهد، اگر بسم الله ابتدایش نگوید، این کار بقاء پیدا نمیکند. به خدا گره نخورده است. وقتی به خداوند گره بخورد، به تعبیر علامه، هر چقدر به خدا بیشتر گره بخورد، بقائش بیشتر میشود. پس مراتبِ گره خودن هم داره. این جور نیست که یا بسم الله ساده باشد (یا نباشد). این یک مرتبه اش است. یک ظاهرش است. هر چه از این بالا برود، توجه بیشتر شود، انسان بقائش بیشتر میشود که : « مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ ۖ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ [9]» هر چه پیش شما، و مربوط به شماست فقط، این از بین رفتنی است، ینفد. و ما عند الله باقٍ. آن چیزی که پیش خدا است باقی است. ان شاء الله ما مراقبۀ این هفته مان را این قرار دهیم که تثبیت شود. برای هر کارمان با خودمان عهد کنیم، یادآوری کنیم، دوستان هم میشود هر روزی حدیثی در مسیر رفت و آمد دوستان بزنند، یا پیامک کنند برای یاد آوری این عهد که بسم الله را در آغاز هر درسمان، آغاز هر کارمان، آغاز هر خوردمان و حمد الهی را در پایانش. حالا پایان درس است، پایان غذا است، پایان کار است، هر چیزی که باشد، بسم الله و الحمد لله، در آغاز و پایان همۀ اینها سعی کنیم رعایت کنیم تا کم کم این در وجودمان، ان شاء الله ملکه بشود.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

[1] سوره هود, آیه 41

[2] نهج البلاغة

[3] :« قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : ضَمِنْتُ لِمَنْ يُسَمِّي عَلَى طَعَامِهِ أَنْ لاَ يَشْتَكِيَ مِنْهُ فَقَالَ لَهُ اِبْنُ اَلْكَوَّاءِ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ لَقَدْ أَكَلْتُ اَلْبَارِحَةَ طَعَاماً فَسَمَّيْتُ عَلَيْهِ وَ آذَانِي فَقَالَ لَعَلَّكَ أَكَلْتَ أَلْوَاناً فَسَمَّيْتَ عَلَى بَعْضِهَا وَ لَمْ تُسَمِّ عَلَى بَعْضٍ يَا لُكَعُ . قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : ضَمِنْتُ لِمَنْ يُسَمِّي عَلَى طَعَامِهِ أَنْ لاَ يَشْتَكِيَ مِنْهُ فَقَالَ لَهُ اِبْنُ اَلْكَوَّاءِ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ لَقَدْ أَكَلْتُ اَلْبَارِحَةَ طَعَاماً فَسَمَّيْتُ عَلَيْهِ وَ آذَانِي فَقَالَ لَعَلَّكَ أَكَلْتَ أَلْوَاناً فَسَمَّيْتَ عَلَى بَعْضِهَا وَ لَمْ تُسَمِّ عَلَى بَعْضٍ يَا لُكَعُ .» الکافي  ,جلد۶  , صفحه۲۹۵

[4] همان

[5] بقره، 172

[6] برگرفته از این آیه: يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَارِي سَوْآتِكُمْ وَرِيشًا ۖ وَلِبَاسُ التَّقْوَىٰ ذَٰلِكَ خَيْرٌ ۚ ذَٰلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ. اعراف، 26

[7] بقره، 168

[8] بحارالأنوار، ج 76، ص 305

[9] نحل، 96

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 27

 

بسم الله الرحمن الرحیم

در بحث حدیث عنوان بصری بودیم که به فراز های آخر رسیدیم که حضرت فرمودند این ۹ وصیت و سفارش من برای هر کسی است که سالک طریق است و قصد حرکت به سوی خدا را دارد ، است.

این وصیت و سفارش سه دسته است و هر کدام سه تا وصیت هستند. دسته ی اول را در ریاضت نفس بیان فرمودند که چه طور نفس انسان به این تعلیم در ریاضت نفس ، نفس آرام و رام شود؛ فرمودند ۳ه دستور با اینکه برای نفس است اما دستورات در رابطه با بدن است، اولین آنها از دستوارت نوع اول که در رابطه با بدن بود، این بود که تا وقتی که اشتها نداریم ، نخوریم. تعبیر روایت نیز به این بیان بود که «إيّاکَ تأکل ما لا تشتهی» و دومی از آن «تأکل عند الجوع»گرسنه شدی بخور، اون میل گرسنگی ایجاد شد ، بخور، یعنی گرسنگی باعث شود نه چیز دیگری. سومی از آن « و فإذا أکلتَ فکل حلالا» اگر هم میخواهی بخوری ، حلال باشد.

در نگاه اول توضیح داده شد که فکر می کنیم که حلال خوردن بسیار ساده است ، در صورتی که اینطور نیست. این حلال خوردن یک نماد است از دسته ای از مسائل، خوردن یکی از ورودی های انسان است. خوردن دم دست ترین، ساده ترین و کودکانه ترین آن ها است یعنی از همان کودکی خوردن را دارد ، این یعنی این دستور نقطه ی صفر و آغاز برای حرکت است که انسان ها همه ، در آن مشترکند ، چه کودک و بزرگ همه مشترکند. بچه هم میخورد اما بچه نمیتواند توجه به حلال بودن و حلال نبودن داشته باشد و این به عهده ی پدر و مادرش است که این را رعایت کنند اما خود خوردن نماد و آغازی است بر ورودی های انسان که حواسمان باشد ، هر ورودی که داریم باید حلال باشد و إلا هر چیزی که غذای انسان می شود مثل شنیده می شود و دیده می شود هم غذا ی انسان محسوب می شود ، منتها غذای هر حسی مطابق با خودش است؛ حس چشایی ما مربوط خوردن است ، شنیداری ها مربوط به گوش است و بینایی ما مربوط به چشم است ، حس بویایی مربوط به بینی است ، لمس ها مربوط به حس است؛ هر کدام از این ها ورودی هستند و همانطور که گفته شد ، ورودی ها باید حلال باشد، منتها از همه مهم تر بخاطر شروع حرکت ، تمرکز بر مسئله و اینکه اهمیت آن ویژه است و اگر این شروع شده ، شروع در بقیه حواس امکان پذیر می شود، همین «فکل حلالا» است؛ همین خوردن ظاهری غذا است.

گاهی می بینید که مثلا کسی غذایی دیگری که در غذایی مشترک است می خورد و برای آن شخص کم می آید، آیا به نظر شما این حلال است.

من یک موقعی منتظر بودم تا زمان سخنرانی شروع شود و بروم که یکی از مداحان که بعداز ما برنامه داشت، آمد و گفت: چرا سخنران ها رعایت نمی کنند و طول می دهد، گاهی وقتا از زمانی که به آن ها داده شده می گذرند و تمام نمی کنند، آیا این حق الناس است یا نیست؟ حلال است؟ مردم آمده اند از این ساعت تا این ساعت پای سخنرانی ایشان بنشینند و ساعت بعدی آن برای مداحی آمده اند. البته غیر از اینکه مداح ها هم طول می دهند، سر جای خودش اما بالاخره وقتی حد قرار داده شده است و مردم به لحاظ این حدود آمده اند مثلا یکی نمیخواهد سخنرانی گوش بدهد، به همین خاطر دیر آمده است و منم می بینم که جمعیت زیاد شده است، حال ول نکنم. این هم بالاخره یک نوع حق الناس است.اگر حواسمون نباشد بین خودمون نیز امکان پذیر است،

اینکه گفته می شود، اگر می خواهید بخورید ، حلال بخورید «فکل حلالا» گاهی اون پولی که صرف اون شده است ، باید حلال باشد که تهیه غذا حلال باشد؛ گاهی هم پول حلال صرف شده و آن چیز خریداری شده اما این خودش حلال نیست یعنی تهیه شدن آن از چیزی بوده که حلال بوده مثلا چیز خارجیی بوده است که در بازار مسلمان ها هم نبوده و جوری است که مثلا به ضد مسلمانان هم مربوط می شود و ذبحش هم شرعی نبوده است چون با اسم خدا نبوده است. درست که با پول حلال خریداری شده اما پول حلال دادن ، حلال نمی شود چون این خودش حرام است یا نه این با پول حلال خریداری شده و این جنس هم حلال بود اما می دانم که برای من ضرر دارد و ضررش هم قابل اعتنا است، این هم حرام است ؛ چون ضرر زدن به خود حرام است.

این هم یکی از مصادیق «فکل حلال» است. پس  «فکل حلالا» مراحلی دارد. یکی از مراحل این است که تهیه و پول آن حلال باشد ، مرحله بعد این است که جنس حلال باشد و مرحله دیگر این است که برای انسان ضرر نداشته باشد اگر هم ضرر داشت به مقدار ضررش گاهی ممکن است ضررش جزئی باشد که مکروه می شود و گاهی هم ضررش کلان است و حرام می شود. پس حلال خوردن فقط این جوری نیست که به پول برگردد.

یک تعبیری در فلسفه داریم که می گوییم که «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» یعنی مرحله آغازین حرکت او به سمت خدا از همین جسم است لذا نطفه ی او هم که بسته می شود در رحم مادر از همان جسم آغاز می شود و از نطفه به علقه و از عقله به مضغه و به لحم و عظام و بعد می رسد به «ثم انشاناه خلقا اخر»[۱] یا «نفختُ فيه من روحي» و نفخ روح  می شود، درست است که از جسم شروع شد اما پایان آن می شود «نفخ روح» و روحانی می شود.

در حرکت کمالی هم انسان باید از حرکت های ساده ظاهری شروع بکند که مربوط به بدن است و این منجر به حرکت و کمالی روحی می شود. اگر مرعات کمال ظاهری نشود و رعایت ظاهری نشود، هیچ گاه کمال روحی محقق نمی شود. پس اگر رعایت جسم و بدن نشود، چه در حلال خوردن و گرسنه نبودن و … که فرمودن امکان سیر باطنی ، وجود ندارد. مهم ترین این مطلب همین جاست چرا که مثلا وقتی ماشین می خواهد حرکت کند، سنگین ترین دنده ، دنده یک است، سنگین ترین دنده یعنی اینکه انرژی زیادی می برد اما حرکت کمی تولید می شود، چرا؟!

چون می خواهد صرف غلبه ی وزن ماشین بشود تا ماشین کنده شود. در حرکت سلوکی هم قدم های اول سخت ترین قدم هاست اما اگر قدم های اول که سخت است و کندن از بدن است ، صورت گیرد. قدم های دیگر راحت صورت میگیرد لذا عمده ی افراد در همین قدم های اول باقی می مانند و بالاتر نمی آیند.

پس خداوند قدم را جوری قرار داده است که امکان پذیر برای همه باشد، شدنی باشد، محسوس و ملموس باشد، از جنس باشد؛ این قدم را قرار داده و گفته است، «فکُل حلالا».

نکته دیگر. بعضی سؤال می کنند، چگونه تمرکز پیدا کنیم؟ حواس ما پخش است و تمرکز کم پیدا می کنیم. می فرمایند یکی از آثار و رفتاری که برای انسان تمرکز می آورد این است که انسان از خوردنش شروع بکند و از خوردن مراقب داشته باشد ، ما بین این ورودی ها. اگر کسی در خوردن ها مراقبت پیدا کرد، در مسائل بعدی با تمرکز بهتر می تواند رشد کند.

پس اگر طالب علم ، دنبال سلوک و لقاء الهی است، باید از خوردن آغاز کند. این قدم اول است و سنگین ترین قدم است.

این را هم بدانید ما هر فعلی و هر کاری که انجام می دهیم ، حتما یکی از احکام خمسه بر آن عمل ، بار می شود یعنی واجب است یا حرام یا مباح یا مکروه یا مستحب. و هر فعل آن متعلق به هر یک از این ها می باشد. امکان این نیست که فعلی اختیارا از انسان سر بزند اما یکی از این احکام نباشد.
اگر یکی از این احکام را دارد، یعنی هر فعلی از انسان سفر به سوی خداوند است، چون حکم دارد و باید مطابق با حکم انجام داد ، حالا خود خوردن ممکن است ، هر یک از این پنج حکم در آن وجود داشته باشد. خوردن گاهی واجب است یعنی اونجایی که بدن انسان نیاز دارد به گونه ای که اگر نخورد مریض می شود یا بدن از بین می رود، وجوب خوردن بر گردن او می آید حتی به گونه ای که این وجوب خوردن بر چیزی که حرام است هم شامل می شود و بر واجب می شود البته به قدر ضرورت که ضرورت از او برداشته شود ؛ حال اگر شیء حلال بودن خوردنش به طریق اولی وجوب پیدا می کند. گاهی سلامت انسان در گرو این است که انسان بخورد، اینجا استحباب پیدا می کند، چون انسان نمیتواند که سلامتش را به راحتی در خطر بیاندازد به خصوص که سلامتش در خطر نیست بلکه ممکن است موجب ضعیف یا اذیت شدن او شود ، که در این صورت خوردن استحباب هم دارد. یا مثلا مهمان در خانه ی کسی شده ایم خوب است که چیزی بخوریم تا برساند که من مثلا علاقه دارم به تو. در این باره یکی نزد امام صادق(ع) آمده بودند و مهمان داشتند و حضرت برنج داشتند و تعارف کردند اما مهمان رد کرد و گفت سیرم و…، حضرت فرمودند حالا به قدر کسی که کسی دیگر را دوست می دارد، وارد خانه اش می شود و چیزی می خورد، بخورید. مقداری خوردن و بازی کردن نشانه ی ابراز علاقه است نه اینکه به زیاد بخورد برای اینکه علاقه ی زیاد ابراز کند، به اصطلاح از دیگر از باب جوع نباشد و از روی سیری بخورد.

یک خوردن مباح داریم که قدری گرسنه است و قدری غذا موجود است، او می تواند بخورد و برایش مباح است نه استحباب دارد بخاطر اینکه جوعش زیاد نیست و نه اینکه مکروه است چون در حقیقت برای او ضرری وجود ندارد. یا مثلا انسان غذا خورده ولی کمی جا دارد تا سیر شود، این بخورد و سیر شود کمی اذیت می شود ، این خوردنی که اذیت بکند انسان را ، اگر به مرتبه ضرر جدی نرسد مکروه می شود.

یا خوردن از روی تفریط زیاد، مثلا آجیل خوری مکروه است مخصوصا در سلوک و زمانی که ضرر جدی بر آن باشد یا مثلا خودش حرام باشد، خوردن آن حرام می شود. پس یکی از احکام خمسه به آن نیز تعلق می گیرد و قابل تصور می باشد.

یکی از روایاتی که از  پیغمبر اکرم (ص):« الْعِبَادَةُ سَبْعُونَ جُزْءاً أَفْضَلُهَا طَلَبُ الْحَلَالِ» عبادت هفتاد جزء دارد که برترین جزء آن طلب روزی حلال است.[۲]

روایتی دیگر است که قال ا… تعالی: یا احمد ان العبادة عشرة أجزآء: تسعة منها طلب الحلال فأذا طیبت مطعمک و مشربک فأنت فی حفظی و کنفی» ؛ اگر در خوردن مراعات کردی و آنچیزی که می خوری حلال باشد یعنی پولی که صرف آن می کنی ، خود چیزی که میخوری حلال باشد و کیفیت خوردن نیز درست باشد، نوشیدنی هات حلال باشد، در حفظ و کنف من هستی.

ما نمی دانیم حفظ و کنف خداوند یعنی چی! وگرنه این حدیث کفایت می کرد که اگر کسی می خواهد اهل سلوک شود، آخرین مرتبه آن این است که در مرتبه ی حفظ و کنف الهی قرار بگیرد یعنی خدا خودش حافظ باشد و دیگر چیزی به او آسیب نخواهد زد یعنی مسیر او به گونه می شود که تمام هستی با او همراه است، چون خدا، مبدأ و خالق همه ی هستی است. چرا که وقتی خداوند می فرماید « فأنت فی حفظی و کنفی»، چه کسی جرئت ضرر زدن و در مقابل او قرار گرفتن را دارد. یعنی بدن و جان او نیز از هر آسیبی مصون می شود؛ پس عمدتا راه ورود شیطان از راه خوردن است لذا بر آدم (ص) بر چی وارد شد، می فرماید تا شیطان شنید در بهشت خدای سبحان به آدم خطاب کرد که « وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ»[۳] از این میوه های بهشتی هر چقدر می خواهید بخورید اما فقط به این درخت نزدیک نشوید. شیطان در این هنگام در زمین بود و تا این را شنید که آدم می خورد، روایت دارد که شیطان ساز و دهل زد و گفت اگر می خورد، می خوابد و خوردن و خوابیدن ؛ دو راه نفوذ من است یعنی راه نفوذ شیطان با خوردن هم می باشد و لذا پذیرایی خداوند با چیست؟! ماه مبارک رمضان که ضیافة الله است. مگر انسان زمانی که به جایی مهمانی می رود و هر کریمی که میزبان است با بهترین چیز پذیرایی نمی کند ، کریم هر چه که در خانه داشته باشد برای مهمان می آورد. خدا می فرماید بهترین چیزی که برایتان می آورم چیست؟ نخوردن و نیاشامیدن در این مدت زمان است. چرا این پذیرایی را می کنند، چون راه نفوذ شیطان بسته می شود. لذا می فرماید «سدوا مجاریه بالجوع» با گرسنگی راه های نفوذ شیطان را ببندید. پس عمده ی راه نفوذ شیطان با خوردن است و اینجا می فرماید اگر کسی مراقبت کرد و طعامش را طیب قرار داد و در خوردنش مراقبه داشت و بی مراقبه نبود، گاهی ممکن است طعام انسان هم خوب باشد اما انسان مراقبه نداشته باشد ، مثلا می گویند غذای اینجا را مرکز مدیریت می فرستد یا سفارش می دهند از جای خوبی برایتان می آید، این کافی نیست یعنی اون کسی که می خورد خودش باید مراقبت داشته باشد، این مراقب بودن هر چند که دیگران مراقبت کردن که درست باشد اما خودش حواسش است که در وقت نشستن در وقت درست خوردن و… یعنی مراقبه دارد نسبت به غذاهایش ، پس در این صورت « فأنت فی حفظی و کنفی» این بالاترین کمال است که از رعایت در خوردن ایجاد می شود.

روایت بعدی حدیث قدسی معراجی است که خطاب خداوند متعال با پیغمبر اکرم (ص) در معراجی است که پیغمبر داشت.می فرماید«يا أحْمَدُ! إنَّ الْعِبادَةَ عَشْرَةُ أجْزاء.تِسْعَةٌ مِنْها طَلَبُ الْحَلالِ فَإنْ طَيَّبْتَ مَطْعَمَكَ وَمَشْرَبَكَ فَأَنْتَ فِي حِفْظِي وَكَنَفِي.قالَ: يا رَبِّ! وَما أوَّلُ الْعِبادَةِ؟قالَ: أوَّلُ الْعِبادَةِ الصَّمْتُ وَالصَّوْمُ.قالَ: يا رَبِّ! وَما مِيراثُ الصَّوْمِ؟قال: اَلصَّوْمُ يُورِثُ الْحِكْمَةَ، وَالْحِكْمَةُ تُورِثُ الْمَعْرِفَةَ، وَالْمَعْرِفَةُ تُورِثُ الْيَقِينَ، فَإذَا اسْتَيْقَنَ الْعَبْدُ لا يُبالِي كَيْفَ أصْبَحَ بِعُسْر أمْ بِيُسْر.»[۴]

اى احمد! عبادت ده قسمت است ، كه نُه قسمت آن طلب روزى حلال مى باشد؛ پس، اگر خوراك و نوشيد نيت پاك و حلال باشد، در پناه و حمايت من هستى.

پس انسان باید دنبال شغل حلال ، روزی حلال ، مسکن حلال ، طعام حلال و زندگی حلال باشد بلکه همه چیز آن مراقبت در این باشد که حلال باشد.

داستانی از قبل انقلاب هست که می گویند شخصی آمد و می خواست طلبه شود و نزد استادی رفته بود تا نزد اون استاد باشد در طلبگی ، استاد از او پرسید: روزی تو و پول تو را چه کسی تأمین می کند؟ گفت: برادرم! استاد در جواب گفت: برادرت چه کاره است؟ گفت: برادرم ارتشی است. استاد گفت: اگر روزیت را او می دهد ، تو با این پول به جایی نمی رسی. آن شخص بخاطر این سخن، دیگر یک قسمتی از وقتش را می گذاشت و کار می کرد تا روزیش حلال باشد و بتواند طلبگیش را هم بکند.

پس اگر انسان مراقبت در کسب و طعامش داشته باشد، اونوقت سرعت سیرش زیاد می شود و إلا اگر اینطور نباشد، شیطان مانع می شود و حرکت ایجاد نمی شود. مثل این می ماند ماشین بین هوا و زمین باشد و دائما گاز دهیم تا حرکت کنیم و حرکتی نمی کند و این برای همان کسب حلال است.

امام کاظم (ع): «  مَنْ طَلَبَ هَذَا الرِّزْقَ مِنْ حِلِّهِ لِیَعُودَ بِهِ عَلَى نَفْسِهِ وَ عِیَالِهِ كَانَ كَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّه‏»[۵] میفرمایند : کسی که در پی روزی حلال برود تا از آن، خود و خانواده اش را بهره مند سازد، همانند مجاهد فی سبیل الله است. جهاد سخت است ، تعارف نمی کند ، واقعا می گوید روزی حلال کسب کردن مثل جهاد سخت است.

یعنی اگر کسی دید برای او راحت است، بداند یک جای کار می لنگد، مراقبه نمی خواهد بکند و فکر می کند همه چی درست است، بداند یک جای کار می لنگد. وقتی میگه مثل کسی که میخواهد جهاد بکند، چقدر این شخص مجاهد باید مراقب باشد تا جانش حفظ بشود و بتواند غلبه هم بکند، در اینجا هم می فرماید کسی که می خواهد روزی حلال بدست بیاورد مثل مجاهد فی سبیل الله است ، یعنی سخت است لذا اجرش با مجاهد مساوی است نه اینکه او می خورد و می خوابد مثل مجاهد فی سبیل الله است، نه! بلکه واقعا سختی هایی که در کسب است او هم باید تحمل بکند. لذا ۹ جزء از اجزاء عبادت می شود، این ۹ جزء شدن از باب تعارف نیست بلکه به این خاطر است که اینقدر سخت است.

در روایت بعدی؛ الإمامُ الرِّضا عليه السلام :« إنّ الذي يَطلُبُ مِن فَضلٍ يَكُفُّ بهِ عِيالَهُ أعظَمُ أجرا مِنَ المُجاهِدِ في سبيلِ اللّه ِ»[۶] می فرمایند : كسى كه براى تأمين مخارج خانواده اش در طلب روزى خدا بر آيد ، پاداشش بيشتر از كسى است كه در راه خدا جهاد مى كند .

حواریون حضرت عیسی(ع) با عیسی می رفتند و روزیشون به موقع و به وقت خداوند برایشان نازل می کرد؛ حضرت عیسی (ع) خطاب به حواریون فرمود: شما غصه ی غذاتون را می خورید؟ حواریون گفتند: یا عیسی! از ما مقرَّب تر پیش خداوند کسی می باشد، با تو که همنشین هستیم که پیامبر و رسول اولوا العظم خدایی، غذامون را هم خودش می فرستد ، از ما مقرب تر کیست؟ عیسی(ع) در پاسخ فرمود: از شما مقرب تر کسی است که خودش با کسب و کارش غذایش را تهیه می کند.

این نگاه که انسان حواسش باشد، نه اینکه خیالش راحت باشد میاد و میره. اولا توکل انسان کم می شود، ثانیا مراقبه ی انسان کم می شود، ثالثا هیچ دغدغه ای نسبت به غذا و کسب حلال یکی از راه های مراقبه و حرکت به سوی خداست . اگر حواسش نباشد، آن را از دست داده است. من نمیگم بروید کار کنید و نمی گویم که غذای اینجا را نخورید ، نه! راهی را پیدا کنید که به فکر غذا بودن به طوری مراقبه در آن پیدا شود، چون ۹ جزء از عبادات است.

روایت قبل فرمود «کالمجاهد» در این روایت فرمود « أعظَمُ أجرا مِنَ المُجاهِدِ»؛ معلوم می شود کسب روزی حلال حتی از مجاهد فی سبیل الله ، سخت تر می باشد.

اگر به شما بیایند و بگویند، بیایید جنگ تا پای جان، این لحظه به لحظه مردن است…

مرحوم علامه طباطبائی (رضوان الله علیه): اگر انسان تحت امر خداوند باشد، می فهمد که هر لحظه ،مردن است. چون لحظه لحظه باید ببیند که خداوند چی اراده کرده و او نیز آن را بخواهد اما این هایی که سوفی هستند و یک اربعین می گیرند یا دو سال ریاضت می کشند و بعد یک چیز هایی پیدا می کنند ، یک بار است و اینها چیز های ساده ایست، چرا که دینداری هر لحظه مردن است.

یکی از راه های دینداری ، کسب روزی حلال است که از اعظم آنها است و ۹ جزء از ۱۰ جزء عبادت است، یعنی انقدر سخت است، شاید عبادت انقدر دغدغه نخواهد هر چند اخلاص آن دغدغه زیادی می خواهد اما در مقابل کسب و زندگی حلال انقدر که سخت است و دغدغه بسیار می خواهد، خیلی کم است.

روایت بعدی: عنه صلي الله عليه و آله : إنَّ اللّه َ تَعالى يُحِبُّ أن يَرى عَبدَهُ تَعِبا في طَلَبِ الحَلالِ . [۷]

رسول خدا صلي الله عليه و آله : خداوند متعال ، دوست دارد كه بنده اش را در جستجوى مال حلال ، خسته ببيند .

روایت بعدی می فرماید: « وَ قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنَّ لِلَّهِ مَلَكاً يُنَادِي عَلَى بَيْتِ اَلْمَقْدِسِ كُلَّ لَيْلَةٍ مَنْ أَكَلَ حَرَاماً لَمْ يَقْبَلِ اَللَّهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لاَ عَدْلاً» [۸] اگر کسی لقمه ای حرام بخورد ، نه توبه از او پذیرفته می شود حتی فدیه هم قبول نمی شود. باید این لقمه حرام از وجودش ذوب و تمام شود تا بتواند توبه کند. لقمه ی حرام بر خلاف بعضی گناهان است که صرف توبه ی آن موجب جبران آن می شود ، چرا که در لقمه حرام صرف توبه فایده ای ندارد ، چرا که وقتی وارد جان شد، اثر در وجود می گذارد و اگر هم توبه کردی باید اون حرام را اداء کنی برای شخصی که بوده است و درست است که اثر مانعیتش برداشته می شود اما در درون انسان هنوز باقی است و کارش را ادامه می دهد.

در روایت دیگری داریم که عنه صلى الله عليه و آله : «مَن لَم يُبالِ مِن أينَ اكتَسَبَ المالَ لَم يُبالِ اللّه ُ مِن أينَ أدخَلَهُ النّارَ ».[۹]

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر كس باكى نداشته باشد كه از كجا كسب مال مى كند، خداوند باكى ندارد كه از كجا به دوزخش بَرَد.

یعنی لقمه ی حرام وارد آتش دوزخ شدن است، اگر کسی مراقبه نداشت در درآمد هایش خدا هم رهایش می کند تا وارد آتش بشود. این ها جای بحث دارد.

در روایت دیگری دارد:  «أن أهل الرجل و أولاده یتعلقون به یوم القیامة، فیوقفونه بین یدی اللّه تعالی»، روز قیامت یقه ی آدم را می گیرند.

می گویند « و یقولون: یا ربنا، خذ لنا، بحقنا منه، فإنه ما علمنا ما نجهل، و کان یطعمنا من الحرام و نحن لا نعلم. فیقتص لهم منه » [۱۰]

خدایا حق ما را از این بگیر ما بچه بودیم و نمیدانستیم ، اولا جهل ما را برطرف نکرد و به ما چیزی نگفت و ما را عالم به آن نکرد و از حرام به ما داد و ما نمی دانستیم، پس خداوند به همین خاطر قصاص می کند.

در روایت دیگری از امام باقر علیه السلام می فرمایند:

الإمامُ الباقرُ عليه السلام : «الذُّنوبُ كُلُّها شَديدةٌ و أشَدُّها ما نَبَتَ عَليهِ اللَّحمُ و الدمُ »[۱۱]

امام باقر عليه السلام : همه گناهان بدند و بدترين آنها گناهى است كه بر آن گوشت و خون برويد . این یعنی لقمه ی حرام و این که می روید تا ذوب نشود ، انسان در مقابل خداوند و همه هستی قرار گرفته است. همه ی عالم خودشون را به انسان می رسانند تا از طریق انسان به کمال برسند. اگر انسان این ها در وجود خودش راه دارد و اینها را برد به جهنم، می دانید چقدر این انسان مورد لعن واقع می شود که خدایا این ما را ضایع کردی یعنی همه ی اینها که در خدمت ما هستند ، ما قافله سارانشون هستیم و اطمینان به کرده اند که با ما بیایند و به کمال عالم برسند. هر دانه دانه ی برنج و لقمه لقمه ی غذا ، گندمی که در کجا عمل آمده و خدای سبحان باران فرستاده و دانه کاشته شده بعد چیده و حمل شده بعد آرد شده و نان شده و بعداز این همه مراحل به دستمان رسیده است نشان دهنده ی این است که معلوم است که عند الله از کجا حرکت بکنند و به کجا بروند، مأموریت دارند. باور میکنیم که اینها هر کدامشان با مأموریت می آیند و مثل یک رسول و پیغامبر هستند و پیغامی دارند و خودشون را رسانده اند به ما و ما هم اینجوری به راحتی به هدر میدهیم.

ابو سعید ابو الخیر[۱۲] به همراه یارانش از یک جایی عبور می کردند که آنجا تعدادی مشغول تخلیه چاه بودند و بوی تعفنی همه جا را گرفته بود و یاران بخاطر این بو ، بینیشان را گرفته بودند. ابوسعید خطاب به آنها گفت: دماغتان را از خودتون بگیرید اینها که همه گل و گیاه و خوش عطر و زیبایی بودند، شما این ها را اینگونه کردید، اینجور عَفِن کردید.

از این می فهمیم که انسان یک کارخانه است یا نور می شود یا به تعبیر تعفن.

خداوند آیت الله ممدوحی را بیامرزد، ایشان می فرمودند که « گاهی انسان فقط کارخانه کودسازی است» گاهی اینجوری می شود اما گاهی هم انسان جلوه ی الهی پیدا می کند و همه چی با انسان نور می شود و همه چیز سبقت می گیرند از یکدیگر که به انسان برسند،

در روایت بعدی رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : «مَن أكَلَ لُقْمَةً مِن حَرامٍ لَم تُقْبَلْ لَهُ صلاةٌ أرْبَعينَ لَيلةً [۱۳]و لم تستجب له دعوة اربعين صباحا[۱۴]»

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر كس يك لقمه حرام بخورد، تا چهل شب نمازى از او پذيرفته نشود و چهل صبح هم دعایش مستجاب نمی شود نه اینکه نباید بخواند ، باید بخواند اما از او قبول نمی شود. مقبولیت غیر از قضاء نداشتن است. اگر نماز نخوندن به طور جدا یک چوب دیگری میخورد اما بخاطر خوردن نماز همین نمازی هم باید بخواند، قبول نمی شود.

اگر گفتند«فَان قُبِلَت قُبِلَ ما سواها و ان رُدَّت رُدَّ ما سواها»[۱۵] وقتی نماز قبول نشود یعنی هیچی از او قبول نمی شود یعنی راهش نسبت به خداوند بسته است. یک لقمه ی حرام کافی است تا راه بسته شود نه اینکه کل شکمش را با لقمه حرام پر کند.

« لم تستجب له دعوة اربعين صباحا»؛ ما حاجت های زیادی داریم، گاهی همش آنچیزی نیست که به زبان می آوریم ، گاهی تقاضا هایی است در وجودمون، اگر لقمه حرام خورده شود ، خداوند می فرماید عالم با او هماهنگ نیست و هستی در مقابل او قرار میگیرد و به او تن نمی دهد و تمکین نمی کند. اینکه گفته می شود مستجاب نمی شود یعنی اسباب عالم در خدمت او قرار نمی گیرند و با او مخالفت می کنند.

ببینید چقدر در سلوک اثر دارد؛ اگر انسان چهل روز و شب راهش به سوی خدا قطع شود ، مگر ما چقدر عمر می کنیم؛ هر لحظه ی انسان در مقابل ابدیت باید ابدیت ایجاد کند و هر لحظه که برای عمر انسان قرار داده شده است برای کسب این ابدیت است تا مثلا اگر جوانی از دنیا رفت، تقدیرش این است که در جوانی ابدیت هم امکان کسب داشته باشد ، اگر کسی هم ۱۰۰ سال عمر می کند در این ۱۰۰ سال ابدیت برای او تقدیر شده است؛ پس هر لحظه را که از دست می دهد به همین مقدار از ابدیت از داده است. حالا شما حساب کنید اگر نامتناهی بخواهد به ۱۰۰ سال تقسیم شود و هر سال هم ۳۶۵ روز که می شود ، ۳۶,۵۰۰ روز می شود و اگر چهل روز از ۳۶,۵۰۰ روز را از دست بدهد، اون نامتناهی تقسیم بر این ، چقدر از دست رفته است، بی نهایت می شود و الا اگر حد داشته باشد، ضرب این حد دار ها با یکدیگر نا متناهی ایجاد نمی کند. پس اگر ۴۰ روز از دست بدهد ، هر لحظه و هر ساعتش ، انقدر عظیم است چه برسه به شبانه روزش.پس لقمه ی حرام انقدر تأثیر دارد، پس باید مراقبه در خوردن و کسب حلال یکی از دغدغه های وجودی انسان باید باشد و در وجودمان باید عمیق و شدید باشد.

نگویید که پولمان را که خانواده می دهند و غذایمان را هم آماده می آورند. مراقبه داشتن حتی در همین ها مهم است البته نه شکاکیت به صورتی که انسان وسواس پیدا کند. مراقب بودن هم مراتبی دارد که در فراز بعدی بحث خواهیم کرد.

در روایت بعدی می فرماید: قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آله :« إذا وَقَعَتِ اللُّقْمَةُ مِنْ حَرامٍ فى جَوْفِ العَبْدِ لَعَنَهُ كُلُّ مَلَكٍ فِى السَّماواتِ وَفِى الأرْضِ وَ مادامَتِ اللُّقْمَةُ فى جَوْفِهِ لايَنظُرُ اللّه ُ إلَيْهِ وَمَنْ أَكَلَ اللُّقْمَةَ مِنَ الحَرامِ فَقَدباءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّه ِ فَاِءنْ تاب ، تاب الله الیه و ان ماتَ فالنّارُ أولی بِهِ »

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: هنگامى كه لقمه حرام در شكم انسانى قرار گيرد هر فرشته اى كه در آسمانها و زمين است او را لعنت مى كند، و تا وقتى كه آن لقمه در شكم اوست خدا به او نگاه نمى كند، و هركسى كه لقمه حرام بخورد بسوى خشم خدا رفته است، پس اگر توبه كند خدا مى پذيرد، و اگر قبل از توبه بميرد، آتش به او سزاوارتر است.ملائکه ی آسمان و زمین ، مدبِّرات آسمان و زمین هستند یعنی مدبِّرات آسمان و زمین همگی انسان را لعن خواهند کرد و در مقابل انسان قرار می گیرند. اگر انسان یک لحظه چشمش باز می شد و این مقابله را می دید ، زهره اش می ترکید که دیگر همچین کاری نکند. این ترس مهم است، اگر در ما شکل بگیرد، این ترس کمال آور است و هم خودمون به کمال می رسیم و هر جا که می نشینیم، خود وجود ما اثرش را می گذارد؛ بی موالات نباشیم ، نگوییم که به ما ربطی ندارد؛ حواس آدم باید جمع باشد.

« وَ مادامَتِ اللُّقْمَةُ فى جَوْفِهِ» تا زمانی که این لقمه در درون ما هستش و ذوب نشده است و از بدن خارج نشده « لايَنظُرُ اللّه»خدا به اون نگاه نمی کند، این بدتر از لعن ملائکه است. خدا نگاه نمی کند سلوک را زیر و رو می کند ؛ لذا دارد که « فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنْظَرِينَ» [۱۶] کسانی که کافر از دنیا می روند ، آسمان و زمین بر او گریه نمی کنند یعنی بر مؤمن گریه می کنند، این لعنی که گفته شد همین « فَمَا بَكَتْ» است .

« إلَيْهِ وَمَنْ أَكَلَ اللُّقْمَةَ مِنَ الحَرامِ فَقَدباءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ» محشور با اسماء غضبیه حق تعالی می شود. « فَاِءنْ تاب» اگر توبه کرد البته این توبه همانطوری که امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: گوشت را آب کرد و مقابل آن رشد را ایجاد کرد و جبران کرد.« فَاِءنْ تاب ، تاب الله الیه و ان ماتَ فالنّارُ أولی بِهِ »

دو نکته دیگر بگویم و عرضم تمام، می فرماید اگر کسی یک لقمه حرام را ترک بکند، أحبّ از پیش خداوند بیش از ۲ هزار رکعت نماز. ۲ هزار رکعت نماز مستحبی بخواند چقدر وقت میگیرد ، چقدر مراقبه میخواهد اما می فرماید:«  تَركُ لُقمَةِ الْحَرامِ اَحَبُّ اِلَي اللهِ مِن صَلاةِ اَلْفَيْ رَكعَةٍ تَطَوُّعاً» [۱۷] این دو هزار رکعت چه سیری را در انسان ایجاد می کرد از جهت سلوک الی الله ، می فرماید ترک لقمه ی حرام این اثر را دارد، منتها یک موقع آدم می گوید من اصلا توجه ندارم ، این ترک لقمه ی حرام نیست، انسانی که توجه دارد و با مراقبه غذای حلال می خورد، این اثر را دارد.

در روایت بعدی هم می فرماید: عنه صلى الله عليه و آله : لَرَدُّ دانَقٍ من حَرامٍ يَعْدِلُ عندَ اللّه ِ سُبحانَهُ سَبعينَ ألفَ حجّةٍ مَبْرورَةٍ »[۱۸] پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر آينه، ردّ كردن يك یک ششم درهم ، که خیلی بی ارزش است لقمه حرام، نزد خدا برابر است با هفتاد هزار حجّ مقبول است. چقدر حج رفتن سخت است و هزینه میخواهد ، زمان می خواهد.

این مقدمه ی هر کار سلوکی است، هر قدمی که میخواهید بر دارید ، حتما باید از مراقبات در حلال و حرامِ خوردن شروع کرد که ۹ جزء از ۱ جزئی است که امام صادق (ع) فرمودند. پس اگر بخوری «فکُل حلالاً»، این جزو دستورات سلوکی است که همه باید رعایت کنند. هر چقدر به این مطلب مراقبمون بیشتر باشد ، حرکتمان تسهیل و تسریع می شود و تا وقتی هم که این حل نشود و این مراقبه صورت نگیرد، مانع است و مثل دیوار است و انسان هر چه می رود ، به این دیوار می خورد و نتیجه نمیگیرد.

ان شاء الله خدای سبحان توفیق مراقبه در روزی حلال را نصییمان بگرداند.

ان شاء الله خدای سبحان ما را از سالکین الی الله قرار بدهد.

ان شاء الله خدای سبحان توفیق این ریاضت هایی که امام صادق فرمودند، رعایت و توفیقش را به ما عنایت بفرماید.

ان شاء الله خدای سبحان ما را از داعیان الی الله هستند بفرماید.

[۱] سوره مؤمنون

[۲] کافی، ج۵، ص۷۸

[۳] سوره بقره، ۳۵

[۴] إرشاد القلوب : ۲۰۳.

[۵] اصول كافی ، جلد، ۵، صفحه ۹۳ |وسائل الشیعه، جلد ۱۲، صفحه ۳۸.

[۶] بحار الأنوار : ۷۸/۳۳۹/۲۹ .

[۷] [ كنز العمّال : ۴ / ۴ / ۹۲۰۰ نقلاً عن الفردوس عن الإمام عليّ عليه السلام . ]

[۸] عدة الداعي و نجاح الساعي  ,  جلد۱  ,  صفحه۱۵۳

[۹] [بحار الأنوار : ۱۰۳/۱۳/۶۳ .]

[۱۰] جامع السعادات نویسنده : النراقي، المولى محمد مهدي    جلد : ۲  صفحه : ۱۷۳

[۱۱] .[الكافي : ۲/۲۷۰/۷ .]

[۱۲] ابوسعید فضل‌الله بن احمد بن محمد بن ابراهیم میهنی (ابوسعید فضل‌الله بن ابوالخیر احمد)

[۱۳] .[كنز العمّال : ۹۲۶۶ .]

[۱۴] ( دارالسلام نوری ، ج ۴، ص ۲۱۳ )

[۱۵] أمالی صدوق، ص ۶۴۱

[۱۶] سوره دخان ، ۲۹

[۱۷] عدة الداعي ۱۲۸

[۱۸] [الدعوات : ۲۵/۳۶ .]