caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 38

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ی گذشته راجع به ماه شعبان صحبت شد و مراقبات ماه شعبان را از کتاب شریف المراقبات خدمت دوستان عرض کردیم. فقط جهت یاد آوری که ماه شعبان از ماه های عظیم الهی در سلوک الی الله است و آن أوراد و اذکار و صلوات شعبانیه و مناجات شعبانیه که جلسه قبل در موردش صحبت شد، برای یادآوری حتما دوستان از این امور غفلت نداشته باشند و حتما جزء برنامه های اصلی کاری شان باشد. صلوات شعبانیه در وقت زوال و مناجات شعبانیه در طی روز یا شب هر وقتی که امکان پذیر شد حتما روزی یکبار را در محضر این مناجات باشند آنهم با مراقبه و توجه، نه سر سریع و با عجله، که جزء کارهای اصلی محسوب بشود، درس حساب بشود، نه به عنوان یک کار فرعی و کناری که شد شد؛ نشد نشد. نه!! خدا رحمت کند حضرت ایت الله بهجت را، ایشان میفرمودند در این سه ماه رجب شعبان و ماه رمضان، حتما کتاب شریف اقبال الاعمال سید ابن طاووس و کتب دعا را در دسترس داشته باشید و بیشتر به اینها بپردازید، جزء کارهای اصلی مان باشد. لذا حواسمان باشد که این سه ماه باید بیشتر از روز های دیگر سال ارتباط با خدا برایمان باشد حتما این برنامه ریزی را داشته باشیم. حالا کسانی که موفق به روزه میشود، آنها برکت روزه ماه شعبان (را دریافت میکنند) که هر روزی ازش اثر و نتیجه ای دارد و در روایات به آن اشاره شده؛ و استغفار در ماه شعبان و بخصوص صلوات درماه شعبان ان شاء الله بهره مند باشیم و محروم نباشیم از این برکات.

ماه شعبان ماه میلاد حضرات معصومین است، ماه مبارک و میمونی است در سرور و فرح اهلبیت علیهم السلام، قطعا دوستان هم با فرح و نشاط در این ماه به درگاه ربوبی ادعیه اش دارند و بخصوص این چند روزی که گذشت حتما با توجه و توسل به امام حسین و حضرت عباس و امام سجاد علیهم السلام، حتما تا به حال استفاده کرده اند و از حالا به بعد تمام تلاشمان را برای ادای اعمال در ماه مبارک شعبان با توسل به امام زمان (عج) و پیغمبر اکرم (ص) باشد. هر عملی که انجام میدهیم تقدیم کنیم به پیغمبر اکرم (ص). تقدیم کنیم به معنی نیست که ارزش قائل باشیم برای عملمان و بگوییم یک چیزی است که بخواهیم تقدیم کنیم. نه! یعنی برای تقرب به پیامبر اکرم و توجه داشته باشیم که در ماه شعبان میلاد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است و این میلاد که در شب نیمه شعبان که از شب های قدر هم محسوب میشود یک توجه ویژه است. لذا از قبل و بعد توجه ویژه داشته باشیم. برای اماده شدن برای ماه مبارک رمضان که انس بیشتر با قرآن است، حتما دوستان یک برنامه ای از حالا برای خودشان داشته باشند، صبر نکنند که ماه رمضان برسد و تازه شروع کنند که ببینند چه کنند. پیشنهاد بنده این است که کتاب انس با قرآن را حتما زودتر بخوانید این کتاب آداب انس حتما خوانده شود تا یک آمادگی برای ارتباط با قرآن و انس با آن قبل از اینکه ماه شروع بشود، ایجاد بشود. این آمادگی باعث میشود که انسان از قبل تدارک ببیند که چه کند، اما اگر روز اول ماه رمضان تازه بخواهد که تصمیم بگیرد که چکار کند آنجا دیر شده. لذا خدا در نظام تربیتی دو ماه رجب و شعبان را مقدمه قرار داد برای ماه مبارک رمضان؛ اگر ما در تصمیم گیری ها و برنامه ریزی ها، این مقدمات را نداشته باشیم و یکدفعه وارد ماه مبارک شویم، آنجا بخواهیم تصمیم بگیریم تا وقتیکه به نتیجه برسد گاهی نیمی از ماه گذشته. پس خوب است که از حالا به فکر ماه مبارک رمضان هم باشیم تا بهره مندی مان ان شاء الله بیش از پیش باشد، بخصوص در رابطه با انس با قرآن کریم که عِدل حضرات معصومین است و ثقل اکبر است و حقیقتی است که تجلی کلام الهی است، که ان شاءالله بیشترش را در کتاب اداب انس با قرآن کریم دوستان پیدا میکنند.

فراز کوتاهی از انتهای حدیث عنوان بصری باقی مانده بود که ان شاء الله این جلسه را هم در محضرش باشیم و این حدیث پرونده اش از جهت شرحش نه از جهت عمل به آن، بسته شود هر چند عمل به آن همانطور که بزرگان فرموده اند روزانه انسان باید یکبار بخواند بعنوان ذکر، تا توجه اش جلب شود. همراهش باشد دائما که بصورت جیبی هم خوب چاپ شده است و میشود دائما انسان هر جا که وقت میکند بخواند دوباره یادش بیاید که با این تفصیلی که برای دوستان بیان شد فراز های متعددش انسان را دائما به حالت ذکر و توجه و مراقبه وا میدارد.

آخرین فرازی که از این حدیث شریف باقی مانده بود این بود که «اما اللواتی فی العلم …»؛ نه عمل را حضرت فرمودند که «اوصیک بتسعة اشیاء» که فرمودند هر کسی که میخواهد در مسیر سیر الی الله قدم بردارد حتما باید این نه تا را رعایت بکند و بدون این نه تا نمیشود، پایه ی کار اند. مثل این میماند که کسی بدون کلاس اول و دوم و تا ابتدائی را طی نکند هیچگاه به کلاس های بعدی نمیرسد. هرچند ممکن است وقتی به کلاس های بعدی برسد بگوید این ها چیزی نبوده و ساده بوده!! نه؛ برای شروع این ها جزء لازم ترین بوده. لذا این نه وصیت حضرت برای کسی که میخواهد آغاز حرکت بکند و سالک الی الله باشد جزء لوازم اصلی بود؛ که ستای آنها در ریاضت بود که فرمودند هر چیزی که اشتها نداری نخور، قبل از اینکه گرسنه نشدی نخور و بعد فرمودند که وقتی که میخوری حتما با نام خدا باشد «إذا اکلت فکل حلالاً و سَمِّ الله» که بظاهر ساده بنظر می آید اما یک مراقبه ی ویژه ای ایجاد میکند که انسان از تعلق به دنیا بریده میشود که تا گرسنه نشده نخورد، که این خودش کار بسیار سختی است، فکر نکنید که راحت است چون انسان هوس میکند شیرینی و ترشی و این و آن را، آوردن و بردن. نه تا گرسنه نشدی نخور و تعبیر این است که «لا تاکل إلا عند الجوع» نخور مگر وقتی که گرسنه هستی و «إیاک أن تاکل ما لا تشتهی فإنه یورث الحماقة». خب این سه دستوری بود که ریاضت بود. سه دستور هم در حلم بود که گذشت مفصل. گفتند که اگر کسی به تو گفت اگر به من یکی بگویی دهتا میشنوی، تو به او بگو اگر ده تا بگویی یکی هم نمیشنوی. یعنی من آنقدر وقت ندارد و بیکار نیستم که دنبال جواب دادن به یک چیز های بیخود باشم، البته آدم جوری میگوید که هدایت گری داشته باشد نه اینکه حرص طرف را بخواهد در بیاورد. بخواهد بگوید تو احمقی و … نه اینطوری نمیخواهد بگوید بلکه در حقیقت تعبیر اینگونه بود که «فمن قال لک إن قلت واحدة سمعت عشرا فقل إن قلت عشرا لم تسمع واحدة» یکی از جانب من نخواهی شنید. این را هم طوری باید گفت که طرف تربیت بشود و یادبگیرد، نه اینکه به لجاجت بیوفتد و همچین دومی اش این بود که اگر کسی به تو دشنام داد «فمن شتمک فقل له» اگر راست میگویی «إن کنت صادقا فی ما تقول» در این دشنام و نسبتی که به من دادی «فاسأل الله أن یغفر لی»از خدا میخواهم که من را بیامرزد و مورد مغفرت باشم، «و إن کنت کاذبا فی ما تقول» اگر نه این در من نیست و تو به من تهمت میزنی، «فالله اسال أن یغفر لک»از خدا میخواهم که تو را بیامرزد؛ یعنی باز هم ببینید چقدر سماحت وجه دارد و چقدر این اهل خیر خواهی است، نمیگوید برگردد به خودت میگوید از خدا طلب آمرزش برایت میکند. که این هم یک نگاه. «و من وعدک بالخناء» اگر کسی گفت من دستم برسد هر بلایی به سرت میارم، تو به او بگو که «فعِده بالنصیحة و الرعاء» بگو ولی اگر من دستم به تو برسد هر خیر خواهی که بتوانم در حق تو انجام میدهم. خیلی سخت است، گفتنش ساده است. آدم در یک جایی قرار بگیرد که یک کسی اینطوری تند در جمع بخصوص برخورد بکند حالش گرفته بشود، بعد بگوید که نه من خیر خواه تو میخواهم باشم، عمل به این هم بخواهد بکند. این شش تا از دستور ها بود که مفصل ذکر شد و شرح شد و احادیث نظیرش هم آورده شد. اما سه تای آخر که در علم بود این بودند که «فاسال العلماء ما جهلت» به عالمان که میرسی آن را که نمیدانی سوال کن و «ایاک أن تسالهم تعنتا و تجربتا» نخواهی که به زحمت بندازی و معما بگویی یا بخواهی امتحانشان بکنی؛ نه! این کارِ زشتی است و اثرش برگشت میکند اینکه علم از وجود انسان رخت برمیبندد و انسان محروم میشود، دنبالش محرومیت می آید. این اولینش بود. دومینش این بود که «ایاک أن تعمل برأیک شیئا» که امشب در محضرش هستیم؛ «ایاک أن تعمل برأیک شیئا» حواست باشد که دنبال این نباشی که نظر خودت را فقط به دنبالش باشد که عمل بکنی. چرا؟؟ چون اگر انسان به دنبال این بود که نظر خودش را عمل بکند، نهایتش این است که انسان به انانیت می افتد. لذا به ما میگویند که اولا به دنبال این باشید که ببینید خدا چه خواسته، دنبال این باشید که ببینید آیا در هر کاری که میخواهید انجام دهیم خدای سبحان در اینجا امری دارد؟ نهیی دارد؟ دستوری دارد؟! اینجا انسان اراده اش را تابع اراده اللهی میکند که ما قائلیم به این که حتی در مباحات خدای سبحان اجازه داده به اباحه؛ نه این که آن جایی که اباحه باشد حکم نیست؛ نه اجازه به اباحه داده شده است. وقتی اجازه به اباحه داده شده یعنی انجا اگر من عمل مباح را انجام میدهم باز هم طبق دستور خدا رفتار میکنم چون اجازه داده و الا عبد در عبد بودنش محتاج دستور خداست. البته هر چقدر که این عبد در عبودیت بالاتر میرود، دستورات خدا برای او واضح تر و روشن تر میشود. لذا ماه رمضان که میشود دستورات بیشتر میشود. یعنی اینجا رابطه ی خدا با انسان قوی تر میشود. وقتی که مثلا ایام احرام میشود دستورات خدا ویژه میشود، مباحات کمتر میشود، دایره ی واجبات و محرمات بیشتر میشود. هر جا دایره ی محرمات و واحبات بیشتر شده، نشان دهنده ی یک تفضل اللهی است؛ چون اراده ی خدا میخواهد که حاکم بشود در وجود ما، علم و اراده ی خدا میخواهد در وجود ما حاکم بشود و علم و اراده ی ما تابع علم و اراده ی خدا بشود. علم و اراده ی خدا نامتناهی است علم و اراده ی ما محدود است و عجین با جهل است. وقتی عجین با جهل است حتما جهالات و شرک در خود علم و عمل به آن علم راه دارد. پس اگر یک جایی خدا دستور داده از اینجا بروید، به ما میفرماید این کار را بکنید این کاملا انسان با طیب خاطر میرود چون علم اللهی نامتاهی است و هیچ جهلی و شرکی در او راه ندارد و عمل به آن علم هم به مقداری که با اخلاص باشد، به همان نسبت مصیب میباشد و ماجور است و نتیجه بخش است. اما عمل من ممکن است یک خیابان را بروم و بعد معلوم بشود که اینجا بن بست است یا امکان حرکت تا انتهایش نیست. همانجایی که خدا امر میکند حتما به سوی نامتناهی راه دارد. پس نگاه این است که دنبال این هستیم که «ایاک أن تعمل برایک شیئا» که انسان خودش زودی به نتیجه برسد و بخواهد طبق نظر خودش انجام بدهد. اگر یک موقعی کسی مجتهد میشود، مجتهد طبق نظر خودش رفتار نمیکند، نظر خدا را پیدا میکند نظر روایت و احادیث را نظر حضرات را پیدا میکند و خودش را تابع او قرار میدهد. پس اگر میگوییم آنجا شخصی فتوا میدهد نه اینکه نظر من این است بلکه یعنی من در رسیدن به امر اللهی و پیدا کردن حکم خدا این را پیدا کردم که حکم خدا این است. نمیگوید نظر من این است میگوید حکم خدا این است و لذا بر دیگرانی که تابع او میشوند، این در حقیقت مجزی و همین برای آنها معذر است. حتی اگر یک موقعی بعدا معلوم بشود که اشتباه بوده و غلط بوده؛ عیبی ندارد برای آن ها معذر و منجز است در وقتی که دانستند. پس انسان دنبال این نباشد که نظر خودش را تبعیت کند به این معنی. نمیخواهد بگوید که دنبال نظر نباش نمیخواهد بگوید که علم پیدا نکن میخواهد بگوید که اگر علم پیدا میکنی دنبال این باش که بفهمی که حقیقت عالم حقیقت دستور اولیا چی هست آن را پیدا کن. خب بله اینجا دیگر نظر من نیست. آن نظر من جایی است که از مرتبه ی وجودی خود من فقط نشأت بگیرد و در مقابل دیگران باشد. لذا یک نکته اش این است که انانیت قوی میشود. که آدم میخواهد بگوید که من!! هم در وجودش، خودم به این نتیجه رسیدم. مثل همان قارون میشود که «انما اوتیته علی علم من عندی» علم خودش میدید و عمل خودش میدید کار خودش میدید. این نگاه قارونی نگاه فرعونی که خودشان را میدیدند، فرعون میگفت «انا ربکم الاعلی» من قانون گذار شما باید باشم. باید قانون من حاکم باشد بر شما، میگوید که ثروت من از راه علم من ایجاد شده است. این ها میشود آن عمل به علم خودش؛ اما به نگفته اند که علم پیدا نکنید. علم پیدا بکنید اما علم را از خودتان نبینید. تعریف علم این است که معرفت صنع رب است. یعنی انسان مقدمات را فراهم میکند و خدای سبحان القا میکند، معرفت ایجاد میکند. آن وقت در اینجا اگر انسان با این معرفت قدم برداشت با این نگاه که صنع رب است، آن وقت نسبت به خودش نمیدهد، میگوید خدای سبحان این دستور را داده و این عمل را برای من قرار داده. لذا به دنبال کشف امر خداست که کارهایش، در هر عملی که میخواهد انجام بدهد در مراقباتش. لذا بزرگان دستور داده اند که مثلا علامه طباطبائی و کسانی که هستند میگویند سعی بکنید شب با خودتان یک مراقبه ای داشته باشید که ببینید در طول روز این اعمالی که انجام دادید، آیا مطابق رضای خدا یا فرمان اللهی بود قرب الی الله بود یا نبود؟! هر چی که نبود حتما تدارک بکنید و در طول روز هم از اول صبح که بلند میشوید بگویید امروز را هم میخواهد همه اعمالم طبق دستور باشد. لذا سعی بکنید هر کاریی که دارید انجام میدهید طبق دستور باشد. اگر انسان غذا میخورد اگر درس میخواند اگر جایی میرود همه اینها میتواند طبق دستور باشد همه اینها امکان دارد که قربه الی الله محقق بشوند وقرب برای انسان ایجاد بکندپ ؛ پس همه کار ها مثل خوردن و خوابیدن هم می تواند عبادت باشد و قرب ایجاد کند و از طرف دیگر می تواند عادت باشد و قربی ایجاد نکند و فقط امری را ساقط بکند به این معنا که دیگر انجام شده است اما قرب و قبولی به همراه خود ندارد. پس حواسمون باشد «إِيَّاكَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْيِكَ»[1] که رأی خودت ببینی، من این را میگم ، من این را میخواهم؛ این من، تمام کار شیطان است ، این را علامه طباطبائی(ره) در المیزان می فرماید، تمام کار شیطان این است که انسان و وجودات اشیاء را به انسان مستقل نشان دهد. اگر موفق بشود به اینکه مستقل نشان بدهد، در هر جهتی فکر، رأی، عمل، دیدن، نگاه، هر چیزی را مستقل نشان بدهد، موفق شده است. در حالیکه نگاه الهی این است که هر چیزی مرتبط است، هر چیزی به او وابسته و تجلی خداست و کار شیطان این است که این ها را مستقل نشان دهد؛ اثر آن این است که وقتی مستقل ببیند ، دیگر قدرت را از اون شیء می بیند و وقتی هم قدرت را از آن شیء دید، آثار را از شیء می بیند . در اینصورت تعبیر روایات و نگاه فطری عالم طبق بیان علامه طباطبایی که فطرت در مقابل قدرت خاضع است، اگر ببیند اثر دارد و دارای قدرت است، در مقابل آن خضوع می کند و وقتی خضوع پیدا کند، شرک می شود و از جمله چیز هایی که استقلال را بر آن مترتب می شود، خود انسان است یعنی انسان خود را مستقل ببیند، فکرش را مستقل ببیند و از خودش ببیند. البته این منافاتی با اعتماد به نفس ندارد، اعتماد به نفس چیزی است که انسان ، آن را در راه حرکت و قدرت برای حرکت استفاده می کند و موجب می شود، مأیوس نباشد و با اتکای به خداوند متعال اعتماد به نفس دارد تا حرکت بکند و سلوک داشته باشد، این غیر از خودخواهی است. اعتماد به نفس صفت ممدوح است که انسان با توکل بر خدا قدم می گذارد بر کار های بزرگ، خودش را با اتکای خدای سبحان عظیم می بیند اما این عظمت را از خداوند می بیند لذا با اون اتکا کار های بزرگ پیش می رود اما خودخواهی به این معناست که خودش را منشأ و مستقل می بیند، این مستقل دیدن خودخواهی می شود.

تعبیر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است که می فرمایند:«مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ، وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عُقُولِهَا»[2]  اگر کسی استبداد به رأی خودش داشت و فقط رأی خودش را دید، به هلاکت می افتد. حالا این هلاکت یک موقع به این عنوان است که علم و تجربه ی او محدود است و فقط تجربه و علم خود را دید، حتما به هلاکت می رسد، چون همه چیز را ندیده است اما اگر تجربه و علم دیگران را ضمیمه کرد، حالا این دیگران می توانند علماء و عقلاء باشند، می توانند حضرات معصومین (علیهم السلام) باشد، که هر کدام مراتبش را صادق است.

به دنباله ی آن حضرت می فرمایند:«وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عُقُولِهَا»[3]   ما که یک عمر بیشتر نداریم و عمر ما هم حدی دارد و کسب علم و تجربه هم حدی دارد اما اگر کسی مشاوره با دیگران در کار ها، اثرش این است که عمر و علم آنها را ضمیمه کرده به علم و عمر خودش لذا می تواند به مقدار عمر و تجربه ای که دیگران دارند، بهره مند باشند و با این علم و عمر و تجربه قطعا انتخابش صحیح تر خواهد بود. علاوه بر همه ی اینها منیّت شخص نیز کمتر می شود نسبت به کسی که دائما «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ»[4]  است. در ادامه می فرماید که اگر کسی خود رأیی پیدا کرده است، کوچک می شود.

در روایت دیگر از امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «و اللّه ِ ما نَقولُ بأهوائنا، و لا نَقولُ بِرَأينا ، و لا نَقولُ إلاّ ما قالَ رَبُّنا»[5] هر چیزی که ما میگوییم از خودمان نیست، رأی ما و نظر ما نیست بلکه نظر ما، «لا نَقولُ إلاّ ما قالَ رَبُّنا»[6] ، هر کس به این سمت برود، بزرگ می شود، قولش بشود آنچه که خداوند فرموده است که می فرماید «وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ»[7]«إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ»[8]  خدا از زبان و جان او سخن می گوید. ببیند این چقدر عظیم است و عظمت پیدا کرده است. این متأله می شود، الهی می شود، ربّانی می شود، منتسب به ربّ می شود. یعنی کسی که نشست و برخواستش ، حرف و گفتارش و همه ی وجودش دیگران را یاد خداوند می اندازد، چون همه ی وجودش پر شده از الهیّت و متأله و ربّانی است. ما باید به این سمت حرکت بکنیم.

در روایت دیگری می فرماید که اگر انسان سخنی را به خداوند نسبت بدهد ولی قول خودش باشد یا علم پیدا نکرده بود و بدون علم به خداوند نسبت داد و گفت که خداوند این را گفته است. این از جاهایی است که ما ها به آن مبتلا می شویم. گاهی سوالی از ما ها می شود و نمی دانیم و بلد نیستیم ، در جواب هم نمی گوییم که بلد نیستیم، یک چیزی که به ذهنمان خطور می کند، می گوییم، الان هم که جواب می دهیم، مستند و آیه و روایتش را نمی دانیم. امام باقر (ع) می فرماید: «مَن أفتَى الناسَ بغيرِ عِلمٍ و لا هُدىً»[9]  اگر کسی سخنی را بگوید برای مردم، بدون اینکه استناد به معصومین و حضرات معصومین داشته باشد، «لَعَنَتهُ ملائكةُ الرَّحمَةِ و ملائكةُ العذابِ ، و لَحِقَهُ وِزرُ مَن عَمِلَ بِفُتياهُ»[10]  هم ملائکه رحمت و عذاب او را لعنت می کنند. ملائکه ی رحمت لعن کنند، خیلی واضح است، چون این شخص خودش را از رحمت حق دور کرده و نسبت دروغی داده است اما در اینجا ملائکه ی عذاب هم لعن می کنند، معلوم می شود آن ها نیز از دست این شخص ، با این سخنی که گفته است، به عذاب می افتند، به عذاب می افتند یعنی به سختی می افتند. آنها نیز برایشان سخت است، چون یک وقت است که یک کسی عمل غلطی را انجام می دهد، این یک مرتبه است که عذاب دارد اما یک کسی حرف غلطی را رواج می دهد، این به مقداری که حرف رواج پیدا میکند، عذاب می شود، به خصوص وقتی که نسبت به دین خدا داده شود.

پس یک موقع است که انسان غلط انجام می دهد، یک موقع است که غلط را به خداوند نسبت می دهد، این کار را خیلی سخت تر می کند. این مسئله برای کسانی که مبلغ دین هستن، بسیار مهم است. چرا که یک موقع چیزی به ذهن می آید، یقین هم ندارد. به ذهنش خطور می کند و زود بگوید. این از جاهایی است که حتی اگر صحیح هم باشد، چون یقین نداشت و گفت، خود این که جرئت کرد و گفت بدون اینکه یقین داشته باشد. جرئت کار خیلی خطرناکی است. این جرئت ممکن است به جایی برساند که جایی که غلط هم باشد، بگوید.

حواسمان باشد، اگر یک موقعی هم پیش آمد و گفتیم و بعد هم معلوم شد که صحیح بوده است، نگوییم الحمدالله درست بود بلکه باید استغفار کنیم، چون با گمان و ظنّ گفته ایم و نسبت داده ایم و بعد معلوم شد که مطابق و روایت و فتوا هم بوده است اما اینجا فکر نکنید که عیبی ندارد! نه اینجا هم چون بدون یقین گفتیم، خود این خطا و خطرناک است هر چند که خدای سبحان رحم کرده است و عمل دیگران را به خطا نیفتاده است ولی من در گفتنم خطا کرده ام. «مَن أفتَى الناسَ بغيرِ عِلمٍ و لا هُدىً لَعَنَتهُ ملائكةُ الرَّحمَةِ و ملائكةُ العذابِ ، و لَحِقَهُ وِزرُ مَن عَمِلَ بِفُتياهُ»[11]   ، هر کسی که عمل کند به این فتوای غلط و هر کس به دیگری بگوید و از به ببیند و عمل بکنند؛ همه ی آن غلط ها به پای او نوشته می شود. حالا ممکن است که این غلط یک کار یا بدعت خوبی هم باشد، مثل اینکه بعضی نماز را از جانب خودشان می گویند، با اینکه این نماز وارد نشده و استنادی هم ندارد اما شخص فکر کرده نمازی بوده که وارد بوده و گفته است و دیگران هم به آن عمل کرده اند. این غلط است. لذا امیرالمؤمنین (ع) خواست نماز تراوی که زمان خلیفه ی دوم جا افتاده بود را مانع بشوند. یک عده تظاهرات کردند و گفتند «وا عمرا ، وا عمرا»، حضرت هم گفتند ولشان کنید و بگذارید بخوانند. یعنی حتی ممکن است بدعت یک نماز خواندن باشد، اینگونه نیست که حتما یک کار بد باشد لذا می گوید اون عمل بدعت است و اثر سوءش ، با عمل هر شخصی برای او نوشته می شود.

عرض کردم، آنجایی که مصاب به واقع باشد، ولی این گمان داشت [که واقع را گفته است]، چوبِ این که چرا با گمان این حرف را زدی میخورد؛ اما چوب عمل غلط را نمیخورد. چون عمل غلط واقع نشده [است]. اما آنجایی که، نه! واقعی هم در کار نبود برای این[فرد]، آمد یک کار خوبی را ترویج بکند که وارد نشده اصلاً، دید مردم خوب است این کار را بکنند، منتها اگر بگوید من گفتم، گوش نمیکنند، یا جهلاً یا عمداً یا با مسامحه نسبت داد به خدا و پیغمبر که این را گفته… این بدعت است دیگر. حتی اگر کار خوب است. بدعت است، نسبت دادن جایی که نبوده. هر چه عمل آنها انجام میدهند- البته یک بحث دیگری است که آنها اگر به [حرفِ] این یقین داشتند و انجام دادند، [ممکن است گناهی نکرده باشند] اما چوب عمل آنها را نیز میخورد که بدعت را در وجود آنها جا انداخته. چون هرچیزی که کمال ایجاد نمیکند که. آن جوری که خدا فرموده، کمال ایجاد میکند، نه هر کار خوبی. همانجوری که در آن روایت – که صبح در [بحثِ] اصول کافی خواندیم – به طرف حضرت فرمود این دعای غریق را بخوان که: «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِک[12]» این را بخوان. طرف وقتی خواست بگوید گفت: «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْاَبْصَارِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ» امام صادق علیه السلام فرمود خدا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْاَبْصَارِ هست، ولی اینجور که من میگویم بگو، نتیجه دارد. نه آنجوری که تو خودت به ذهنت میرسد. یک «ابصار» اضافه کرد که…. میگوید ولی این دعا اینجوری است که نتیجه میدهد. در نمازها و عبادات هم از همین سنخ است.

در روایت دیگری دارد که، در کنار اینکه نهی شده از گفتگوی این جوری، از آن طرف هم امر شده به اینکه انسان، حتماً اگر عالِم است، باید علمش را ابراز کند درجایی که لازم است. در جایی که لازم است علمش را ابراز کند. به وسواسی مبتلا نشود از این طرف که آدم بگوید پس برای اینکه من به این مسئله نیوفتم، کلّا بکشم کنار و هیچ حرفی نزنم. این هم غلط است دیگر. لذا دارد برخی از اصحاب حضرات، مثل ابان بن تغلب، امام باقر علیه السلام خطاب میکند به ابان: « اِجْلِسْ فِي مَسْجِدِ اَلْمَدِينَةِ وَ أَفْتِ اَلنَّاسَ فَإِنِّي أُحِبُّ أَنْ يُرَى فِي شِيعَتِي مِثْلُكَ [13]» بنشین در مسجد مدینه، فتوا بده برای مردم. من دوست دارم، ببینم در بین شیعیانم، کسانی که اینقدر قدرتمند هستند، در فتوایی که حکم خدا و پیغمبر را بیان میکند. پس از این طرف انسان وظیفه دارد تحصیل علم بکند؛ وظیفه دارد بیان نظرات خدا و نظرات دین را بکند. وظیفه دارد، نمیشود بگوید پس از اصلاً نرویم دنبالش. وظیفه دارد و تعبیر روایت این است که « أُحِبُّ أَنْ يُرَى »  دوست دارم دیده بشود در بین شیعیان، کسانی که این قدر مسلطند و میتوانند فتوا بدهند.

یا امیرمؤمنان به قُثَم بن عباس نوشته که: « و من كتاب له ( عليه السلام ) إلى قثم بن العباس: …وَ اجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَيْنِ فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ وَ ذَاكِرِ الْعَالِمَ  [14]» صبح و عصر در مسجد بنشین « فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ  » کسی که طلب سوال میکند، فتوا میخواهد، تو فتوا بده برایش « وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ وَ ذَاكِرِ الْعَالِمَ » به جُهّال تو یاد بده، یاد بگیرند، به علما هم مباحثه کنید باهم دیگر؛ یعنی تذکر بدهید، یاد آوری بشود. پس برای کسی که عالم است با علما نشستن هم لازم است. با جاهل نشستن هم برای اینکه به او یاد بدهد. این هم از این طریقش

پس اگر به ما میگویند که حواستان را جمع کنید که به ظنّ و گمانتان حرف نزنید، آز آن طرف هم گفتند آنجایی که علم دارید و یقین دارید را باید بیان کنید تا دین خدا، گسترده بشود.

دنبال این روایت میفرماید که: « وَ إِيَّاكَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْيِكَ شَيْئاً وَ خُذْ بِالاحْتِيَاطِ فِي جَمِيعِ مَا تَجِدُ إِلَيْهِ سَبِيلا[15] » جانب احتیاط را بگیر. جانب احتیاط یعنی آنجایی که علمت، یقینی نیست، به ظن است، آنجا دنبال بیان نباش. آنجا سعی کن ساکت باشی. «خُذْ بِالاحْتِيَاطِ » منتها احتیاطی که به وسواس کشیده نشود. یک موقع بعضی ها، در نجس و پاکی خیلی زیاد احتیاط میخواهند بکنند، آنجا احتیاطش وسواس میشود. میگوید این نه. اگر هم میخواهی وسواس داشته باشی، در مسائل مالی وسواس داشته باش. آنجا عیب ندارد. آن هم نه وسواسی که خودش یک گناهی بشود، تهمت به دیگران باشد. ولی سعی کنید در حلال و حرام، آنجا احتیاط بیشتر عیبی ندارد. اما در نجس و پاکی، حدّی که فرمودند، همان حد را باید رعایت کرد. در اموال هم همان حد را باید رعایت کرد، اما اگر بیشتر رعایت کردی، به شرطی که به کسی برخورد نکند، نروی هر جا بنشینی بگویی این ممکن است مالش حلال نباشد، من یقین ندارم حلال باشد. بعد از مالش نخوری و طرف بهش برخورد و جسارت بشود، دیگران هم بگویند این که آدم زاهد و عابد و عالمی بود، وقتی نخورد، معلوم است وضع این خراب است دیگر. از درونش چیز هایی در بیاید که آبروی مردم بر باد برد. نه! این جور جا ها اصلاً حکم این جوری نیست و وسواس در اینجا ها، خطا هم هست. و اگر میبینید که بزرگان احتیاط میکنند، آن برای بزرگان حکمی دارد، برای همه اینجوری نیست.

برای ما این است که همانجور که بعضی از روایات میفرمایند – اگر روایتش دم دستم باشد – امام صادق علیه السلام: « إنّما الاُمورُ ثلاثةٌ : أمرٌ بَيِّنٌ رُشدُهُ فَيُتَّبَعُ ، و أمرٌ بَيِّنٌ غَيُّهُ فَيُجتَنَبُ ، و أمرٌ مُشكِلٌ يُرَدُّ عِلمُهُ إلى اللّه ِ و إلى رسولِهِ ، قالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : حَلالٌ بَيِّنٌ ، و حَرامٌ بَيِّنٌ ، و شُبُهاتٌ بَينَ ذلكَ[16]»  آنجایی که « بَيِّنٌ رُشدُهُ » آنرا عمل کن. یعنی معلوم است. کاملاً روشن است. آن را عمل کن. آنجایی هم که غیّش و ضلالت و گمراهی و بدی اش روشن است، آنجا هم اجتناب کن. « أمرٌ مُشكِلٌ يُرَدُّ عِلمُهُ إلى اللّه ِ و إلى رسولِهِ » آنجایی که متشابه است را تو قدم نگذار. در همۀ امور اجتماعی، فردی، عبادی، در امور مختلف ما این معلوم است. یک جایی میدانیم که باید انجام دهیم، آنجا را میگوید حتماً انجام بده. یک جایی را هم میدانیم که حتماً باید ترک کنیم، آن را هم ترک کن. آنجایی هم که متشابه است، به ما فرمودند اگر این دو تا را انجام دادی، حتماً این محکمات، متشابهات را برای انسان آشکار میکند. متشابهات را برای انسان، عمل به محکمات آشکار میکند. اما کسی که بی مهابا و بی باک، قدم گذاشت در جاهایی که متشابه است، مبتلا میشود به اینکه محکماتش را هم از دست میدهد. همین بیان را امام صادق علیه السلام دارند: « لَوْ أَنَّ اَلْعِبَادَ إِذَا جَهِلُوا وَقَفُوا وَ لَمْ يَجْحَدُوا لَمْ يَكْفُرُوا [17]» اگر آنجایی که جهل دارند ایستادند، به کفر و انکار کشیده نمیشوند. پس اگر کسی وارد آنجایی که شبهه ناک است شد، به کفر و انکار [کشیده میشود].

ببیند خیلی ها، خیلی ها، اولش، یک حرفهای شاذی میزدند، بعد یواش یواش میبینی حرفهایشان، حتی به آنجایی که قبلاً برای خودشان هم مسلمات بود و اصلاً احتمال نمیدانند انکارشان به اینجاها کشیده بشود، کشیده شد. بی باکی در آنجایی که متشابه است، انسان را میکشاند به کفر و انکار. تعبیر امام صادق علیه السلام خیلی زیباست: « لَوْ أَنَّ اَلْعِبَادَ إِذَا جَهِلُوا وَقَفُوا » اگر جایی که جهل دارند و نمیدانند، آنجا ایستادند و نرفتند، واردش نشدند « لَمْ يَجْحَدُوا لَمْ يَكْفُرُوا » به انکار و کفر کشیده نمیشوند.

خب[در روایت دیگری امام صادق علیه السلام میفرماید]: « أَوْرَعُ اَلنَّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ اَلشُّبْهَةِ[18] »با تقوا ترین مردم کسی است که وقتی به شبهه میرسد، آنجایی که نمیداند چه کار کند، آنجا بایستد، قدم نگذارد، وارد نشود. که حالا روایات مختلفی است.

انتهای روایت میفرماید:«خُذْ بِالاحْتِیاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیا هَرَبَک مِنَ الْأَسَدِ »

از فتوا دادن زود پرهیز کن« هَرَبَک مِنَ الْأَسَدِ ». متأسفانه کم کم دارد فضای فتوا جوری میشود… که حواسمان باشد، بعضیها دنبال این هستند که مرجع بشوند. رساله چاپ بکنند، زودتر از موعد. منتظر وفات بعضی از آقایان باشند که نوبت اینها بشود. حرکاتی انجام بدهند که این حرکات، از مرجع سر میزند. که این دارد نشان میدهد من در آن مکانم. سابقین وقتی که بحث مرجعیت پیش می آمد،  مثلاً نقل میکنند که وقتی یک مرجعی به بعدی فتاوایش را ارجاع داده بود که آنجاهایی که باب ارجاع است که میتوانند رجوع کنند، احتیاط واجب است میتوانند رجوع کنند، وقتی ارجاع داده بود، اشکش در آمده بود. گفته بود من پیش جدّم از تو شکایت میکنم که مردم را داری به من احاله میدهی. اگر امروز حاکم تویی، آنجا جدّ ما حاکم است. یعنی اینقدر میترسیدند. در حالی که امروز گاهی، بعضی، بعضی نه همه، سبقت دارند میگیرند در اینکه نشان بدهند ما آماده ایم. این خیلی بد است. یعنی[سابقاً] وقتی میخواستند تعیین کنند کسی را، هر کدام به نحوی فرار میکردند که در جایگاه مرجعیت و فتوا قرار نگیرد، دیگری بیوفتد جلو. اگر یک موقع دیدید کسی این گونه حرکت میکند، یقین بدانید که این از دایرۀ تقوای لازم برای مرجعیت بهره مند نیست. حواسمان باشد، این هم یک راه است برای اینکه کسی که بی مهابا دنبال این است که به فتوا برسد، به مقام فتوا برسد، این معلوم میشود گاهی نقشه ممکن است داشته باشد. دنیا طلبی است که میخواهد به اینجا برسد. مراجع ما الحمدلله تا کنون از این مبرّا بودند. و حتماً سنت الهی هم هست که نمیگذارد چنین اشخاصی به این جایگاه برسند.

اما شیطان هم بیکار نیست، انسان را جوری میکند که الان دیگر وقتش است. بر همه الان برتری. باید بیوفتی جلو، خودت را هم نشان بدهی. و شروع میکند به کارهایی که این را نشان بدهد.

خُذْ بِالاحْتِیاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیا هَرَبَک مِنَ الْأَسَدِ

وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیا، فرار کن از فتوا دادن، هَرَبَک مِنَ الْأَسَدِ، مثل اینکه چجوری انسان از شیر فرار میکند، به خاطر اینکه از جانش میترسد، میگوید این جور در حال فرار باش. مگر اینکه جوری بشود که برای انسان تکلیفی بشود که دیگران هم این تکلیف را برای انسان، همه با هم قرار میدهند. علمای دیگر، بزرگان دیگر، همه با هم فشار می آورند که تو باید این کار را قبول بکنی. خب آن یک بحث دیگری  میشود.

وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَک لِلنَّاسِ جِسْراً

گردنت را برای رفتن دیگران پل نکن. این کار را میکند پل میشود. دیگران میروند در بهشت، این[فرد] میماند اینجا. جسر نکن. نه اینکه فتوا نده ها. یعنی اینجوری [فتوا نده]. آدم باید در صحبت کردن، در حرف زدن، اینجور نباشد که تا هر جا گفتند صحبت[کن] بگوید باشد. باید خیلی ببینید تکلفیش باشد، وظیفه اش باشد، آن هم نه شیطان گولش بزند بگوید همه جا برایت تکلیف است. فتوا دادن فقط آن فتوایی که مرجع میدهد نیست. سخنرانی کردن هم هست، گفتن هم هست، حرف زدن هم هست، نظر دادن هم هست، همۀ اینها را شامل میشود.

بعد حضرت فرمودند: « قُمْ عَنِّی یا أبَا عَبْدِاللَه ! فَقَدْ نَصَحْتُ لَک ؛ وَ لاَ تُفْسِدْ عَلَی وِرْدِی ؛ فَإنِّی امْرُؤٌ ضَنِیـنٌ بِنَفْسِی . وَ السَّلاَمُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی »

«قم عنّی»، بلند شو دیگر. عنوان بصری با آن مشخصاتی که از ابتدا، با آن سختی آمد و  خودش را خدمت حضرت [رساند و ]بالاخره با آن سختی های ابتدا بر حضرت وارد شد. حضرت فرمودند«قم عنّی» بلند شو دیگر. «یا اباعبد الله» اباعبدالله کنیۀ عنوان بود. «فقد نصحت لک؛ و لا تفسد علیّ وردی»من آنچه باید میگفتم برای تو را گفتم. دیگر اگر اهل عملی، این دستوری که بیان شد، این برای عمل است. «و لا تفسد علیّ وردی»من اینجور نیست که بیکار باشم، که هرچقدر خاصی بنشینی. معلوم میشود که حضرت برنامه داشته است برای زندگی اش. «لاتفسد علیّ وردی» آن کارهای من، برنامۀ من، اورادی که قبلاً هم داشتیم اوایل بحث بود، برنامۀ من به هم نخورد. بله انسان ممکن است یک جایی لازم باشد، یک کسی آمده، رعایت بکند، چون این یک هو بهش بربخورد، جوری میشود که از دین برمیگردد. یک حدّی از رعایت خوب است، اما آن کسی که وارد شده باید بداند که سراغ کسی میرود، بداند این برای خودش برنامه دارد. این جور نباشد که هر موقع [خواست وقت طرف مقابل را بگیرد.]

یک بنده خدایی زنگ زده بود، ساعت دو، دو و نیم شب، حالا ما هم از خواب پریدیم گوشی را برداشتم. میگفت: حاج آقا من در ماشین از تهران دارم میروم یزد، در راه هستم، خوابم نمی رفت، گفتم خوب است زنگ بزنم با شما یک درد دلی بکنم! خب دیگر چه بگوید آدم به او. به این [فرد] چه بگوید. گفت: خواب بودید مثل اینکه! دیگر چه بگوید آدم… یعنی گاهی کسی، خودخواهی اش به جایی میرسد که کاری ندارد دیگری [در چه حالی است، فقط] میخواهد خر خودش از پل بگذرد. خدا سلامتی بدهد، آقای فرحزاد میگفتند: من بیمارستان بودم، یک کسی زنگ زد که حاج آقا برای امشب [مراسم داریم]، گفت من گفتم من بیمارستانم الان. گفت عیب ندارد حاج آقا، آمبولانس میفرستیم شما را بیارد! یعنی ما کارمان باید انجام بشود، حالا تو مُردی مُردی! تو بدتر شدی، شدی! کاری نداریم، من کارم باید انجام بشود دیگر. یعنی گاهی این نگاه به خود آدم جوری است که…؟

میگوید اگر کسی، اهل الله را آزرد، آثار خیلی سوئی ایجاد میشود برایش. باید خیلی[مراقب بود.] شاید فضیل بن یسار باشد، در ذهنم [اینگونه] می آید، شاید او باشد، عرض میکند به امام صادق علیه السلام: من جرئت نمیکنم خدمت شما زیاد برسم، میترسم سؤالی بکنم، یا وقتی وارد شوم، که برای شما سخت باشد آن وقت و این باعث اذیت شما شود و من جوابی برای این نداشته باشیم. فضیل بن یسار است که – اگر اشتباه نکنم – که امام صادق علیه السلام میفرماید اگر میخواهید به رجلی «منّا»[19] نگاه کنید، به این نگاه بکنید، [اگر میخواهید]به رجلی از اهل بهشت نگاه کنید، به این نگاه کنید. یعنی اینقدر مقام دارد، ولی جرئت [خدمت امام رسیدن را ندارد].

امام سجاد علیه السلام دارد میگوید:  من جرئت نمیکنم با مادرم هم سفره بشوم. میترسم دست ببرم به چیزی در سفره، که مادرم نگاهش به آن بوده باشد و میخواسته آن را بردارد. چقدر مراقبت! حالا نه اینکه آدم غذا با پدر و مادر نخورد ها. اما چقدر مراقبه میخواهد که آدم حواسش اینقدر [جمع] باشد که این رعایت ها را بکند.

خب، بعد میفرماید: « وَ لاَ تُفْسِدْ عَلَی وِرْدِی ؛ فَإنِّی امْرُؤٌ ضَنِیـنٌ بِنَفْسِی » من وقتم حساب و کتاب دارد. بخیلم بر وقتم. این جور نیستم که سخیّ بر وقت باشم. هر جوری هدر بشود، بدهم. نه! ضنینم، بخیلم بر وقتم. نسبت به وقتم، امساک دارم، « فَإنِّی امْرُؤٌ ضَنِیـنٌ بِنَفْسِی » به وقتم و به جانم، من بخل دارم. اینجا جای بخل است که آدم حواسش باشد که عمرش را هر جایی، هر جوری، صرف نکند. بخیل باشد، ببیند چجوری است. این جور نیست که بگوییم چرا بخیل است؟ نه میگوید بخیلٌ، ضنین بنفسی.

« وَ السَّلاَمُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی » که بعدش در پایان این حدیث شریف هم، امام صادق علیه السلام، سلام خودش را «علی من اتبع الهدی»هر کسی که دنبال هدایت و تبعیت از هدایت است، بیان میکند.

عرض میکنم که حواسمان باشد که با این انتهای روایت، یک بحثی را در آن کتاب ادب عاشقی، ابتدایش، به عنوان زمانها داریم، که زمانها همه شان، ذی حیاتند و ذی شعورند و با انسان گفتگو میکنند. تعبیر روایت خیلی زیباست که میفرماید: « یَا ابنَ آدَمَ! اِنَّما اَنتَ اَیّامٌ، کُلَّما مَضی یَومٌ ذَهَبَ بَعضُک [20]» تو، روزها هستی. حواست باشد، « کُلَّما مَضی یَومٌ » هر روزی که از تو بگذرد، « ذَهَبَ بَعضُک » بعضت رفته. حواسمان باشد به مراقبۀ زمانها.

یا در روایت دیگری میفرماید: « مَا مِنْ يَوْمٍ يَمُرُّ عَلَى اِبْنِ آدَمَ إِلاَّ قَالَ لَهُ ذَلِكَ اَلْيَوْمُ أَنَا يَوْمٌ جَدِيدٌ وَ أَنَا عَلَيْكَ شَهِيدٌ فَقُلْ فِيَّ خَيْراً وَ اِعْمَلْ فِيَّ خَيْراً أَشْهَدْ لَكَ بِهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فَإِنَّكَ لَنْ تَرَانِي بَعْدَ هَذَا أَبَداً [21]»

من زنده ام، شاهد بر تو هستم. « فَقُلْ فِيَّ خَيْراً » حواست را جمع کن که در امروز، با من جوری باشی که هر چه میگویی، « فَقُلْ فِيَّ خَيْراً » چون من شاهد بر تو هستم، همۀ اینها را شهادت خواهم داد. « وَ اِعْمَلْ فِيَّ خَيْراً » هر چه میگویی، و هر کاری میکنی، خیر باشد. اگر اینجور بود « أَشْهَدْ لَكَ بِهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ » من برای تو همۀ اینها را شهادت خواهم داد. « فَإِنَّكَ لَنْ تَرَانِي بَعْدَ هَذَا أَبَداً » من امروز که رفتم، دیگر من را نخواهی دید. دیدار ما به قیامت. هر روز این را به آدم میگوید. تعبیر این است که هر روز دارند این را به انسان میگویند، اما ما کجا این را گوش میکنیم. این مراقبه است که صدای این را انسان هر روز صبح بشنود، که یوم جدید هستم و بر تو شاهد هستم، بر من هرچه که میگویی، خوب بگو، درست بگو و عمل هم، عمل خیر انجام بده، امروز که من رفتم دیگر من را نمیبینی، روز قیامت، آنجا من شاهد بر تو هستم. چه خوب باشی، چه بد باشی…

یک نقلی است از بزرگی که این کلام هم خیلی زیباست: «العبد الصالح یتجمّل بکل یومٍ عند ربّه» بنده ای که صالح است، «یتجمّل بکل یومٍ عند ربه» با هر روزی، خودش را زیبا میکند، تجمل پیدا میکند عند ربه. «یتجمل بکل یوم عند ربه» با هر روزی، خودش را زیبا تر میکند. یعنی خودش را زیبا میکند پیش خدا، با عمل صالح، با گفتار صالح، و الی ما شاء الله روایات و مباحث دیگری که دوستان [در ابتدای کتاب ادب عاشقی] یک فصل چند صفحه ای کوتاه است، میتوانند رجوع کنند.

ان شاء الله خداوند سبحان ما را نسبت به عمرمان، ضنین و بخیل قرار بدهد و هر روزی را برای ما عمل خیر قرار بدهد و گفتار خیر قرار دهد و روزها را شاهدان نیک برای ما قرار بدهد که به نفع ما باشند، نه علیه ما باشند. ان شاء الله باور بکنیم که هر روزی که از ما میرود، بعضی از ما دارد میرود، مثل اینکه انسان لحظه به لحظه دارد جان میدهد، این رفتن ایّام، رفتن قسمتی از حیات انسان است که در آن روز ودیعه گذاشته میشود. ان شاء الله این ودایع، ودایع خیر باشند و در روزی که شاهدان ما هستند، شاهدان خیر باشند.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سوال:چطور باید نماز بخوانیم که نمازمان طبق عادت نباشد و باعث قرب ما بشود.

جواب: تعبیر روایات این است که نماز که میخواهید بخوانید، [در]هر نمازی احساس کنید این نماز آخرین شما است. به شما گفته اند یک نماز دیگر بیشتر فرصت ندارید، « فَلْيُصَلِّ صَلاَةَ مُوَدِّعٍ [22]» که نماز کسی است که دارد وداع میکند از اینجا میرود. اگر به ما بگویند فقط به اندازۀ یک نماز وقت داری الآن، بعد از این دیگر عمر تو تمام میشود، حال انسان در این نماز چگونه میشود؟ چقدر مراقبه دارد؟ چقدر توجه دارد؟ همین جور نماز بخوان که « فَلْيُصَلِّ صَلاَةَ مُوَدِّعٍ » کسی که دارد وداع میکند. وقتی که به مسلم گفتند میخواهند از بالای قصر، دارالاماره[تو را بیندازند پایین،] گفت یک نماز اجازه بدهید من بخوانم. یا امام حسین علیه السلام، یک شب برای نماز خواندن وقت گرفتند. ببینید آن چه نمازی میشود. تازه امام حسینی که همیشه اش مراقبه بوده. آن نمازی که حالا میداند همین یک شب را فرصت دارد. بدانیم، صلات، صلات مودع است.

سوال: روایتی که ظاهراً میفرماید اگر کسی بدون سلام کلام را آغاز کرد، پاسخش را نده، امروز چطور باید عمل کرد؟

جواب: خب باید یادش بدهیم سلام بدهد، منتها درست. یعنی یادش بدهیم. نه اینکه قهر کنیم با او نه. ما سلام میکنیم. به ما گفتند حتی به کوچکترها، شما پیش قدم باشید[در سلام کردن]. درست است که کوچک تر وظیفه اش این است که به او سلام بکند، اما منتظر نباشید که او سلام بکند. لذا دارد کسی از پیغمبر در سلام سبقت نگرفت. اگر این مضمون روایت باشد، آنجا دارد کسی از پیغمبر بر سلام سبقت نگرفت. حتی بعضی ها کمین میکردند، مثلاً سر یک پیچی، یک جایی که پیغمبر میرسد، آنها سلام کنند، [اما بازهم] پیغمبر زودتر سلام میکرد. بعضی ها میگفتند که اینقدر اینها مراقب بودند در سلام کردن، چون اصلاً فضیلت سلام کردن ابتدایی و جواب شنیدن، با جواب، خیلی متفاوت است. کسی که اهل عمل صالح باشد میداند که این سلام کردن با جواب سلام دادن چقدر متفاوت است. لذا نمیگذارد [کسی از او سبقت بگیرد]. سبقت در خیرات. « یسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ [23]» « سَابِقُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ[24] » پس اگر یک کسی سلام نکرد، شما سلام بکنید، او جواب بدهد، حل میشود مسئله دیگر. ما که منتظر نیستیم که او سلام بکند که. ما حتماً سبقت بر سلام میگیریم.

هر راهی که بتوانیم او را به این برسانیم، حتی اگر شده مثلاً همین سلام کردن کسی که بزرگتر است به کوچک تر، که کوچکتر یاد بگیرد، کسی که عالم است به مردم، تا مردم این سنت را یاد بگیرند. همانطوری که پیغمبر این کار را میکرد، پیغمبر منتظر نمیشد کسی به او سلام کند، ببنید حالا سلام میکند یا نمیکند. پیغمبر پیش قدم در سلام میشد. این سیره و سنت را باید یاد بگیریم که ما پیش قدمِ در سلام باشیم.

ان شاء الله خداوند سبحان ما را مؤدب به تمام آداب ربوبی و آداب رسالت و آداب امامت ان شاء الله قرار بدهد.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

[1] حدیث عنوان بصری

[2] حکمت 161

[3] حکمت 161

[4] حکمت 161

[5] بحار الأنوار : 2/173/5.

[6] بحار الأنوار : 2/173/5.

[7] نجم 3

[8] نجم 4

[9] الكافي : 1/42/3.

[10] الكافي : 1/42/3.

[11] الكافي : 1/42/3.

[12] بحار الأنوار : 52/149/73 .

[13] مستدرك الوسائل  ج۱۷ ص۳۱۵/ رجال النجاشي : 1/73/6 .

[14] نهج البلاغه، نامه 67

[15] ادامه حدیث عنوان بصری

[16] الكافي : 1/68/10 .

[17] الکافي  ج۲ ص۳۸۸

[18] الخصال  ج۱ ص۱۶/ تحف العقول  ج۱ ص۴۸۹/ بحار الأنوار  ج۶۷ ص۳۰۵

[19] الإمام الصادق عليه السلام : رَحِمَ اللّه ُ الفُضَيلَ بنَ يَسارٍ ، هُوَ مِنّا أهلَ البَيتِ (الفقيه : 4 / 441 ، رجال الكشّيّ : 2 / 473 / 381 كلاهما عن ربعيّ بن عبداللّه عن غاسل الفضيل بن يسار .)

[20] ارشادالقلوب، ج ۱، ص ۴۰

[21] من لا یحضره الفقیه  ج۴ ص۳۹۷

[22] وَ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: إِذَا قَامَ أَحَدُكُمْ إِلَى اَلصَّلاَةِ فَلْيُصَلِّ صَلاَةَ مُوَدِّعٍ . (غرر الحکم  ج۱ ص۲۸۵)

[23] مؤمنون، 61

[24] حدید، 21

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 37

بسم الله الرحمن الرحیم

بحثی که امشب در خدمت دوستان هستیم درباره ماه شعبان است که نزدیک ماه شعبان هستیم. اولا این عنوان که آخر ماه رجب هستیم و ماه رجب ماه حرم اللهی بود و ماه امیرمومنان بود و از ماه های حرام بود از ماه رجب که میخواهیم خارج بشویم از ماه حرام که میخواهیم خراج بشویم، در ماه رجب که در حریم اللهی بودیم و از این حرم خارج شدن و انسان پناه خودش را از دست دادن را ببنید که انسان وقتی میخواهد از ماه رجب خارج شود حالش حال کسی باشد که از یک حفظی از یک امانی خودش را دارد خارج میکند و این حال حسرت که ماه رجب یک ماه امنی بود، ماه حریم امن اللهی بود و ماه حرامی بود که دارد از آن خارج میشود. سید ابن طاووس میفرماید که انسان این حال را احساس بکند. هرچند این حساس را بکند به کاستی هایی که داشته، این (احساس) باعث جبران کاستی ها بشود. حالا اگر در ماه رجب آن اعمالی که باید انجام میداد را انجام نداد و کوتاهی کرد اما با این حسرت از این ماه خارج بشود و دلش میخواست که بیش از این کاری انجام دهد، حالا سرگرمی ها غفلت ها مانع از این شد، این یک نکته که احساس از ماه رجب با احساس خروج از حرم امن اللهی همراه باشد. نکته دوم این است که ماه شعبان را در پیش داریم. همانطور که در روایات نقل شده ماه رجب ماه امیرمومنان علیه السلام و ماه ولایت است و ماه شعبان ماه رسول الله است و ماه رمضان ماه خداست. این سه ماه پشت سر هم دیگر سه منزل از مهمترین منازل سلوک انسان به سوی خدا هستند که در این ماه سعی میکردیم اعمالمان را مرتبط با ولایت باشند گره بزنیم به ولایت استحکام بدیم به ولایت؛ و در ماه شعبان از طلیعه اش که میخواهد آغاز شود گره بزنیم اعمالمان را به پیغمبر اکرم به رسول خدا، با این گره زدن در این ماه میخواهیم استحکام دهیم اعمال و محبتمان را به رسول اکرم. اینها ساده نیست اینها تربیت روبوبیست که اینطور در جلوی پای ما قرار داده شده؛ یعنی احساس نکنیم که همینطوری به راحتی در اختیار قرار گرفته شده. اینها تربیت اللهی است قضا و قدر اللهی است که باعث تربیت و رشد انسان میشود. چه زیبا عنوان زده مرحوم آقا میرزا جواد آقا ملکی در کتاب مراقبات «فی منزل شعبان»؛ یعنی این یکی از منارل سلوک است. و این منزل ماه شعبان است. و این شعبان ماهی است که شعبه های رحمت از او جاری میشود. شعبان است و شعبه های رحمت از او جاری. در این ماه است که روایت شریفی که امیرمومنان نقل میکنند از پیغمبر اکرم که روایت طولانی است اما قسمی از آن روایت که در مفاتیح مفصلش آمده، میفرماید : نامیده است او را (ماه شعبان) ماه شعبان به جهت پراکنده شدن خیرات. تعبیر امیرمومنان علیه السلام بسیار زیباست. مفرماید : به تحقیق که باز کرده پروردگار شما در او (شعبان) در های حسنات خود را و جلوه داده به شما تمام ابواب خیرات را به قیمت آسان و ارزان. خیلی تعبیر زیبایی است؛ یعنی اگر این عمل قیمتش و آن زحمتی که برایش کشیده میشود تا مقبول بشود، اگر مثلا فلان مقدار بود در این ماه ارزان شده و حراج شده. خدای سبحان باب وصول به سوی خودش را با درهای رحمت. و چه زیباست که در ادامه پیغمبر ص در روایت شریف نقل میکنند که درخت طوبی تمام شاخه هایش را پراکنده کرده. درخت طوبی حقیقت نبوت رسول خدا و ولایت امیرالمومنان ع میباشد که تنه این درخت در خانه پیامبر است و امیرالمومنین.بعد یکی پرسید که در خانه شماست یا امیرمومنان ؟؟ پیغمبر فرمودند خانه من و علی یکی است. یعنی این باب ولایت است که این درخت طوبی شاخه هایش را پهن کرده و فرو آورده و نزدیک کرده به زمین، یعنی قابل عمل است؛ هرکسی به شاخه ای از شاخه های این درخت طوبی چنگ بزند درخت طوبی این شاخه را به تنه متصل میکند و به جنت میکشاند. برخی به یک شاخه چنگ زدند و برخی به دو شاخه و برخی به بسیاری از شاخه چنگ زدند. و همچنین درخت زقوم که در مقابل درخت طوبی است که پهن شده و در زمین فرورفته، میگوید این درخت هم شاخه هایش را پهن کرده و نزدیک کرده به زمین تا اینکه در مقابل این برکتی که خدای سبحان ایجاد کرده آن هم امادگی ایجاد کرده؛ یعنی شیطان به تمامی شیاطینش دستور داده که در ماه شعبان همه توانشان را بکار ببرند به خصوص در روز اول ماه شعبان. در اول ماه شعبان این دو مسابقه بزرگ اللهی که از یک طرف پراکنده کردن درخت طوبی و شاخه هایش را و از طرف دیگری شیطان تمام شاخه هایش را پراکنده میکند برای اینکه انسان را شکار بکند. گفته غفلت نکنید و حواستان جمع باشد که ماه ماهِ شکار است برای شیاطین. چون اگر شیطان تمام توانش را بکار نگیرد و از این طرف اگر رحمت حق باز باشد و ملائکه اللهی گسترده باشند در سراسر زمین برای اینکه تسهیل بکنند اعمال صالح را، آن موقع حیله های شیطان بعدا بکار نمی آید، در همان مبدا جلویشان را میگیرد که نتواند محقق شود. پس ماه شعبان یک مسابقه بزرگ است بین نیرو های شیطانی و نیرو های اللهی. از یک طرف خداوند متعال ملائکه را پراکنده کرده و شاخه های درخت طوبی را به عنوان تمام اعمال صالح پراکندکه کرده و از طرف دیگری شیاطین با تمام جنودشان پراکنده شده اند و تمام توانشان را میخواهند به کار بگیرند. ماه شعبان عظمت ویژه ای دارد. انتصاب به رسول خدا دارد که این ماه ماه رسول خدا است. اگر در این ماه هر عملی که میخواهیم انجام دهیم، آن عمل را با نگاه محبت به رسول الله انجام بدیم، مراقبمون در این ماه این باشد که هر عملی که می خواهیم انجام بدهیم، با محبت باشد. چه استغفار ، چه صلوات، صدقه و هر کار خیر باب خیری است با محبت به رسول خدا انجام بدیم.

در روایت متعدد وارد شده که آثار محبت به رسول الله در این ماه، نسبت به ماه های دیگر بیشتر است لذا در این ماه به دنبال این باشیم که محبتمون به رسول الله، بیشتر شود. مراقبه ی هر روزمان این باشد، هر صبح از خواب که پا می شویم، صبحمان را با سلام به رسول الله آغاز کنیم و شب که میخواهیم بخوابیم با سلام به رسول خدا شبمان را به پایان ببریم، هر وقتی که قدرت بر عملی پیدا می کنیم ، مراقبمون و توجه به رسول خدا باشد. توجه به رسول خدا توجه به معصومین را در پی دارد، کسی که بتواند پیغمبر را دوست داشته باشد، امیرالمؤمنان (ع) را هم دوست دارد. لذا در روز مبعث زیارت امیرالمؤمنین وارد شده است، در روز مولود پیامبر(ص) زیارت امیرالمؤمنین(ع) وارد شده است. یعنی «أنفسنا و أنفسکم» است.

اگر با این نگاه حواسمان را جمع کردیم و به ماه شعبان وارد شدیم، در اینجا می فرماید همه شعبه های خیرات، نماز، روزه، زکات، امر به معروف، صدقه بر فقراء، اصلاح ذات بین و…. را پیامبر اکرم اسم می برند و می فرمایند: هر چیزی را که در آن جا انجام بدید، همه ی اینها ارتباط پیدا کردن با درخت طوبی است که درخت طوبی، درخت ولایت است.

انسان گاهی عمل را پیوسته می بیند، گاهی گسسته می بیند. وقتی عمل گسسته است، فقط یک عمل صالح است و خوب هم است اما در روایات در اعمال روز غدیر دارد که اگر انسان صدقه داد، خرج کرد، در راه تثبیت ولایت کاری کرد، هزار برابر و در بعضی روایات هزار هزار برابر، از جهت تثبیت وجودی و کمالات تا ابواب خیر دیگر اثر بیشتری دارد.

اگر اینجا می فرماید که هر عمل صالحی اتصال به اون شجره طوبی است یعنی رابطه ولایی با پیامبراکرم دیده می شود یعنی هر عملی به سرعت انسان را به ولایت می رساند، هر عملی در این ماه با این نگاه تثبیت ولایت در وجود ماست. یعنی هزار هزار برابر نتیجه و اثرش بیش از ایام دیگه است.

اگر یک همچین فرصتی که به تعبیر روایت که می فرماید: خیرات او را به قیمت آسان، ارزان بخرید در این ماه. یعنی اگر بگویند فلان فروشگاه، ارزان کرده و تخفیف می دهد، چقدر انسان راغب می شود که برود و خرید بکند.

اینجا می فرماید: خداوند عمل صالح را ارزان کرده است. یعنی توفیق عمل زود ایجاد می شود و نتیجه بر عمل زود ایجاد می شود. قبولی عمل زود ایجاد می شود. خدای سبحان شرائط عمل را تسهیل کرد به واسطه ی وجود پیغمبراکرم که «رَحمَةٌ لِلعَالَمین»[1] است، همین این رابطه و احساسی که انسان می کند که این ماه، ماه پیغمبر است، همین خودش سرعت سیر ایجاد می کند، همین، عمل را هزار هزار برابر می کند یعنی سرعت نتیجه خیلی زیاد می شود. اگر این باور در وجود انسان شکل بگیرد، چقدر متفاوت می شود، شوق انسان به رسیدن چنین ماهی که عمل در آن آسان قرار داده شده است و ملائکه را خداوند پخش کرده تا در اعمال صالح تسهیل کنند، و از طرفی شعبه های عمل صالح را ارتباط با پیغمبر دیده، با تنه ی ولایت دیده است. هر رابطه ای دیدن ولایت و ارتباط با ولایت است، اگر واقعا عمل مرتبط با ولایت بشود، انسان از طرف ولایت به همه ی اعمال صالح می رساند. چون وقتی اتصال به ولایت حاصل شود، و ولایت هم تمامی کمالات و شعبه های خیر در آن وجود دارد. وقتی که انسان با این عمل متصل شود به اون درخت، اون درخت انسان را به تمام اعمال دیگر محقق می کند. اون وقت یک دفعه ریشه ی فساد در وجود انسان با این نگاه کنده می شود و ریشه خیرات در وجود انسان کاشته می شود و تنه ولایت در وجود انسان تثبیت می شود.

اگر این یقین و باور را پیدا کردیم، نتایجش خیلی می شود اما اگر شنیدیم، گوش ما هم شنید اما خیلی برایمان تفاوتی نکرد. به تعبیر حضرت آیت الله بهجت(ره): این محرومیت، اختیاری است. ایشان می فرمودند: انسان چوب عدم باور هایش را می خورد. این مسئله نیز از این موارد است که می فرمایند این ماه، منزل شعبان است و یک منزل سلوکی عظیم است. به تعبیر آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی(ره): هذا المنزل مِن النازل العمر للسالک الی الله تعالی ، له شأنٌ عظیمٌ و فضلٌ کثیرٌ فیه لیلة مِن لیال القدر» که نیمه شعبان است قرار دارد. این هم اعطای به وجود پیغمبر است که یکی از شب ها مقدمه و پیش زمینه ی شب های سه گانه ای که در ماه رمضان است، در ماه شعبان محقق شده است. بعد می فرماید: «و قد وُلِد مولود فیه وعَدَ الله به النصر للکل مظلوم لأولیاءه و أنبیائه و أصفیائه» همه ی مظلومین از ابتدای عالم تا به امروز به واسطه ی وجود مبارک امام زمان (عج) که ولادتشان در این ماه محقق شده است، نصرت می شوند. یعنی همه ی کارهایی که آنها می خواستند، آرزو هایی که آنها داشتند به واسطه ی وجود مبارک امام زمان(عج) محقق می شود. نصرت آنها تحقق آرزوی آنهاست.

روایت دارد که حضرت در حال عبور از جایی بودند ، دیدند که یک عده ای در مسائلی که هیچ فایده ای برایشان ندارد، گفتگو می کردند، حضرت از آنها روی برگرداندند و عده ای از ایشان سوال کردند که یا امیرالمؤمنین(ع)، آیا خداوند در این روز ماه اول شعبان، چیزی محیا کرده است، نتیجه ای قرار داده است؟ در اینجا امیرالمؤمنین حدیث مفصلی را از پیغمبراکرم نقل می کند، که ما قسمتی از آن را می خواهیم بیان کنیم.

می فرماید: چون روز اول شعبان شود، ابلیس لشکر خود را در اطراف آفاق زمین، پراکنده می کند و به آن ها می گوید که در کشیدن بعضی از بندگان خدا به سوی خود سعی و تلاش کنید. شیطان چون می داند که در این روز عمل و قبولی تسهیل شده است و سرعت آن افزایش یافته است لذا شیطان با تمام توانش به کار می افتد که نکند کسی از این بهره ببرد و نکنه کسی از این حراجیی که خدا در رابطه با سرعت سیر الی الله قرار داده وارد بشود و بتواند برای برگشتن به سمت شیطان مقابله کند و برگشتن او برای شیطان سخت بشود. به همین خاطر همه را بسیج می کند که نگذارد بیاید، لذا گاهی جور می کند به طوریکه انسان اول ماه شعبان را ادراک نکند، غافلا بگذراند، ببینید هر چقدر کشش های دیگه وجود دارد و کار های دیگری برایتان پیش می آید، در عین اینکه انسان باید وظیفه اش را انجام دهد، باید حواسش باید باشد که روز اول ماه شعبان است و همه ی ملائکه توسط خدای سبحان در سراسر عالم پراکنده شدند و شیطان هم تمام قوایش را پراکند کرد تا مانع بشود و غفلت ایجاد کند و او جذب بکند و سرعت در کمال الهی را بگیرد.

دنباله روایت توضیح در رابطه با شیطان را هم بسیار بیان کرده اند.

می فرماید: به درستی که خداوند عزّ و جلّ ، چون روز اول ماه شعبان می شود، امر می کند به در های بهشت و درخت طوبی را امر می کند (که همان تنه ی ولایت و همه ی کمالات است)، پس درخت طوبی نیز شاخه های خود را نزدیک می کند بر این دنیا، یعنی عمل تسهیل می شود یعنی وقتی انسان می  خواهد عملی را انجام دهد تسهیل می شود، بعد می فرماید آنگاه ندا می کند، منادی پروردگار (عزّ و جلّ): ای بندگان خدا این شاخه های درخت طوبی است، پس به او در آویزید که شما را به سوی بهشت بلند کند.

یعنی هر عمل صالحی انسان را به واسطه ی یک درخت، منظومه، ارتباط به کمال می رسد. این شاخه بودن و مرتبط بودن به تنه ی ولایت یعنی هر عمل صالحی لقای امام و لقای پیغمبر است. عمل صالح را با این نگاه انجام بدهیم. اگر انسان عمل صالح را پیغمبر دید، آنگاه شوقش به عمل صالح خیلی بیشتر خواهد بود، چرا که متصل و مرتبط است. و انسان مراقبه اش راجب پیغمبر در این یک ماه، حالش را به گونه ای می سازد که در وجودش ارتباطش با پیغمبر ملکه شود. کم داریم که انسان یک ماه مراقبه کند با پیغمبر؛ یک راه ارتباط با پیغمبر، استغفار است، که موانع را برطرف کند، که در این ماه بسیار سفارش شده است. یک راه آن صدقه است که برای دفع موانعی است که شیطان می خواهد آن را پیش بیاورد. یک راه آن مهم آن هم صلوات است. اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد.

دنباله ی آن پغمبر قسم می خورد: قسم به آنکه مرا به رسالت مبعوث نمونده که هر کس فرا گیرد دری از خیر و نیکی را در این روز ، یعنی یک کار خیری انجام دهد و یک باب خیر رو برای خودش ایجاد بکند با محبت به پیغمبر، به جهت تبیعت خاصّ از پیغمبر، به شوق اشتیاق پیغمبر در این روز اول ماه شعبان. می فرماید: قسم به آنکه مرا به رسالت مبعوث نمونده هر کس دری از خیر و نیکی را در این روز فراگیرد، پس به تحقیق در آویخته به شاخه ای از شاخه های درخت طوبی، پس درخت طوبی او را به سمت بهشت می کشاند و هر کس در از در های شرّ فراگیرد.

چون شرّ به همین نسبت خیر، زیاد می شود، سخت تر می شود. پس به تحقیق که در آویخته، این یعنی تنها یک شرّ خالی و محض نیست بلکه شرّي است که به شجره ی زقوم متصل است یعنی خوبی متصل به شجره ی طوبی است و بدی آن هم متصل به شجره زقوم است. می گوید: اگر کسی در اون روز به بدی، رساند، آنگاه این بدی او را کشاننده است به سوی آتش یعنی اون روز گناهان هم به راحتی بخشیده نمی شود. چون هر چقدر که شرافت روز بیشتر بشود، گناهانش هم سخت تر می شود. بعد حضرت گناهان را شمردند. می فرمایند: آنگاه رسول خدا نظر خود را  اندکی به آسمان انداخت و خندیدند و مسرور بودند و سپس نظر مبارک را به زیر به سوی زمین انداختند، پس پیشانی مبارک را در هم کشید و روی مبارک حضرت ترش شد و آنگاه رو به اصحاب کرده و فرمودند: قسم به آنکه مرا به رسالت آویخته ، نگاه کردم و دیدم وقتی که اون شاخه های شجره ی طوبی که پهن شده بر روی زمین، دیدم که بعضی از شما به یک شاخه و بعضی دیگر به چند شاخه متصل شده اید و دیدم که زید بن حارثه به اکثر شاخه های این شجره در آویخته است.( زید بن حارثه همان شخصی است که در جنگ موته، فرمانده‌ی لشکر اسلام بود که شهید شد و بعد هم عبدالله بن رواحة و جعفر بن ابی طالب که سه فرمانده ای بودند که در این جنگ به شهادت رسیدند و زید کسی بود که روایت می فرماید: «کیف أصبحت یا زید؟» و در جواب اینگونه جواب داد که «أصبحتُ موقنا»، با یقین صبح کردم که اهل بهشت را در بهشت می بینم و صدای تنعم آنها و حال آن ها می بینم و همینطور اهل جهنم را در جهنم می بینم و اویل و ناله های را می شنوم. )

به اکثر شاخه ها در آویخته شدن، به این معنا نیست که همه را یک جا ببرند، این ها مراتب ولایت است. در ادامه می فرماید که: دیدم که شاخه ها او را بلند می کنند و به اعلی علیین بهشت می برند. اعلی علیین، گفتنش یک کلمه ی ساده ایست برای ما اما مرتبه است که حضرات می فرمایند که قلوب ما از اعلی علیین خلق شده است یعنی «منّا أهل البیت» می شوند. کسانی که به اونجا می رسند، مانند سلمان «منّا أهل البیت» می شوند.می گوید پس از نگاه به آسمان به این خاطر مسرور شدم.

بعد می فرماید قسم به آن که مرا رسالت داده، به هنگام نگاه کردن به زمین دیدم که درخت زقوم را که پایین می رفت و شاخه های او در آویختگان را نیز به همراه خود به پایین می کشاند. هر کسی به او در آویخته با غفلت و معصیت و کار های بد ، با این درخت پایین می رود. آیا پایین رفتن، حدّ دارد، خیر حدّی ندارد، همانطور که بالا رفتن حدّ نداشت، پایین رفتن نیز حدّ ندارد. بعد دیدم پاره ای از شما که در آویختن به شاخه ای و بعضی به شاخه دیگر و بعضی دیگر به اکثر شاخه ها، بعد اونجا دارد که بعضی از منافقین را دیدم دیگه پیغمبر نمی گوید کی؟ اما شاید امروز بتوانیم تشخیص دهیم که چه کسانی بودند؟ حضرت می فرماید که دیدم بعضی از منافقین را که در آویختن به بیشتر شاخه های آن و آنها را فرو می برد به اسفل درجات درکات جهنّم، از این جهت رویم ترش شد و پیشانیم در هم کشیده شد.

در این ماه شریف که شهر رسول خداست که می فرمایند: «شعبان شهري رحمه الله مَن اعاننی علی شهری»[2] پیغمبر در خواست کرده که «رحم الله مَن اعاننی علی شهری»[3] خدا رحمت کند، دعا می کنم مثل اینکه پیغمبر بگوید: من دعای ویژه می کنم برای کسی که در این ماه من را نصرت بکند. لذا هر کسی در این ماه هر کار خیری انجام میدهد در حال نصرت پیغمبر است، این یعنی محبت خودش را به حضرت اظهار می کند. اصل مراقبه یمان در ماه شعبان محبت به پیغمبر باشد، هر کاری را برای قرب به پیغمبر انجام دهیم، چرا که قرب به پیغمبر قرب به خداست. فکر نکنیم که این شرک است، «رحم الله مَن اعاننی علی شهری»[4].

بعد امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: چون سنت پیغمبر روزه ی ماه شعبان بود، من هم از وقتی شنیدم «مَا فَاتَنِی صَوْمُ شَعْبَانَ مُنْذُ سَمِعْتُ مُنَادِیَ رَسُولِ اللَّهِ«صلّی‌الله‌علیه‌وآله» یُنَادِی فِی شَعْبَانَ وَ لَنْ یَفُوتَنِی فِی أَیَّامِ حَیَاتِی صَوْمُ شَعْبَانَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ»[5] می فرمایند: تا به حال روزه شعبان را از دست ندادم و از خدا می خواهم که از دست ندهم لذا کسانی که از جهت جسمی، امکان داشت برایشان و تا مقداری که برایشان مقدور است، روزه ی ماه شعبان را متصل می کردند به ماه رمضان ، به غیر از یک یا دو روز که فاصله بیفتد تا معلوم بشود یک یا دو روز آخر دقیقا در چه ماهی واقع شده اند. لذا این شهرین متتابعین را که به عنوان کفاره مطرح می شود، این ها به عنوان دفع و یک حقیقت کمالیه، شعبان و رمضان را به یکدیگر متصل می کردند. لذا برای اهل سلوک این مسئله یعنی روزه ماه شعبان، خیلی وارد شده است.

در ادامه میرزا جوادآقای ملکی تبریزی می فرماید: وجوه برّ مختلفی را در ماه شعبان قرار دادند، از جمله برکات عظیم ماه شعبان، مناجات شعبانیه است که در این باره می فرمایند:«و هی مناجاة عزیزة علی اهلها یحبونها، و یستانسون بشعبان لأجلها»[6] همه چشمان به رسیدن ماه شعبان بود تا این مناجات را مراقبه ی در این ماه قرار دهند. «بل ینظرون و یشتاقون لمجیء شعبان»[7]، منتظر ماه شعبان می شدند بخاطر مناجات شعبانیه، نه اینکه نتوان در ماه های دیگر خوند، نه؛ اما چون کمالش مرتبط با این ماه است لذا منتظر می شدند و همینطور مستحب است و جزو دستورات سلوکی بوده برای اولیاء الهی که انسان فراز هایی از مناجات شعبانیه را در طول سال داشته و در قنوت های نماز هایتان بخوانید.

امام رحمة الله علیه وقتی «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک» را میخواند، اگر یادتان باشد، اصلاً از خود بی خود بود وقتی میخواند. امام میفهمید که این مناجات چه عظمتی دارد. فرازهایش چه عظمتی دارد.

مثلاً بعضی از فرازهای ای مناجات را من خلاصه بکنم:

میفرماید: «إِنْ كانَ قَدْ دَنا أَجَلِى وَلَمْ يُدْنِنِى مِنْكَ عَمَلِى فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرارَ بِالذَّنْبِ إِلَيْكَ وَسِيلَتِى»

خدایا، اگر عمر من، اجل من نزدیک شده، هیچ عملی نداشتم که من را به تو نزدیک کند، تو این ماه، اقرار به گناهم را میکنم. مقرّم پیش تو که گنه کارم، خطا کارم. انجام ندادم آنچه را که به عهده ام بوده. میفرماید که :« جَعَلْتُ الْإِقْرارَ بِالذَّنْبِ إِلَيْكَ وَسِيلَتِى » این را وسیلۀ رابطه ام با تو قرار میدهم. این را وسیله قرار میدهم که من را نزدیک کند به تو.

«الٰهِى قَدْ جُرْتُ عَلىٰ نَفْسِى فِى النَّظَرِ لَها فَلَهَا الْوَيْلُ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَها»

خیلی تجرّی کردم، خیلی جرئت کردم به نفسم، خیلی کارها کردم، اگر نیامرزی من را، «فلها الویل إن لم تغفر لها»

بعد دنباله اش میفرماید که: «إِلٰهِى كَيفَ آيَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِكَ لِى بَعْدَ مَماتِى وَأَنْتَ لَمْ تُوَلِّنِى إِلّا الْجَمِيلَ فِى حَيَاتِى »

خدا یا چگونه از این دنیا که برود، مأیوس شوم از رحمت تو، در حالی که «انت لم تولّنی الا الجمیل فی حیاتی» در سراسر عمرم در دنیا، با من اینقدر خوب و مهربان برخورد کردی. اینقدر زیبا «الا الجمیل فی حیاتی» در همۀ عمرم با این زیبایی برخورد کردی، چطور آن جایی که دستم کوتاه میشود و هیچ امیدی نه به خودم دارم نه به دیگری، تو بخواهی من را محروم کنی؟ «کیف أیس من حسن نظرک»چه جوری مأیوس شوم از این که تو حسن نظر داری. این نگاه رحمت به خداوند سبحان است: « وَأَنْتَ لَمْ تُوَلِّنِى إِلّا الْجَمِيلَ فِى حَيَاتِى »

« إِلٰهِى تَوَلَّ مِنْ أَمْرِى مَا أَنْتَ أَهْلُهُ »

خیلی فراز زیباییست.« إِلٰهِى تَوَلَّ مِنْ أَمْرِى مَا أَنْتَ أَهْلُهُ » خدایا! من را تحت ولایت خودت، به جوری قرار بده که تو سزاواری، نه آن جوری که من لایقم. نه آن جوری که من ایجاد کردم برای خودم: « إِلٰهِى تَوَلَّ مِنْ أَمْرِى مَا أَنْتَ أَهْلُهُ » آن جوری که تو سزاواری من را تحت ولایتت قرار بده. آن جوری که ولایت تو اقتضاء میکند، من را آن طور سرپرستی کن.

 « وَعُدْ عَلَىَّ بِفَضْلِكَ عَلىٰ مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ»

خدایا! گناهان من را که به واسطۀ جهل من بوده بیامرز.

یا میفرماید:« إِلٰهِى لَمْ يَكُنْ لِى حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلّا فِى وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِى لِمحَبَّتِكَ وَكَما أَرَدْتَ أَنْ أَكُونَ كُنْتُ  »

خدایا من نمیتوانم از گناهانم دست بردارم، قدرت ندارم، حالش را ندارم. گناه به من مزه داده.« إِلٰهِى لَمْ يَكُنْ لِى حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلّا فِى وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِى لِمحَبَّتِكَ » مگر محبت تو وسط بیاید بتواند شر شیطان را از سر من کوتاه کند، علاقۀ من را به گناه از من بگیرد. با حرکت حبّی بتوانم از شیطان بِکَنَم، از معصیت جدا بشوم. « إِلٰهِى لَمْ يَكُنْ لِى حَوْلٌ» من قدرت ندارم « فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلّا فِى وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِى لِمحَبَّتِكَ وَكَما أَرَدْتَ أَنْ أَكُونَ كُنْتُ » آن وقت آن طوری که تو میخواهی میشوم. وقتی محبت تو بیاید در دلم. در این ماه میخواهیم تمرین محبت پیغمبر را بکنیم، که در ماه بعد تمرین محبت خدا را داشته باشیم، اگر محبت خدا آمد، آن جوری میشویم که خدا دوست دارد. « وَكَما أَرَدْتَ أَنْ أَكُونَ كُنْتُ » آن جوری که تو دوست داری، من آن جور بشوم.

خب دنبالش میفرماید: « إِلٰهِى هَبْ لِى قَلْباً يُدْنِيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ »

خدایا! به من قلبی را بده که «یُدنِیهِ»نزدیک کند من را شوقش، اشتیاقش. همۀ این مناجات، حالتش، حالتِ ایجاد اشتیاق و شوق و محبت است. همه اش انسان را میخواهند با محبت به سوی خدا جذب کنند. راه محبت خدا چشیدن محبت ولایت است در ماه رجب، و چشیدن محبت رسول خدا است در ماه شعبان، که انسان آماده میشود برای محبت خدا در ماه رمضان.

از این ماه رجب، یک روز دیگر مانده که فردا است. امشب مانده و فردا. یک شبانه روز داریم. این شبانه روزمان را در محبت ولایت و امیر مؤمنان صرف کنیم، توجه کنیم و آماده شویم برای محبت پیامبر.

دنبالش میفرماید: « إِلٰهِى إِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَيْرُ مَجْهُولٍ »

کسی که به تو شناخته شود، این دیگر مجهول نیست، این ناشناخته نیست. [اگر]به تو شناخته شود. همۀ حیثیت هایش ارتباط با تو باشد. عملش، محبت به تو باشد؛ اگر وجودی دارد، وجودش را مرتبط با تو ببیند؛ هر کاری از او صادر میشود، مرتبط با تو باشد. این مخلص باشد، کارش فقط در رابطه با تو باشد. « إِلٰهِى إِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَيْرُ مَجْهُولٍ » این ناآشنا نیست.

همۀ این فرازها زیباست… بعد میفرماید که: « إِلٰهِى هَبْ لى كَمالَ الانْقِطاعِ إِلَيْكَ، وَأَنِرْ أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيْكَ »

خدایا! ببخش تو. من که لایق نیستم، من که قابلیت ندارم، اما تو که در دادنت قابلیت شرط نیست: داد او را قابلیت شرط نیست[8]. اگر بنا بود قابلیت شرط باشد، ما این وجودمان را قابلیت نداشتیم که خدا داده. قابلیتش را هم بدهد، خودت بده، از کجا بیاوریم ما؟ ما به غیر از اعطای تو که چیزی نداریم.

میفرماید که « إِلٰهِى هَبْ لى كَمالَ الانْقِطاعِ إِلَيْكَ، وَأَنِرْ أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيْكَ »چشم های قلب ما که کور است باز کن. ما چشم های قلبمان کور است نمیبیند. اگر روز قیامت وارد شویم، بگویند: « قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى[9]» چرا من را کور حشر کردی؟ خدا یا چرا مرا کور حشر کردی؟ میگوید تو من را فراموش کردی، من هم تو را فراموش کردیم. کسی که در اینجا کور باشد، در آنجا هم کور است. اگر چشم قلب اینجا باز نشود، آنجا هم باز نمیشود.

حالا شما جوانید، امید دارید. ما در آخر کاریم، گذشته است کار. اگر با کوری برویم، آنجا هم کور هستیم.

میفرماید که « إِلٰهِى هَبْ لى كَمالَ الانْقِطاعِ إِلَيْكَ، وَأَنِرْ أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيْكَ حَتَّىٰ تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فتَصِلَ إِلىٰ مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ  »

چشم قلب ما را باز کن «بضیاء نظرها الیک حَتَّىٰ تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ ». حجابهای نورانی، همه خرق بشود، دریده بشود، چشم ما از ورای حجاب به آن حقایق نگاه کند.

 « فَتَصِلَ إِلىٰ مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ، وَتَصِيرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ. إِلٰهِى وَاجْعَلْنِى مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَأَجابَكَ وَلاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ فَناجَيْتَهُ سِرّاً وَعَمِلَ لَكَ جَهْراً »

معدن عظمت الهی را چشم ما ببیند. « وَتَصِيرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ » ارواح ما متصل بشود به عزّ قدس تو. آنجا که عزت تو تجلّی بکند، چیزی برای غیر نمیماند. اتصال کند آن عزّ قدس بالاترین مرتبۀ همۀ اسماء است که آن عزت است که تجلی میکند. بعد دنبالش میفرماید« إِلٰهِى وَاجْعَلْنِى مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَأَجابَكَ » خدایا ما را از آنهایی قرار بده که ندا کردی، آنها هم اجابت کردند. تا گفتی آمدند. تا گفتی فلان کار، گفتند چشم. کوتاهی نکردند. « مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَأَجابَكَ وَلاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ فَناجَيْتَهُ سِرّاً وَعَمِلَ لَكَ جَهْراً » اینها در مقام سرّشان و جهرشان با تو مرتبط شدند.

در انتها میفرماید« إِلٰهِى وَأَلْحِقْنِى بِنُورِ عِزِّكَ الْأَبْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عارِفاً، وَعَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً

خدا یا ما را به نور عزّتت که پر نور ترین نور است، متصل کن، ملحق کن. « فَأَكُونَ لَكَ عارِفاً وَعَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً »به تو فقط متصل باشیم و از غیر تو دور بشویم.

« وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِباً، يَا ذَا الْجَلالِ وَالْإِكْرامِ، وَصَلَّى اللّٰهُ عَلىٰ مُحَمَّدٍ رَسُولِهِ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ وَسَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً »

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

سوال: علت اینکه دائم توبه میکنیم و دوباره گناه میکنیم چیست؟

جواب: خب شیطان در کار است دیگر! شیطان که دست بر نمیدارد که. اما حسنش این است که آدم، واقعاً حال توبه داشته باشد.

صدر بار اگر توبه شکستی باز آی/ این درگه ما درگه نومیدی نیست

باید انسان مقدمات گناه را از بین ببرد. خوب است که کتاب «لقاء الله» آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی را ببینید. یک قسمتش این است که قبل از گناه حال انسان چه جور باید باشد، چه جور مراقبه باید داشته باشد، مراقبۀ قبل از گناه. مراقبۀ حین گناه؛ که اگر انسان قرار گرفت در وقت گناه، بالاخره گاهی مست مست نشده که غافل غافل شود، توجه دارد که مراقبۀ حین گناه چگونه باشد و بعد از گناه مراقبه باید چگونه باشد. این سه حال خیلی اثر دارد در اینکه انسان مصون و محفوظ شود. یکی قبلش پیشگیری است، یکی حینش مراقبه است تا کمتر مبتلا شود، یکی بعد ابتلاء، درمان است. که این سه حالت را انسان داشته باشد که ان شاء الله بلکه انسان از غفلت و گناه ان شاء الله مصون باشد.

خدایا ما به برکت و رحمت خودت، ما را از ماه رجب، به سلامت به ماه شعبان برسان. خدایا تمام برکاتی که برای رجبیون در این ماه قرار دادی، حالا که انتهای ماه است و ما دستمان کوتاه است و نتوانستیم آن برکات را به دست بیاوریم، خدا یا به آن لطف و رحمت و آن رأفت خودت، همۀ آنها را برای ما هم قرار بده. خدایا ما را با تمام وجودمان به ماه شعبان وارد کن. ما را با تمام وجودمان محب پیغمبر قرار بده. ما را با تمام وجودمان مستنّ به سنت رسول خدا در این ماه قرار بده. توفیق عمل در این ماه برای همۀ ماه به محبت پیغمبر قرار بده. عمل را برای ما ساده بگردان. از شر شیطان عمل ما را محفوظ نگه دار. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

[1] انبیاء 107

[2] إقبال الأعمال  ج۲ ص۶۸۳ | إقبال الأعمال  ج۲ ص۶۸۳

[3] إقبال الأعمال  ج۲ ص۶۸۳ | إقبال الأعمال  ج۲ ص۶۸۳

[4] إقبال الأعمال  ج۲ ص۶۸۳ | إقبال الأعمال  ج۲ ص۶۸۳

[5] زاد المعاد، جلد 1، صفحه 43 | مصباح المتهجد، ج 2، ص 825

[6] المراقبات، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، چاپ نهاوندی، ص 67.

[7] المراقبات، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، چاپ نهاوندی، ص 67.

[8] مثنوی معنوی دفتر پنجم

[9] سوره طه آیه 125

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 32

بسم الله الرحمن الرحیم

در محضر روایت شریف عنوان بصری بودیم؛ رسیدیم به این سه فرازی که مربوط به حلم بود «عن مَن لواتی فی الحلم» آنچه که در حلم بود اولینش این بود که اگر کسی شما را تهدید کرد که اگر یکی بگویی ده تا می شنوی تو جوابش را بده که اگر ده تا بگی یکی هم نمی شنوی. در ادامه این بحث فقط این نکته را عرض می کنیم که علاج غضب چیست و چگونه به حلم برسیم؟واین را از منظر امام ره بررسی می کنیم که ایشون چملات مختلفی را در این مسئله دارند و قسمت هایی از آن را در گذشته در خدمت دوستان بودیم که روایاتی را بررسی کردیم در علاج غضب امام ره می فرمایند که اولا انسان خوب است که قبل از  غضب غضب را هم فکر نکنید که برای افراد خاصی است هر کسی مرتبه ای از غضب را دارد:ناراحت شدن ، سرخ شدن، درون ریختن منتها برخی در بیرون هم ابراز می کنند برخی هم یا جرئت ندارند ابراز کنند یا نه درون خود می ریزند برخی هم صبور و حلیم اند و هضمش می کنند اما همه ما مبتلا هستیم از یک کلامی ناراحت می شویم از یک کاری ناراحت می شویم از یک عملی ناراحت می شویم همه دارند این را و در هرمرتبه اش هم برای همه امکان پذیر است و به صورت روزمره هم امکان پذیر است و اگر کسی اصلش را نداشته باشد مریض است،بودن اصلش صحیح است اما کنترل و به جا مصرف کردنش مهم است لذا امام ره می فرمایند که خوب است که کسی که غضب دارد در درونش رشد می کند از همان اوایل جلویش را بگیرد و نگذارد این مریضی تبدیل به بحران شود، گاهی آدم مریضی ساده ای دارد زود به دکتر مراجعه می کند و تمام می شود اما اگر این مریضی مزمن شد دیگر به راحتی علاج نمی شود و علاجش هم طولانی مدت می شود؛ غضب هم از همین سنخ است.

می فرمایند خوب است که انسان در ابتدای کاردر همان اوایل پیدایشش مثل یک آتشی که تازه بپا شده میشود زود خاموشش کرد، اما اگر این آتش را اهمال کردی گذاشتی شعله ورتر بشود قوی تر بشود فراگیرتر بشود، دیگر به این راحتی نمیشود خاموشش کرد باید اتش نشان ها هم بیایند و آن ها هم کمک بدهند تا بشود این آتش را خاموشش کرد. ایشان میفرمایند که اول پیدایش آن مثل آتشی که کم کم شعله ور میشود و شدید میشود همان اول باید جلویش را گرفت؛ و الاّ اگر نگرفتی بعدا به این سادگی نمیشود. این نگاه اول که باید از همین جوانی و نوجوانی، ابتدای کار آدم حواسش باشد که کنترل غضبش را داشته باشد. نکته بعدی ای که میفرمایند، که اینها همه مضمون روایات هستند که ایشان بصورت مواردی ذکر میکنند، این است که اگر یک موقعی دیدید که غضب پیدا کردید سعی کنید که جایتان را عوض کنید. این در حین غضب است. سعی کنید جایتان را عوض کنید. یعنی اگر یکجایی در یک مکانی هستید از آن مکان تا میتوانید خارج بشوید ولی معمولا خارج شدن از آن مکان یکم سخت است لذا به ما گفته اند اگر که ایستاده ای بنشینید و اگر نشسته اید بخوابید یعنی دراز بکشید به پشت. این آثاری دارد. آثار اولش این است که این یک تغییر حالتی ایجاد میکند که این باعث میشود انسان یک تحولی ، یک جداشدن از آن حالتی که درونش غضب ایجاد شده(برایش رخ بدهد). چون معمولا غضب در ایستادن و یک حالتی که انسان آماده ی هجمه است گویا ایجاد میشود. میگویند که ایستادید بنشینید. این خودش یک آرامشی است. نشستید به پشت (بخوابید). میگویند که پیغمبر (صلی الله علیه و آله) سنتشان این بود که اگر غضب میکرد ایستاده بود مینشست، نشسته بود به پشت دراز میکشید و این غضب را میبرد. این تعلیم به ماست که اگر اینجوری شد یاد بگیریم. میگوید اگر از فامیل رحمی است، راه کنترل غضب این است که تماس پیدا کنند با هم مثلا مصافحه یا معانقه بکنند. میگوید اگر فامیل بود این معانقه و مصافحه و تماس پیدا کردن، تعبیر روایت هم اینطور است که «مُسَّت الرَحِم» یعنی رحم مسّ بشود این غضب فروکش میکند. قصه های عجیبی در مورد بنی اسرائیل هست، برخی به افسانه بیشتر شبیه است تا واقعیت. اما بعضی حدی از آن واقعیت دارد چون در روایات شیعه هم هست که بنی اسرائیل غضبشان خیلی شدید بود، و آرام نمیشدند اگر که غضب پیدا میکردند. یعنی این غضبشان آنقدر شدید بود که آرام نمیشدند مگر اینکه یکی از خود ارحام و نزدیکان اینها، اینها را معانقه کند و مس بکند. حتی دارد که از برادران یوسف زمانی که هنوز یوسف را نشناخته بودند در جلسه ای یکی از برادران خیلی ناراحت شد و غضب کرد و ناراحت شد که چرا بنیامین را یوسف گرفته و خواست که تندی بکند، در نقل دارد که یوسف (سلام الله علیه) فرزند خودش را فرستاد که دستی به شانه اش بزند و همین لمس باعث شد که غضب یک دفعه آرام شود و گفت مگر اینجا کسی من را از بنی اسرائیل لمس کرد؟؟ یعنی یک سنتی بود. این یک آثار وجودی هم دارد. غیر از اینکه در همه رحم ها هست، امکان پذیر است و این هم خونی و ارتباط رحمی با هم دیگر رحمتی را از جانب خدای سبحان میجوشاند که هست و دقیق هم هست، آن نقلی هم که میگوید اگر ایستادی بنشینید و اگر نشستید به پشت دراز بکشید، نشان میدهد که انسان وقتی با زمین رابطه برقرار میکند قوای غضبی انسان تخلیه میشود تا حدودی. اینها اثر فیزیکی هم دارند قابل تحلیل فیزیکی هم هست. چون زمین هم به لحاظ وجودی یکی از ارحام انسان است. تعبیری که برخی بزرگان دارند ، مانند حاجی سبزواری ، که زمین دو سینه دارد که غذا را فراوری میکند برای انسان. یک سینه اش نباتات و گیاهان اند که زمین اینها را تبدیل به نبات میکند و این ها باعث میشوند که انسان بتواند بخورد. انسان که نمیتواند زمین را بخورد بلکه زمین گیاه که شد، آنگاه انسان این ها را میتواند بخورد. این فراوری است. مثل خونی که در سینه تبدیل به شیر می شود و سپس برای بچه و کودک مطبوع می شود. سینه دیگر زمین حیوانات می باشند. لذا به تعبیر بزرگان زمین هم یکی از ارحام انسان است. یعنی زمین رحم کلی همه انسان ها است. لذا همانطور که برای هر کسی در ارتباط با رحم خونی اش آرامش ایجاد می شود، در رابطه با زمین نیز همین گونه است. یعنی زمین رحم همه انسان هاست.

حالا نشستن بر زمین و دراز کشیدن بر زمین نیز خودش یک نکته است که سنت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بوده است. این روایت شریف را نیز از همین باب می خوانم که ان شاء لله در محضرش باشیم: امام باقر(علیه السلام) می فرمایند:

عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ، قَالَ: «إِنَّ هذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ، تُوقَدُ فِي قَلْبِ ابْنِ آدَمَ، وَ إِنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَيْنَاهُ، وَ انْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ، وَ دَخَلَ الشَّيْطَانُ فِيهِ، فَإِذَا خَافَ أَحَدُكُمْ ذلِكَ مِنْ نَفْسِهِ، فَلْيَلْزَمِ الْأَرْضَ، فَإِنَّ رِجْزَ الشَّيْطَانِ لَيَذْهَبُ عَنْهُ عِنْدَ ذلِكَ».[۱]

« إِنَّ هذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ» یعنی این غضب یک آتش گیره ای از شیطان است. «إِنَّ هذَا الْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ» که می دمد این آتش در قلب ابن آدم. «وَ إِنَّ أَحَدَكُمْ إِذَا غَضِبَ احْمَرَّتْ عَيْنَاهُ» وقتی که کسی غضب می کند چشمانش سرخ می شود. خون در رگ هایش بیش از پیش جریان پیدا می کند. « انْتَفَخَتْ أَوْدَاجُهُ» رگ هایش باد می کنند و باز می شوند مثلا گفته می شود رگ گردن طرف باد کرده است.«وَ دَخَلَ الشَّيْطَانُ فِيهِ» شیطان نیز [همانطور که در روایت داشتیم که از راه خون نفوذش را اعمال می کند] در این حالت تصرف و سیطره او در وجود انسان بیشتر می شود.«فَإِذَا خَافَ أَحَدُكُمْ ذلِكَ مِنْ نَفْسِهِ» پس اگر کسی از غضب ترسید و احساس کرد که حالت غضب برای او ایجاد می شود، « فَلْيَلْزَمِ الْأَرْضَ» پس به زمین بچسبد. « فَإِنَّ رِجْزَ الشَّيْطَانِ لَيَذْهَبُ عَنْهُ عِنْدَ ذلِكَ»همین کار باعث می شود که رجز و پلیدی و وسوسه های انسان از وجود او تخلیه بشوند.

این روایت نیز با روایت قبلی که زمین از مظاهر رحمت الهی است و رَحِم برای انسان است، هم خوانی دارد. لذا چسبیدن به زمین مانند همان چسبیدن به رحم است. یعنی همانطور که در روایات داریم که متعدد می فرمایند تماس با رحم چقدر سریع آرامش ایجاد می کند!، [اصلا در روایت تصریح کرده اند که غضب سریع فروکش می کند]  حالا زمین نیز همین گونه است.

البته در رحم خونی این اتفاقات بیشتر رخ می دهد و قبیح تر هم هست. لذا شیطان نیز بیشتر دخالت می کند. زیرا علاوه بر رفاقت و دوستی رحم هم به هم می ریزد. دو دستگی می شود و همه این ها باعث می شود که نسبت ها به هم ریختگی پیدا بکند. لذا در این جا داریم که به سرعت اقدام بکنید برای مصافحه اقدام بکنید. این امر موجب می شود که رحمت حق به جوش بیاید و جبران شود.

این هم یک روایت شریف بود.

حالا نگاه دقیق فلیزم الارض(یعنی روی زمین بنشین) این است که انسان روی زمینی که هیچ چیزی نیست باشد. اما شاید همین نشستن ها هم مانعی ایجاد نمی کند. چون پیداکردن زمینی که خاکی باشد خیلی دشوار است لذا همین نشستن ها هم اثرش را دارد ولی اثر کامل برای نشستن بر روی زمین خاکی است.

البته حواسمان باشد که نشستن ما به گونه ای نباشد که غضب طرف مقابل را بیشتر کنیم. مثلا طرف مقابل در حال داد زدن است که یک دفعه من بنشینم. این موجب می شود که حرص او بیشتر شود. این نشستن ما از باب رحمت است یعنی ما می خواهیم با زمین که رَحِم ما است ارتباط برقرار کنیم پس حواسمان باشد که غضب طرف مقابل را تحریک نکنیم.

پس حکمت اقتضاء می کند که انسان باید حواسش جمع باشد که چگونه انجام می دهد نه اینکه داد بزند و دستش را هم بالا ببرد و رگ هایش هم بر بیاید و من هم در ماقبل او مثلا بخوابم و صدای خرپفَم هم بلند شود؛ موجب می شود، که کاملا عصبانی شود و چاقویش را نیز در بیاورد. اگر تا الان نمی خواست چاقو بکشد ، الان دیگر می کشد.

با همان حفظ حکمت که آدم جوری رفتار بکند که می خواهد او را آرام بکند. سجده بر خاک نیز بعضی به عنوان اینکه تخلیه کننده است از بسیاری ارجاس و انجاس و وسوسه ها و نیرو های پلیدی امکان پذیر است و به خصوص رو به قبله بودن و سجده رو به قبله که آثارش را مؤکَّد می کند. پس با این نگاه رابطه ی با زمین ، یک رابطه مقدسی است و چون رَحِم است، به نحوی مادر حساب می شود و می تواند آرامش برای انسان ایجاد کند.

در روایت بعدی می فرمایند: « بإسنادِهِ عن میسر قال: « ذُكِرَ الْغَضَبُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ ع » نزد امام باقر، از غضب نام برده شد، « فَقَالَ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَغْضَبُ فَمَا يَرْضَى أَبَداً حَتَّى يَدْخُلَ النَّارَ » انقدر غضب شدید است، از کسی که به آن غضب کرده راضی نمی شود تا او را داخل آتش غضب خود بکند. «النَّارَ فَأَيُّمَا رَجُلٍ غَضِبَ عَلَى قَوْمٍ وَ هُوَ قَائِمٌ» اگر کسی بر گروهی ، دسته ای و یا شخصی غضب کرد، « فَلْيَجْلِسْ مِنْ فَوْرِهِ ذَلِكَ » سعی بکند در اولین فرصت از حالت ایستاده بنشیند « فَإِنَّهُ سَيَذْهَبُ عَنْهُ رِجْزُ الشَّيْطَانِ » اولین نکنه تغییر حالت است که بسیار تأثیر دارد و دومین نکته اش ، در رابطه با زمین بود، که گفته شد.

« فَإِنَّهُ سَيَذْهَبُ عَنْهُ رِجْزُ الشَّيْطَانِ وَ أَيُّمَا رَجُلٍ غَضِبَ عَلَى ذِي رَحِمَ » اگر قوم و خویش و رحم خود غضب کرد ، « فَلْيَدْنُ مِنْهُ فَلْيَمَسَّهُ » حتما به او نزدیک  شود و «فَلْيَمَسَّهُ» دست دادن ، معانقه کردن و دست به شانه اش گذاشتن می شود، به هر گونه ای که امکان پذیر است.[۲]

« فَإِنَّ الرَّحِمَ إِذَا مُسَّتْ سَكَنَتْ» وقتی رَحِم با یکدیگر برقرار می کنند ، ساکن می شوند و آرامش ایجاد می شود، چون رحِم از رحمت الهی است و این رحمت با این ارتباط می جوشد و خداوند رحمتش را نازل می کند فلذا سکونت نزدیکتر و راحت تر می شود و هر کسی که این اقدام را بکند، بهره مند تر از لزوم رحمت الهی است.

پس راه علاج غضب، تغییر حالت است ، ابتدای کار ، نگذاریم ، شعله ور شود؛ تا جوان هستیم، سعی کنیم جلوی آن را بگیریم و بعد از اینکه غضب پیش آمد، تغییر حالت علاج است به همین نحوی که عرض شد.

امام مسائل دیگر را نیز در اینجا ذکر می کنند که ان شاء الله خلاصه ی آن را خدمت دوستان عرض خواهیم کرد.

می فرماید یکی از راه های و علاج های غضب،  قلع اسباب غضب است، یعنی نگذاریم اسباب غضب پیش بیاید. مثلا می دانیم زمانی که با فلانی ، بیش از نیم ساعت بحث کنیم، ممکن است به مجادله و غضب و ناراحتی می کشد. رفت و آمد را قطع نمی کنیم اما نمی گذاریم بیشتر از نیم ساعت شود. یا مثلا می دانیم که اگر ما دو نفر با یکدیگر تنها شویم، با هم بحثمان می شود ، دو نفر یا یک نفر دیگر را نیز با خود همراه می کنیم.

یا مثلا می داینم که فلان موضوع مطرح شود، مثلا پای انقلاب مطرح شود، بعضی ضد انقلاب می شود و بحث می کنند و جمع را بهم می ریزند، گاهی مثلا پای مسائل مادی که پیش می آید. در این حالت نگذاریم که اون موضوع پیش بیاید.

یادم نمی رود، بعضی از اقوامی که داشتیم و از دنیا رفتند، اوایل انقلاب بود هر گاه که ما را می دیدند، یاد شاه می افتادند و بعد چون می دانستند، منم خیلی حساس هستم ، شروع می کردند از او و خیلی از او طرفداری کردن؛ من هم مانده بوده که چه کنم! آنها هم از من بزرگتر هستند

شروع می کردند به تعریف کردن از او. اوایل انقلاب بود. خب من دیدم چیکار بکنم آخه. اینها بزرگ تر هم هستند و هم از یک طرف انسان می خواهد احترامشان را نگه دارد و از یک طرف هم زور را نمی شود قبول کرد. و زود هم قرمز می شدم و خیلی ناراحت می شدم.

دیگر یاد گرفته بودم وقتی با اینها نشست و برخواست می کردم از اول شروع می کردم یک حرفهایی را که اینها دوست داشتند می گفتم نه از این حرف ها. مثلا در مورد شغل و کارشان اینقدر می پرسیدم تا آخر جلسه که تمام می شد و می خواستیم بریم، یعنی اصلا فرصت  نمی کرد این حرف ها را بزند.

یا مثلا من نشسته بودم تو یک ماشین می خواستم جایی بروم، خب این بنده خدا هم یک نوار خیلی تندی گذاشته بود، حالا بالاخره ما با لباس روحانیت نشسته بودیم، قاعده اش این بود که وقتی مسافری سوار کرده و من هم یک نفر بودم که سوار شده بودم و کس دیگری هم نبود یک مقدار صدا را کم کند ،ولی زیادش هم کرد. من هم دیدم خب حالا چه بگویم به او؟بالاخره او هم داشت عصبانیتش را با ما اینگونه پیاده می کرد.

دیدم عکس یک بچه ای را داخل ماشینش گذاشته است. همین طور که صدای زیاد این نوار می آمد گفتم عجب! این چه بچه ی قشنگیه! چه صورت زیبایی دارد! پسرته؟ داداشته؟ گفت اره این داداشمه. داداش کوچکم هست. و فلان… بعد هی داشت صحبت می کرد و توضیح می داد و یک مقدار صدای نوار را کم می کرد که من صدایش را درست بشنوم همین طور ادامه داد تا اخر که نوار را خاموش کرد. خب تموم شد دیگر. بالاخره امکان پذیر است آدم با یک چیزی که طرف دوست دارد، آن را بیاورد وسط و نگذارد حرف هایی که ممکن است جلسه به ناراحتی و تندی بکشد، برسد.

ادم یا کوتاه می کند جلسات را یا موضوعات متفاوتی را مطرح می کند. راه های زیادی دارد که قلع ماده ی غضب بشود قبل از واقعه.

نکته ی دیگر این است؛ امام رحمت الله علیه می فرمایند اصل ماده ی  غضب، حب دنیا است[۳].  آن غضب الهی که خدا فرموده نه! بلکه این غضب مذموم، اصلش حب دنیا است. تنازع و تکالب، تکالب یعنی مثل سگ که می پرند به هم، به تعبیر روایت است که می فرماید دنیا جیفه است[۴] و طالبها در حقیقت کلاب هستند و اینها مثل سگ می مانند و به جان یکدیگر می افتند در برابر دنیا و خواسته های دنیا.

حالا شما جوانید و هنوز خیلی اینها نمودی در وجوتان ندارد و شاید برایتان خنده دار باشد. تعبیر قرآن خیلی زیبا است که می فرماید «اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ» [۵] یعنی دوران تفاخر دوران چی است؟ شیخ بهایی می فرماید این پنج مرحله ی زندگی انسان است. دوران کودکی، لعب است. دوران نوجوانی لهو است. لعب یعنی بازی، لهو یعنی بازی ای که برد و باخت دارد، لعب نه بازی ساده است. کودک بازی ساده می کند، نوجوان بازی با برد و باخت می کند یعنی یک مقدار بازیش عمیق تر است. جوان زینت برایش مهم است و هنوز خیلی به تکاثر و تفاخر نرسیده است. اما میان سالی جای تفاخر است، کهن سالی جای تکاثر است. تفاخر به هم بالیدن است که این فرزند من است، اون کار من است، این تالیف من است، اون نتیجه ی من است. تفاخر، برتری و هی بخواهند خودشان را بزرگ تر نشان بدهند. تکاثر هم این است که من اینجا ویلا دارم آنجا چه دارم. من آنجا ذخیره دارم، رمز ارز دارم، سهام دارم، خلاصه هی دنبال جمع کردن و زیاد کردن است. تکاثر و به رخ کشیدن که یک خانه هم در فرانسه دارم، یک دانه هم امارات دارم، گاهی آخر هفته می رویم فرانسه، گاهی آخر هفته می رویم امارات، گاهی آخر هفته برویم ترکیه. اخر هفته هایش را مثلا این طور بگذراند. این تفاخر است. بچه ام دارد در فلان جا درس می خواند و در خارج از کشور است.

حالا این برای تو چه نفعی دارد بجز اینکه دوری بچه ات را هم داری تحمل می کنی؟ و برنمی گردد و چند سال هم بهت سر نمی زند؟ بعضی از بچه ها رفته اند درس بخوانند و برگردند اما بعضی رفته اند که بمانند. حالا این بیچاره حسرت او را هم در خانه می خورد و غصه ی او را هم دارد اما پیش دیگران پزش را می دهد این تفاخر و تکاثر  است.

شما بحمد لله هنوز در دوران نوجوانی هستید. دوران نوجوانی دوران زینت است از جهت ارتباط با دنیا. زینت هم عیب ندارد. إنّ‌الله جمیل یحبّ‌ الجمال[۶] اما باید حواسمان باشد که زینت برایمان غایت و هدف و اساس نشود. و إلّا زینت در نظام الهی کاملا ممدوح است و نظافت و زینت همه جزو مراتب ایمان هستند.

داشتم این را عرض می کردم که قلع و کندن ماده ی غضب، حب دنیا است. که بر اساس دنیا است که این غضب ها شکل می گیرد. زینت در نظام الهی کاملا ممدوح است و نظافت و زینت همه جز مراتب ایمان هستند.

داشتم این را عرض میکردم که قلع و کندن ماده غضب ، حب دنیا است ، که بر اساس دنیاست که این غضب ها شکل میگیره. لذا هر چقدر انسان سعی بکنه که آن باور به اینکه دنیا یک دوران گذر ساده ایست ، تکالب و پریدن به دیگران برای دنیا کمتر برایش پیش می آید ، راحت تر می گذره ، نه پولدار نشود ، نه مقام نخواهد و اگر پیش آمد بگوید نه ؛ نه عیبی ندارد اینها اما تکالب و چنگ زدن به صورت دیگران ندارد.

یکی دیگر منشأ های  غضب از جهل است، هرچقدر انسان ، عالم تر باشه ، آن عالم اثرش این است که جلوی غضب رو بگیره ، یک بیانی دارند حضرت امام (ره) دارند، خیلی بیان زیبایی است اگر بعضی چیز هایی از این بیان را نمی پسندید  توجه بفرمائید که امام با توجه و دقت فرمونده اند:« اکنون باید دانست شجاعت غیر از غضب است و موجباب و مبادی و آداب و خواص آن غیر از این رذیله (غضب) است. (شجاعت ممدوح است و غضب مضموم.)  مبدا شجاعت ، قدرت نفس و طمأنینه ی آن، اعتدال و ایمان و قِلَّت مبالات به زخارف دنیاست»؛ شجاعت این است که انسان در میدان جنگ چون محبت دنیا در دلش نیست به راحتی به دل دشمن هم می زند ، چون می داند که انجا ابدیت است ، هر چقدر محبت دنیا در انسان بیشتر باشه ، نگاهش انسان به این است که برگردد و بماند.

در ادامه کلام امام: اما غضب از ضعف نفس و تزلزل نفس و سستی ایمان و عدم اعتدال مزاج و روح و محبت به دنیا و اهمیت دادن به دنیا و خوف از دست رفتن لذائذ نفسانیه نشأت می گیرد. این غریزه در زنان از مردان بیشتر است ، به روحیه زن غضب به راحتی نمی خورد اما چون نگاه جزئی بینی دارد بخاطر آن میفرمایند که در زنان بیشتر است اما نه همه ی زن ها. همچنین در مریض ها بیشتر از سالم ها غضب بیشتره چون ضعف و ناراحتی دارد و برای همین زودتر به غضب می افتد و در بچه ها بیشتر از بزرگان است و در پیرها غضب بیشتر از جوان ها است ، چون پیری هم یک نوع ضعف است ، در جوان شجاعت بیشتر است؛ چون قدرت و توانش را دارد ، مریض نیست و ضعف ندارد. هر جایی که غضب بیشتر است ، شجاعت در عکس آن بیشتر است.

کسانی که دارای رذائل اخلاقی هستند زودتر دچار غضب می شوند ، این حرف رو اگر خوب دقت بکنید ، آن موقع که مغضوب می شویم متوجه می شویم که این از روی ضعف و بیچارگی ماست.

این یک افتادن از حالت سلامت هست ، اگر حواسمون به این بود آن موقع سعی می کنیم که خودمون رو در مرتبه سلامت و فضلیت باشیم که در آنجاست که جلوی غضب گرفته می شود.

بعضی ها فکر می کنند زود مغضوب بشوند ، بازی رو بهم می زنند یا پرخاش می کنند این شجاعته! نه این گاهی یک لات بازی ست که اون هم از روی ضعف است ، چون قوت ندارد که درست برخورد کند ، درست بیان کند و استدلال بکند زود ناراحت و مغضوب می شود.

فراز بعدی که در محضر این روایت شریف هستیم می فرماید که: «و مَن شَتَمَکَ فَقُل لَهُ: إن کُنتَ صَادِقاً فِیمَا تَقُولُ فأسألُ اللهَ أن یَغفِرَلِی ؛ و إن کُنتَ کاذِباً فِیمَا تَقُولُ فأسألُ اللهَ أن یَغفِرلَکَ»، [۷]در فراز قبل هنوز ناسزا نداده بود ، اما اینجا می فرماید اگر به تو فحش و بد و بیراه گفت ، اینگونه پاسخ بده: اگر این صحبت هایی که تو درباره من میزنی راست باشد ، از خدا می خواهم مرا ببخشد و اگر این صحبت هایی که می گویی دروغ است ، از خدا می خواهم تو را ببخشید.

این مرتبه بسیار سخت تر است از مرحله قبلی ، مرحله قبلی می فرماید اگر فحش و ناسزا بگی ، من هیچ پاسخی نمی دهم اما اینجا بهت ناسزا گفته است ؛ حالا ممکن است کسی فحش ناموسی بدهد، به پدر و مادر بدهد، حالا آن هم روایتش را میخوانیم که آدم آنجا چه کند. آیا فحش ها با هم دیگر فرقی دارند؟ یک جایی باید جواب داد؟ یک جایی باید ساکت شد؟ اینجا (در روایت) دارد مطلق میفرماید.

حالا چند نمونه از کتاب شرح حدیث عنوان بصری، که برای آقای صالحان است[۸] بیان میکنیم:

نمونۀ اول

اولین قصه از امام حسن علیه السلام است. ایشان میفرماید یکی از شامی ها به مدینه آمد و شروع کرد به امام حسن علیه السلام ناسزا گفتن. خب شامی ها دست پروردۀ معاویه و عمروعاص بودند و نسبت به اهل بیت خیلی پرخاش گر و تند بودند. معاویه از زمان خلیفۀ دوم، بعد خلیفۀ سوم، بعد دوران خلافت امیرالمؤمنین که خلافت را تحویل نداد و بعد دوران امام حسن علیه السلام که به صلح حضرت منجر شود و معاویه حاکمیت مطلق پیدا کرد، یک دورۀ طولانی حدود چهل ساله در شامل حاکمیت داشته است. خب در این چهل سال خوب توانسته بوده همۀ مردم را مطابق میلش تربیت کند. اینجا میگوید وقتی این فرد شامی آمد نزد امام حسن، شروع کرد فحش دادن به حضرت، با تمام وجودش، کأنّه، چون باور داشت اینها خارج از دین هستند و اینها مخالف معاویه هستند و محبوبش هم معاویه بود. هر چقدر فحش داد، امام حسن علیه السلام چهره اش باز تر شد، آغوشش را باز تر کرد، خندان تر شد و بعد میگوید درحالی که خنده بر لب داشت بر او سلام کرد و فرمود: ای پیرمرد! به گمانم غریب هستی و گویا اموری بر تو مشتبه شده، اگر از ما یاری بطلبی، سختیهای تو را برطرف میکنیم، اگر چیزی بخواهی، به تو میدهیم، اگر راهنمایی بخواهی راهنمایی میدهیم، اگر باری داشته باشی، بر میداریم، اگر گرسنه هستی، سیرت میکنیم، اگر جا ندری، به تو مکان میدهیم، اگر مسافر و غریب هستی و اینجا کسی نداری، ما اینجا انس و مهماندار تو میشویم. همۀ اینها را امام فرمود و بعد دست این فرد را گرفت، و به خانۀ خود برد. ما این جوری هستیم؟ امام ماست دیگر، دارد به ما یاد میدهد. دستش را گرفت و به خانۀ خود برد. میگوید پیرمرد وقتی این حالت را از امام دید، گریه کرد و آنچنان دگرگون شد که هماندم گفت: گواهی میدهم که تو خلیفۀ خداوند بر زمین هستی؛ خداوند آگاه تر است که رسالت خود را در کجا قرار بدهد. بعد خود این شامی میگوید: من میپنداشتم که تو و پدرت(یعنی امیرالمؤمنین) دشمن ترین مخلوقات نزد من هستید، اکنون دریافتم که محبوبترین خلق خداوند در نزد من میباشید. آنگاه اثاث خود را به خانۀ امام حسن علیه السلام انتقال داد و تا در مدینه بود مهمان آن حضرت بود.

فکر نکنید درِ خانۀ حضرات – با این کنه باز بوده – هر کسی توفیق داشته وارد بشود و مهمان بشود. امروز هم همین جوری است. اگر توانستیم در مقابل کسی که- چرا برادر مؤمن ما چه دیگران – توانستیم یک خضوعی، تواضعی، گذشتی بکنیم، دستم ما را میگیرند، میبرند خانۀ خود! وارد خانه شان میکنند. آشنایشان میشویم. حواسمان باشد که بدانیم داریم وارد خانۀ امام میشویم. اگر داریم رفتار امام را انجام میدهیم، اگر رفتار امام را به عنوان تبعیت از امام انجام میدهیم، وارد خانۀ امام شدیم.

من خیلی منقلب میشوم وقتی که یک جاهایی میگویند امام یک فردی را تحویل گرفت، یک جایی امام اظهار محبت به او کرد، یک جایی امام به خانه اش برد، یک کسی را امام تعارف کرد که شب خانۀ ما بمان، امام برای او جای خواب انداخت، برایش غذا آورد… خیلی انسان منقلب میشود که خدایا! آیا میشود حضرت ما را هم اینگونه تحویل بگیرند؟ دستی به سر و گوشمان بکشند؟…

در ادامه میگوید آنگاه اثاث خود را به خانۀ امام حسن انتقال داد و تا در مدینه بود مهمان آن حضرت بود. خوشبحالش که قلبش صاف بود؛ هرچند پرش کرده بودند به حدی که به امامش ناسزا گفت. امام را نمیشناخت اما تا فهمید، زود برگشت، منصف بود. بعد هم برگشت به شام و جزء معتقدان به خاندان رسالت شد. یک نفر وقتی این طوری بر میگردد شام و این گونه باشد، ببینید چقدر آنجا میتواند تأثیرگذار باشد.

نمونۀ دوم

یک نفر نصرانی خدمت امام باقر علیه السلام آمده بود، خیلی جسارت کرد – من مجبورم چون نقل روائی است میخوانم، اگر نه دهان ما میسوزد بخواهیم این حرفها را بگوییم – به جای اینکه به امام باقر علیه السلام بگوید انت الباقر، یک تعبیر زشتی به کار برد و گفت: انت بقر. حضرت در جوابش فرمود: من باقرم، بقر نیستم. انا باقر. نصرانی گفت: تو پسر زنِ آشپز هستی – حالا این جسارت ناموسی است دیگر- یعنی به مادر حضرت توهین کرد. امام باقر علیه السلام فرمود: آشپزی شغل مادرم است. نگفت من پسر زن آشپز نیستم، منتها این فرد میخواست این حرف اهانت بکند، حضرت فرمود آشپزی شغل مادرم است و عیبی برای او نیست. نصرانی گفت: تو پسر کنیز سیاه زنگی بدزبان هستی. امام باقر علیه السلام فرمود: اگر این نسبت هایی که به مادر دادی راست است،  خداوند او را بیامرزد؛ و اگر دروغ است، خداوند تو را بیامرزد. دیگر این نسبت ناموسی به مادر است دیگر. از این بالاتر که نمیشود. آن هم امام باقر علیه السلام، و مادر ائمه که اینهمه طهارت دارند، ببینید چجوری در مقابل این فرد پاسخ داد. نصرانی وقتی برخورد امام را دید، تحت تأثیر قرار گرفت و مسلمان شد. دید هرچه تند تر میکند، امام ملایم تر پاسخ میدهد. آنوقت میدانید این هدایت چقدر آثار دارد؟ حالا دیگر من توضیح ندهم.

نمونۀ سوم

یک نقلی مرحوم محدث قمی کرده است، میفرماید همین مسئله برای خواجه نصیر طوسی پیش آمد. یک کسی آمد و یک نامه ای از فرد دیگری برای خواجه آورد. در نامه خطاب کرده بود به خواجه، با عنوان: کلب بن کلب. سگ پسر سگ، بعد میگوید خواجه وقتی نامه را خواند، پیش آن فردی که نامه را آورد میخواست جوابش را بدهد، میگوید در برابر آن فرد با یک لحن مطالفت آمیزی در پاسخ نوشت: «این که تو مرا سگ خوانده ای درست نیست؛ زیرا که سگ از جمله چهارپایان، و عو عو کنان و پوستش پوشیده از پشم است و ناخن های دراز دارد. این خصوصیات در من نیست؛ قامت من راست است و تنم بی پشم و ناخنم پهن است و ناطق و خندانم و فصول و خواصی که مرا میباشد غیر از فصول و خواص سگ است. و آن چه در من است مناقض است با آن چه صاحب نامه درباره من گفته است.» و بدین گونه او را پاسخ گفتند، با این زبان نرم، بی آن که کلمه درشتی بر قلم و زبان راند، یا فرستاده او را برنجانند. حتی با آن فردی که نامه را آورد هم خوب برخورد کرد.

نمونۀ چهارم

این واقعه از مرحوم آقا شیخ غلامرضا یزدی است که نزدیک به عصر ما هم هست و خیلی دور نیست. میگوید: در هنگام ظهر، آشیخ غلامرضا یزدی به مسجد آمده بودند. سیدی بعد از نماز  از پشت به ایشان ضربه ای. به شیخ گفت: من خرجی ندارم و چند روز است زن و بچه ام گرسنه اند، به من کمکی کنید. مرحوم حاج شیخ فرمود: بنشین! الان درست میشود. سپس فرمود: مرکب من را بیاورید تا از طریق بازار برویم و چیزی برای این سید تهیه کنیم. از بازار خوان و آهنگری که رد شدند، و به یک مکان دیگر که رسیدند، آن سید فقیر آمد و گفت: حاج شیخ سرت را پایین انداختی و میروی؟ من خرجی ندارم. حاج شیخ فرمود: سید بیا برویم، خداوند کارها را درست میکند. چند قدم رفتند، بار دیگر آن سید فقیر آمد و مشت محکمی به سینۀ حاج شیخ زد، به گونه ای که ایشان نقش بر زمین شد(یعنی اینقدر قوی زد که افتاد) و عمامه اش نیز از سر افتاد و با همان لحن تند به حاج شیخ گفت: میگویم زن و بچه ام گرسنه اند، و خرجی ندارند، آن وقت تو سرت را پایین انداخته ای و میروی؟! میگوید حاج شیخ بلند شد و مریدان خواستند او را ادب کنند، چون خیلی جسارت کرده بود، حاج شیخ فرمود: نه! به او کاری نداشته باشید، راست میگوید، خرجی ندارد. حاج شیخ بلند شد و غبار از عبا و لباس خود گرفت و فرمود: آقا سید بیا برویم، الان خداوند میرساند. راه را ادامه دادند تا به حسینیۀ گلچینان رسیدند. نا گهان یکی از تجار یزد جلو آمد و به حاج شیخ سلام کرد و گفت آقا اگر امری دارید بفرمایید. حاج شیخ فرمود: بیست تومان داری به من قرض بدهی؟ تاجر عرض کرد: بله حاج آقا. و کیفش را بیرون آورد و دسته ای اسکناس بیرون آورد و گفت: هر چه میخواهید بردارید.حاج شیخ فرمود: همان بیست تومان کافی است. و سید فقیر را صدا زد و فرمودند: آقا سید! به جدّت ببخش که دیر شد. و سپس دست فقیر را هم بوسید. سید فقیر که از عمل زشت خود به شدت متأثر و شرمنده بود، از مرحوم حاج شیخ پوزش خواست و رفت…

توجه داشته باشید؛ اگر آدم در برابر اهانت، تندی، بتواند صبوری کند، چقدر مؤثر است. اگر تو را شَتم کرد، جوابش را اینگونه بده: اگر اینهایی که گفتی راست است، خداوند مرا ببخشد، اما اگر راست نیست، خداوند تو را ببخشد.

ان شاء الله خداوند سبحان مقام حلم، صبوری، به همۀ ما عطا بفرماید، جلوی غضب و جمرۀ شیطان را در وجود ما بگیرد. شجاعت در عرصه هایی که باید شجاعت داشته باشیم را به همۀ ما عطا بکند.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

[۱] كافي (ط – دار الحديث) / ج‏۳ / ۷۴۴ / ۱۲۱ – باب الغضب …..  ص : ۷۳۸

[۲]  الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏۲، ص: ۳۰۲  | ۲- أَبُو عَلِيٍّ الْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُقْبَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ مُيَسِّرٍ قَالَ: ذُكِرَ الْغَضَبُ عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ ع فَقَالَ إِنَّ الرَّجُلَ لَيَغْضَبُ فَمَا يَرْضَى أَبَداً حَتَّى يَدْخُلَ النَّارَ فَأَيُّمَا رَجُلٍ غَضِبَ عَلَى قَوْمٍ وَ هُوَ قَائِمٌ فَلْيَجْلِسْ مِنْ فَوْرِهِ ذَلِكَ فَإِنَّهُ سَيَذْهَبُ عَنْهُ رِجْزُ الشَّيْطَانِ وَ أَيُّمَا رَجُلٍ غَضِبَ عَلَى ذِي رَحِمَ فَلْيَدْنُ مِنْهُ فَلْيَمَسَّهُ فَإِنَّ الرَّحِمَ إِذَا مُسَّتْ سَكَنَتْ.

[۳] چهل حدیث امام خمینی- صفحه ۱۴۱: اگر حب دنیا از دلش بیخ کن شود و قلع این ماده فاسده بکلی شود، تمام مفاسد نیز از قلب هجرت کند و تمام محاسن اخلاقی در مملکت روح وارد گردد.‏

[۴] امام علی(ع)ـبحار الانوار چاپ بیروت جلد ۸۴ صفحه ۲۸۹ :«الدنیا جیفة طالبها کِلاب»

غرر الحکم و درر الکلم صفحه ۲۷۳:«إنّما الدّنيا جيفة و المتواخون عليها أشباه الكلاب فلا تمنعهم أخوّتهم‏»

[۵] .سوره ی حدید آیه ۲۰

[۶] .کافی چاپ دار الحدیث جلد ۱۳ صفحه ۷

[۷] حدیث عنوان بصری

[۸] منظور کتاب «ساحل بقا» است.

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 29

بسم الله الرحمن الرحیم

بحثی که در محضرش بودیم، حدیث شریف عنوان بصری بود که مدتی است مشغول به این حدیث نورانی هستیم و فرازهای پایانی این حدیث شریف که آغاز سلوک عملی را امام صادق علیه السلام، برای عنوان بصری بیان کردند؛ که هر کسی که میخواهد حرکت به سوی خدا بکند، حتماً باید اینها را رعایت بکند و کسی راه ندارد بخواهد حرکت به سوی خدا داشته باشد و اینها در وجودش رعایت نشود؛ که این نه دستوری که در پایان کلامشان امام صادق علیه السلام فرمودند و با عنوان: «فإنَّها وصیتی لمریدی الطریق» که این وصیت و سفارش من به همۀ کسانی است که قصد سلوک دارند، بیان کردند. سه دسته، و هر کدام سه توصیه داشت. اولین دسته اش، سه تایش تقریباً تمام شد، فقط یک نکته در پایان مانده، که حدیثی است که حضرت، به آن استشهاد میکند. فرمودند آن سه تایی که در ابتدا هست، در ریاضت هست، اینکه: «إِیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لَا تَشْتَهِیهِ فَإِنَّهُ یُورِثُ الْحِمَاقَةَ وَ الْبُلْهَ وَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ» تا اینجا را در جلسات گذشته، در محضر حدیث بودیم. انتهای این بیان دارد: « اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ(ص) مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ» هیچ ظرفی را آدم پر نکرد، بدتر از شکم که پر باشد. ببینید نکتۀ اصلی بحث این است که انسان دو جهت وجودی دارد، یک جهتِ بدنی، یک جهت روحی. هر چقدر جهت بدنی توجه به آن بشود و انسان دنبال حوائج آن باشد، وجود انسان، به آن سمت میل بیشتری پیدا میکند و آن سمتی میشود. و اگر کم توجهی به آن سمت بکند، از او ببرّد – منتها تا حدی که لازم است با او رابطه داشته باشد – میتواند، از او انقطاع پیدا کند. حالا این دو طرف دارد: گاهی به این صورت است که انسان، از بدن میبُرد، و بدن را در حدّی که لازم است فقط رعایت میکند، این انسان روحانی میشود. جسمش هم تروحُن پیدا میکند، روحانی میشود. اما غالب انسانها، به خاطر اینکه از کودکی یاد گرفتند، خوردن را، آشامیدن را، توجه به بدن را، که پوشیدن است، خوردن است، آشامیدن است، احکام بدن است – کسی هم نگفته در دوران کودکی این بد است – اما این دوران کودکی انسان، انسان را برای مراحل بالاتر آماده میکند، هر چقدر توجهش به بدن و اشتهاء و نیازها و حوائج بدن، بیشتر بشود، انسان روحش تجسّد پیدا میکند. پس یک موقع هست که روح تجسّد پیدا میکند، روح از سنخ بدن میشود و حالِ بدنی پیدا میکند، و یک موقع هست که بدن، حالت روحانی پیدا میکند. بالاترین چیزی که آغازِ توجه جسدانی شدنِ روح است، خوردن است. آغاز این جسدانی شدنِ روح انسان، توجه به خوردن است. مهم بودن خوردن است برایش. نمیگویم انسان باید به خوردن بی توجه باشد به این معنا که هر چیزِ خوب و بد را بخورد، نه! انسان توجه داشته باشد، «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَىٰ طَعَامِهِ»[1]، باید توجه داشته باشد، اما این توجه به گونه ای نباشد که امیالش، و اشتهاهای نظامِ بدنی، شور و شیرین و ترش خواستنِ بدن، او را مغلوب خودش کند، به طوری که دائماً برایش اهمیت این مسئله، جزء مسائل مهم وجودش بشود. لذا اینکه حضرت میفرمایند: « مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ»، مال این است که انسان را از روحانی بودن به جسمانی بودن میکشاند. اگر کسی میخواهد سلوک داشته باشد، حرکت بکند، حتماً باید نسبت به بدن، کمی بی رغبت باشد. نمیگویم بی رغبت باشد ها، کمی بی رغبت باشد. یعنی اگر که نسبت به غذا، نسبت به پوشاک، نسبت به خوردن آب و… حواسش باشد. یک وقت هست انسان جوری میخورد که آب هم جا ندارد. جوری میخورد که نفس کشیدن هم برایش مشکل است، به طوری که وقتی میخواهد نفس بکشد، نفس کشیدن برایش مشکل است، به طوری که نفس نفس میزند. از بس خورده است.

کسی نزد رسول اکرم بود، بعد همین طور گاهی باعث میشد باد گلویی ازش خارج بشود. پیغمبر فرمود: چرا اینجور خوردی تا این حالت را پیدا بکنی؟ این از آن نظام انسانی، انسان را خارج میکند. اگر انسان، خوردندۀ خوبی شد، حیوان خوبی است! این را به عنوان یک نکتۀ دقیق (بدانیم.) اگر انسان خورندۀ خوبی شد، حیوان خوبی است. اگر دید، خورد و خوراکش خیلی برایش مهم است، همه چیز را تحت تأثیر قرار میدهد، اگر یک موقعی مناسب نباشد، عصبانی میشود، اذیت میشود، این حیوان خوبی است! یک حیوان قوی ای است در خوردن. مثلاً گوسفند خوبی است! گوسفند در خوردن هر چه برایش بگذارند میخورد، سیری ناپذیر است. میخورد تا بعداً اینها را هضم کند. اینجا که پیغمبر میفرماید که: اگر مجبور شدی بخوری، فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ، اگر ناچاری، که باید بخوریم، چون در روایت هم دارد که: «لابدّ للانسان من اکله». انسان باید بخورد بالاخره، اساس وجود انسان با خوردن همراه است، اما چجور خوردنی؟  «فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ» یک سوم معده برای طعام باشد. یک سوم، با آن چیزی که اینقدر انسان میخورد و بعد دیگر جا ندارد، یعنی سیر شده. سیر نباید بشود، قبل از سیر شدن باید از غذا بلند شود. چون یکی از چیزهایی هم که پزشکی امروز میگوید، این است که، پیغام دیر شدن دیر تر از مغز صادر میشود. لذا اگر به ما گفتند، قبل از اینکه سیر بشوید، از سر سفره بلند شوید، برای این است که انسان گاهی سیره شده ولی هنوز پیغام سیر شدن از مغز صادر نشده و لذا انسان احساس سیری نمیکند.

اگر در روایت می فرماید که زود تر بلند شوید [زمانی] که هنوز جا دارید بلند شوید، این مال این است که پیغام سیری بعدا صادر می شود ولیکن زمان آن برای قبل بوده است و این یک حرکت اختیاری است برای انسان که این کار را درست انجام بدهد و بداند که معده بیت همه مریضی هاست. «المعدة بیتُ کلِّ داء» همه مریضی ها از همین معده نشئت می گیرد. لذا در روایات مختلفی که آمده که اگر این تقسیم بندی را کردید، آن موقع کسی این تقسیم بندی را کرده است که ساختار وجود انسان، در دست او همه چیز روشن است. مجهولی ندارد. پزشکان و متخصصان ما نیز گوشه هایی از لایه های بدن انسان را می شناسند و تمام حقایق بدن و عکس العمل بدن را نمی دانند اما نبی ختمی امام معصوم وقتی که فرمایشی می فرمایند از نظام علیت هستی حرف می زنند همه چیز برای ایشان روشن است حتی نظام بدنی.

نکته دیگر این است که وقتی انسان به قصد اطاعت پیغمبر اکرم این نوع خوردن را برای خودش تجربه کرد لقمه به لقمه قاشق به قاشق قطره به قطره غذا که می خورد و آب که می خورد اطاعت امر  است، عبادت است. اگر «به این قصد» غذا خوردن را به عنوان اطاعت پیغمبر (که می فرمایند ثلث لطعامه ثلث لشرابه ثلث لنفسه) [انجام بدهد] غذا خوردن او آب خوردن او حتی نفس کشیدن او اطاعت امر است و عبادت است. یعنی زندگی انسان قوامش، قیامش به اوامر نواهی الهی می شود. این غیر آن جاست که خوردن و آشامیدن حیوانی باشد.

خدا شهید آوینی را  رحمت کند، گفته بود که من از دو لحظه فیلم برداری نمی کنم: یک لحظه خوردن است چون لحظه حیوانی انسان است دون فیلم است.یک لحظه شهادت است فوق فیلم است. من آن مواقع را فیلم برداری نکرده ام. گفته این دو لحظه را فیلم نگرفته ام زیرا یکی فوق فیلم است و اگر به فیلم بکشیمش خراب می شود. ضایع می شود. یکی هم دون فیلم است و حالت حیوانیت انسان است. منتهی آن حالت حیوانی برای زمانی است که انسان رها این کار را بکند. اما اگر انسانی به امر خورد( [مانند زمان روزه که خداوند می فرمایند] «افطِر للرؤیه صُم للرؤیه») خوردنش به امر است نخوردنش هم به امر است. در این جا هم اگر با این نگاه خوردن را قرار داد نفس کشیدن را قرار داد آشامیدن را قرارداد این ها هیچ کدام حیوانی نیست. لذا ابراهیم خلیل می فرمایند: « يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ ، و وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ»[2] در اینجا هم « يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ »[3]. خدا اطعام می کند. یعنی در همان لحظه خوردن با خداوند محشور است. اگر این حدیث را در موقع خوردن یادآور باشیم برای خودمان، این را داشته باشیم در آنجایی که غذا می خوریم ببینیم یا یادبیاوریم برای همدیگر(ثلث لطعامه ثلث لشرابه ثلث لنفسه) که با این نگاه بخوریم. این غذا عبادت می شود. انسان در نظام فلسفی، انسان جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء است یعنی حرکتش برای وجودش، (چه وجود ذاتش و چه کمالات ذاتش) از بدن شروع می شود از نطفه بدن آغاز می شود نطفه، علقه، مضقه، لحم، عظام تا «أنشأناه خلقا آخَر»[4] که روح دمیده می شود. حرکت از نطفه آغاز می شود اما به روح منجر می شود. در کمالات هم انسان از جسم آغاز می کند تا به نظام روحی می رسد. لذا امام صادق (علیه السلام) این جا می فرمایند که: این لازم برای هر کسی است که می خواهد حرکت بکند و در روایاتی که بیان می کنند که اصلا به غیر از این راهی نیست، اگر کسی از جای دیگری شروع بکند و نسبت به خورد و خوراکش بی توجه باشد اصلا به جایی نخواهد رسید. آغاز حرکت با این که به ظاهر ساده و دم دستی می آید باید از این جا باشد. باید از جسم باشد. اگر جسم کنترل نشد، بر نظام روحی هر کاری بکنید، نمی توانید سلطه پیدا بکنید. رام کردن جسم است که انسان را در نظام روحی موفق می کند. و الّا اگر کسی نظام بر نظام جسمی اش و برخودش مسلط نبود و مرکب راهوار مرغوب و مقهوری نبود، انسان فکر می کند که او سوار بر بدن است اما بدن سوار بر او است و دارد می بردش. لذا حتما باید در ابتدای سلوک بر نظام بدنی انسان مسلط بشود تا حرکت روحی امکان پذیر باشد.

روایتی زیبا از پیامبر اکرم(ص) اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم،(خود این صلوات یک غذا برای نظام وجودی انسان می باشد و اگر ما می فهمیدیم و باور می کردیم که صلوات غذای روح عظیمی است که اقتضائات وجود انسان را به فعلیت می رساند و رشد می دهد و انسان را اماده می کند برای ارتباط و شفاعت ایجاد می کند با حالت گرسنگی و عطش صلوات می فرستادیم)_نقل شده که می فرمایند«لا تُمِيتُوا القُلُوبَ بِكَثْرَةِ الطَّعَامِ و الشَّرَابِ ؛ فإنَّ القَلْبَ يَمُوتُ كَالزَّرْعِ إذَا كَثُرَ عَلَيْهِ المَاءُ »[5] اگر کسی به یک گیاه زیاد آب بدهد آن گیاه خراب می شود به خاطر کثرت آب؛ پیامبر می فرمایند انسان مثل گیاه است اگر آب و غذای زیادی به آن داده شود این کثرت طعام و شراب موجب مرگ قلب می شود مانند همان آب زیادی می باشد که به ظاهر موجب رشد و نافع گیاه است آن را خفه می کند و از بین می برد؛ انسان هم همینطور است قلبش می میرد، قلب می میرد یعنی بدن انسان سلطه پیدا می کند و نظام قلبی و روحی انسان می میرد.

اگر آدم این را بداند و می فهمد که چقدر باید با دقت بخورد و بیاشامد مثل اگر انسان درختی که گران قیمت خریده باشد و برای خرید آن پول زیادی پرداخت کرده است، انسان از آن درخت مراقبت زیادی می کند و می پرسد که چه مقدار به آب نیاز دارد و چه مقدار به نور نیاز دارد ؛ حواس خود را جمع می کند تا به موقع به آن آب و کود و نور می دهد تا از بین نرود و بدن ما هم مانند این درخت گران می باشد و مرکب تمام حرکت های ما است و اگر از پا بیافتد و به انسان سواری ندهد انسان هیچ کاری نمی تواند بکند و وقتی مریض می شود انسان دیگر نمی تواند سلوک داشته باشد لذا حواسمان باشد که«لا تمیت القلوب»

آیه قرآن می فرماید« كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَی، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى»[6] یعنی وقتی انسان بی نیاز می شود، طغیان می کند لذا وقتی انسان همیشه سیر باشد خود این سیر بودن منشأ بسیاری از طغیان های دیگر است.

و در روایت دیگری از پیامبر اکرم(ص)داریم که فرموده اند« یقول لك ربّك: یا محمد ما اَبغضتُ وِعاءً قطُّ كبُغضی بطناً مَلْاناً»[7] یعنی خداوند به پیامبرش می فرماید هیچ ظرفی نزد من مبغوض تر از شکم پر نیست و مبغوض خدا بودن یعنی خدا به او نگاه نمی کند فلذا اگر انسان شکمش پر باشد و به عبادت بپردازد خداوند می فرماید من به تو نگاه نمی کنم و شکم پر مانع قبولی عبادت و نگاه الهی می باشد یعنی وقتی که توجه به بدن زیاد بود و انسان خورد و خوراکش شدت پیدا کرد خود به خود از چشم خدا می افتد و خدا می فرماید من به او نگاه نمی کنم و این بالاترین تهدید می باشد که خدای سبحان به ما بگوید اگر می خواهید از چشم من بیافتید شکمتان را پر بکنید و از چشم خدا افتادن یعنی محروم شدن از تمام صفات کمالیه خداوند.

خداوند میفرمایند که ظرفی مورد بغض من نیست مگر شکمی که پر باشد. یا آن روایت شریف که قبلا شاید از امام عسکری علیه السلام خواندیم که «أَجیعُوا بُطُونَکم و أَظمأوا أَکبادَکم و أعْروا أجسادَکم، لعلّ قلوبَکم تری اللّهَ عیاناً فی الدّنیا.» اگر گرسنگی و تشنگی را به بدن در حدی که ضرر نمیزند ایجاد کردید، قلوب شما خدا را می بیند، اگر شکمی پر باشد، مبغوض است، از آن طرف آن دلی که از طعام خالی باشد، به طوری که تشنگی و گشنگی آزار  دهنده باشد، «، لعلّ قلوبَکم تری اللّهَ»، این حیات قلب است. انجام این ها به ظاهر خیلی ساده است  اما یک اراده می خواهد بخصوص در حرکت های جمعی که حالا شما خدا توفیق داده اند و کنار هم هستید می توانید مراقب هم باشید، چند نفری بگویید که با هم مراقبه و رعایت میکنیم که سیر نشویم و حواسمان پرت نشود که سیر بخوریم. نمیگویم که کم بخورید تا مریض بشوید، تا شب هنگام خواب از گرسنگی خوابتان نبرد، اما لقمه به لقمه کم کردن امکان پذیر است اگر انسان چهل لقمه میخورد برای اولش بکند سی و نه لقمه، یک مدتی یک لقمه کمتر بخورد، بعد مدتی یک لقمه دیگری کم بکند تا به حدی که متعادل باشد، برسد و بدن عادت بکند. نرسد به جایی که برخی مجبور اند و نمیتوانند کنترل کنند بدن دیگری نمی کشد و باید بروند و معده یشان را بردارند، میروند و به اصطلاح قسمت زیادی از معده را برمیدارند تا بتوانند در حقیقت کمتر بخورند. او دیگر اختیار انسان نیست! کمال نیست! او دیگر یک ضرورت شده و اجباری است. اما آن جایی که انسان با اختیار این حرکت را انجام می دهد مهم است که بتواند کنترل بکند.

روایت شریف دیگری در این باره از امیرالمومنین (علیه السلام) میفرمایند « إذَا مُلِئَ البَطْنُ مِنَ المُبَاحِ عَمِيَ القَلْبُ عَنِ الصَّلاَحِ »[8] (اگر چنین شد) قدرت تشخیص قلب از دست میرود. این خیلی مهم است. یعنی وقتی که انسان شکمش را پر کرد نظام وجودی اش به سمت طبیعت گرایشی پیدا میکند که نگاهش نسبت به تشخیص خوب و بد از دست خارج میشود. یعنی قدرت تشخیص انسان با خوردن زیاد خراب میشود و آسیب می بیند. مثل یک دستگاه سنجش انسان است که از کار بیافتد، اگر انسان قدرت تشخیص خوب و بد را از دست داد و این دستگاه از کار افتاد دیگر انسان نمی داند که کجا قدم بردارد، کجا صلاح است کجا غلط است و قدم میگذارد در چاله و چاه می افتد. یعنی دنباله آن سیر شدن قدرت تشخیص را از دست دادن است. قدرت تشخیص خیلی مهم است. برعکسش هم هست. هر چقدر انسان میخواهد قدرت تشخیصش قوی تر باشد باید شکمش سر خالی تر باشد. چه کسی میتواند به این زیبایی رابطه ی روح و جسد را بیان بکند. ممکن است که یک پزشک یا دکتر تغذیه به ما بگوید بدن شما مریض میشود و از پرخوری آسیب میبیند و به ما بگوید اینگونه نخور ، اما چه کسی میتواند بگوید اگر پر خوری صورت بگیرد که قدرت تشخیص از دست میرود ، فقط این نیست که بدن آسیب بیبیند بلکه نظام روحی انسان جسمانی میشود وقتی نظام روحانی انسان جسمانی بشود قدرت تشخیص از بین میرود. روح دیگر قدرت تشخیص در آن جا را ندارد و انسان به چاله و چاه می افتد.

روایت دیگری هست که میفرماید« إذا رایتم اهل الجوع و التفکر فادنوا منهم»[9] اگر دیدید کسانی اهل گرسنگی و تفکر هستند به آن ها نزدیک شوید و با آنان در ارتباط داشته باشید. شما را هم به سمت آنها می کشاند. «فإنّ الحکمه تجری علی السنتهم» حکمت بر زبان آنان جاری میشود یعنی کسی که اهل گرسنگی و اهل رعایت کردن باشد و در خوردن زیاد مراعات می کند، این شخص حکمت بر زبانش جاری میشود. آنقدر این مطلب در روایات به طور مکرر آمده که کسی که دنبال علم و حکمت است، راهش این است که شکم او همیشه سبک باشد. اگر شکم سیر بود اصلا تناسبی با علم ندارد. اگر دیدید که زیاد میخورید و از آن طرف دارید میخوانید و یاد میگیرید، بدانید که این خواندن و یادگرفتن حکمت نیست. جوشیدن در درون انسان نیست بلکه بار اضافی کردن است و در نظام روحی اگر خوردن سنخیت پیدا نکند با نظام روحی، و بار اضافی باشد به تعبیر قرآن مثل «الحمار یحمل اسفارا» میباشد. یعنی کتاب ها روی انسان قرار می گیرد اما جزو وجود انسان نمی شود اما اینجوری «إنّ الحکمه تجری علی السنتهم» از درون این ها می جوشد و بر زبانشان جاری می شود.

این روایت شریف در حریث معراجیه که می فرماید: یا أحمد و عزّتی و جلالی ما أوّل عبادة العبّاد و توبتهم قربتهم إلّا الصوم و الجوع و طول الصمت»[10]

قسم می خورد خدا در خلوت پیغمبر اکرم در معراج خطاب به پیغبر گوینده خدا است و شنونده پیغمبر اکرم است ببینید عالی ترین کلمات در آن جایی مخاطب در اوج کمال است که پیغمبر است، گوینده هم خدای سبحان است. ببینید حرف هایی که در آنجا ردّ و بدل می شود دیگر مخاطبش من نیستم که حد من بخواهد رعایت بشود مدام تقلیل پیدا بکند، پیغبر اکرم است. در آنجا عالی ترین کلمات دارد بیان می شود، از فرصت بهترین استفاده می شود، در آنجا قسم هم می خورد خدا یا أحمد و عزّتی قسم به عزّت و جلالم اولین عبادتی که برای عبّاد قرار داده شده است، عبادت عبّاد، توبه ی عبّاد و نزدیک شدن از جانب عبّاد به خداوند ، نیست مگر «إلا صوم و طول الصمت» روزه داری  و گرسنه بودن است به همراه کم صحبت کردن و صرف کم صحبت کردن نیست بلکه «طول الصمت»، «طول الصمت» غیر از «الصمت» است یعنی یک مراقبه ای باشد که ملکه شود و هر جایی به گونه ای نباشد که شغلش حرافی باشد. این «طول الصمت» غیر از این است که حقوق دیگران رعایت نشود، آدم سلام به دیگران نکند تا «طول الصمت» داشته باشد. قرائن معلوم است که در جاهایی «طول الصمت» باشد که موجب بی اعتنایی می شود و حقوق دیگران رعایت شود و ابراز محبت و امر به معروف باشد و در آن جایی که وظیفه اش اقتضا می کند، «طول الصمت» نکند بلکه «طول الصمت» از زیاده ها می باشد و از آن جا هایی که لازم نیست مثلا نشود که سر کلاس سوال نکند و جواب سوال ندهد برای اینکه «طول الصمت» داشته باشد. در اونجا باید انسان جولان داشته باشد و حرف بیخود هم نزند. این روایت می فرماید خود گرسنگی توبه و نزدیک شدن به خداست ، چون احکام بدن ضعیف می شوند و به تبع اینکه احکام روح قوی می شود. دنباله ی آن می فرماید «وَإِنَّ أَوَّلَ مَعْصِیَة یَعْمَلُهَا العَبْدُ، شَبْعُ البَطْنِ»، اولین معصیتی که بنده انجام میدهد، « شَبْعُ البَطْنِ » سیر بودن شکم است و منشأ بقیه ی وسوسه شدن ها و شهوت ها و غصب ها و حرص ها و طمع ها و نفمیدن ها ، همه از اینجا شروع می شود لذا خداوند می فرمایند: اول معصیتی که بنده انجام می دهد « شَبْعُ البَطْنِ »، از جسم آغاز می شود و این معصیت گناه بیرونی نیست که حرام باشد بلکه خوردن مباح است، حالا اگر سیر شد ، منشأ بقیه معاصی می شود، راه آنها باز می شود، چون احکام بدن قوی شده است و وقتی احکام بدن قوی شود، معاصی هم سیطره بر احکام بدن پیدا کرده و به دنباله ی آن می آیند.

پس راه رسیدن به آن کمالات، دور شدن از سلطه ی احکام بدن است که نزدیک ترین راه آن گرسنگی است منتها مقصود از گرسنگی که دائما ذکر می شود، گرسنگی است که آدم را از کار نمی اندازد ، ضعف ایجاد نمی کند بلکه یعنی سیر نبودن و همان ثلاثٌ لطعامٍ .

کتاب سرّ الاسرار فی شرح حدیث المعراج که در دست ماست ، مرحوم آیت الله پهلوانی احادیث معراجی را آورده و ذیل آن احادیث دیگری نیز ذیل هر کدام ذکر کرده است. از جمله این احادیث ، می فرماید:«یا احمد!» خداوند خطاب به پیغمبر می فرماید:« يا اَحْمَدُ! اِنَّ الْعَبْدَ اِذا اَجاعَ بَطْنَهُ وَ حَفِظَ لِسانَهُ، عَلَّمْتُهُ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانَ كافِراً »[11] این خیلی عجیب است، می فرماید اگر بنده ای حواسش بود و شکمش را گرسنگی داد و زبانش را هم حفظ کرد و هر حرفی را هر جایی و هر مکانی نگفت و پر حرفی نکرد ، حکمت را به او یاد می دهم حتی اگر هم کافر باشد از این محروم نمی شود منتها برای کافر « تَـكونُ حِكْمَتُهُ حُجَّةً عَلَيْهِ وَ وَبالاً» فهم او بالاتر می رود ، اگر از کفر، با این فهم، برگشت؛ برای او باعث خیر شده است اما اگر کفرش را با این فهمی که به او داده شده است، ادامه داد، حجت بر او تمام تر شده است. پس اساس این است که گرسنگی انسان را تیز فهم تر و فهیم تر می کند و جریان حکمت را در او ایجاد می کند، هر چند که او کافر باشد.

روایت دیگری ذیل « عَلَّمْتُهُ الْحِكْمَةَ» آمده است که خیلی زیباست، می فرماید:« از امام صادق (ع) سوال کردند که قَالَ: «قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاک قوله وَ لَقَدْ آتَیْنا لقمان (علیه السلام) الْحِکْمَةَ » این حکمت چیست که به لقمان داده شده است و جاهایی از قرآن آمده است« وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا »[12] ، این حکمت چیست که انقدر در قرآن آن را بزرگ بیان کرده است؛ می فرماید : « قَالَ أُوتِیَ مَعْرِفَهْ إِمَامِ زَمَانِه.»[13] اگر حکمت به کسی داده شود، به سبب این حکمت معرفت به امام زمانش را پیدا می کند.

روایت دیگری دارد که می فرماید :« هي طاعة الله ومعرفة الامام » [14] یعنی انسان با حکمت قدرت بر اطاعت خداوند و معرفت به امامش را پیدا می کند. پس اگر می خواهیم کارمان شوقی شود و انجام آن راحت تر بشود، بگوییم خدایا ما می خواهیم با امامان رابطه یمان بیشتر شود و به او معرفت پیدا کنیم، به همین خاطر ما برای معرفت به امام زمانمان، می خواه یم از خوردنمان کم کنیم تا حکمت پیدا کنیم.

حکمت مراتب دارد و هر مرتبه معرفتی از معرفت است لذا دنبال این باشیم تا این را گره بزنیم به شوق دیدار با امام زمان (عج)، رعایت کنیم در خوردنمان هر چند اولش سخت است اما کم کم بعد از مدتی می بینیم که بدن انسان عادت کرده است و برای او طبیعی و عادی شده است و برایش ملکه می شود.

ان شاءالله خدای سبحان به همه ی ما حکمت را که شوق به امام زمانمان (عج) و محبت به او است را به ما عطا بکند و به ما توفیق بدهد که در رابطه با خوردن بتوانیم به گونه ای خودمان را کنترل بکنیم که مورد رضا و رحمت خدا باشد نه غضب الهی.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

[1] عبس 24

[2] شعراء 79، 80

[3] شعراء 79

[4] مؤمنون 14

[5] [تنبيه الخواطر : 1/46 .]

[6] علق، آیه 6 و 7

[7] «مستدرك الوسائل، ج 16، ص 212»

[8] غرر الحكم : 4139

[9] نهج الفصاحه

[10] حدیث 221 صفحه 196 سرُّ الاسراء

[11] فى حديث المعراج: يا اَحْمَدُ! اِنَّ الْعَبْدَ اِذا اَجاعَ بَطْنَهُ وَ حَفِظَ لِسانَهُ، عَلَّمْتُهُ الْحِكْمَةَ، وَ اِنْ كانَ كافِراً تَـكونُ حِكْمَتُهُ حُجَّةً عَلَيْهِ وَ وَبالاً، وَ اِنْ كانَ مُؤْمِناً تَـكونُ حِكْمَتُهُ لَهُ نوراً وَ بُرْهاناً وَ شِفاءً وَ رَحْمَةً، فَيَعْلَمُ ما لَمْ يَكُنْ يَعْلَمُ وَ يُبْصِرُ ما لَمْ يَكُنْ يُبْصِرُ، فَاَوَّلُ ما اُبَصِّرُهُ عُيوبُ نَفْسِهِ حَتّى يَشْتَغِلَ عَنْ عُيوبِ غَيْرِهِ، وَ اُبَصِّرُهُ دَقائِقَ الْعِلْمِ حَتّى لايَدْخُلَ عَلَيْهِ الشَّيْطانُ؛ [بحار الأنوار، ج 77، ص 29، ح 6.]

در حديث معراج آمده است: اى احمد! هر گاه انسان، شكم خويش را گرسنگى دهد و زبانش را نگه دارد، حكمت به او مى آموزم. اگر كافر باشد، حكمت او دليلى بر ضد او و بارى بر دوشش خواهد بود و اگر مؤمن باشد، حكمتش براى او نور و راهنما و شفا و رحمت خواهد بود. پس، آنچه را نمى دانست، خواهد دانست و آنچه را نمى ديد، خواهد ديد. نخستين چيزى كه به او نشان مى دهم عيب هاى خود اوست تا بدين سبب، از پرداختن به عيب هاى ديگران باز ماند و نكته هاى ظريف علمى را به او نشان دهم تا شيطان به وجود او راه نيابد.

[12] بقره 269

[13] امام صادق (علیه السلام)- علی‌بن قصیر گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: «فدایت شوم! آیه وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ به چه معناست»؟ فرمود: «معرفت امام زمانش به وی داده شد».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۱، ص۵۱۰ بحار الأنوار، ج۲۴، ص۸۶/ القمی، ج۲، ص۱۶۱/ نورالثقلین/ البرهان

[14] المحاسن: أبي عن النضر عن الحلبي عن أبي بصير قال: سألت أبا عبد الله عليه السلام عن قول الله تبارك وتعالى: (ومن يؤت الحكمة فقد أوتي خبرا كثيرا) فقال: هي طاعة الله ومعرفة الامام (محاسن البرقي: ١٤٨)

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 28

 

بسم الله الرحمن الرحیم 

به فراز های دستورات سلوکی و عملی امام صادق (ع) که برای عنوان بصری بیان کردند، رسیدیم که در سه دسته و هر کدام در سه قسمت که جمعا 9 قسمت می شد را بیان کردیم. ما در قسمت اول که سه قسم بود، رسیدیم که حضرت (ع) فرمود: اولا «ما لا یشتهی» را نخور و الا حماقت می آورد؛ دوما اینکه تا وقتی گرسنه نشدی غذا نخور و سومین توصیه «، وإذا أکلت فکل حلالا» بود که اگر می خواهی بخوری، حلال بخور نه چیز دیگری.

بعد از این می فرمایند:« وسم الله» می خواهی بخوری، حتما تسمیه و نام خداوند و «بسم الله الرحمن الرحیم» را داشته باشیم. این نکته شاید از مسائل مهم است؛ یک موقع گفته می شود «بسم الله» گفتن خوب است و مستحب است و ثواب دارد و اثر خوبی دارد و کار ها بهتر انجام می شود؛ این یک بحثی است اما یک موقع گفته می شود برای کسی که سالک است، چرا که حضرت می فرمایند:« فإنها وصیتی لمریدی الطریق إلى الله تعالى»؛ برای کسانی  که می خواهند سلوک و طریق الی الله داشته باشند یعنی کسانی که می خواهند یک رتبه از مردم عادی بالاتر بروند ؛ مردم عادی می خواهند دیندار باشند اما به دنبال اینکه طریق الی الله را هم طی بکنند، عمدتا به دنبال این نیستند بلکه می خواهند از مرز دین خارج نشوند و آدم خوبی باشند در همین حدّ اما وقتی یکی کسی قصد میکند که سالک الی الله بشود، حلال و حرامش متفاوت میشود؛ تفاوتش به این نیست که یک چیز هایی برای این حلال و حرام هایی در دین جدید حاصل می شود بلکه یعنی وجود این در رابطه با آنچه که حلال است یا حرام است، مرتبه ی عالی تری از آن وجودی و دستوارتی که برای مردم قرار داده می شود. لذا برای مردم بعضی چیز ها مباح است یعنی مثلا برایشان گفتن «بسم الله» خوب است اما انجام ندادند کار حرامی انجام ندادند و چیزی برای او به عنوان سیئه نوشته نمی شود ممکن است چیزی را هم از دست بدهد از جهت ظاهری و کمالی را هم بدست نیاورد اما سیئة ای هم نوشته نمی شود اما کسی که می خواهد به قصد سلوک الی الله حرکت بکند یعنی خودش را از مردم عادی یکی مرتبه ، دو مرتبه بالا تر آورده است باید نگاهش به همه چیز به همین نسبت متفاوت بشود. وقتی کسی به عنوان طلبه آمده یعنی من قصد طریق الی الله و سیر در او را دارم؛ این سیر و طریق الله موجب می شود که اون چیزی که برای مردم حلال و حرام است ، نسبت به او این دستورات بیشتر می شود. همچنان که در ماه رمضان برای عموم مردم بیشتر می شود یا در حج برای محرمین بیشتر می شود.

برای کسانی که سالک و اهل طریق هستند همین مسئله به همین نسبت مرتبه به مرتبه دستورات بیشتر میشود، پس اگر کسی می خواهد در طریق الی الله حرکت کند اما بخواهد واجبات و حرام ها در همان حدّ که برای مردم است باقی بماند، حرکتی صورت نگرفته است؛ نمی گوییم که عیب دارد و یا از دین خارج شده است ولی کمالی هم صورت نگرفته یعنی اهل حرکت نیست بلکه اهل همان در جا زدن در همان رتبه است و نجات مرحله اول برای او محقق می شود اما اگر کسی به عنوان سلوک الی الله و به تعبیر حضرت طریق الی الله ، اگر کسی میخواهد مرید طریق باشد و اراده طریق کرده است حالا دستوراتش متفاوت می شود و از جمله اش همین جا می باشد.

دقت داشته باشیم، این نکات در همه جا سرایت دارد. اگر برای عموم مردم گفته می شود که اگر می خواهید از چیزی که ذبح و قربانی می شود، بخورید؛ حتما باید اسم الله بر وقت ذبح اون قربانی جاری شده باشد ولی اگر جاری نشده باشد، خوردنش برای مسلمان حرام است و اجازه ی خوردن ندادند، این برای عموم مردم است. برای مردم خوردن ذبیحه با «بسم الله» جائز است اما برای سالک الی الله علاوه بر اینکه این مسئله بر او هم ثابت است به عنوان مسلمان، مرتبه بالاتری نیز برای او لازم است بلکه برای عده ای واجب است به طوری که اگر تخطی بکنند برای آنها معصیت نوشته می شود. فقط لازم نمی شود تا به عنوانی که کمال است بلکه علاوه بر آن اگر انجام ندهد، برای او معصیت نوشته می شود لذا برای کسی که سالک طریق الی الله است؛ این ذکر «بسم الله» در کار ها ، هر کاری؛ چه خوردن، شنیدن ، گفتن ، خریدن ، درس خواندن و… هر جایی که می خواهد عملی از او صادر شود یا بر او وارد بشود برای هر عملی تسمیه لازم است چون حقیقت تسمیه این است که این عمل را مرتبط می شود با خدا ، ارتباط عمل است با خداوند ، گره زدن عمل است به خدا ، اگر کسی نگاهش به عالم منقطع باشد و مرتبط نباشد ، از دین خارج نشده است، عیبی هم ندارد اما در همین مرتبه است که هر چیزی را خودش می بیند که می بیند اما کسی که سالک است و می خواهد قدم بر دارد، جزو اولین قدم هایش این است که اول  با تلیقین و کم کم با شهود به اینجا می رسد که هرچیزی را مرتبط با خدا می بیند و زمانی که مرتبط ببیند از همین «بسم الله» لفظی که صرفا کلام است، آغاز می شود تا به اون جایی می رسد که نوح نبی می خواست کشتی به حرکت در بیاید، می فرماید:« بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا»[1] با «بسم الله» کشتی حرکت می کند و با «بسم الله» کشتی می ایستد؛ در اونجا قوه ی محرکه کشتی به تعبیر قرآن کریم «بسم الله» است و قوه ی ساکن کننده کشتی و اون قوه ای که میتواند کشتی را نگه دارد و بایستد «بسم الله» است یعنی اراده ی حق را آنچنان قدرتمند می بیند که با این اراده زندگی می کند، با این نام و با این «بسم الله» زندگی می کند و همه چیز را از مجرای «بسم الله الرحمن الرحیم» می بیند. که حالا فرصتش نیست که بسم الله الرحمن ؛ این سه اسم الله الرحمن ، الرحیم چه غوغایی در عالم کی کند و همه هستی را شامل می شود  و همه را در بر می گیرد و به تعبیر برخی بزرگان  اون کلمه و کن وجودی ایجاد است ( نمی خواییم وارد این بحث بشویم )  اما بسم الله الرحمن الرحیم ربط بین عالم ایجاد می کند  عالم را به خدا متصل می گند ؛ همین بسم الله لفظی.. درسته که باید از لفظ عبور کرد ولی باید از لظ شروع کرد ؛  از لفظ شروع می کنیم ولی در لفظ باقی نمی مانیم .. عبور می کنیم به معنا و بعد به حقیقت این مسئله.

آنوقت این بسم الله هم برای این که در وجود انسان تثبیت بشود بیانش کرده اند که برایِ بعضی در هر لقمه واجب است  برای بعضی در هر نوعّ غذا  یعنی در ابتدایِ به هر کدام از غذا ها باید بسم الله بگوید و برای بعضی در هر لقمه ای باید گفته شود . هر کدام « بسم الله خودش را می طلبد

وقتی بسم الله گفته می شود ؛ آن حقیقتی که می خواهد با وجودِ انسان به عنوان غذای او یا به عنوان مال او یا به عنوان کلامِ او یا به عنوان کار و معامله او..  وقتی با این نگاه مرتبط با خداوند متعال دیده می شود مرتبط با انسان توافق اسباب برایش ایجاد می شود یعنی ملائم با وجود انسان می شود این دوتا با هم تلائم پیدا می کنند ذیل بسم الله الرحمن الرحیم .. یعنی آنچه که باعث می شود این دو تا با هم نسبت پیدا کنند و به یکدیگر نزدیک شده و شبیه و همراه شوند ، ضد یکدیگر و در برابر هم قرار نگیرند، و این حقیقت وجودی بسم الله الرحمن الرحیم است

داستان ابن کوّا

ابن کواء خیلی جاها حرف های نامربوطی در رابطه با امیرالمؤمنین (ع) می زده و خیلی از جاها هم حاضر بوده است. به دنبال این بوده که وقتی حضرت جایی می نشستند و صحبت می کردند ، یک بیان نامربوطی بگوید و جلسه را بهم بزند، مثلا در جلسه خطبه متقین و در جریان  «سلونی قبل ان تفقدونی»[2] می آید و یک کلام زشتی را بیان می کند.

روایت دارد که می فرماید وقتی غذا می خورید «بسم الله» بگویید ؛ امیر المؤمنین (ع) می فرماید:« ضَمِنْتُ لِمَنْ يُسَمِّي عَلَى طَعَامِهِ أَنْ لاَ يَشْتَكِيَ مِنْهُ » [3] من ضمانت می کنم، کسی که نام خدا را می برد وقتی که طعام می خورد، اذیت نشود از آن طعام. در ادامه دارد: «فَقَالَ لَهُ اِبْنُ اَلْكَوَّاءِ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ لَقَدْ أَكَلْتُ اَلْبَارِحَةَ طَعَاماً فَسَمَّيْتُ عَلَيْهِ وَ آذَانِي فَقَالَ لَعَلَّكَ أَكَلْتَ أَلْوَاناً فَسَمَّيْتَ عَلَى بَعْضِهَا وَ لَمْ تُسَمِّ عَلَى بَعْضٍ يَا لُكَعُ.»[4]  به بعضی «بسم الله» را جاری کردی اما به بعضی «بسم الله» را جاری نکردی. ای احمق! چون معلوم بود که حرف های سائل بی طرف نیست بلکه با عناد سوال می کند و اذیت می کند و امیرالمؤمنان با «یا لُکَع» به او نیز طعنه ای زد.

باید حواسمان باشد که جلوی امام معصوم ، در آنجا ادب و احترام هر چقدر رعایت کنیم، بهره مندیمان بیشتر است، هر چقدر رعایت نکنیم، بهره مندیمان کمتر است. خدایی نکرده اگر بی ادبی باشد، دیگر مورد طرد و لعن الهی هم قرار می گیریم ، حتی اگر به شوخی باشد و در جمع های خودمانی یا مثلا در نقل یک پیامک باشد ، اگر حریم ولایت و حریم الهی و ولی شکسته شود بلا فاصله عکس العمل دارد.اینجا امیرالمؤمنین اظهار کردند اما بلافاصله در وجود انسان وارد می شود. لذا اینجا دارد که اگر غذاهای متعددی و چند نوع غذا می باشد، تعبیر امیرالمؤمنان است، «بسم الله» بگویید، من ضمانت می کنم که آن غذا به شما صدمه ای نزند. یعنی توافق اسباب ایجاد می شود یعنی اون غذا با نظام وجودی شما همراه می شود، البته اگر کسی هم زیاد بخورد یا غذایی که می داند ضرر دارد، خورد. آن بحثش جداست. از باب تفنن این بحث بعضی گفته اند که اگر بر غذا گفته شد «إن ضررتنی خصمک علی بن ابی طالب(ع)» این مسئله به شرطی که افراط در مسئله نباشد، ضرر آن هم جبران می شود؛ یک کسی به هنگام هندوانه خوردن بود به آقای بهائدینی (ره) گفت: من برایم خوب نیست، درست است که می گویند، این جمله اثر دارد بگوییم، شما تأیید می کنید؟ آقای بهائدینی یک خنده ی ریزی کردند و گفتند: بگو و بخور.

البته با همان حفظ نظام عقلایی که آدم باید وقتی احساس ضرر می کند، رعایت کند. گاهی ضرر ناچیز است اما جدّي است. سم بردارد و بگوید و«إن ضررتنی خصمک علی بن ابی طالب(ع)»؛ ممکن است برای یک کسی مجبور باشد و این کار را انجام بدهد اما اثر را بگذارد. اما در حالت اختیار، این کار را از حالت عقلایی خارج می کند.

 پس اینکه برای هر غذایی انسان خوب است «بسم الله» بگوید چرا که امیرالمؤمنان (ع) ضمانت کرده است و این توافق اسباب ایجاد می کند. این جزئی از دستور سلوکی است یعنی که به سمت خداوند راه میافتد، از محسوس شروع می کند و ارتباط محسوس با خدا را ایجاد می کند. ارتباط محسوس اگر موقع خوابیدن است، «بسم الله» بگوید، موقع حرکت کردن و بیدار شدن است، «بسم الله» بگوید؛ این ذکر در وجودش است و مرتبط کردن هر چیزی با خدا موجب، آغاز حرکت درست از همین جا می شود اما اگر کسی فقط خورد و حواسش نبود؛ این برای سالک الی الله معصیت می شود. بزرگان ذکر کرده اند که اگر کسی قصد سلوک دارد ( مردم عادی مد نظر نیست)، بدون این نگاه حرکت بکند، برایش معصیت نوشته می شود که «إنَّ الانسان لفی خسر إلا الذین آمنوا» هر کاری برای این باید طاعت باشد حتی طاعت ابتدائی و هر چیزی که نبود معصیت است. برای عموم مردم فاصله بین طاعت و معصیت داریم و برایشان به اذن الهی دایره ی مباحات را گذاشتند اما برای کسی که اهل سلوک و قصد حرکت کرده است، برای او یا طاعت است یا معصیت.« و العصر، إنَّ الانسان فی خسر» همه ی انسان ها در خسران هستند « الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات» مگر کسی  که اهل ایمان و عمل صالح باشد یعنی اگر اهل این دو بود، در حال حرکت به سوی خداست اما اگر نبود، این خسران است. این خسران به نحوی برای مردم عادی ولی برای اهل سلوک تفویت (فوت کردن) سرمایه است که حرام و برای او معصیت است لذا عقابش هم برای اهل سلوک شدید تر است.

یک کسی آمد نزد امیرالمؤمنان (ع) سلام کرد، حضرت بر روی چهار پایه ای نشسته بودند و چهار پایه ای دیگری هم در آنجا بود، حضرت به آن شخص گفتند: بشین بر روی این چهار پایه. آن شخص بلافاصله بعداز اینکه نشست، افتاد و سرش هم به زمین خورد و شکست. حضرت به کمک او رفتند و او را بلند کردند و سرش را نوازش کردند و خونش را پاک کردند. بعداز آن حضرت فرمودند که « هر کسی رعایت حدودش را نکند، خداوند دوست دارد مؤمنش را در همین دنیا عقاب کند» بعد عرض کرد: آقا جان ! من چه کردم که مستحق این عقاب شدم که اینگونه بیافتم و سرم بشکند؟! حضرت در جواب او گفتند: « وقتی می خواستی بنشینی «بسم الله» نگفتی» این برای تو عقاب دارد اما از دیگران به طور عادی و برای عموم مردم عقاب ندارد اما برای کسی  که قصد حرکت می کند خواص است و می خواهد کار ویژه تری انجام بدهد در همین دنیا اولا عقاب می شود لذا بعضی افراد اگر یک کلامی بر زبانشان جاری می شد با همان کلام، مورد عتاب قرار می گرفتند.

خدا رحمت کند حضرت آیت الله ممدوحی را، ایشان نقل می کردند که یک کسی نشسته بود سر حوض داشت وضو می گرفت، همان طور که نشسته بود داشت وضو می گرفت از شیر آب یا حوض داشت وضو می گرفت باران شروع کرد به باریدن. بعد گفت به به! چه باران به موقعی! مورد عتاب قرار گرفت که کدام کار ما بی موقع بود که این به موقع باشد؟

یک موقع هست این را مردم عادی می گویند که به به چه وقت خوبی آمد! این مال این است که این وقت برای او خوب بوده  است.
اما اگر کسی نظام احسن الهی را می بیند، مقام ربط خدا را با همه ی افعال می بیند. او اگر این را بگوید چه می شود؟ مورد عتاب قرار می گیرد. گاهی ممکن است عقاب بشود، حتی با همین کلامش که از روی یک غفلتی صادر شده است، با اینکه اینجا در حال شکر کردن است اما شکر او متفرع بر یک کلامی است و لازمه ی حرفش این است که زمان ها و وقت های دیگر به موقع نبوده و این(باران)‌به موقع بوده است.

الان خیلی آمدن این (باران) به موقع بود. کأنه مفهوم داشته باشد بگوید بقیه اش به موقع نبوده.

این نگاه در وجود کسی که سالک طریق الی الله است هر چه جلوتر می رود کلامش، کارش، فعلش، حرکاتش مورد مداقّه بیشتری از (سمت) خدای سبحان است. این جور نیست همه را با یک چوب برانند.

مثلا الان برای اینکه یه بحثی رو خدمت دوستان از همین مساله عرض بکنم؛ ببینید وقتی که مثلا می فرماید: یا ایها الذین آمنوا کلوا من طیبات ما رزقناکم واشکروا لله ای اهل ایمان کلوا من طیبات ما رزقناکم دقت بکنید تعبیرات قرآن را، کلوا من طیبات ما رزقناکم و اشکروا لله حتما شکر هم به دنبال این رزق داشته باشید. بعد ببینید نسبت به ـ این یا ایها الذین آمنوا مخاطب بودـ یا ایها الناس تعبیر دیگری از قرآن کریم یا ایها الناس کلوا مما فی الارض اون گفت چی؟(ـدر آنجا چه فرمود؟) یا ایها الذین آمنوا کلوا من طیبات ما رزقناکم ببین آنجا چقدر تشریف قائل می شود خدا طیبات ما رزقناکم ما روزی کردیم به شما ،رابطه (با خدا)، ما رزقناکم آنی که ما روزی کردیم به شما رابطه آن هم طیبات ما رزقناکم کلوا من طیبات ما رزقناکم واشکروا لله دنبالش هم اینجا می فرماید یا ایها الناس کلوا مما فی الارض هر چه در زمین هست بخورید حلال است، اصل بر حلیّت است، کلوا مما فی الارض ببینید چقدر تعبیر متفاوت است. اینجا مخاطب مردم اند، در فهم و شعور و تکلیف عموم مردم بیان می کند که کلوا مما فی الارض آنی که در ارض هست کلوا مما فی الارض کجا؟ کلوا من طیبات ما رزقناکم کجا؟

چون بحث در حرکت و بالاتر آمدن پیش می آید خطاب الهی تکلیف الهی به دنبالش شدیدتر می شود. آنجا می فرماید که «کُلُوا مِن طَیِباتِ ما رَزَقناکُم و اشکُرُوا لِلّه» تکلیفش می شود «وَ اشکروا لله» اینجا می شود «کلوا مما فی الارض حلالا طیباً» برای شما حلال طیب است و «لا تتبعوا خطوات الشیطان».

ببین چقدر متفاوت است. آنجا واشکروا لله آنها را به مقام شکر خدا می رساند، اینها را می گوید دنبال شیطان هم نروید. یعنی از مرز نارنجی به قرمز نروید ها.

آنجا دارد از مرز سبز می برد بالاتر «وَ اشکروا لله» چقدر تعبیرات قرآن دقیق است.

می خواهیم مخاطب کدوم کلام باشیم؟

یا ایها الناس باشیم؟

یا یا ایها الذین آمنوا؟

 به همین نسبتی که لطافت در  تعبیر به کار برده می شود لطافت در بهره مندی از رحمت حق هم هست یعنی اگر اینجا می فرماید یا ایها الذین آمنوا کلوا من طیبات رزقناکم و اشکروا لله به همین نسبت هم قرب به این میدهد به همین نسبت هم با او ملاطفت دارد با او نجوا دارد با او انس دارد.

اما اونی که  می گوید «کلوا مما فی الارض حلالا طیباً» اون حلال حرام نیست ولی «لا تتبعوا خطوات الشیطان» یعنی حداقل از مرز ها خارج نشویم، مرز اسلام را رعایت بکنید و سمت تبعیت از شیطان نروید، چون قدم به قدم و ذره ذره شیطان می خواهد شما را جدا بکند؛ ببینید اگر انسان این مطلب در وجودش شکل بگیرد، چقدر متفاوت می شود، آنوقت می فهمد « وَ سمّ الله» خدا را نام ببر، یاد کن. این میخواهد انسان را از یک رتبه بالاتر ببرد. میخواهد انسان را مخاطب خداوند قرار دهند. به عنوان: «  كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ[5]»… یعنی همان غذا برای مردم وقتی میخورد، به صورت عمومی، میشود کلوا مما فی الارض، همان غذا برای مؤمن، میشود « كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ ». همان غذا با وجود این قرب ایجاد میکند، همان غذا برای برای عموم مردم، شکمشان را سیر میکند. آن شکمش سیر میشود، این به وسیله اش قرب پیدا میشود. آن وقت ببینید اگر انسان اختیاراً این را از دست بدهد، چقدر محرومیت برایش ایجاد شده است. با این نگاه، وارد شویم و ببینیم. غیر از اینکه همۀ هستی، به واسطۀ انسان میخواهند به کمال برسند. وقتی انسان در خوردنش، حرکتش، کارهایش، رفتارش، وقتی با بسم الله آغاز میکند – یعنی گره زد آن کار را به خدا – آن از اجزای هستی، که با او همراه میشوند در این کار، چه غذایی باشد که میخورد، چه هوایی باشد که تنفس میکند، چه کاری باشد که انجام میشود، همۀ اینها با همین تسمیه و نام، الهی میشوند و به مقصودشان میرسند. در طریق الهیت قرار میگیرند. در طریق الی الله قرار میگیرند. لذا آنها هم دعا میکنند برای انسان. در مقام شکرِ انسان بر می آیند. چون آنها هم میخواهند به کمال برسند؛ از طریق انسان باید به کمال برسند؛ انسانی که این تسمیه را نداشته باشه، آنها را هم ضایع کرده. (اما) انسانی که این نگاه را داشته باشد، آنها را هم احیاء کرده است. آنها را هم بالا برده است. بببینید چقدر تفاوت میکند اگر انسان با این نگاه به طعامش نگاه کند، به نفسش نگاه کند، به کارش نگاه کند، به معامله ای که میخواهد انجام دهد نگاه کند، به درس خواندنش نگاه کند، به خوابیدنش، به بیدار شدنش، به رفتارش، به هر چیزی، به لباس پوشیدنش. با بسم الله لباس بپوشد، این پوشش منجر به «لباس التقوی[6]» میشود. همین پوشش. مثل آن کلوا مما رزقناکم بود، میشود لباس التقوی. اما اگر عادی بود، میشود یک لباس ساده. او پوشش از عیوبش پیدا میکند و او را به سمت خدا قرار میدهد، این هم فقط یک پوشش نسبت به سرما و گرما ایجاد میکند، «مِمَّا فِي الْأَرْضِ[7]» میشود. ببینید چقدر انسان حیاتش با یک تفکّر، ذکر، توجه، چقدر متفاوت میشود. حالا البته اینجا بحثهای زیادی است و روایات متعددی هم هست که وارد شده، میترسم واردش بشویم، کمی طول بکشد. یکی اش همان روایت امیرمؤمنان علیه السلام بود. یک روایت دیگری دارد که رسول خدا به امیرمؤمنان فرمودند: «یا علی! اذا اکلت فقل بسم الله فاذا فرغت فقل الحمدلله.» که ختم غذا را هم با حمد خدا، با شکر خدا، که اشکروا للهی که در آن آیه هم آمده بود.(ادامۀ روایت:) «فإنَّ حافظیک لا یبرحان یکتبان لک الحسنات حتّی تبرئه عنک» میگوید تا سر سفره باشی بسم الله گفته باشی، و انتهای غذا هم حمد بگویی، آن کاتبان تو، برای تو حسنه مینویسند؛ یعنی عمل تو عبادت است. تا وقتی که از سر سفرۀ غذا بلند شوی و بروی. این تا هستی، این بسم الله عمل تو را عبادت میکند. مثل اینکه اگر انسان با وضو باشد و بخوابد، شبش کلّاً عبادت محسوب میشود. خب اینها را غیر از امام معصوم که به این حقایق سلطه دارد و خبر دارد بیان کند؟ و چقدر انجامش راحت است! و چقدر ما از دست میدهیم! اگر به ما میگفتند شب اینجوری بخوابید، صبح به شما پنج میلیون تومان میدهیم، چند نفر از ما شب، یادش میرفت اینجوری بخوابد. اگر به ما میگفتد وقتی میخواهید غذا بخورید، بسم الله بگوید، بعد غذا به شما، بعد هر دفعه غذا، ما یک میلیون به شما میدهیم، چه کسی یادش میرفت؟ چطور ضمانت مردم اگر بشود، انسان باور میکند، اما ضمانت خداوند را، ضمانت امیرمؤمنان را ما باور نمیکنم. چرا؟ چجور میتوانیم بگوییم دینداریم ولی این ضمانت را باور نکنیم. این هم یک روایت شریف بود. روایت شریف دیگری میفرماید که: « كُلُّ أمرٍ ذى بالٍ لَم يُذكَر فيهِ بِسمِ اللّهِ فَهُوَ أَبْتَرُ [8]» دوام پیدا نمیکند. اگر هم انجام شود، بقاء پیدا نمیکند. یا انجام نمیشود و به مانع بر میخورد، یا اگر انجام شد (هم) دوام پیدا نمیکند. یعنی یک کاری میشود که بعد مدتی میبینی از بین رفت و تمام شد؛ یک کار باقی نمیشود. هر امری که انسان میخواهد انجام دهد، اگر بسم الله ابتدایش نگوید، این کار بقاء پیدا نمیکند. به خدا گره نخورده است. وقتی به خداوند گره بخورد، به تعبیر علامه، هر چقدر به خدا بیشتر گره بخورد، بقائش بیشتر میشود. پس مراتبِ گره خودن هم داره. این جور نیست که یا بسم الله ساده باشد (یا نباشد). این یک مرتبه اش است. یک ظاهرش است. هر چه از این بالا برود، توجه بیشتر شود، انسان بقائش بیشتر میشود که : « مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ ۖ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ [9]» هر چه پیش شما، و مربوط به شماست فقط، این از بین رفتنی است، ینفد. و ما عند الله باقٍ. آن چیزی که پیش خدا است باقی است. ان شاء الله ما مراقبۀ این هفته مان را این قرار دهیم که تثبیت شود. برای هر کارمان با خودمان عهد کنیم، یادآوری کنیم، دوستان هم میشود هر روزی حدیثی در مسیر رفت و آمد دوستان بزنند، یا پیامک کنند برای یاد آوری این عهد که بسم الله را در آغاز هر درسمان، آغاز هر کارمان، آغاز هر خوردمان و حمد الهی را در پایانش. حالا پایان درس است، پایان غذا است، پایان کار است، هر چیزی که باشد، بسم الله و الحمد لله، در آغاز و پایان همۀ اینها سعی کنیم رعایت کنیم تا کم کم این در وجودمان، ان شاء الله ملکه بشود.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

[1] سوره هود, آیه 41

[2] نهج البلاغة

[3] :« قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : ضَمِنْتُ لِمَنْ يُسَمِّي عَلَى طَعَامِهِ أَنْ لاَ يَشْتَكِيَ مِنْهُ فَقَالَ لَهُ اِبْنُ اَلْكَوَّاءِ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ لَقَدْ أَكَلْتُ اَلْبَارِحَةَ طَعَاماً فَسَمَّيْتُ عَلَيْهِ وَ آذَانِي فَقَالَ لَعَلَّكَ أَكَلْتَ أَلْوَاناً فَسَمَّيْتَ عَلَى بَعْضِهَا وَ لَمْ تُسَمِّ عَلَى بَعْضٍ يَا لُكَعُ . قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : ضَمِنْتُ لِمَنْ يُسَمِّي عَلَى طَعَامِهِ أَنْ لاَ يَشْتَكِيَ مِنْهُ فَقَالَ لَهُ اِبْنُ اَلْكَوَّاءِ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ لَقَدْ أَكَلْتُ اَلْبَارِحَةَ طَعَاماً فَسَمَّيْتُ عَلَيْهِ وَ آذَانِي فَقَالَ لَعَلَّكَ أَكَلْتَ أَلْوَاناً فَسَمَّيْتَ عَلَى بَعْضِهَا وَ لَمْ تُسَمِّ عَلَى بَعْضٍ يَا لُكَعُ .» الکافي  ,جلد۶  , صفحه۲۹۵

[4] همان

[5] بقره، 172

[6] برگرفته از این آیه: يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَارِي سَوْآتِكُمْ وَرِيشًا ۖ وَلِبَاسُ التَّقْوَىٰ ذَٰلِكَ خَيْرٌ ۚ ذَٰلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ. اعراف، 26

[7] بقره، 168

[8] بحارالأنوار، ج 76، ص 305

[9] نحل، 96

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 27

 

بسم الله الرحمن الرحیم

در بحث حدیث عنوان بصری بودیم که به فراز های آخر رسیدیم که حضرت فرمودند این ۹ وصیت و سفارش من برای هر کسی است که سالک طریق است و قصد حرکت به سوی خدا را دارد ، است.

این وصیت و سفارش سه دسته است و هر کدام سه تا وصیت هستند. دسته ی اول را در ریاضت نفس بیان فرمودند که چه طور نفس انسان به این تعلیم در ریاضت نفس ، نفس آرام و رام شود؛ فرمودند ۳ه دستور با اینکه برای نفس است اما دستورات در رابطه با بدن است، اولین آنها از دستوارت نوع اول که در رابطه با بدن بود، این بود که تا وقتی که اشتها نداریم ، نخوریم. تعبیر روایت نیز به این بیان بود که «إيّاکَ تأکل ما لا تشتهی» و دومی از آن «تأکل عند الجوع»گرسنه شدی بخور، اون میل گرسنگی ایجاد شد ، بخور، یعنی گرسنگی باعث شود نه چیز دیگری. سومی از آن « و فإذا أکلتَ فکل حلالا» اگر هم میخواهی بخوری ، حلال باشد.

در نگاه اول توضیح داده شد که فکر می کنیم که حلال خوردن بسیار ساده است ، در صورتی که اینطور نیست. این حلال خوردن یک نماد است از دسته ای از مسائل، خوردن یکی از ورودی های انسان است. خوردن دم دست ترین، ساده ترین و کودکانه ترین آن ها است یعنی از همان کودکی خوردن را دارد ، این یعنی این دستور نقطه ی صفر و آغاز برای حرکت است که انسان ها همه ، در آن مشترکند ، چه کودک و بزرگ همه مشترکند. بچه هم میخورد اما بچه نمیتواند توجه به حلال بودن و حلال نبودن داشته باشد و این به عهده ی پدر و مادرش است که این را رعایت کنند اما خود خوردن نماد و آغازی است بر ورودی های انسان که حواسمان باشد ، هر ورودی که داریم باید حلال باشد و إلا هر چیزی که غذای انسان می شود مثل شنیده می شود و دیده می شود هم غذا ی انسان محسوب می شود ، منتها غذای هر حسی مطابق با خودش است؛ حس چشایی ما مربوط خوردن است ، شنیداری ها مربوط به گوش است و بینایی ما مربوط به چشم است ، حس بویایی مربوط به بینی است ، لمس ها مربوط به حس است؛ هر کدام از این ها ورودی هستند و همانطور که گفته شد ، ورودی ها باید حلال باشد، منتها از همه مهم تر بخاطر شروع حرکت ، تمرکز بر مسئله و اینکه اهمیت آن ویژه است و اگر این شروع شده ، شروع در بقیه حواس امکان پذیر می شود، همین «فکل حلالا» است؛ همین خوردن ظاهری غذا است.

گاهی می بینید که مثلا کسی غذایی دیگری که در غذایی مشترک است می خورد و برای آن شخص کم می آید، آیا به نظر شما این حلال است.

من یک موقعی منتظر بودم تا زمان سخنرانی شروع شود و بروم که یکی از مداحان که بعداز ما برنامه داشت، آمد و گفت: چرا سخنران ها رعایت نمی کنند و طول می دهد، گاهی وقتا از زمانی که به آن ها داده شده می گذرند و تمام نمی کنند، آیا این حق الناس است یا نیست؟ حلال است؟ مردم آمده اند از این ساعت تا این ساعت پای سخنرانی ایشان بنشینند و ساعت بعدی آن برای مداحی آمده اند. البته غیر از اینکه مداح ها هم طول می دهند، سر جای خودش اما بالاخره وقتی حد قرار داده شده است و مردم به لحاظ این حدود آمده اند مثلا یکی نمیخواهد سخنرانی گوش بدهد، به همین خاطر دیر آمده است و منم می بینم که جمعیت زیاد شده است، حال ول نکنم. این هم بالاخره یک نوع حق الناس است.اگر حواسمون نباشد بین خودمون نیز امکان پذیر است،

اینکه گفته می شود، اگر می خواهید بخورید ، حلال بخورید «فکل حلالا» گاهی اون پولی که صرف اون شده است ، باید حلال باشد که تهیه غذا حلال باشد؛ گاهی هم پول حلال صرف شده و آن چیز خریداری شده اما این خودش حلال نیست یعنی تهیه شدن آن از چیزی بوده که حلال بوده مثلا چیز خارجیی بوده است که در بازار مسلمان ها هم نبوده و جوری است که مثلا به ضد مسلمانان هم مربوط می شود و ذبحش هم شرعی نبوده است چون با اسم خدا نبوده است. درست که با پول حلال خریداری شده اما پول حلال دادن ، حلال نمی شود چون این خودش حرام است یا نه این با پول حلال خریداری شده و این جنس هم حلال بود اما می دانم که برای من ضرر دارد و ضررش هم قابل اعتنا است، این هم حرام است ؛ چون ضرر زدن به خود حرام است.

این هم یکی از مصادیق «فکل حلال» است. پس  «فکل حلالا» مراحلی دارد. یکی از مراحل این است که تهیه و پول آن حلال باشد ، مرحله بعد این است که جنس حلال باشد و مرحله دیگر این است که برای انسان ضرر نداشته باشد اگر هم ضرر داشت به مقدار ضررش گاهی ممکن است ضررش جزئی باشد که مکروه می شود و گاهی هم ضررش کلان است و حرام می شود. پس حلال خوردن فقط این جوری نیست که به پول برگردد.

یک تعبیری در فلسفه داریم که می گوییم که «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» یعنی مرحله آغازین حرکت او به سمت خدا از همین جسم است لذا نطفه ی او هم که بسته می شود در رحم مادر از همان جسم آغاز می شود و از نطفه به علقه و از عقله به مضغه و به لحم و عظام و بعد می رسد به «ثم انشاناه خلقا اخر»[۱] یا «نفختُ فيه من روحي» و نفخ روح  می شود، درست است که از جسم شروع شد اما پایان آن می شود «نفخ روح» و روحانی می شود.

در حرکت کمالی هم انسان باید از حرکت های ساده ظاهری شروع بکند که مربوط به بدن است و این منجر به حرکت و کمالی روحی می شود. اگر مرعات کمال ظاهری نشود و رعایت ظاهری نشود، هیچ گاه کمال روحی محقق نمی شود. پس اگر رعایت جسم و بدن نشود، چه در حلال خوردن و گرسنه نبودن و … که فرمودن امکان سیر باطنی ، وجود ندارد. مهم ترین این مطلب همین جاست چرا که مثلا وقتی ماشین می خواهد حرکت کند، سنگین ترین دنده ، دنده یک است، سنگین ترین دنده یعنی اینکه انرژی زیادی می برد اما حرکت کمی تولید می شود، چرا؟!

چون می خواهد صرف غلبه ی وزن ماشین بشود تا ماشین کنده شود. در حرکت سلوکی هم قدم های اول سخت ترین قدم هاست اما اگر قدم های اول که سخت است و کندن از بدن است ، صورت گیرد. قدم های دیگر راحت صورت میگیرد لذا عمده ی افراد در همین قدم های اول باقی می مانند و بالاتر نمی آیند.

پس خداوند قدم را جوری قرار داده است که امکان پذیر برای همه باشد، شدنی باشد، محسوس و ملموس باشد، از جنس باشد؛ این قدم را قرار داده و گفته است، «فکُل حلالا».

نکته دیگر. بعضی سؤال می کنند، چگونه تمرکز پیدا کنیم؟ حواس ما پخش است و تمرکز کم پیدا می کنیم. می فرمایند یکی از آثار و رفتاری که برای انسان تمرکز می آورد این است که انسان از خوردنش شروع بکند و از خوردن مراقب داشته باشد ، ما بین این ورودی ها. اگر کسی در خوردن ها مراقبت پیدا کرد، در مسائل بعدی با تمرکز بهتر می تواند رشد کند.

پس اگر طالب علم ، دنبال سلوک و لقاء الهی است، باید از خوردن آغاز کند. این قدم اول است و سنگین ترین قدم است.

این را هم بدانید ما هر فعلی و هر کاری که انجام می دهیم ، حتما یکی از احکام خمسه بر آن عمل ، بار می شود یعنی واجب است یا حرام یا مباح یا مکروه یا مستحب. و هر فعل آن متعلق به هر یک از این ها می باشد. امکان این نیست که فعلی اختیارا از انسان سر بزند اما یکی از این احکام نباشد.
اگر یکی از این احکام را دارد، یعنی هر فعلی از انسان سفر به سوی خداوند است، چون حکم دارد و باید مطابق با حکم انجام داد ، حالا خود خوردن ممکن است ، هر یک از این پنج حکم در آن وجود داشته باشد. خوردن گاهی واجب است یعنی اونجایی که بدن انسان نیاز دارد به گونه ای که اگر نخورد مریض می شود یا بدن از بین می رود، وجوب خوردن بر گردن او می آید حتی به گونه ای که این وجوب خوردن بر چیزی که حرام است هم شامل می شود و بر واجب می شود البته به قدر ضرورت که ضرورت از او برداشته شود ؛ حال اگر شیء حلال بودن خوردنش به طریق اولی وجوب پیدا می کند. گاهی سلامت انسان در گرو این است که انسان بخورد، اینجا استحباب پیدا می کند، چون انسان نمیتواند که سلامتش را به راحتی در خطر بیاندازد به خصوص که سلامتش در خطر نیست بلکه ممکن است موجب ضعیف یا اذیت شدن او شود ، که در این صورت خوردن استحباب هم دارد. یا مثلا مهمان در خانه ی کسی شده ایم خوب است که چیزی بخوریم تا برساند که من مثلا علاقه دارم به تو. در این باره یکی نزد امام صادق(ع) آمده بودند و مهمان داشتند و حضرت برنج داشتند و تعارف کردند اما مهمان رد کرد و گفت سیرم و…، حضرت فرمودند حالا به قدر کسی که کسی دیگر را دوست می دارد، وارد خانه اش می شود و چیزی می خورد، بخورید. مقداری خوردن و بازی کردن نشانه ی ابراز علاقه است نه اینکه به زیاد بخورد برای اینکه علاقه ی زیاد ابراز کند، به اصطلاح از دیگر از باب جوع نباشد و از روی سیری بخورد.

یک خوردن مباح داریم که قدری گرسنه است و قدری غذا موجود است، او می تواند بخورد و برایش مباح است نه استحباب دارد بخاطر اینکه جوعش زیاد نیست و نه اینکه مکروه است چون در حقیقت برای او ضرری وجود ندارد. یا مثلا انسان غذا خورده ولی کمی جا دارد تا سیر شود، این بخورد و سیر شود کمی اذیت می شود ، این خوردنی که اذیت بکند انسان را ، اگر به مرتبه ضرر جدی نرسد مکروه می شود.

یا خوردن از روی تفریط زیاد، مثلا آجیل خوری مکروه است مخصوصا در سلوک و زمانی که ضرر جدی بر آن باشد یا مثلا خودش حرام باشد، خوردن آن حرام می شود. پس یکی از احکام خمسه به آن نیز تعلق می گیرد و قابل تصور می باشد.

یکی از روایاتی که از  پیغمبر اکرم (ص):« الْعِبَادَةُ سَبْعُونَ جُزْءاً أَفْضَلُهَا طَلَبُ الْحَلَالِ» عبادت هفتاد جزء دارد که برترین جزء آن طلب روزی حلال است.[۲]

روایتی دیگر است که قال ا… تعالی: یا احمد ان العبادة عشرة أجزآء: تسعة منها طلب الحلال فأذا طیبت مطعمک و مشربک فأنت فی حفظی و کنفی» ؛ اگر در خوردن مراعات کردی و آنچیزی که می خوری حلال باشد یعنی پولی که صرف آن می کنی ، خود چیزی که میخوری حلال باشد و کیفیت خوردن نیز درست باشد، نوشیدنی هات حلال باشد، در حفظ و کنف من هستی.

ما نمی دانیم حفظ و کنف خداوند یعنی چی! وگرنه این حدیث کفایت می کرد که اگر کسی می خواهد اهل سلوک شود، آخرین مرتبه آن این است که در مرتبه ی حفظ و کنف الهی قرار بگیرد یعنی خدا خودش حافظ باشد و دیگر چیزی به او آسیب نخواهد زد یعنی مسیر او به گونه می شود که تمام هستی با او همراه است، چون خدا، مبدأ و خالق همه ی هستی است. چرا که وقتی خداوند می فرماید « فأنت فی حفظی و کنفی»، چه کسی جرئت ضرر زدن و در مقابل او قرار گرفتن را دارد. یعنی بدن و جان او نیز از هر آسیبی مصون می شود؛ پس عمدتا راه ورود شیطان از راه خوردن است لذا بر آدم (ص) بر چی وارد شد، می فرماید تا شیطان شنید در بهشت خدای سبحان به آدم خطاب کرد که « وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ»[۳] از این میوه های بهشتی هر چقدر می خواهید بخورید اما فقط به این درخت نزدیک نشوید. شیطان در این هنگام در زمین بود و تا این را شنید که آدم می خورد، روایت دارد که شیطان ساز و دهل زد و گفت اگر می خورد، می خوابد و خوردن و خوابیدن ؛ دو راه نفوذ من است یعنی راه نفوذ شیطان با خوردن هم می باشد و لذا پذیرایی خداوند با چیست؟! ماه مبارک رمضان که ضیافة الله است. مگر انسان زمانی که به جایی مهمانی می رود و هر کریمی که میزبان است با بهترین چیز پذیرایی نمی کند ، کریم هر چه که در خانه داشته باشد برای مهمان می آورد. خدا می فرماید بهترین چیزی که برایتان می آورم چیست؟ نخوردن و نیاشامیدن در این مدت زمان است. چرا این پذیرایی را می کنند، چون راه نفوذ شیطان بسته می شود. لذا می فرماید «سدوا مجاریه بالجوع» با گرسنگی راه های نفوذ شیطان را ببندید. پس عمده ی راه نفوذ شیطان با خوردن است و اینجا می فرماید اگر کسی مراقبت کرد و طعامش را طیب قرار داد و در خوردنش مراقبه داشت و بی مراقبه نبود، گاهی ممکن است طعام انسان هم خوب باشد اما انسان مراقبه نداشته باشد ، مثلا می گویند غذای اینجا را مرکز مدیریت می فرستد یا سفارش می دهند از جای خوبی برایتان می آید، این کافی نیست یعنی اون کسی که می خورد خودش باید مراقبت داشته باشد، این مراقب بودن هر چند که دیگران مراقبت کردن که درست باشد اما خودش حواسش است که در وقت نشستن در وقت درست خوردن و… یعنی مراقبه دارد نسبت به غذاهایش ، پس در این صورت « فأنت فی حفظی و کنفی» این بالاترین کمال است که از رعایت در خوردن ایجاد می شود.

روایت بعدی حدیث قدسی معراجی است که خطاب خداوند متعال با پیغمبر اکرم (ص) در معراجی است که پیغمبر داشت.می فرماید«يا أحْمَدُ! إنَّ الْعِبادَةَ عَشْرَةُ أجْزاء.تِسْعَةٌ مِنْها طَلَبُ الْحَلالِ فَإنْ طَيَّبْتَ مَطْعَمَكَ وَمَشْرَبَكَ فَأَنْتَ فِي حِفْظِي وَكَنَفِي.قالَ: يا رَبِّ! وَما أوَّلُ الْعِبادَةِ؟قالَ: أوَّلُ الْعِبادَةِ الصَّمْتُ وَالصَّوْمُ.قالَ: يا رَبِّ! وَما مِيراثُ الصَّوْمِ؟قال: اَلصَّوْمُ يُورِثُ الْحِكْمَةَ، وَالْحِكْمَةُ تُورِثُ الْمَعْرِفَةَ، وَالْمَعْرِفَةُ تُورِثُ الْيَقِينَ، فَإذَا اسْتَيْقَنَ الْعَبْدُ لا يُبالِي كَيْفَ أصْبَحَ بِعُسْر أمْ بِيُسْر.»[۴]

اى احمد! عبادت ده قسمت است ، كه نُه قسمت آن طلب روزى حلال مى باشد؛ پس، اگر خوراك و نوشيد نيت پاك و حلال باشد، در پناه و حمايت من هستى.

پس انسان باید دنبال شغل حلال ، روزی حلال ، مسکن حلال ، طعام حلال و زندگی حلال باشد بلکه همه چیز آن مراقبت در این باشد که حلال باشد.

داستانی از قبل انقلاب هست که می گویند شخصی آمد و می خواست طلبه شود و نزد استادی رفته بود تا نزد اون استاد باشد در طلبگی ، استاد از او پرسید: روزی تو و پول تو را چه کسی تأمین می کند؟ گفت: برادرم! استاد در جواب گفت: برادرت چه کاره است؟ گفت: برادرم ارتشی است. استاد گفت: اگر روزیت را او می دهد ، تو با این پول به جایی نمی رسی. آن شخص بخاطر این سخن، دیگر یک قسمتی از وقتش را می گذاشت و کار می کرد تا روزیش حلال باشد و بتواند طلبگیش را هم بکند.

پس اگر انسان مراقبت در کسب و طعامش داشته باشد، اونوقت سرعت سیرش زیاد می شود و إلا اگر اینطور نباشد، شیطان مانع می شود و حرکت ایجاد نمی شود. مثل این می ماند ماشین بین هوا و زمین باشد و دائما گاز دهیم تا حرکت کنیم و حرکتی نمی کند و این برای همان کسب حلال است.

امام کاظم (ع): «  مَنْ طَلَبَ هَذَا الرِّزْقَ مِنْ حِلِّهِ لِیَعُودَ بِهِ عَلَى نَفْسِهِ وَ عِیَالِهِ كَانَ كَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّه‏»[۵] میفرمایند : کسی که در پی روزی حلال برود تا از آن، خود و خانواده اش را بهره مند سازد، همانند مجاهد فی سبیل الله است. جهاد سخت است ، تعارف نمی کند ، واقعا می گوید روزی حلال کسب کردن مثل جهاد سخت است.

یعنی اگر کسی دید برای او راحت است، بداند یک جای کار می لنگد، مراقبه نمی خواهد بکند و فکر می کند همه چی درست است، بداند یک جای کار می لنگد. وقتی میگه مثل کسی که میخواهد جهاد بکند، چقدر این شخص مجاهد باید مراقب باشد تا جانش حفظ بشود و بتواند غلبه هم بکند، در اینجا هم می فرماید کسی که می خواهد روزی حلال بدست بیاورد مثل مجاهد فی سبیل الله است ، یعنی سخت است لذا اجرش با مجاهد مساوی است نه اینکه او می خورد و می خوابد مثل مجاهد فی سبیل الله است، نه! بلکه واقعا سختی هایی که در کسب است او هم باید تحمل بکند. لذا ۹ جزء از اجزاء عبادت می شود، این ۹ جزء شدن از باب تعارف نیست بلکه به این خاطر است که اینقدر سخت است.

در روایت بعدی؛ الإمامُ الرِّضا عليه السلام :« إنّ الذي يَطلُبُ مِن فَضلٍ يَكُفُّ بهِ عِيالَهُ أعظَمُ أجرا مِنَ المُجاهِدِ في سبيلِ اللّه ِ»[۶] می فرمایند : كسى كه براى تأمين مخارج خانواده اش در طلب روزى خدا بر آيد ، پاداشش بيشتر از كسى است كه در راه خدا جهاد مى كند .

حواریون حضرت عیسی(ع) با عیسی می رفتند و روزیشون به موقع و به وقت خداوند برایشان نازل می کرد؛ حضرت عیسی (ع) خطاب به حواریون فرمود: شما غصه ی غذاتون را می خورید؟ حواریون گفتند: یا عیسی! از ما مقرَّب تر پیش خداوند کسی می باشد، با تو که همنشین هستیم که پیامبر و رسول اولوا العظم خدایی، غذامون را هم خودش می فرستد ، از ما مقرب تر کیست؟ عیسی(ع) در پاسخ فرمود: از شما مقرب تر کسی است که خودش با کسب و کارش غذایش را تهیه می کند.

این نگاه که انسان حواسش باشد، نه اینکه خیالش راحت باشد میاد و میره. اولا توکل انسان کم می شود، ثانیا مراقبه ی انسان کم می شود، ثالثا هیچ دغدغه ای نسبت به غذا و کسب حلال یکی از راه های مراقبه و حرکت به سوی خداست . اگر حواسش نباشد، آن را از دست داده است. من نمیگم بروید کار کنید و نمی گویم که غذای اینجا را نخورید ، نه! راهی را پیدا کنید که به فکر غذا بودن به طوری مراقبه در آن پیدا شود، چون ۹ جزء از عبادات است.

روایت قبل فرمود «کالمجاهد» در این روایت فرمود « أعظَمُ أجرا مِنَ المُجاهِدِ»؛ معلوم می شود کسب روزی حلال حتی از مجاهد فی سبیل الله ، سخت تر می باشد.

اگر به شما بیایند و بگویند، بیایید جنگ تا پای جان، این لحظه به لحظه مردن است…

مرحوم علامه طباطبائی (رضوان الله علیه): اگر انسان تحت امر خداوند باشد، می فهمد که هر لحظه ،مردن است. چون لحظه لحظه باید ببیند که خداوند چی اراده کرده و او نیز آن را بخواهد اما این هایی که سوفی هستند و یک اربعین می گیرند یا دو سال ریاضت می کشند و بعد یک چیز هایی پیدا می کنند ، یک بار است و اینها چیز های ساده ایست، چرا که دینداری هر لحظه مردن است.

یکی از راه های دینداری ، کسب روزی حلال است که از اعظم آنها است و ۹ جزء از ۱۰ جزء عبادت است، یعنی انقدر سخت است، شاید عبادت انقدر دغدغه نخواهد هر چند اخلاص آن دغدغه زیادی می خواهد اما در مقابل کسب و زندگی حلال انقدر که سخت است و دغدغه بسیار می خواهد، خیلی کم است.

روایت بعدی: عنه صلي الله عليه و آله : إنَّ اللّه َ تَعالى يُحِبُّ أن يَرى عَبدَهُ تَعِبا في طَلَبِ الحَلالِ . [۷]

رسول خدا صلي الله عليه و آله : خداوند متعال ، دوست دارد كه بنده اش را در جستجوى مال حلال ، خسته ببيند .

روایت بعدی می فرماید: « وَ قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنَّ لِلَّهِ مَلَكاً يُنَادِي عَلَى بَيْتِ اَلْمَقْدِسِ كُلَّ لَيْلَةٍ مَنْ أَكَلَ حَرَاماً لَمْ يَقْبَلِ اَللَّهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لاَ عَدْلاً» [۸] اگر کسی لقمه ای حرام بخورد ، نه توبه از او پذیرفته می شود حتی فدیه هم قبول نمی شود. باید این لقمه حرام از وجودش ذوب و تمام شود تا بتواند توبه کند. لقمه ی حرام بر خلاف بعضی گناهان است که صرف توبه ی آن موجب جبران آن می شود ، چرا که در لقمه حرام صرف توبه فایده ای ندارد ، چرا که وقتی وارد جان شد، اثر در وجود می گذارد و اگر هم توبه کردی باید اون حرام را اداء کنی برای شخصی که بوده است و درست است که اثر مانعیتش برداشته می شود اما در درون انسان هنوز باقی است و کارش را ادامه می دهد.

در روایت دیگری داریم که عنه صلى الله عليه و آله : «مَن لَم يُبالِ مِن أينَ اكتَسَبَ المالَ لَم يُبالِ اللّه ُ مِن أينَ أدخَلَهُ النّارَ ».[۹]

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر كس باكى نداشته باشد كه از كجا كسب مال مى كند، خداوند باكى ندارد كه از كجا به دوزخش بَرَد.

یعنی لقمه ی حرام وارد آتش دوزخ شدن است، اگر کسی مراقبه نداشت در درآمد هایش خدا هم رهایش می کند تا وارد آتش بشود. این ها جای بحث دارد.

در روایت دیگری دارد:  «أن أهل الرجل و أولاده یتعلقون به یوم القیامة، فیوقفونه بین یدی اللّه تعالی»، روز قیامت یقه ی آدم را می گیرند.

می گویند « و یقولون: یا ربنا، خذ لنا، بحقنا منه، فإنه ما علمنا ما نجهل، و کان یطعمنا من الحرام و نحن لا نعلم. فیقتص لهم منه » [۱۰]

خدایا حق ما را از این بگیر ما بچه بودیم و نمیدانستیم ، اولا جهل ما را برطرف نکرد و به ما چیزی نگفت و ما را عالم به آن نکرد و از حرام به ما داد و ما نمی دانستیم، پس خداوند به همین خاطر قصاص می کند.

در روایت دیگری از امام باقر علیه السلام می فرمایند:

الإمامُ الباقرُ عليه السلام : «الذُّنوبُ كُلُّها شَديدةٌ و أشَدُّها ما نَبَتَ عَليهِ اللَّحمُ و الدمُ »[۱۱]

امام باقر عليه السلام : همه گناهان بدند و بدترين آنها گناهى است كه بر آن گوشت و خون برويد . این یعنی لقمه ی حرام و این که می روید تا ذوب نشود ، انسان در مقابل خداوند و همه هستی قرار گرفته است. همه ی عالم خودشون را به انسان می رسانند تا از طریق انسان به کمال برسند. اگر انسان این ها در وجود خودش راه دارد و اینها را برد به جهنم، می دانید چقدر این انسان مورد لعن واقع می شود که خدایا این ما را ضایع کردی یعنی همه ی اینها که در خدمت ما هستند ، ما قافله سارانشون هستیم و اطمینان به کرده اند که با ما بیایند و به کمال عالم برسند. هر دانه دانه ی برنج و لقمه لقمه ی غذا ، گندمی که در کجا عمل آمده و خدای سبحان باران فرستاده و دانه کاشته شده بعد چیده و حمل شده بعد آرد شده و نان شده و بعداز این همه مراحل به دستمان رسیده است نشان دهنده ی این است که معلوم است که عند الله از کجا حرکت بکنند و به کجا بروند، مأموریت دارند. باور میکنیم که اینها هر کدامشان با مأموریت می آیند و مثل یک رسول و پیغامبر هستند و پیغامی دارند و خودشون را رسانده اند به ما و ما هم اینجوری به راحتی به هدر میدهیم.

ابو سعید ابو الخیر[۱۲] به همراه یارانش از یک جایی عبور می کردند که آنجا تعدادی مشغول تخلیه چاه بودند و بوی تعفنی همه جا را گرفته بود و یاران بخاطر این بو ، بینیشان را گرفته بودند. ابوسعید خطاب به آنها گفت: دماغتان را از خودتون بگیرید اینها که همه گل و گیاه و خوش عطر و زیبایی بودند، شما این ها را اینگونه کردید، اینجور عَفِن کردید.

از این می فهمیم که انسان یک کارخانه است یا نور می شود یا به تعبیر تعفن.

خداوند آیت الله ممدوحی را بیامرزد، ایشان می فرمودند که « گاهی انسان فقط کارخانه کودسازی است» گاهی اینجوری می شود اما گاهی هم انسان جلوه ی الهی پیدا می کند و همه چی با انسان نور می شود و همه چیز سبقت می گیرند از یکدیگر که به انسان برسند،

در روایت بعدی رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : «مَن أكَلَ لُقْمَةً مِن حَرامٍ لَم تُقْبَلْ لَهُ صلاةٌ أرْبَعينَ لَيلةً [۱۳]و لم تستجب له دعوة اربعين صباحا[۱۴]»

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر كس يك لقمه حرام بخورد، تا چهل شب نمازى از او پذيرفته نشود و چهل صبح هم دعایش مستجاب نمی شود نه اینکه نباید بخواند ، باید بخواند اما از او قبول نمی شود. مقبولیت غیر از قضاء نداشتن است. اگر نماز نخوندن به طور جدا یک چوب دیگری میخورد اما بخاطر خوردن نماز همین نمازی هم باید بخواند، قبول نمی شود.

اگر گفتند«فَان قُبِلَت قُبِلَ ما سواها و ان رُدَّت رُدَّ ما سواها»[۱۵] وقتی نماز قبول نشود یعنی هیچی از او قبول نمی شود یعنی راهش نسبت به خداوند بسته است. یک لقمه ی حرام کافی است تا راه بسته شود نه اینکه کل شکمش را با لقمه حرام پر کند.

« لم تستجب له دعوة اربعين صباحا»؛ ما حاجت های زیادی داریم، گاهی همش آنچیزی نیست که به زبان می آوریم ، گاهی تقاضا هایی است در وجودمون، اگر لقمه حرام خورده شود ، خداوند می فرماید عالم با او هماهنگ نیست و هستی در مقابل او قرار میگیرد و به او تن نمی دهد و تمکین نمی کند. اینکه گفته می شود مستجاب نمی شود یعنی اسباب عالم در خدمت او قرار نمی گیرند و با او مخالفت می کنند.

ببینید چقدر در سلوک اثر دارد؛ اگر انسان چهل روز و شب راهش به سوی خدا قطع شود ، مگر ما چقدر عمر می کنیم؛ هر لحظه ی انسان در مقابل ابدیت باید ابدیت ایجاد کند و هر لحظه که برای عمر انسان قرار داده شده است برای کسب این ابدیت است تا مثلا اگر جوانی از دنیا رفت، تقدیرش این است که در جوانی ابدیت هم امکان کسب داشته باشد ، اگر کسی هم ۱۰۰ سال عمر می کند در این ۱۰۰ سال ابدیت برای او تقدیر شده است؛ پس هر لحظه را که از دست می دهد به همین مقدار از ابدیت از داده است. حالا شما حساب کنید اگر نامتناهی بخواهد به ۱۰۰ سال تقسیم شود و هر سال هم ۳۶۵ روز که می شود ، ۳۶,۵۰۰ روز می شود و اگر چهل روز از ۳۶,۵۰۰ روز را از دست بدهد، اون نامتناهی تقسیم بر این ، چقدر از دست رفته است، بی نهایت می شود و الا اگر حد داشته باشد، ضرب این حد دار ها با یکدیگر نا متناهی ایجاد نمی کند. پس اگر ۴۰ روز از دست بدهد ، هر لحظه و هر ساعتش ، انقدر عظیم است چه برسه به شبانه روزش.پس لقمه ی حرام انقدر تأثیر دارد، پس باید مراقبه در خوردن و کسب حلال یکی از دغدغه های وجودی انسان باید باشد و در وجودمان باید عمیق و شدید باشد.

نگویید که پولمان را که خانواده می دهند و غذایمان را هم آماده می آورند. مراقبه داشتن حتی در همین ها مهم است البته نه شکاکیت به صورتی که انسان وسواس پیدا کند. مراقب بودن هم مراتبی دارد که در فراز بعدی بحث خواهیم کرد.

در روایت بعدی می فرماید: قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آله :« إذا وَقَعَتِ اللُّقْمَةُ مِنْ حَرامٍ فى جَوْفِ العَبْدِ لَعَنَهُ كُلُّ مَلَكٍ فِى السَّماواتِ وَفِى الأرْضِ وَ مادامَتِ اللُّقْمَةُ فى جَوْفِهِ لايَنظُرُ اللّه ُ إلَيْهِ وَمَنْ أَكَلَ اللُّقْمَةَ مِنَ الحَرامِ فَقَدباءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّه ِ فَاِءنْ تاب ، تاب الله الیه و ان ماتَ فالنّارُ أولی بِهِ »

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: هنگامى كه لقمه حرام در شكم انسانى قرار گيرد هر فرشته اى كه در آسمانها و زمين است او را لعنت مى كند، و تا وقتى كه آن لقمه در شكم اوست خدا به او نگاه نمى كند، و هركسى كه لقمه حرام بخورد بسوى خشم خدا رفته است، پس اگر توبه كند خدا مى پذيرد، و اگر قبل از توبه بميرد، آتش به او سزاوارتر است.ملائکه ی آسمان و زمین ، مدبِّرات آسمان و زمین هستند یعنی مدبِّرات آسمان و زمین همگی انسان را لعن خواهند کرد و در مقابل انسان قرار می گیرند. اگر انسان یک لحظه چشمش باز می شد و این مقابله را می دید ، زهره اش می ترکید که دیگر همچین کاری نکند. این ترس مهم است، اگر در ما شکل بگیرد، این ترس کمال آور است و هم خودمون به کمال می رسیم و هر جا که می نشینیم، خود وجود ما اثرش را می گذارد؛ بی موالات نباشیم ، نگوییم که به ما ربطی ندارد؛ حواس آدم باید جمع باشد.

« وَ مادامَتِ اللُّقْمَةُ فى جَوْفِهِ» تا زمانی که این لقمه در درون ما هستش و ذوب نشده است و از بدن خارج نشده « لايَنظُرُ اللّه»خدا به اون نگاه نمی کند، این بدتر از لعن ملائکه است. خدا نگاه نمی کند سلوک را زیر و رو می کند ؛ لذا دارد که « فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنْظَرِينَ» [۱۶] کسانی که کافر از دنیا می روند ، آسمان و زمین بر او گریه نمی کنند یعنی بر مؤمن گریه می کنند، این لعنی که گفته شد همین « فَمَا بَكَتْ» است .

« إلَيْهِ وَمَنْ أَكَلَ اللُّقْمَةَ مِنَ الحَرامِ فَقَدباءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ» محشور با اسماء غضبیه حق تعالی می شود. « فَاِءنْ تاب» اگر توبه کرد البته این توبه همانطوری که امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: گوشت را آب کرد و مقابل آن رشد را ایجاد کرد و جبران کرد.« فَاِءنْ تاب ، تاب الله الیه و ان ماتَ فالنّارُ أولی بِهِ »

دو نکته دیگر بگویم و عرضم تمام، می فرماید اگر کسی یک لقمه حرام را ترک بکند، أحبّ از پیش خداوند بیش از ۲ هزار رکعت نماز. ۲ هزار رکعت نماز مستحبی بخواند چقدر وقت میگیرد ، چقدر مراقبه میخواهد اما می فرماید:«  تَركُ لُقمَةِ الْحَرامِ اَحَبُّ اِلَي اللهِ مِن صَلاةِ اَلْفَيْ رَكعَةٍ تَطَوُّعاً» [۱۷] این دو هزار رکعت چه سیری را در انسان ایجاد می کرد از جهت سلوک الی الله ، می فرماید ترک لقمه ی حرام این اثر را دارد، منتها یک موقع آدم می گوید من اصلا توجه ندارم ، این ترک لقمه ی حرام نیست، انسانی که توجه دارد و با مراقبه غذای حلال می خورد، این اثر را دارد.

در روایت بعدی هم می فرماید: عنه صلى الله عليه و آله : لَرَدُّ دانَقٍ من حَرامٍ يَعْدِلُ عندَ اللّه ِ سُبحانَهُ سَبعينَ ألفَ حجّةٍ مَبْرورَةٍ »[۱۸]
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر آينه، ردّ كردن يك یک ششم درهم ، که خیلی بی ارزش است لقمه حرام، نزد خدا برابر است با هفتاد هزار حجّ مقبول است. چقدر حج رفتن سخت است و هزینه میخواهد ، زمان می خواهد.

این مقدمه ی هر کار سلوکی است، هر قدمی که میخواهید بر دارید ، حتما باید از مراقبات در حلال و حرامِ خوردن شروع کرد که ۹ جزء از ۱ جزئی است که امام صادق (ع) فرمودند. پس اگر بخوری «فکُل حلالاً»، این جزو دستورات سلوکی است که همه باید رعایت کنند. هر چقدر به این مطلب مراقبمون بیشتر باشد ، حرکتمان تسهیل و تسریع می شود و تا وقتی هم که این حل نشود و این مراقبه صورت نگیرد، مانع است و مثل دیوار است و انسان هر چه می رود ، به این دیوار می خورد و نتیجه نمیگیرد.

ان شاء الله خدای سبحان توفیق مراقبه در روزی حلال را نصییمان بگرداند.

ان شاء الله خدای سبحان ما را از سالکین الی الله قرار بدهد.

ان شاء الله خدای سبحان توفیق این ریاضت هایی که امام صادق فرمودند، رعایت و توفیقش را به ما عنایت بفرماید.

ان شاء الله خدای سبحان ما را از داعیان الی الله هستند بفرماید.

[۱] سوره مؤمنون

[۲] کافی، ج۵، ص۷۸

[۳] سوره بقره، ۳۵

[۴] إرشاد القلوب : ۲۰۳.

[۵] اصول كافی ، جلد، ۵، صفحه ۹۳ |وسائل الشیعه، جلد ۱۲، صفحه ۳۸.

[۶] بحار الأنوار : ۷۸/۳۳۹/۲۹ .

[۷] [ كنز العمّال : ۴ / ۴ / ۹۲۰۰ نقلاً عن الفردوس عن الإمام عليّ عليه السلام . ]

[۸] عدة الداعي و نجاح الساعي  ,  جلد۱  ,  صفحه۱۵۳

[۹] [بحار الأنوار : ۱۰۳/۱۳/۶۳ .]

[۱۰] جامع السعادات نویسنده : النراقي، المولى محمد مهدي    جلد : ۲  صفحه : ۱۷۳

[۱۱] .[الكافي : ۲/۲۷۰/۷ .]

[۱۲] ابوسعید فضل‌الله بن احمد بن محمد بن ابراهیم میهنی (ابوسعید فضل‌الله بن ابوالخیر احمد)

[۱۳] .[كنز العمّال : ۹۲۶۶ .]

[۱۴] ( دارالسلام نوری ، ج ۴، ص ۲۱۳ )

[۱۵] أمالی صدوق، ص ۶۴۱

[۱۶] سوره دخان ، ۲۹

[۱۷] عدة الداعي ۱۲۸

[۱۸] [الدعوات : ۲۵/۳۶ .]

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 25

بسم الله الرحمن الرحیم

خیر مقدم می گوییم به دوستانی که تشریف آورده اند و سال جدید را با یک عزم راسخی که ما غلبه کردیم بر کرونا ، آغاز کنند.

با اینکه چند جلسه ای است که از حدیث عنوان بصری دور افتاده ایم ، این جلسه نیز می خواهیم در رابطه انگیزه صحبت کنیم تا جلسات بعدی بیشتر به حدیث عنوان بصری بپردازیم.

مصادیق نظام طلبگی

یکی از بحث هایی که در رابطه با بحث طلبگی وجود دارد این است که، مصادیق نظام طلبگی در زمان حضرات معصومین چگونه بوده است و چگونه با این ها برخورد می کردند و حال حضرات در ارتباط با طلبه های آن  زمان چگونه بوده است. راویان احادیث ، طلبه های اون موقع بوده اند و خدمت حضرات می رسیدند . مانند: جابر بن یزید جعفی ، محمد بن مسلم. از صبح تا شب نزد حضرت می نشستند و سوال می کردند و غیر از اینکه خودشان سائل بودند و سوال می پرسیدند هر کس نزد حضرت حاضر می شد و سوالی می کرد، اینها یادداشت می کردند و در رابطه با محمد بن مسلم نقل می شود که چهار سال خدمت امام باقر(ع) و امام صادق (ع) بوده اند و در همین دوره پر روایت ترین راوی ایشان بوده است یعنی طلبگی او بسیار قوی بوده است.

 کسانی دیگری هم نزد حضرت بوده اند اما می بینید که روایات آنچنانی از آنها نقل نشده است یا اگر هم شده نادر است اما ببیند که چقدر محمد بن مسلم روایت نقل کرده است و همینطور بعضی از راویان دیگر.

پس طلبه ها در بهره مندیشان از درس حضرات خیلی متفاوت بوده اند و به همین مقدار تأثیر گذار بوده اند. اگر به ما می فرمایند که هر کس که یک روایت نقل کند و شیعه ی ما را از تحیّر نجات دهد، خدای سبحان چه معامله ای با او خواهد کرد و برای او چه مقاماتی قرار خواهد داد. کسی را که در یک جا یا یک بن بست یا حیرت قرار گرفته است، دستش را گرفته و او را یک قدم جلو بیاورد و او را از حیرت خارج کرده باشد.

حالا ببیند کسی که این همه روایت داشته باشد، این همه آثار داشته باشد، تعدادی زیادی حیرت را از عالمان رفع می کند. این روایات دست عالمان را پر کرده است، ببیند چه آثاری برای او ایجاد می کند. برای نمونه، یک نمونه از رفتارات حضرات نسبت به شاگردانشان  را برایتان نقل می کنم تا ببیند چقدر مهربان بوده اند در همان روایتی که نقل کرده ام.

تعلّم و جزاء آن

«مَن تَعَلَّمَ مَسألةً واحِدَةً قَلَّدَهُ اللّهُ يَومَ القيامةِ ألف قلادة من النور»[1] یک مسئله را به کسی یاد بدهد، خدای سبحان هزار گردن بندی از نور برای او قرار می دهد، گردنبند نوری این نیست که زینت باشد بلکه یعنی نور از وجود او متساطع می شود، همچنان که در قرآن کریم می فرماید «يَسْعَىٰ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ»[2] نور آنهاست، دیگر در آنجا نور خورشید وجود ندارد بلکه نور به چی قائم است، اگر کسی گردنبد های نوری می دهد بخاطر اینکه یک مسئله به او یاد داده است، بخاطر این است که علم نور است. یک کسی که علم یاد داد یعنی حقیقت نور را ایجاد کرده است به همین خاطر خداوند در قبال یک مسئله یاد دادن، هزار گردنبند نوری برای او قرار می دهد «و غفر له ألف ذنب و هيّأ له مدينة من ذهب، و كتب له بكلّ شعرة على جسده حجة (و عمره)» [3]  برای هر مویی که در بدنش باشد، برای او حج قرار می دهد، چون وجود او نوری شده است یعنی حتی مویی که بر تن او می روید، نازله ی این مرتبه ی علم اوست. ببینید عالم بدنش هم بدن نوری است. نگاه نکنید که مثل بقیه ی انسان هم مریض می شود و می میرد. وقتی کسی وجودش نوری شد، اثرش این است که تمام نشست و برخاستش هم نور شده و اثر علم در آن است و دیگران از آن استفاده می کنند. به همین خاطر وقتی که سر سفره ای می نشیند و بلند می شود، بقیه بهره مند می شوند از این برخاستن، حتی بدون اینکه کلامی رد و بدل بشود. علم اینگونه در وجود انسان نورانیت ایجاد می کند و اثر می گذارد.  این روایت را تتفلی بود.

روایت علی بن مهزیار

روایتی که می خواهم در محضرش باشیم از علی بن مهزیار است. روایت معروفی است که می فرماید علی بن مهزیار پس از بیست حجّ نرسیدن خدمت امام زمان (عج)، سال بیست و یکم دیگر نمیخواست برود و به خود گفت دیگر نمی شود امام را در غیبت صغری دید. خطاب به او آمد که علی بن مهزیار امسال هم بیا، در آخرین لحظات راه افتاد و در آخرین لحظات حجّش بود و در حال برگشت بود که واسطه ای آمد و گفت حضرت (عج) تو را خواسته است. این نشان می دهد که با اینکه بیست سال با یک اشتیاق حجّ رفته است، حساب کنید اگر حدود سال 260 باشد که امامت حضرت ولی عصر(عج) باشد، تا 280 زنده بوده است اما این علی بن مهزیار که داریم ما می خوانیم از شاگردان امام جواد(علیه السلام)  و امام هادی و امام حسن عسکری(علیهم السلام) بوده است. نقل می کنند که سال 254 ، یک سال قبل از تولد امام زمان(عج) از دنیا رفته است، حالا بعضی می گویند که یکی از اینها علی بن مهزیار است یا علی بن ابراهیم بن مهزیار است یعنی پسر برادرش است. حالا این دعوا هم وجود دارد، گفته ایم که در ذهنتان باشد.

در رابطه با علی بن مهزیار، امام جواد(ع) نوشته اند. می خواهم دو ، سه تا از این نامه ها را برای دوستان بخوانم که ببیند امام جواد(ع) با یارانش چگونه برخورد می کردند. یکی از آن نامه ها در جواب سوالی است که علی بن مهزیار پرسیده است. دارد که حسن بن شمّون نقل می کند که نامه را که برای علی بن مهزیار بردم و خواندم، قرأتُ هذه الرسالبة الی علی بن مهزیار عن ابی جعفر ثاني بخطّه»[4]، معلوم می شود که حسن بن شمّون نامه را گرفته بوده و نزد امام برده بوده و جواب را به علی بن مهزیار رسانده و در حال قرائت آن است. «بخطّه» در آخر نامه می نوشتند به این معنا که من این نامه را به خط خودم برایت نوشتم. این خودش یک افتخار ویژه بود، چون حضرت کاتب داشتند و حضرت می گفتند و آنها می نوشتند اما وقتی جایی حضرت گفته اند بخطه این ویژگی است و اکرام ویژه ای در آن دوره بوده است.

متن نامه امام جواد به علی بن مهزیار

«بسم اللَّه الرحمن الرحیم ، یا علیّ ، أحسن اللَّه جزاک ، وأسکنک جنّته ، ومنعک من الخزی فی الدنیا والآخره ، وَ حشرک اللَّه معنا . یا علیّ ، قد بلَوتک و خیّرتک فی النصیحه و الطاعه و الخدمه و التوقیر و القیام بما یجب علیک ، فلو قلت : إنّی لم أر مثلک لرجوت أن أکون صادقاً ، فجزاک اللَّه جنّات الفردوس نزلاً . فما خفی علیّ مقامک و لاخدمتک فی الحرّ والبرد فی اللیل والنهار ، فأسأل اللَّه إذا جمع الخلائق للقیامه أن یحبوک برحمه تغتبط بها ، إنّه سمیع الدعاء. [5]

بیان نامه

یا علی بن مهزیار خداوند تو را بهترین جزاء را بدهد و در بهشتش ساکن بکند و از رسوایی و خاری در دنیا و آخرت تو را نجات بدهد، (اینها مهم است اما فعلا محل بحث ما نیست)، تو را با ما حشر بکند. یک موقعی است که ما می خواهیم با حضرات محشور بشویم، این دعای دائم ماست که زیر سایه ی حضرات باشیم و با آنها محشور بشویم. اما در اینجا حضرت می فرماید که «وَ حَشَرکَ اللَّهُ معنا»، دعای امام قطعا مستجاب است، چون از مشهودش می بیند و دعا می کند. تعارف ندارد. اگر اینجا امام می فرماید « وحشرک اللَّه معنا»  «معي» هم نه بلکه «معنا» ؛ «قد بلَوتک» من تو را خیلی امتحان کردم «وَ خَیَّرتُکَ» و تو را انتخاب کردم، یک رعیت مثل من و شماست ، تازه علی بن مهزیار و پدرش ، هر دو مسیحی بودند، و بعدا که وارد مدینه شدند، مسلمان شدند، یک مسیحی که بعدا مسلمان شده به این مقام می رسد « وَ حشرک اللَّه معنا . یا علیّ ، قد بلَوتک و خیّرتک فی النصیحه والطاعه والخدمه والتوقیر والقیام » برای خیر خواهی تو را انتخاب کردم ، در همه ی جهات تو خوبی، در خدمت، خادم بودن کامل و خوبی ، در وقار خوبی، در قیام و آنچه که وظیفه ی توست خوبی، در طاعت ….، شهادت امام است، این خیلی است.هر چی بر تو واجب بوده انجام دادی و در هیچی کوتاهی نکرده ای، خیلی تعریف بالایی است.« فلو قلت : إنّی لم أر مثلک لرجوت أن أکون صادقاً ، فجزاک اللَّه جنّات الفردوس نزلاً»[6] اگر بگویم که مثل تو را ندیده ام، اینقدر که در تمام جهات خوب هستی، درست گفته ام. این همه شیعه ، این همه شاگرد ، این همه آدم های بزرگ در آن زمان بوده است چون بعداز امام رضا(علیه السلام) بوده است و امام رضا (ع) یک سلطه ای پیدا کرده بودند، به عنوان ولیعهدی که بودند، یک سیطره ای ایجاد شده بود، دیگه مثل قبل قدرت نداشتند. لذا شیعیان زیادی بودند. اسامیشان در رجال وجود دارد که همگی از شاگردان و آدم های با افتخار بوده اند، بین همه ی اینها می فرمایند، اگر من بگم «: إنّی لم أر مثلک لرجوت أن أکون صادقاً» اگر بگم مثل تو ندیده ام ، درست گفته ام. امام این حرف را می زد، یک موقع منم ، در جواب می گوییم تو نمی شناسی که می گویی اما امام وقتی می گوید فرق دارد، او احاطه و اشراف به همه دارد، عمل هر کسی اولین لحظه بر امام عرضه می شود. عمل حتی قبل از اینکه بر خود شخص عرضه شود، بر امام عرضه می شود. امام بر زیر و بم ، باطن و ظاهر، خفی و آشکار عالم است و همه ی وجود او اطلاع دارد. بعد امام که این احوالات را دارد، در حال شهادت دادن به این شکل است به جای اینکه ما تقاضا کنیم و بگوییم که به ما بدید ، امام می فرماید که شما این ها را دارید. از کجا به اینجا رسید!! آسمان که دهن باز نکرد که این بیفتد، بلکه این شخص نیز رعیت و مسیحی هم بوده است که مسلمان شده است ولی بعداز اسلامش کوشا پای شاگردی و خدمت و طاعت و اطاعت وایساد. با این جور وایسادن ، شخصی شد که اینگونه امام از او تعریف می کند. «فجزاک اللَّه جنّات الفردوس نُزلاً»[7] ، خدای سبحان به تو جنات فردوس را نُزُل قرار بدهد. «نُزُل» در قرآن و در لفظ، اولین پذیرایی است که از مهمان می کنند، یعنی وقتی کسی می رسد اولین پذیرایی که از او می شود را «نُزُل» می گویند. به قول لبنانی ها «مقبلات» یعنی پیش غذا و چیز هایی که اول پذیرایی می کنند.

می فرماید: جنات فردوس که به ما در روایات می فرماید اگر تقاضایی داشتید و بهشت را از خداوند می خواستید بهشت فردوس را بخواهید، چون بهشت فردوس بهترین بهشت است. اینجا می فرماید: «فجزاک اللَّه جنّات الفردوس نُزلاً»[8]، جنات فردوس اولین پذیرایی از تو باشد. نشان می دهد مقام آخر او نیست بلکه یکی از مقامات علی بن مهزیار است. بعد می فرماید:«فما خفی علیّ مقامک»[9] چرا این ها را برای تو بیان کردم؟! به این خاطر که هیچ چیز از تو بر من مخفی نیست. آیا این مخصوص علی بن مهزیار است یا همه ؟ قطعا همه ، حالا این خصوصیت در شاگردان دارد یا ندارد؟! ما الان شاگرد هستیم یا نه؟

این جملات امام زمان (عج) را نسبت به خودمان ببینم،:«فما خفی علیّ مقامک»[10] هیچ یک از کار های تو بر من مخفی نیست. امام می فرماید این را به تو می گویم تا بدانی که تمام وجود تو را خفی و علنش را می دانم. :«وَ لاخدمتک فی الحرّ والبرد فی اللیل والنهار»[11]  خدمات و خادمی تو نسبت به دین و اهل بیت، بر من مخفی نیست. انقدر انگیزه ات بالا بود نه سرما مانع کار تو بوده و نه گرما مانع بوده است.نمی گویید که حالا تابستان است و درس ها تعطیل است یا زمستان و سرماست و حالش را ندارم از زیر لحاف و اتاق گرم خارج شوم. پس درس اول رفت. و همینطور نه شب مانع تو بود و نه روز ، نه تاریکی تو را از پا انداخت و نه در حقیقت مرآ و منظر دیگران بودن و کار های دیگه تو را نسبت به ما سرد کرد.

«فأسأل اللَّه إذا جمع الخلائق للقیامه أن یحبوک برحمه تغتبط بها ، إنّه سمیع الدعاء»[12] من از خداوند می خواهم ، آن روزی(یوم الحشر) در صحرای محشر جمع می شوند، می خواهم از خداوند که با محبتش تو را مشمول رحمتش قرار بده که هر کسی در قیامت تو را می بیند، قبطه بخورد.

این تابلو برای ما نیست. که ما هم این حالت را پیدا کنیم. بگن خوش به حالش، خدا چه جور ازش پذیرایی کرد، بگن خوش به حال چه شاگردی بود، چه خادمی بود. چه جور خدمت کرد. نمیتوانیم ما…!! امکان ندارد که سرما و گرما مانع خادمی ما نباشد؟ امکان ندارد «حالی فی خِدْمَتِکَ سَرْمَداً»[13] نسبت به ما که دائما حال ما ، حال خدمت باشد. مثلا ببیند این ایام اربعین، که آدم به سمت پیاده روی اربعین می رود، (هر چند دو سال است که محرومیت برای اغلبمون ایجاد شده است) این ایام اربعین خادمی دائم است. یعنی چند روز انسان دائما حالت زائری یا خادمی دارد که دائما حالت حشر با امام دارد، نفس کشیدن ، خوابیدن، بلند شدن، خوردنش ، هر چیزیش با حال ارتباط است، غذا می خورد مهمان است، می خوابد مهمان حضرت در خیمه ها خوابیده است، راه می رود در مسیر حضرت و در دامنه وجود حضرت است که حرکت می کند. این می شود نمونه ای و نظیری از «حالی فی خِدْمَتِکَ سَرْمَداً»[14]، این می شود مدلی که انسان فی اللیل و النهار ، فی البرّ و البحر ، حال شاگردی و حال خادمی داشته باشد که هیچ چیزی او را از این حالت جدا نکند. این یک نمونه و رزمایش است تا انسان تمرین کند تا عمرش و زندگیش را بر این اساس شکل دهد. ببینیم می توانیم این کار را بکنیم، وقتی می خواهیم بخوابیم، خودمان را بسپار به حضرات، وقتی می خواهیم بلند بشویم، چه وقتی دوست دارن، بلند بشویم ، همان موقع بلند بشویم. ببینیم دوست دارند، چگونه سر کلاسمون باشیم، ببینیم دوست دارند، چگونه  ارتباطات هایمان باشد.همانگونه باشد و همان حالت را داشته باشیم. مثل به اصطلاح یک فنری باشیم که دائما به سمت آنها کشیده بشویم. دائما حالمان در ارتباط با آنها باشد. اگر هم چیزی ما را مشغول می کند تا ما را رها می کنند، برگردیم در ارتباط با آنها یعنی اگر هم مجبور هستیم که به اصطلاح کار هایی را انجام بدهیم که حواسمان نیست، تا رهایمان می کند انسان به حالت ارتباط و ذکر و خادمی آنها برگردد. اگر انسان اینگونه بشود، شاگرد مثل علی بن مهزیار می شود.

نامه های دیگر هم هستش که تمامی آنها زیباست.

می فرماید علی بن مهزیار بعداز اینکه خورشید طلوع می کرد، سرش را بلند نمی کرد مگر اینکه برای هزار نفر از دوستانش دعا می کرد. مثل همان چیزی که برای خودش می خواست برای آنها هم می خواست. انقدر سجده ها طولانی بوده که پیشانی او پینه بسته بوده است که مثل «رکبة البعیر» بوده یعنی مثل زانو ی شتر که پینه می بندد، پینه بسته بوده است.

بعد می فرماید: برای او مکاشفات نوریه ای پیش می آمد یا بشارت های مختلفی که امام جواد(ع) دادند یا حضرت می فرماید: «أسئل الله أن یحفظک بین یدیک و من خلفک و فی کل …» ببیند چه دعاهایی است، می فرماید: من از خدا خواستم در همه ی حالات از پشت سر ، رو به رو و … خداوند تو را حفظ کند.

در روایتی دارد که می فرماید که «نَرِقُ قلوبنا»، ما اهل بیت خیلی زود به سمت شما منعطف می شویم. کافیست که شما یک بهانه ای دست ما بدهیم تا ما به شما منعطف و مرتبط بشویم و شما را در راه قرار بدهیم و جلو بیندازیم. روایت خیلی زیبایی است که حالا فرصت بیان آن نیست، فقط این را در نظر بگیریم که در دورانی قرار گرفتیم که همه ی مشکلات عالم را ما باور داریم که با نگاه به دین و اینکه همه ی جواب ها در دین است، برای همه انسان هاست. آخر الزمان یعنی این. باور داریم که جواب سوال ها و نیاز های بشریت در دین وجود دارد. اما کی باید این ها را در بیاورد و استنباط، بیان کند.

یک کسی که نزد حضرت بقیةالله اعظم (عج) رسیده بود، از آقا پرسیده بود که از این طلبه ها راضی هستید؟ حضرت گفته بودند که چه کنم راضی نباشم! کس دیگری را نداریم. چه کنم؟! به کی میخواهم تکیه کنم؟!

امام زمان (عج) ما را سرباز خودش می داند و بدانیم که آنها قلبشان رقیق است و به دنبال بهانه ای از طرف ما هستند. بدانیم که اگر ما یک عظم جدیی بکنیم ، پاسخ همه ی اینها در دین وجود دارد و امروزه طلبه ای را از یک روستایی، از یک شهر کوچکی، از شهر بزرگی ، آورده اند و در پیشانی جهان قرار داده اند.گفته اند تو میتوانی قدم جهانی و پاسخ جهانی به همه بدهی. خب اگر آدم بخواهد همه ی افکار و ذهن ها را با همه ی تهاجمات فرهنگی که امروز است، با همه ی عرفان های مختلف با همه ی تظاهرات و زیبایی های مختلف ، اگر انسان بخواهد نجات بدهد، چقدر باید حرف متین، فطری، دقیق و الهی باشد تا جواب بدهد.

این را هم در نظر بگیرید که یک وقت نگوییم ما اینجا هستیم و جواب ما کجا به آنها می رسد، خدای سبحان به ابراهیم خلیل فرمود وقتی همسر و فرزندت را در بیابان های حجاز گذاشتی، بیا بالای فلان کوه و ندا بده «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ»[15]، همه ی مردم را ندا بده و به حج دعوت کند. تو ندا کن الی یوم القیامة، هر کسی لبیک بگوید در رابطه با حج، ندای تو است که ما رساندیم به او و دعوت تو را لبیک گفته است. چقدر زیباست.

این سنت خداست که ما زحمتمان را بکشیم و فهم از دین و استنباط از دین پیدا کنیم با تمام توان و کوتاهی هم نکنیم، چرا که خداوند وعده داده است که من می رسانم و رساندنش با من. گفته شما زحمتتان را بکشید و استنباط کنید، رساندنش با من. می دانید اگر خدای سبحان ندای انسان را برساند، هر هدایت و هر نورانیتی به انسان بر میگردد. «غلده الف» در آنجا غلائد داشت. هزار گردن بند نوری برای انسان قرار می دهد، حالا فرض کنید هزاران نفر ، میلیون ها نفر از کلام شما استفاده کنند، با واسطه ، بی واسطه و…. دخلی ندارد بلکه بیان شما بوده است. اگر این باور را کردیم، چقدر باید بکوشیم ، چقدر باید بدوییم تا یک کلام از ما به گوش جهانیان برسد. چقدر باید در استنباط دین زحمت بکشیم تا بدانیم حرفی که می زنیم، حرف دین است، حرف خداست تا امام زمان (عج) این جملاتی که راجب علی بن مهزیار بود، را راجب ما بگویند.

روایت دارد که می فرماید، علی بن مهزیار نامه نوشته بود به حضرت که مرا دعا کنید. حضرت در جواب گفته بودند که علی بن مهزیار من دعات کنم!!؟؟ تو نمیدانی من تو را چقدر دوست دارم، تو را به اسم، به اسم آبائت به صورت خصوصی دائما در حال دعا و رصد کردنت هستم، حالا به من می گویی که تو را دعا کنم. تو نمی دانی برای من در چه حالت و موقعیتی قرار داری یعنی امام انقدر به مأموم و محبّش و شیعه اش علاقه مند می شود. اگر ما محبوب امام بشویم ، می فرماید که از خداوند می خواهم که از همه ی جهات انسان را از شرّ شیطان حفظ کند. چقدر این برای انسان عظیم می شود که امام با دیدن او خوشحال و مسرور شود. نامه اش که می رسد، امام منبسط شود، می بیندش امام خوشحال شود. اگر کاری انجام می دهد امام بگوید به من رسیده و من خوشحال شدم.

متن نامه علی بن مهزیار به امام جواد(ع)

«سَأَلْتُهُ اَلدُّعَاءَ فَكَتَبَ إِلَيَّ : وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنَ اَلدُّعَاءِ فَإِنَّكَ بَعْدُ لَسْتَ تَدْرِي كَيْفَ جَعَلَكَ اَللَّهُ عِنْدِي، وَ رُبَّمَا سَمَّيْتُكَ بِاسْمِكَ وَ نَسَبِكَ، كَثْرَةُ عِنَايَتِي بِكَ وَ مَحَبَّتِي لَكَ وَ مَعْرِفَتِي بِمَا أَنْتَ إِلَيْهِ، فَأَدَامَ اَللَّهُ لَكَ أَفْضَلَ مَا رَزَقَكَ مِنْ ذَلِكَ، وَ رَضِيَ عَنْكَ بِرِضَايَ عَنْكَ، وَ بَلَّغَكَ أَفْضَلَ نِيَّتِكَ، وَ أَنْزَلَكَ اَلْفِرْدَوْسَ اَلْأَعْلَى بِرَحْمَتِهِ! إِنَّهُ سَمِيعُ اَلدُّعَاءِ، حَفِظَكَ اَللَّهُ وَ تَوَلاَّكَ وَ دَفَعَ اَلشَّرَّ عَنْكَ بِرَحْمَتِهِ، وَ كَتَبْتُ بِخَطِّي».[16]

«سَأَلْتُهُ اَلدُّعَاءَ فَكَتَبَ إِلَيَّ» از حضرت خواستم که مرا دعا کنند. پس حضرت پاسخ دادند: «وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنَ اَلدُّعَاءِ فَإِنَّكَ بَعْدُ لَسْتَ تَدْرِي كَيْفَ جَعَلَكَ اَللَّهُ عِنْدِي» تو هنوز خودت نمیدانی که پیش من چقدر ارزش داری و خداوند تو را پیش من چگونه قرار داده است. می گویی دعام کن!!؟ «وَ رُبَّمَا سَمَّيْتُكَ بِاسْمِكَ وَ نَسَبِكَ» من بالاتر از دعا را برای تو دارم. من که دعات می کنم، دعای ساده برات نمیکنم بلکه دعای با اسم و نسبت و همه ی خصوصیاتت دعایت می کنم. «كَثْرَةُ عِنَايَتِي بِكَ وَ مَحَبَّتِي لَكَ» از بس دوستت دارم، توجهم بهت است، از بس حواسم بهت است. «وَ مَعْرِفَتِي بِمَا أَنْتَ إِلَيْهِ» می دانم جایگاهت چیست و چی کار می کنی. هر جایی می روی، هر کاری می کنی، حواسم بهت است. مثلا علی بن مهزیار کجا بوده است، اهواز یا عراق بوده و امام مدینه بوده است. با این حال می فرماید حواسم به لحظه به لحظه ی تو هستش. اگر بدانیم که عنوان طلبگی پیدا کردیم، حضرت به لحظه، لحظه ی ما ویژه حواسش باشد. این هم یک افتخار است و هم یک هشدار است. به این خاطر هشدار است که از خودم بپرسم، حواسم هستش که حضرت لحظه به لحظه من را نگاه می کند و توجه می کند. آنوقت من اینگونه ول باشم و رها باشم، نعوذ بالله حواسم پرت باشم. افتخار هم است به این خاطر که بین این همه آدم حضرت توجه ویژه به طلبه هایش ، به شاگردانش دارد که این ها را حفظ بکند. پس هم افتخار است و هشدار.

بعد می فرماید:«فَأَدَامَ اَللَّهُ لَكَ أَفْضَلَ مَا رَزَقَكَ مِنْ ذَلِكَ، وَ رَضِيَ عَنْكَ بِرِضَايَ عَنْكَ» خدا از تو راضی باشد که رضایت الله، رضایت ما اهل بیت است. ، وَ بَلَّغَكَ أَفْضَلَ نِيَّتِكَ، وَ أَنْزَلَكَ اَلْفِرْدَوْسَ اَلْأَعْلَى بِرَحْمَتِهِ! إِنَّهُ سَمِيعُ اَلدُّعَاءِ، حَفِظَكَ اَللَّهُ وَ تَوَلاَّكَ وَ دَفَعَ اَلشَّرَّ عَنْكَ بِرَحْمَتِهِ، وَ كَتَبْتُ بِخَطِّي».

این یکی از شاگردان حضرت بود، شاگردی اینقدر می تواند عظیم بشود. غرض بیان حال شاگردی بود، به عنوان مصداق، نمونه که ما میتوانیم به اینجا برسیم و امام زمانمان(عج) را خوشحال کنیم ولی راهش تمام وجود جهاد است و تنبلی در این کار معنی ندارد. اینجا بی رمقی، بی حالی، خوابالودگی راه ندارد. کسی که می خواهد اینجوری باشد، از چشم می افتد.

ان شاء الله خدای سبحان حال جهاد و اجتهاد و قدرت و اراده و عظم را به همه ی ما در راه تحصیل دینش و تحققش در خودمان ابتدائا و بعد بیان و ابلاغش برای دیگران عطا بفرماید.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

[1] نوادر الأخبار  ج۱ ص۲۰

[2] حدید 12

[3] نوادر الأخبار  ج۱ ص۲۰

[4] کتاب الغیبة شیخ طـوسی،ص 622-بـحار،ج 05‌،ص 501‌.

[5] کتاب الغیبة شیخ طـوسی،ص 622-بـحار،ج 05‌،ص 501‌.

[6] کتاب الغیبة شیخ طـوسی،ص 622-بـحار،ج 05‌،ص 501‌.

[7] کتاب الغیبة شیخ طـوسی،ص 622-بـحار،ج 05‌،ص 501‌.

[8] کتاب الغیبة شیخ طـوسی،ص 622-بـحار،ج 05‌،ص 501‌.

[9] کتاب الغیبة شیخ طـوسی،ص 622-بـحار،ج 05‌،ص 501‌.

[10] کتاب الغیبة شیخ طـوسی،ص 622-بـحار،ج 05‌،ص 501‌.

[11] کتاب الغیبة شیخ طـوسی،ص 622-بـحار،ج 05‌،ص 501‌.

[12] کتاب الغیبة شیخ طـوسی،ص 622-بـحار،ج 05‌،ص 501‌.

[13] دعای کمیل

[14] دعای کمیل

[15] حج 27

[16] رجال الکشی  ج۱ ص۵۵۱