caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 38

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ی گذشته راجع به ماه شعبان صحبت شد و مراقبات ماه شعبان را از کتاب شریف المراقبات خدمت دوستان عرض کردیم. فقط جهت یاد آوری که ماه شعبان از ماه های عظیم الهی در سلوک الی الله است و آن أوراد و اذکار و صلوات شعبانیه و مناجات شعبانیه که جلسه قبل در موردش صحبت شد، برای یادآوری حتما دوستان از این امور غفلت نداشته باشند و حتما جزء برنامه های اصلی کاری شان باشد. صلوات شعبانیه در وقت زوال و مناجات شعبانیه در طی روز یا شب هر وقتی که امکان پذیر شد حتما روزی یکبار را در محضر این مناجات باشند آنهم با مراقبه و توجه، نه سر سریع و با عجله، که جزء کارهای اصلی محسوب بشود، درس حساب بشود، نه به عنوان یک کار فرعی و کناری که شد شد؛ نشد نشد. نه!! خدا رحمت کند حضرت ایت الله بهجت را، ایشان میفرمودند در این سه ماه رجب شعبان و ماه رمضان، حتما کتاب شریف اقبال الاعمال سید ابن طاووس و کتب دعا را در دسترس داشته باشید و بیشتر به اینها بپردازید، جزء کارهای اصلی مان باشد. لذا حواسمان باشد که این سه ماه باید بیشتر از روز های دیگر سال ارتباط با خدا برایمان باشد حتما این برنامه ریزی را داشته باشیم. حالا کسانی که موفق به روزه میشود، آنها برکت روزه ماه شعبان (را دریافت میکنند) که هر روزی ازش اثر و نتیجه ای دارد و در روایات به آن اشاره شده؛ و استغفار در ماه شعبان و بخصوص صلوات درماه شعبان ان شاء الله بهره مند باشیم و محروم نباشیم از این برکات.

ماه شعبان ماه میلاد حضرات معصومین است، ماه مبارک و میمونی است در سرور و فرح اهلبیت علیهم السلام، قطعا دوستان هم با فرح و نشاط در این ماه به درگاه ربوبی ادعیه اش دارند و بخصوص این چند روزی که گذشت حتما با توجه و توسل به امام حسین و حضرت عباس و امام سجاد علیهم السلام، حتما تا به حال استفاده کرده اند و از حالا به بعد تمام تلاشمان را برای ادای اعمال در ماه مبارک شعبان با توسل به امام زمان (عج) و پیغمبر اکرم (ص) باشد. هر عملی که انجام میدهیم تقدیم کنیم به پیغمبر اکرم (ص). تقدیم کنیم به معنی نیست که ارزش قائل باشیم برای عملمان و بگوییم یک چیزی است که بخواهیم تقدیم کنیم. نه! یعنی برای تقرب به پیامبر اکرم و توجه داشته باشیم که در ماه شعبان میلاد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است و این میلاد که در شب نیمه شعبان که از شب های قدر هم محسوب میشود یک توجه ویژه است. لذا از قبل و بعد توجه ویژه داشته باشیم. برای اماده شدن برای ماه مبارک رمضان که انس بیشتر با قرآن است، حتما دوستان یک برنامه ای از حالا برای خودشان داشته باشند، صبر نکنند که ماه رمضان برسد و تازه شروع کنند که ببینند چه کنند. پیشنهاد بنده این است که کتاب انس با قرآن را حتما زودتر بخوانید این کتاب آداب انس حتما خوانده شود تا یک آمادگی برای ارتباط با قرآن و انس با آن قبل از اینکه ماه شروع بشود، ایجاد بشود. این آمادگی باعث میشود که انسان از قبل تدارک ببیند که چه کند، اما اگر روز اول ماه رمضان تازه بخواهد که تصمیم بگیرد که چکار کند آنجا دیر شده. لذا خدا در نظام تربیتی دو ماه رجب و شعبان را مقدمه قرار داد برای ماه مبارک رمضان؛ اگر ما در تصمیم گیری ها و برنامه ریزی ها، این مقدمات را نداشته باشیم و یکدفعه وارد ماه مبارک شویم، آنجا بخواهیم تصمیم بگیریم تا وقتیکه به نتیجه برسد گاهی نیمی از ماه گذشته. پس خوب است که از حالا به فکر ماه مبارک رمضان هم باشیم تا بهره مندی مان ان شاء الله بیش از پیش باشد، بخصوص در رابطه با انس با قرآن کریم که عِدل حضرات معصومین است و ثقل اکبر است و حقیقتی است که تجلی کلام الهی است، که ان شاءالله بیشترش را در کتاب اداب انس با قرآن کریم دوستان پیدا میکنند.

فراز کوتاهی از انتهای حدیث عنوان بصری باقی مانده بود که ان شاء الله این جلسه را هم در محضرش باشیم و این حدیث پرونده اش از جهت شرحش نه از جهت عمل به آن، بسته شود هر چند عمل به آن همانطور که بزرگان فرموده اند روزانه انسان باید یکبار بخواند بعنوان ذکر، تا توجه اش جلب شود. همراهش باشد دائما که بصورت جیبی هم خوب چاپ شده است و میشود دائما انسان هر جا که وقت میکند بخواند دوباره یادش بیاید که با این تفصیلی که برای دوستان بیان شد فراز های متعددش انسان را دائما به حالت ذکر و توجه و مراقبه وا میدارد.

آخرین فرازی که از این حدیث شریف باقی مانده بود این بود که «اما اللواتی فی العلم …»؛ نه عمل را حضرت فرمودند که «اوصیک بتسعة اشیاء» که فرمودند هر کسی که میخواهد در مسیر سیر الی الله قدم بردارد حتما باید این نه تا را رعایت بکند و بدون این نه تا نمیشود، پایه ی کار اند. مثل این میماند که کسی بدون کلاس اول و دوم و تا ابتدائی را طی نکند هیچگاه به کلاس های بعدی نمیرسد. هرچند ممکن است وقتی به کلاس های بعدی برسد بگوید این ها چیزی نبوده و ساده بوده!! نه؛ برای شروع این ها جزء لازم ترین بوده. لذا این نه وصیت حضرت برای کسی که میخواهد آغاز حرکت بکند و سالک الی الله باشد جزء لوازم اصلی بود؛ که ستای آنها در ریاضت بود که فرمودند هر چیزی که اشتها نداری نخور، قبل از اینکه گرسنه نشدی نخور و بعد فرمودند که وقتی که میخوری حتما با نام خدا باشد «إذا اکلت فکل حلالاً و سَمِّ الله» که بظاهر ساده بنظر می آید اما یک مراقبه ی ویژه ای ایجاد میکند که انسان از تعلق به دنیا بریده میشود که تا گرسنه نشده نخورد، که این خودش کار بسیار سختی است، فکر نکنید که راحت است چون انسان هوس میکند شیرینی و ترشی و این و آن را، آوردن و بردن. نه تا گرسنه نشدی نخور و تعبیر این است که «لا تاکل إلا عند الجوع» نخور مگر وقتی که گرسنه هستی و «إیاک أن تاکل ما لا تشتهی فإنه یورث الحماقة». خب این سه دستوری بود که ریاضت بود. سه دستور هم در حلم بود که گذشت مفصل. گفتند که اگر کسی به تو گفت اگر به من یکی بگویی دهتا میشنوی، تو به او بگو اگر ده تا بگویی یکی هم نمیشنوی. یعنی من آنقدر وقت ندارد و بیکار نیستم که دنبال جواب دادن به یک چیز های بیخود باشم، البته آدم جوری میگوید که هدایت گری داشته باشد نه اینکه حرص طرف را بخواهد در بیاورد. بخواهد بگوید تو احمقی و … نه اینطوری نمیخواهد بگوید بلکه در حقیقت تعبیر اینگونه بود که «فمن قال لک إن قلت واحدة سمعت عشرا فقل إن قلت عشرا لم تسمع واحدة» یکی از جانب من نخواهی شنید. این را هم طوری باید گفت که طرف تربیت بشود و یادبگیرد، نه اینکه به لجاجت بیوفتد و همچین دومی اش این بود که اگر کسی به تو دشنام داد «فمن شتمک فقل له» اگر راست میگویی «إن کنت صادقا فی ما تقول» در این دشنام و نسبتی که به من دادی «فاسأل الله أن یغفر لی»از خدا میخواهم که من را بیامرزد و مورد مغفرت باشم، «و إن کنت کاذبا فی ما تقول» اگر نه این در من نیست و تو به من تهمت میزنی، «فالله اسال أن یغفر لک»از خدا میخواهم که تو را بیامرزد؛ یعنی باز هم ببینید چقدر سماحت وجه دارد و چقدر این اهل خیر خواهی است، نمیگوید برگردد به خودت میگوید از خدا طلب آمرزش برایت میکند. که این هم یک نگاه. «و من وعدک بالخناء» اگر کسی گفت من دستم برسد هر بلایی به سرت میارم، تو به او بگو که «فعِده بالنصیحة و الرعاء» بگو ولی اگر من دستم به تو برسد هر خیر خواهی که بتوانم در حق تو انجام میدهم. خیلی سخت است، گفتنش ساده است. آدم در یک جایی قرار بگیرد که یک کسی اینطوری تند در جمع بخصوص برخورد بکند حالش گرفته بشود، بعد بگوید که نه من خیر خواه تو میخواهم باشم، عمل به این هم بخواهد بکند. این شش تا از دستور ها بود که مفصل ذکر شد و شرح شد و احادیث نظیرش هم آورده شد. اما سه تای آخر که در علم بود این بودند که «فاسال العلماء ما جهلت» به عالمان که میرسی آن را که نمیدانی سوال کن و «ایاک أن تسالهم تعنتا و تجربتا» نخواهی که به زحمت بندازی و معما بگویی یا بخواهی امتحانشان بکنی؛ نه! این کارِ زشتی است و اثرش برگشت میکند اینکه علم از وجود انسان رخت برمیبندد و انسان محروم میشود، دنبالش محرومیت می آید. این اولینش بود. دومینش این بود که «ایاک أن تعمل برأیک شیئا» که امشب در محضرش هستیم؛ «ایاک أن تعمل برأیک شیئا» حواست باشد که دنبال این نباشی که نظر خودت را فقط به دنبالش باشد که عمل بکنی. چرا؟؟ چون اگر انسان به دنبال این بود که نظر خودش را عمل بکند، نهایتش این است که انسان به انانیت می افتد. لذا به ما میگویند که اولا به دنبال این باشید که ببینید خدا چه خواسته، دنبال این باشید که ببینید آیا در هر کاری که میخواهید انجام دهیم خدای سبحان در اینجا امری دارد؟ نهیی دارد؟ دستوری دارد؟! اینجا انسان اراده اش را تابع اراده اللهی میکند که ما قائلیم به این که حتی در مباحات خدای سبحان اجازه داده به اباحه؛ نه این که آن جایی که اباحه باشد حکم نیست؛ نه اجازه به اباحه داده شده است. وقتی اجازه به اباحه داده شده یعنی انجا اگر من عمل مباح را انجام میدهم باز هم طبق دستور خدا رفتار میکنم چون اجازه داده و الا عبد در عبد بودنش محتاج دستور خداست. البته هر چقدر که این عبد در عبودیت بالاتر میرود، دستورات خدا برای او واضح تر و روشن تر میشود. لذا ماه رمضان که میشود دستورات بیشتر میشود. یعنی اینجا رابطه ی خدا با انسان قوی تر میشود. وقتی که مثلا ایام احرام میشود دستورات خدا ویژه میشود، مباحات کمتر میشود، دایره ی واجبات و محرمات بیشتر میشود. هر جا دایره ی محرمات و واحبات بیشتر شده، نشان دهنده ی یک تفضل اللهی است؛ چون اراده ی خدا میخواهد که حاکم بشود در وجود ما، علم و اراده ی خدا میخواهد در وجود ما حاکم بشود و علم و اراده ی ما تابع علم و اراده ی خدا بشود. علم و اراده ی خدا نامتناهی است علم و اراده ی ما محدود است و عجین با جهل است. وقتی عجین با جهل است حتما جهالات و شرک در خود علم و عمل به آن علم راه دارد. پس اگر یک جایی خدا دستور داده از اینجا بروید، به ما میفرماید این کار را بکنید این کاملا انسان با طیب خاطر میرود چون علم اللهی نامتاهی است و هیچ جهلی و شرکی در او راه ندارد و عمل به آن علم هم به مقداری که با اخلاص باشد، به همان نسبت مصیب میباشد و ماجور است و نتیجه بخش است. اما عمل من ممکن است یک خیابان را بروم و بعد معلوم بشود که اینجا بن بست است یا امکان حرکت تا انتهایش نیست. همانجایی که خدا امر میکند حتما به سوی نامتناهی راه دارد. پس نگاه این است که دنبال این هستیم که «ایاک أن تعمل برایک شیئا» که انسان خودش زودی به نتیجه برسد و بخواهد طبق نظر خودش انجام بدهد. اگر یک موقعی کسی مجتهد میشود، مجتهد طبق نظر خودش رفتار نمیکند، نظر خدا را پیدا میکند نظر روایت و احادیث را نظر حضرات را پیدا میکند و خودش را تابع او قرار میدهد. پس اگر میگوییم آنجا شخصی فتوا میدهد نه اینکه نظر من این است بلکه یعنی من در رسیدن به امر اللهی و پیدا کردن حکم خدا این را پیدا کردم که حکم خدا این است. نمیگوید نظر من این است میگوید حکم خدا این است و لذا بر دیگرانی که تابع او میشوند، این در حقیقت مجزی و همین برای آنها معذر است. حتی اگر یک موقعی بعدا معلوم بشود که اشتباه بوده و غلط بوده؛ عیبی ندارد برای آن ها معذر و منجز است در وقتی که دانستند. پس انسان دنبال این نباشد که نظر خودش را تبعیت کند به این معنی. نمیخواهد بگوید که دنبال نظر نباش نمیخواهد بگوید که علم پیدا نکن میخواهد بگوید که اگر علم پیدا میکنی دنبال این باش که بفهمی که حقیقت عالم حقیقت دستور اولیا چی هست آن را پیدا کن. خب بله اینجا دیگر نظر من نیست. آن نظر من جایی است که از مرتبه ی وجودی خود من فقط نشأت بگیرد و در مقابل دیگران باشد. لذا یک نکته اش این است که انانیت قوی میشود. که آدم میخواهد بگوید که من!! هم در وجودش، خودم به این نتیجه رسیدم. مثل همان قارون میشود که «انما اوتیته علی علم من عندی» علم خودش میدید و عمل خودش میدید کار خودش میدید. این نگاه قارونی نگاه فرعونی که خودشان را میدیدند، فرعون میگفت «انا ربکم الاعلی» من قانون گذار شما باید باشم. باید قانون من حاکم باشد بر شما، میگوید که ثروت من از راه علم من ایجاد شده است. این ها میشود آن عمل به علم خودش؛ اما به نگفته اند که علم پیدا نکنید. علم پیدا بکنید اما علم را از خودتان نبینید. تعریف علم این است که معرفت صنع رب است. یعنی انسان مقدمات را فراهم میکند و خدای سبحان القا میکند، معرفت ایجاد میکند. آن وقت در اینجا اگر انسان با این معرفت قدم برداشت با این نگاه که صنع رب است، آن وقت نسبت به خودش نمیدهد، میگوید خدای سبحان این دستور را داده و این عمل را برای من قرار داده. لذا به دنبال کشف امر خداست که کارهایش، در هر عملی که میخواهد انجام بدهد در مراقباتش. لذا بزرگان دستور داده اند که مثلا علامه طباطبائی و کسانی که هستند میگویند سعی بکنید شب با خودتان یک مراقبه ای داشته باشید که ببینید در طول روز این اعمالی که انجام دادید، آیا مطابق رضای خدا یا فرمان اللهی بود قرب الی الله بود یا نبود؟! هر چی که نبود حتما تدارک بکنید و در طول روز هم از اول صبح که بلند میشوید بگویید امروز را هم میخواهد همه اعمالم طبق دستور باشد. لذا سعی بکنید هر کاریی که دارید انجام میدهید طبق دستور باشد. اگر انسان غذا میخورد اگر درس میخواند اگر جایی میرود همه اینها میتواند طبق دستور باشد همه اینها امکان دارد که قربه الی الله محقق بشوند وقرب برای انسان ایجاد بکندپ ؛ پس همه کار ها مثل خوردن و خوابیدن هم می تواند عبادت باشد و قرب ایجاد کند و از طرف دیگر می تواند عادت باشد و قربی ایجاد نکند و فقط امری را ساقط بکند به این معنا که دیگر انجام شده است اما قرب و قبولی به همراه خود ندارد. پس حواسمون باشد «إِيَّاكَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْيِكَ»[1] که رأی خودت ببینی، من این را میگم ، من این را میخواهم؛ این من، تمام کار شیطان است ، این را علامه طباطبائی(ره) در المیزان می فرماید، تمام کار شیطان این است که انسان و وجودات اشیاء را به انسان مستقل نشان دهد. اگر موفق بشود به اینکه مستقل نشان بدهد، در هر جهتی فکر، رأی، عمل، دیدن، نگاه، هر چیزی را مستقل نشان بدهد، موفق شده است. در حالیکه نگاه الهی این است که هر چیزی مرتبط است، هر چیزی به او وابسته و تجلی خداست و کار شیطان این است که این ها را مستقل نشان دهد؛ اثر آن این است که وقتی مستقل ببیند ، دیگر قدرت را از اون شیء می بیند و وقتی هم قدرت را از آن شیء دید، آثار را از شیء می بیند . در اینصورت تعبیر روایات و نگاه فطری عالم طبق بیان علامه طباطبایی که فطرت در مقابل قدرت خاضع است، اگر ببیند اثر دارد و دارای قدرت است، در مقابل آن خضوع می کند و وقتی خضوع پیدا کند، شرک می شود و از جمله چیز هایی که استقلال را بر آن مترتب می شود، خود انسان است یعنی انسان خود را مستقل ببیند، فکرش را مستقل ببیند و از خودش ببیند. البته این منافاتی با اعتماد به نفس ندارد، اعتماد به نفس چیزی است که انسان ، آن را در راه حرکت و قدرت برای حرکت استفاده می کند و موجب می شود، مأیوس نباشد و با اتکای به خداوند متعال اعتماد به نفس دارد تا حرکت بکند و سلوک داشته باشد، این غیر از خودخواهی است. اعتماد به نفس صفت ممدوح است که انسان با توکل بر خدا قدم می گذارد بر کار های بزرگ، خودش را با اتکای خدای سبحان عظیم می بیند اما این عظمت را از خداوند می بیند لذا با اون اتکا کار های بزرگ پیش می رود اما خودخواهی به این معناست که خودش را منشأ و مستقل می بیند، این مستقل دیدن خودخواهی می شود.

تعبیر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است که می فرمایند:«مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ هَلَكَ، وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عُقُولِهَا»[2]  اگر کسی استبداد به رأی خودش داشت و فقط رأی خودش را دید، به هلاکت می افتد. حالا این هلاکت یک موقع به این عنوان است که علم و تجربه ی او محدود است و فقط تجربه و علم خود را دید، حتما به هلاکت می رسد، چون همه چیز را ندیده است اما اگر تجربه و علم دیگران را ضمیمه کرد، حالا این دیگران می توانند علماء و عقلاء باشند، می توانند حضرات معصومین (علیهم السلام) باشد، که هر کدام مراتبش را صادق است.

به دنباله ی آن حضرت می فرمایند:«وَ مَنْ شَاوَرَ الرِّجَالَ شَارَكَهَا فِي عُقُولِهَا»[3]   ما که یک عمر بیشتر نداریم و عمر ما هم حدی دارد و کسب علم و تجربه هم حدی دارد اما اگر کسی مشاوره با دیگران در کار ها، اثرش این است که عمر و علم آنها را ضمیمه کرده به علم و عمر خودش لذا می تواند به مقدار عمر و تجربه ای که دیگران دارند، بهره مند باشند و با این علم و عمر و تجربه قطعا انتخابش صحیح تر خواهد بود. علاوه بر همه ی اینها منیّت شخص نیز کمتر می شود نسبت به کسی که دائما «مَنِ اسْتَبَدَّ بِرَأْيِهِ»[4]  است. در ادامه می فرماید که اگر کسی خود رأیی پیدا کرده است، کوچک می شود.

در روایت دیگر از امام صادق(علیه السلام) می فرماید: «و اللّه ِ ما نَقولُ بأهوائنا، و لا نَقولُ بِرَأينا ، و لا نَقولُ إلاّ ما قالَ رَبُّنا»[5] هر چیزی که ما میگوییم از خودمان نیست، رأی ما و نظر ما نیست بلکه نظر ما، «لا نَقولُ إلاّ ما قالَ رَبُّنا»[6] ، هر کس به این سمت برود، بزرگ می شود، قولش بشود آنچه که خداوند فرموده است که می فرماید «وَ مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَىٰ»[7]«إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَىٰ»[8]  خدا از زبان و جان او سخن می گوید. ببیند این چقدر عظیم است و عظمت پیدا کرده است. این متأله می شود، الهی می شود، ربّانی می شود، منتسب به ربّ می شود. یعنی کسی که نشست و برخواستش ، حرف و گفتارش و همه ی وجودش دیگران را یاد خداوند می اندازد، چون همه ی وجودش پر شده از الهیّت و متأله و ربّانی است. ما باید به این سمت حرکت بکنیم.

در روایت دیگری می فرماید که اگر انسان سخنی را به خداوند نسبت بدهد ولی قول خودش باشد یا علم پیدا نکرده بود و بدون علم به خداوند نسبت داد و گفت که خداوند این را گفته است. این از جاهایی است که ما ها به آن مبتلا می شویم. گاهی سوالی از ما ها می شود و نمی دانیم و بلد نیستیم ، در جواب هم نمی گوییم که بلد نیستیم، یک چیزی که به ذهنمان خطور می کند، می گوییم، الان هم که جواب می دهیم، مستند و آیه و روایتش را نمی دانیم. امام باقر (ع) می فرماید: «مَن أفتَى الناسَ بغيرِ عِلمٍ و لا هُدىً»[9]  اگر کسی سخنی را بگوید برای مردم، بدون اینکه استناد به معصومین و حضرات معصومین داشته باشد، «لَعَنَتهُ ملائكةُ الرَّحمَةِ و ملائكةُ العذابِ ، و لَحِقَهُ وِزرُ مَن عَمِلَ بِفُتياهُ»[10]  هم ملائکه رحمت و عذاب او را لعنت می کنند. ملائکه ی رحمت لعن کنند، خیلی واضح است، چون این شخص خودش را از رحمت حق دور کرده و نسبت دروغی داده است اما در اینجا ملائکه ی عذاب هم لعن می کنند، معلوم می شود آن ها نیز از دست این شخص ، با این سخنی که گفته است، به عذاب می افتند، به عذاب می افتند یعنی به سختی می افتند. آنها نیز برایشان سخت است، چون یک وقت است که یک کسی عمل غلطی را انجام می دهد، این یک مرتبه است که عذاب دارد اما یک کسی حرف غلطی را رواج می دهد، این به مقداری که حرف رواج پیدا میکند، عذاب می شود، به خصوص وقتی که نسبت به دین خدا داده شود.

پس یک موقع است که انسان غلط انجام می دهد، یک موقع است که غلط را به خداوند نسبت می دهد، این کار را خیلی سخت تر می کند. این مسئله برای کسانی که مبلغ دین هستن، بسیار مهم است. چرا که یک موقع چیزی به ذهن می آید، یقین هم ندارد. به ذهنش خطور می کند و زود بگوید. این از جاهایی است که حتی اگر صحیح هم باشد، چون یقین نداشت و گفت، خود این که جرئت کرد و گفت بدون اینکه یقین داشته باشد. جرئت کار خیلی خطرناکی است. این جرئت ممکن است به جایی برساند که جایی که غلط هم باشد، بگوید.

حواسمان باشد، اگر یک موقعی هم پیش آمد و گفتیم و بعد هم معلوم شد که صحیح بوده است، نگوییم الحمدالله درست بود بلکه باید استغفار کنیم، چون با گمان و ظنّ گفته ایم و نسبت داده ایم و بعد معلوم شد که مطابق و روایت و فتوا هم بوده است اما اینجا فکر نکنید که عیبی ندارد! نه اینجا هم چون بدون یقین گفتیم، خود این خطا و خطرناک است هر چند که خدای سبحان رحم کرده است و عمل دیگران را به خطا نیفتاده است ولی من در گفتنم خطا کرده ام. «مَن أفتَى الناسَ بغيرِ عِلمٍ و لا هُدىً لَعَنَتهُ ملائكةُ الرَّحمَةِ و ملائكةُ العذابِ ، و لَحِقَهُ وِزرُ مَن عَمِلَ بِفُتياهُ»[11]   ، هر کسی که عمل کند به این فتوای غلط و هر کس به دیگری بگوید و از به ببیند و عمل بکنند؛ همه ی آن غلط ها به پای او نوشته می شود. حالا ممکن است که این غلط یک کار یا بدعت خوبی هم باشد، مثل اینکه بعضی نماز را از جانب خودشان می گویند، با اینکه این نماز وارد نشده و استنادی هم ندارد اما شخص فکر کرده نمازی بوده که وارد بوده و گفته است و دیگران هم به آن عمل کرده اند. این غلط است. لذا امیرالمؤمنین (ع) خواست نماز تراوی که زمان خلیفه ی دوم جا افتاده بود را مانع بشوند. یک عده تظاهرات کردند و گفتند «وا عمرا ، وا عمرا»، حضرت هم گفتند ولشان کنید و بگذارید بخوانند. یعنی حتی ممکن است بدعت یک نماز خواندن باشد، اینگونه نیست که حتما یک کار بد باشد لذا می گوید اون عمل بدعت است و اثر سوءش ، با عمل هر شخصی برای او نوشته می شود.

عرض کردم، آنجایی که مصاب به واقع باشد، ولی این گمان داشت [که واقع را گفته است]، چوبِ این که چرا با گمان این حرف را زدی میخورد؛ اما چوب عمل غلط را نمیخورد. چون عمل غلط واقع نشده [است]. اما آنجایی که، نه! واقعی هم در کار نبود برای این[فرد]، آمد یک کار خوبی را ترویج بکند که وارد نشده اصلاً، دید مردم خوب است این کار را بکنند، منتها اگر بگوید من گفتم، گوش نمیکنند، یا جهلاً یا عمداً یا با مسامحه نسبت داد به خدا و پیغمبر که این را گفته… این بدعت است دیگر. حتی اگر کار خوب است. بدعت است، نسبت دادن جایی که نبوده. هر چه عمل آنها انجام میدهند- البته یک بحث دیگری است که آنها اگر به [حرفِ] این یقین داشتند و انجام دادند، [ممکن است گناهی نکرده باشند] اما چوب عمل آنها را نیز میخورد که بدعت را در وجود آنها جا انداخته. چون هرچیزی که کمال ایجاد نمیکند که. آن جوری که خدا فرموده، کمال ایجاد میکند، نه هر کار خوبی. همانجوری که در آن روایت – که صبح در [بحثِ] اصول کافی خواندیم – به طرف حضرت فرمود این دعای غریق را بخوان که: «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِک[12]» این را بخوان. طرف وقتی خواست بگوید گفت: «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْاَبْصَارِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ» امام صادق علیه السلام فرمود خدا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْاَبْصَارِ هست، ولی اینجور که من میگویم بگو، نتیجه دارد. نه آنجوری که تو خودت به ذهنت میرسد. یک «ابصار» اضافه کرد که…. میگوید ولی این دعا اینجوری است که نتیجه میدهد. در نمازها و عبادات هم از همین سنخ است.

در روایت دیگری دارد که، در کنار اینکه نهی شده از گفتگوی این جوری، از آن طرف هم امر شده به اینکه انسان، حتماً اگر عالِم است، باید علمش را ابراز کند درجایی که لازم است. در جایی که لازم است علمش را ابراز کند. به وسواسی مبتلا نشود از این طرف که آدم بگوید پس برای اینکه من به این مسئله نیوفتم، کلّا بکشم کنار و هیچ حرفی نزنم. این هم غلط است دیگر. لذا دارد برخی از اصحاب حضرات، مثل ابان بن تغلب، امام باقر علیه السلام خطاب میکند به ابان: « اِجْلِسْ فِي مَسْجِدِ اَلْمَدِينَةِ وَ أَفْتِ اَلنَّاسَ فَإِنِّي أُحِبُّ أَنْ يُرَى فِي شِيعَتِي مِثْلُكَ [13]» بنشین در مسجد مدینه، فتوا بده برای مردم. من دوست دارم، ببینم در بین شیعیانم، کسانی که اینقدر قدرتمند هستند، در فتوایی که حکم خدا و پیغمبر را بیان میکند. پس از این طرف انسان وظیفه دارد تحصیل علم بکند؛ وظیفه دارد بیان نظرات خدا و نظرات دین را بکند. وظیفه دارد، نمیشود بگوید پس از اصلاً نرویم دنبالش. وظیفه دارد و تعبیر روایت این است که « أُحِبُّ أَنْ يُرَى »  دوست دارم دیده بشود در بین شیعیان، کسانی که این قدر مسلطند و میتوانند فتوا بدهند.

یا امیرمؤمنان به قُثَم بن عباس نوشته که: « و من كتاب له ( عليه السلام ) إلى قثم بن العباس: …وَ اجْلِسْ لَهُمُ الْعَصْرَيْنِ فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ وَ ذَاكِرِ الْعَالِمَ  [14]» صبح و عصر در مسجد بنشین « فَأَفْتِ الْمُسْتَفْتِيَ  » کسی که طلب سوال میکند، فتوا میخواهد، تو فتوا بده برایش « وَ عَلِّمِ الْجَاهِلَ وَ ذَاكِرِ الْعَالِمَ » به جُهّال تو یاد بده، یاد بگیرند، به علما هم مباحثه کنید باهم دیگر؛ یعنی تذکر بدهید، یاد آوری بشود. پس برای کسی که عالم است با علما نشستن هم لازم است. با جاهل نشستن هم برای اینکه به او یاد بدهد. این هم از این طریقش

پس اگر به ما میگویند که حواستان را جمع کنید که به ظنّ و گمانتان حرف نزنید، آز آن طرف هم گفتند آنجایی که علم دارید و یقین دارید را باید بیان کنید تا دین خدا، گسترده بشود.

دنبال این روایت میفرماید که: « وَ إِيَّاكَ أَنْ تَعْمَلَ بِرَأْيِكَ شَيْئاً وَ خُذْ بِالاحْتِيَاطِ فِي جَمِيعِ مَا تَجِدُ إِلَيْهِ سَبِيلا[15] » جانب احتیاط را بگیر. جانب احتیاط یعنی آنجایی که علمت، یقینی نیست، به ظن است، آنجا دنبال بیان نباش. آنجا سعی کن ساکت باشی. «خُذْ بِالاحْتِيَاطِ » منتها احتیاطی که به وسواس کشیده نشود. یک موقع بعضی ها، در نجس و پاکی خیلی زیاد احتیاط میخواهند بکنند، آنجا احتیاطش وسواس میشود. میگوید این نه. اگر هم میخواهی وسواس داشته باشی، در مسائل مالی وسواس داشته باش. آنجا عیب ندارد. آن هم نه وسواسی که خودش یک گناهی بشود، تهمت به دیگران باشد. ولی سعی کنید در حلال و حرام، آنجا احتیاط بیشتر عیبی ندارد. اما در نجس و پاکی، حدّی که فرمودند، همان حد را باید رعایت کرد. در اموال هم همان حد را باید رعایت کرد، اما اگر بیشتر رعایت کردی، به شرطی که به کسی برخورد نکند، نروی هر جا بنشینی بگویی این ممکن است مالش حلال نباشد، من یقین ندارم حلال باشد. بعد از مالش نخوری و طرف بهش برخورد و جسارت بشود، دیگران هم بگویند این که آدم زاهد و عابد و عالمی بود، وقتی نخورد، معلوم است وضع این خراب است دیگر. از درونش چیز هایی در بیاید که آبروی مردم بر باد برد. نه! این جور جا ها اصلاً حکم این جوری نیست و وسواس در اینجا ها، خطا هم هست. و اگر میبینید که بزرگان احتیاط میکنند، آن برای بزرگان حکمی دارد، برای همه اینجوری نیست.

برای ما این است که همانجور که بعضی از روایات میفرمایند – اگر روایتش دم دستم باشد – امام صادق علیه السلام: « إنّما الاُمورُ ثلاثةٌ : أمرٌ بَيِّنٌ رُشدُهُ فَيُتَّبَعُ ، و أمرٌ بَيِّنٌ غَيُّهُ فَيُجتَنَبُ ، و أمرٌ مُشكِلٌ يُرَدُّ عِلمُهُ إلى اللّه ِ و إلى رسولِهِ ، قالَ رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : حَلالٌ بَيِّنٌ ، و حَرامٌ بَيِّنٌ ، و شُبُهاتٌ بَينَ ذلكَ[16]»  آنجایی که « بَيِّنٌ رُشدُهُ » آنرا عمل کن. یعنی معلوم است. کاملاً روشن است. آن را عمل کن. آنجایی هم که غیّش و ضلالت و گمراهی و بدی اش روشن است، آنجا هم اجتناب کن. « أمرٌ مُشكِلٌ يُرَدُّ عِلمُهُ إلى اللّه ِ و إلى رسولِهِ » آنجایی که متشابه است را تو قدم نگذار. در همۀ امور اجتماعی، فردی، عبادی، در امور مختلف ما این معلوم است. یک جایی میدانیم که باید انجام دهیم، آنجا را میگوید حتماً انجام بده. یک جایی را هم میدانیم که حتماً باید ترک کنیم، آن را هم ترک کن. آنجایی هم که متشابه است، به ما فرمودند اگر این دو تا را انجام دادی، حتماً این محکمات، متشابهات را برای انسان آشکار میکند. متشابهات را برای انسان، عمل به محکمات آشکار میکند. اما کسی که بی مهابا و بی باک، قدم گذاشت در جاهایی که متشابه است، مبتلا میشود به اینکه محکماتش را هم از دست میدهد. همین بیان را امام صادق علیه السلام دارند: « لَوْ أَنَّ اَلْعِبَادَ إِذَا جَهِلُوا وَقَفُوا وَ لَمْ يَجْحَدُوا لَمْ يَكْفُرُوا [17]» اگر آنجایی که جهل دارند ایستادند، به کفر و انکار کشیده نمیشوند. پس اگر کسی وارد آنجایی که شبهه ناک است شد، به کفر و انکار [کشیده میشود].

ببیند خیلی ها، خیلی ها، اولش، یک حرفهای شاذی میزدند، بعد یواش یواش میبینی حرفهایشان، حتی به آنجایی که قبلاً برای خودشان هم مسلمات بود و اصلاً احتمال نمیدانند انکارشان به اینجاها کشیده بشود، کشیده شد. بی باکی در آنجایی که متشابه است، انسان را میکشاند به کفر و انکار. تعبیر امام صادق علیه السلام خیلی زیباست: « لَوْ أَنَّ اَلْعِبَادَ إِذَا جَهِلُوا وَقَفُوا » اگر جایی که جهل دارند و نمیدانند، آنجا ایستادند و نرفتند، واردش نشدند « لَمْ يَجْحَدُوا لَمْ يَكْفُرُوا » به انکار و کفر کشیده نمیشوند.

خب[در روایت دیگری امام صادق علیه السلام میفرماید]: « أَوْرَعُ اَلنَّاسِ مَنْ وَقَفَ عِنْدَ اَلشُّبْهَةِ[18] »با تقوا ترین مردم کسی است که وقتی به شبهه میرسد، آنجایی که نمیداند چه کار کند، آنجا بایستد، قدم نگذارد، وارد نشود. که حالا روایات مختلفی است.

انتهای روایت میفرماید:«خُذْ بِالاحْتِیاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیا هَرَبَک مِنَ الْأَسَدِ »

از فتوا دادن زود پرهیز کن« هَرَبَک مِنَ الْأَسَدِ ». متأسفانه کم کم دارد فضای فتوا جوری میشود… که حواسمان باشد، بعضیها دنبال این هستند که مرجع بشوند. رساله چاپ بکنند، زودتر از موعد. منتظر وفات بعضی از آقایان باشند که نوبت اینها بشود. حرکاتی انجام بدهند که این حرکات، از مرجع سر میزند. که این دارد نشان میدهد من در آن مکانم. سابقین وقتی که بحث مرجعیت پیش می آمد،  مثلاً نقل میکنند که وقتی یک مرجعی به بعدی فتاوایش را ارجاع داده بود که آنجاهایی که باب ارجاع است که میتوانند رجوع کنند، احتیاط واجب است میتوانند رجوع کنند، وقتی ارجاع داده بود، اشکش در آمده بود. گفته بود من پیش جدّم از تو شکایت میکنم که مردم را داری به من احاله میدهی. اگر امروز حاکم تویی، آنجا جدّ ما حاکم است. یعنی اینقدر میترسیدند. در حالی که امروز گاهی، بعضی، بعضی نه همه، سبقت دارند میگیرند در اینکه نشان بدهند ما آماده ایم. این خیلی بد است. یعنی[سابقاً] وقتی میخواستند تعیین کنند کسی را، هر کدام به نحوی فرار میکردند که در جایگاه مرجعیت و فتوا قرار نگیرد، دیگری بیوفتد جلو. اگر یک موقع دیدید کسی این گونه حرکت میکند، یقین بدانید که این از دایرۀ تقوای لازم برای مرجعیت بهره مند نیست. حواسمان باشد، این هم یک راه است برای اینکه کسی که بی مهابا دنبال این است که به فتوا برسد، به مقام فتوا برسد، این معلوم میشود گاهی نقشه ممکن است داشته باشد. دنیا طلبی است که میخواهد به اینجا برسد. مراجع ما الحمدلله تا کنون از این مبرّا بودند. و حتماً سنت الهی هم هست که نمیگذارد چنین اشخاصی به این جایگاه برسند.

اما شیطان هم بیکار نیست، انسان را جوری میکند که الان دیگر وقتش است. بر همه الان برتری. باید بیوفتی جلو، خودت را هم نشان بدهی. و شروع میکند به کارهایی که این را نشان بدهد.

خُذْ بِالاحْتِیاطِ فِی جَمِیعِ مَا تَجِدُ إِلَیهِ سَبِیلًا وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیا هَرَبَک مِنَ الْأَسَدِ

وَ اهْرُبْ مِنَ الْفُتْیا، فرار کن از فتوا دادن، هَرَبَک مِنَ الْأَسَدِ، مثل اینکه چجوری انسان از شیر فرار میکند، به خاطر اینکه از جانش میترسد، میگوید این جور در حال فرار باش. مگر اینکه جوری بشود که برای انسان تکلیفی بشود که دیگران هم این تکلیف را برای انسان، همه با هم قرار میدهند. علمای دیگر، بزرگان دیگر، همه با هم فشار می آورند که تو باید این کار را قبول بکنی. خب آن یک بحث دیگری  میشود.

وَ لَا تَجْعَلْ رَقَبَتَک لِلنَّاسِ جِسْراً

گردنت را برای رفتن دیگران پل نکن. این کار را میکند پل میشود. دیگران میروند در بهشت، این[فرد] میماند اینجا. جسر نکن. نه اینکه فتوا نده ها. یعنی اینجوری [فتوا نده]. آدم باید در صحبت کردن، در حرف زدن، اینجور نباشد که تا هر جا گفتند صحبت[کن] بگوید باشد. باید خیلی ببینید تکلفیش باشد، وظیفه اش باشد، آن هم نه شیطان گولش بزند بگوید همه جا برایت تکلیف است. فتوا دادن فقط آن فتوایی که مرجع میدهد نیست. سخنرانی کردن هم هست، گفتن هم هست، حرف زدن هم هست، نظر دادن هم هست، همۀ اینها را شامل میشود.

بعد حضرت فرمودند: « قُمْ عَنِّی یا أبَا عَبْدِاللَه ! فَقَدْ نَصَحْتُ لَک ؛ وَ لاَ تُفْسِدْ عَلَی وِرْدِی ؛ فَإنِّی امْرُؤٌ ضَنِیـنٌ بِنَفْسِی . وَ السَّلاَمُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی »

«قم عنّی»، بلند شو دیگر. عنوان بصری با آن مشخصاتی که از ابتدا، با آن سختی آمد و  خودش را خدمت حضرت [رساند و ]بالاخره با آن سختی های ابتدا بر حضرت وارد شد. حضرت فرمودند«قم عنّی» بلند شو دیگر. «یا اباعبد الله» اباعبدالله کنیۀ عنوان بود. «فقد نصحت لک؛ و لا تفسد علیّ وردی»من آنچه باید میگفتم برای تو را گفتم. دیگر اگر اهل عملی، این دستوری که بیان شد، این برای عمل است. «و لا تفسد علیّ وردی»من اینجور نیست که بیکار باشم، که هرچقدر خاصی بنشینی. معلوم میشود که حضرت برنامه داشته است برای زندگی اش. «لاتفسد علیّ وردی» آن کارهای من، برنامۀ من، اورادی که قبلاً هم داشتیم اوایل بحث بود، برنامۀ من به هم نخورد. بله انسان ممکن است یک جایی لازم باشد، یک کسی آمده، رعایت بکند، چون این یک هو بهش بربخورد، جوری میشود که از دین برمیگردد. یک حدّی از رعایت خوب است، اما آن کسی که وارد شده باید بداند که سراغ کسی میرود، بداند این برای خودش برنامه دارد. این جور نباشد که هر موقع [خواست وقت طرف مقابل را بگیرد.]

یک بنده خدایی زنگ زده بود، ساعت دو، دو و نیم شب، حالا ما هم از خواب پریدیم گوشی را برداشتم. میگفت: حاج آقا من در ماشین از تهران دارم میروم یزد، در راه هستم، خوابم نمی رفت، گفتم خوب است زنگ بزنم با شما یک درد دلی بکنم! خب دیگر چه بگوید آدم به او. به این [فرد] چه بگوید. گفت: خواب بودید مثل اینکه! دیگر چه بگوید آدم… یعنی گاهی کسی، خودخواهی اش به جایی میرسد که کاری ندارد دیگری [در چه حالی است، فقط] میخواهد خر خودش از پل بگذرد. خدا سلامتی بدهد، آقای فرحزاد میگفتند: من بیمارستان بودم، یک کسی زنگ زد که حاج آقا برای امشب [مراسم داریم]، گفت من گفتم من بیمارستانم الان. گفت عیب ندارد حاج آقا، آمبولانس میفرستیم شما را بیارد! یعنی ما کارمان باید انجام بشود، حالا تو مُردی مُردی! تو بدتر شدی، شدی! کاری نداریم، من کارم باید انجام بشود دیگر. یعنی گاهی این نگاه به خود آدم جوری است که…؟

میگوید اگر کسی، اهل الله را آزرد، آثار خیلی سوئی ایجاد میشود برایش. باید خیلی[مراقب بود.] شاید فضیل بن یسار باشد، در ذهنم [اینگونه] می آید، شاید او باشد، عرض میکند به امام صادق علیه السلام: من جرئت نمیکنم خدمت شما زیاد برسم، میترسم سؤالی بکنم، یا وقتی وارد شوم، که برای شما سخت باشد آن وقت و این باعث اذیت شما شود و من جوابی برای این نداشته باشیم. فضیل بن یسار است که – اگر اشتباه نکنم – که امام صادق علیه السلام میفرماید اگر میخواهید به رجلی «منّا»[19] نگاه کنید، به این نگاه بکنید، [اگر میخواهید]به رجلی از اهل بهشت نگاه کنید، به این نگاه کنید. یعنی اینقدر مقام دارد، ولی جرئت [خدمت امام رسیدن را ندارد].

امام سجاد علیه السلام دارد میگوید:  من جرئت نمیکنم با مادرم هم سفره بشوم. میترسم دست ببرم به چیزی در سفره، که مادرم نگاهش به آن بوده باشد و میخواسته آن را بردارد. چقدر مراقبت! حالا نه اینکه آدم غذا با پدر و مادر نخورد ها. اما چقدر مراقبه میخواهد که آدم حواسش اینقدر [جمع] باشد که این رعایت ها را بکند.

خب، بعد میفرماید: « وَ لاَ تُفْسِدْ عَلَی وِرْدِی ؛ فَإنِّی امْرُؤٌ ضَنِیـنٌ بِنَفْسِی » من وقتم حساب و کتاب دارد. بخیلم بر وقتم. این جور نیستم که سخیّ بر وقت باشم. هر جوری هدر بشود، بدهم. نه! ضنینم، بخیلم بر وقتم. نسبت به وقتم، امساک دارم، « فَإنِّی امْرُؤٌ ضَنِیـنٌ بِنَفْسِی » به وقتم و به جانم، من بخل دارم. اینجا جای بخل است که آدم حواسش باشد که عمرش را هر جایی، هر جوری، صرف نکند. بخیل باشد، ببیند چجوری است. این جور نیست که بگوییم چرا بخیل است؟ نه میگوید بخیلٌ، ضنین بنفسی.

« وَ السَّلاَمُ عَلَی مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی » که بعدش در پایان این حدیث شریف هم، امام صادق علیه السلام، سلام خودش را «علی من اتبع الهدی»هر کسی که دنبال هدایت و تبعیت از هدایت است، بیان میکند.

عرض میکنم که حواسمان باشد که با این انتهای روایت، یک بحثی را در آن کتاب ادب عاشقی، ابتدایش، به عنوان زمانها داریم، که زمانها همه شان، ذی حیاتند و ذی شعورند و با انسان گفتگو میکنند. تعبیر روایت خیلی زیباست که میفرماید: « یَا ابنَ آدَمَ! اِنَّما اَنتَ اَیّامٌ، کُلَّما مَضی یَومٌ ذَهَبَ بَعضُک [20]» تو، روزها هستی. حواست باشد، « کُلَّما مَضی یَومٌ » هر روزی که از تو بگذرد، « ذَهَبَ بَعضُک » بعضت رفته. حواسمان باشد به مراقبۀ زمانها.

یا در روایت دیگری میفرماید: « مَا مِنْ يَوْمٍ يَمُرُّ عَلَى اِبْنِ آدَمَ إِلاَّ قَالَ لَهُ ذَلِكَ اَلْيَوْمُ أَنَا يَوْمٌ جَدِيدٌ وَ أَنَا عَلَيْكَ شَهِيدٌ فَقُلْ فِيَّ خَيْراً وَ اِعْمَلْ فِيَّ خَيْراً أَشْهَدْ لَكَ بِهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ فَإِنَّكَ لَنْ تَرَانِي بَعْدَ هَذَا أَبَداً [21]»

من زنده ام، شاهد بر تو هستم. « فَقُلْ فِيَّ خَيْراً » حواست را جمع کن که در امروز، با من جوری باشی که هر چه میگویی، « فَقُلْ فِيَّ خَيْراً » چون من شاهد بر تو هستم، همۀ اینها را شهادت خواهم داد. « وَ اِعْمَلْ فِيَّ خَيْراً » هر چه میگویی، و هر کاری میکنی، خیر باشد. اگر اینجور بود « أَشْهَدْ لَكَ بِهِ يَوْمَ اَلْقِيَامَةِ » من برای تو همۀ اینها را شهادت خواهم داد. « فَإِنَّكَ لَنْ تَرَانِي بَعْدَ هَذَا أَبَداً » من امروز که رفتم، دیگر من را نخواهی دید. دیدار ما به قیامت. هر روز این را به آدم میگوید. تعبیر این است که هر روز دارند این را به انسان میگویند، اما ما کجا این را گوش میکنیم. این مراقبه است که صدای این را انسان هر روز صبح بشنود، که یوم جدید هستم و بر تو شاهد هستم، بر من هرچه که میگویی، خوب بگو، درست بگو و عمل هم، عمل خیر انجام بده، امروز که من رفتم دیگر من را نمیبینی، روز قیامت، آنجا من شاهد بر تو هستم. چه خوب باشی، چه بد باشی…

یک نقلی است از بزرگی که این کلام هم خیلی زیباست: «العبد الصالح یتجمّل بکل یومٍ عند ربّه» بنده ای که صالح است، «یتجمّل بکل یومٍ عند ربه» با هر روزی، خودش را زیبا میکند، تجمل پیدا میکند عند ربه. «یتجمل بکل یوم عند ربه» با هر روزی، خودش را زیبا تر میکند. یعنی خودش را زیبا میکند پیش خدا، با عمل صالح، با گفتار صالح، و الی ما شاء الله روایات و مباحث دیگری که دوستان [در ابتدای کتاب ادب عاشقی] یک فصل چند صفحه ای کوتاه است، میتوانند رجوع کنند.

ان شاء الله خداوند سبحان ما را نسبت به عمرمان، ضنین و بخیل قرار بدهد و هر روزی را برای ما عمل خیر قرار بدهد و گفتار خیر قرار دهد و روزها را شاهدان نیک برای ما قرار بدهد که به نفع ما باشند، نه علیه ما باشند. ان شاء الله باور بکنیم که هر روزی که از ما میرود، بعضی از ما دارد میرود، مثل اینکه انسان لحظه به لحظه دارد جان میدهد، این رفتن ایّام، رفتن قسمتی از حیات انسان است که در آن روز ودیعه گذاشته میشود. ان شاء الله این ودایع، ودایع خیر باشند و در روزی که شاهدان ما هستند، شاهدان خیر باشند.

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

سوال:چطور باید نماز بخوانیم که نمازمان طبق عادت نباشد و باعث قرب ما بشود.

جواب: تعبیر روایات این است که نماز که میخواهید بخوانید، [در]هر نمازی احساس کنید این نماز آخرین شما است. به شما گفته اند یک نماز دیگر بیشتر فرصت ندارید، « فَلْيُصَلِّ صَلاَةَ مُوَدِّعٍ [22]» که نماز کسی است که دارد وداع میکند از اینجا میرود. اگر به ما بگویند فقط به اندازۀ یک نماز وقت داری الآن، بعد از این دیگر عمر تو تمام میشود، حال انسان در این نماز چگونه میشود؟ چقدر مراقبه دارد؟ چقدر توجه دارد؟ همین جور نماز بخوان که « فَلْيُصَلِّ صَلاَةَ مُوَدِّعٍ » کسی که دارد وداع میکند. وقتی که به مسلم گفتند میخواهند از بالای قصر، دارالاماره[تو را بیندازند پایین،] گفت یک نماز اجازه بدهید من بخوانم. یا امام حسین علیه السلام، یک شب برای نماز خواندن وقت گرفتند. ببینید آن چه نمازی میشود. تازه امام حسینی که همیشه اش مراقبه بوده. آن نمازی که حالا میداند همین یک شب را فرصت دارد. بدانیم، صلات، صلات مودع است.

سوال: روایتی که ظاهراً میفرماید اگر کسی بدون سلام کلام را آغاز کرد، پاسخش را نده، امروز چطور باید عمل کرد؟

جواب: خب باید یادش بدهیم سلام بدهد، منتها درست. یعنی یادش بدهیم. نه اینکه قهر کنیم با او نه. ما سلام میکنیم. به ما گفتند حتی به کوچکترها، شما پیش قدم باشید[در سلام کردن]. درست است که کوچک تر وظیفه اش این است که به او سلام بکند، اما منتظر نباشید که او سلام بکند. لذا دارد کسی از پیغمبر در سلام سبقت نگرفت. اگر این مضمون روایت باشد، آنجا دارد کسی از پیغمبر بر سلام سبقت نگرفت. حتی بعضی ها کمین میکردند، مثلاً سر یک پیچی، یک جایی که پیغمبر میرسد، آنها سلام کنند، [اما بازهم] پیغمبر زودتر سلام میکرد. بعضی ها میگفتند که اینقدر اینها مراقب بودند در سلام کردن، چون اصلاً فضیلت سلام کردن ابتدایی و جواب شنیدن، با جواب، خیلی متفاوت است. کسی که اهل عمل صالح باشد میداند که این سلام کردن با جواب سلام دادن چقدر متفاوت است. لذا نمیگذارد [کسی از او سبقت بگیرد]. سبقت در خیرات. « یسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ [23]» « سَابِقُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ[24] » پس اگر یک کسی سلام نکرد، شما سلام بکنید، او جواب بدهد، حل میشود مسئله دیگر. ما که منتظر نیستیم که او سلام بکند که. ما حتماً سبقت بر سلام میگیریم.

هر راهی که بتوانیم او را به این برسانیم، حتی اگر شده مثلاً همین سلام کردن کسی که بزرگتر است به کوچک تر، که کوچکتر یاد بگیرد، کسی که عالم است به مردم، تا مردم این سنت را یاد بگیرند. همانطوری که پیغمبر این کار را میکرد، پیغمبر منتظر نمیشد کسی به او سلام کند، ببنید حالا سلام میکند یا نمیکند. پیغمبر پیش قدم در سلام میشد. این سیره و سنت را باید یاد بگیریم که ما پیش قدمِ در سلام باشیم.

ان شاء الله خداوند سبحان ما را مؤدب به تمام آداب ربوبی و آداب رسالت و آداب امامت ان شاء الله قرار بدهد.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

[1] حدیث عنوان بصری

[2] حکمت 161

[3] حکمت 161

[4] حکمت 161

[5] بحار الأنوار : 2/173/5.

[6] بحار الأنوار : 2/173/5.

[7] نجم 3

[8] نجم 4

[9] الكافي : 1/42/3.

[10] الكافي : 1/42/3.

[11] الكافي : 1/42/3.

[12] بحار الأنوار : 52/149/73 .

[13] مستدرك الوسائل  ج۱۷ ص۳۱۵/ رجال النجاشي : 1/73/6 .

[14] نهج البلاغه، نامه 67

[15] ادامه حدیث عنوان بصری

[16] الكافي : 1/68/10 .

[17] الکافي  ج۲ ص۳۸۸

[18] الخصال  ج۱ ص۱۶/ تحف العقول  ج۱ ص۴۸۹/ بحار الأنوار  ج۶۷ ص۳۰۵

[19] الإمام الصادق عليه السلام : رَحِمَ اللّه ُ الفُضَيلَ بنَ يَسارٍ ، هُوَ مِنّا أهلَ البَيتِ (الفقيه : 4 / 441 ، رجال الكشّيّ : 2 / 473 / 381 كلاهما عن ربعيّ بن عبداللّه عن غاسل الفضيل بن يسار .)

[20] ارشادالقلوب، ج ۱، ص ۴۰

[21] من لا یحضره الفقیه  ج۴ ص۳۹۷

[22] وَ قَالَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ: إِذَا قَامَ أَحَدُكُمْ إِلَى اَلصَّلاَةِ فَلْيُصَلِّ صَلاَةَ مُوَدِّعٍ . (غرر الحکم  ج۱ ص۲۸۵)

[23] مؤمنون، 61

[24] حدید، 21

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 33

بسم الله الرحمن الرحیم

ولادت حضرت زینب 

اول تبریک ایام ولادت حضرت زینب < ؛ شهادت یا وفات یا ولادتشان اتفاقی نیست بلکه اینها در نقشه الهی حساب شده است فلذا برای هر یک  از این ولادت ها و شهادت ها یا وفات ها، هدایتگری است به بیانی علاوه بر اینکه حیاتشان و وجودشان هدایتگری دارد بلکه ممات و شهادتشان هم هدایتگری دارد .

اگر این ایام پیش می آید، حواسمان بیشتر جمع باشد که از ایام، کمال استفاده را بکنیم و هرکدام از اینها، چه شادی هایشان و چه غم هایشان همه ی اینها جذبه های هدایتگری است که گاهی جذبه هدایتی از راه سرور است و گاهی از راه حزن است که همه ی اینها برایمان به عنوان یک جذبه ی هدایتی است و در نقشه ی الهی هم این ها حساب شده است. لذا انسان احتیاج دارد اینجا به این جذبه لذا این جذبه ایجاد شده و در جای دیگر به جذبه ی دیگری احتیاج دارد فلذا در آنجا جذبه ی دیگری ایجاد شده است.پس این ایامی که در طول سال پخش شده است، چه شهادت ها و چه تولد ها و سرور ها و حزن ها، همه ی اینها را باید با قلب ما دائما باید قلب ما بین اینها در جذبه باشد (به اصطلاح « بین اصبعین من اصابع الرحمن» که حزن و سرور هم از جمله ی آنهاست، جلال و جمال الهی هم از جمله ی آنهاست.) گاهی از جذبه ی حزن، جذب شود و گاهی از جذبه ی سرور، جذب بشود.

در ولادت هم که منتسب به حضرت زینب < می باشد که حتما امام حسین ; و امام زمان(عج)  نظر ویژه­ای دارند.بالاخره حضرت زینب(س) عمه ی همه ی سادات هستند. هر چقدر اکرام بکنیم و توجه داشته باشیم و هر چقدر در دلمان این جذبه بیشتر راه پیدا بکند امکان وارد شدن به امام زمان (عج  همچنین امام حسین ; بیشتر می شود اینها چه درعنوان محبتشان و چه حزنشان ، هردو برایمان تربیت دارد و چقدر از شهدای مدافع حرم با این طریق، پیش رفتند. «إنّ الجهادَ بابٌ من ابواب الجنه فتحه الله لخاصه اولیائه»[1]؛ خدای سبحان از طریق حضرت زینب < در این برهه ای که گذشت بابی از جهاد وشهادت را که یک باب عظیم لقای الهی است، مفتوح کردند و چه جوان هایی و چه سردارانی توانستند، از این راه به آن فوز عُظمی برسند. لذا این ها جذبه اند گاهی با شهادت است و گاهی در دنیا آدم را دست میگیرند و جلو میبرند. بدانیم شدنی است. حتی در آنجاهایی که سخت است؛ راه ارتباط با اینها آسانترین راه است. ان شاءالله که بهره مند باشیم از شفاعت حضرت در آخرت و از زیارت و جذبه های حضرت در دنیا یک صلوات دیگری با عشق حضرت زینب < بفرستید. (اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم)

حدیث عنوان بصری

بحثی که در خدمت دوستان و محضر حدیث شریف عنوان بصری بودیم؛ به سه فراز از حدیث رسیدیم که در مورد غضب، سه فراز مربوط به قوه شهویه که برای حرکت در مسیر سلوک الی الله باید با کنترل آن ها باشد را، عرض شد که امام صادق ; فرمودند.  و در این سه فراز غضب که کنترل قوه غضبیه و حلم در مقابل او، چگونه میباشد؟؟ یکی از آن این بود که اگر کسی به تو گفت : یکی بگی ده تا میشنوی ما بگوییم ده تا بگی یکی هم نمی شنوی! حلم در مصداق را بیان کردند. دومی این بود که اگر کسی به تو شَتم و ناسزا و تهمت زد، تو بگو اگر این که تو به من میگویی راست است از خدا میخواهم که من را بیامرزد و اگر راست نیست و تو تهمت زدی، خدا تو را بیامرزد. خیلی سخت است اینطور حرف زدن. سومی این است که اگر کسی در زندگی اش دائما به تو ناسزا میگفت، آن تهمت بود این خِنیٰ است. «و من وعدک بالخِنی فعِده بالنصیحه و الرعاء»[2] اگر کسی به ناسزا و فحش با تو برخورد می کرد، تو خیرخواه او باش، کلام زشتی از دهانت بیرون نیاید.

 مرحوم امام 8 در شرح حدیث جنود عقل و جهل یک بحثی را مطرح میکنند در آنجا، آخرین فرازی که در این کتاب شریف است، مقصد بیست و پنجم که امام 8 حدیث عقل و جهل را همه هفتاد و پنج لشگر را ادامه نداده بودند و مقداری از آن انجام شده بود که بیست و پنج تا از این صفات (انجام شد). در آخرین فراز یک بیان زیبایی را در مورد «ثمرات الصَفح» یعنی گذشت و ضدش که انتقام است، اول بیان می کنند که این بیان جالبی است و کد است. یک اصل است یک قاعده است. می فرماید در همان شب اول قبر از ما چند سوال می کنند. سوالی که از انسان می پرسند که تمام وجود انسان با این سوالات باطن و ظاهرش یکسان می شود چرا که در آن جا، جای دوگانگی نیست. اولین سوالی که از انسان با آن ترسیمی که از آمدن آن دو ملکی که برای سوال و جواب می آیند که چه وضعیتی است، چه حالی است زمانی که نکیر و منکر می آیند، به طوری که انسان در آنجا جای دروغ و ریا و نفاق و (هیچ چیزی نیست). همه وجود انسان تحت تاثیر آن فضای شدید و سختی که ایجاد شده، فقط و فقط صدق است. یا این شخص اهل شقاوت است و شقاوتش کاملا آشکار میشود، یا اهل سعادت است و سعادتش کاملا آشکار میشود. شقی نمیتواند خودش را سعید نشان بدهد و سعید هم اصلا نمی خواهد خودش را شقی نشان بدهد. آنجا جای دوگانگی نیست.

اولین سوال در روز قیامت، «مَن رَبُّکَ» می باشد. یعنی تو در دنیا تحت تربیت چه کسی بوده ای؟ فقط اینکه پرودگارت چه کسی بوده است که شاید یک جواب «الله ربِّي» کفایت بکند،نیست، بلکه به این معناست که  در دنیا از چه کسی حرف گوش می کردی؟ قانون حاکم بر تو از کجا بوده است؟ چه کسی این قانون گذاری را انجام داده بود؟ اگر مشکلی برای تو پیش می آمد، کجا می رفتی؟ از چه کسی کمک می خواستی؟ چه کسی را قبول داشتی؟ چه چیزی را رعایت می کردی؟ «مَن رَبُّکَ» به این معناست.

اگر انسان در دنیا تحت تربیت اهل گذشت، اهل رحمت، اهل رضا، اهل خدمت، اهل رأفت، اهل جود، سخا و صفات الهی باشد گویا تحت تربیت خداوند بوده است. اما اگر کسی تحت تربیت اهل غضب، بخل، انتقام و … باشد، تحت تصرف و تربیت شیطان بوده است. ربّ او شیطان است. لذا چنین شخصی در روز قیامت جواب خواهد داد: «رَبِّي الشَّیطان».

حالا ما دقت کنیم که حال فعلی ما چه حالی است؟ ربّ ما کیست؟ آیا نفس امّاره یمان است!؟ یعنی هر چه می شود می گوییم دلم می خواهد؟

من نمی توانم بگویم خداوند را قبول دارم و خدای من یکی است. برهان بیاورم که خداوند یکی است. همه این نکات را بلد باشم و اصلا این نکات را بهتر از همه تدریس بکنم، در این باره کتاب هم بنویسم؛ اما وقتی که موقعیت غضب پیش می آید و باید گذشت بکنم، باید رحمت داشته باشم؛ غضب بکنم و آتش سوزانی به پا بکنم!!! مثلا بگویم به من فحش دادی؟! من هم پدرتو در میارم!!! اگر او یک تهمت زد من هم ده تا تهمت بزنم. اگر او ناسزا گفت من هم ده تا روی آن بگذارم و جواب او را بدهم. این جا است که دل و نفس آدم حال می آید. البته این مثال خیلی تند است شما مثال را در حالت ساده تر فرض بکنید. مثلا من کسی از من مقداری ناراحت است و من بگویم اهمیتی ندارد، ولش کن! این دقیقا مقابله به مثل است. شاید اصلا آن ناراحتی به خاطر یک کار اشتباه من باشد. یا شاید به خاطر یک کار درست من است که او اشتباه برداشت کرده است. حالا اگر من هم مثل رفتار او انجام دهم، گویا من با رفتار خودم فحش داده ام.! یک موقع است انسان با لفظش فحش می دهد؛ یک موقع هم هست انسان با رفتارش فحش می دهد. مثلا انسان با غضب به دیگری نگاه می کند! مثلا طرف مقابل می گوید:«اگر تو به من فحش می دادی بهتر از این نگاهی بود که به من کردی. این نگاهت خیلی تلخ بود.» واقعا هم همینطور است. یعنی این تحویل نگرفتن ها بی اعتنایی کردن ها و… همگی نوعی از شماتت و تهمت و فحش و … است.

حالا اگر من اینگونه نفسم را حال بیاورم وقتی که از من سوال می کنند: من ربّک در جواب می گویم «ربّی النّفس الأمّارة» یعنی دلم می خواسته. من کاری ندارم که خداوند چه چیزی گفته است. من خدا را با برهان و استدلال قبول دارم آن را می بوسم و روی طاقچه می گذارم. قرآن کتابی خوبی است، بگذار روی طاقچه باشد. اصلا قرآن را با صوت حزین و عالی می خوانم، بگذار باشد. اما در عمل به کتاب شیطان عمل می کنم!!! یعنی در رفتار ربّ من شیطان است. نبیّ من شیطان است.

در این جا می توانم پرده پوشی کنم و می توانیم لباسی به تن کنیم و بگوییم که ربٌّ مِن الله است و مُروِّج دین خدا هستیم اما در آن جا که باید عملا نشان بدهیم که تحت تبعیت خدا هستیم یا شیطان نتوانم خودم را کنترل کنم!!!

پس سزاوار تر به رعایت حتما کسی است که مستند خودش را به دین می داند. کسی است که خودش را در جایی قرار داده که مردم،  او را طلبه ی مروج دین می دانند. لذا ممکن است که یک کلمه از زبان مردم عادی فحش تلقی نشود یعنی معنای بدی نداشته باشد اما از یک طلبه فحش تلقی بشود!

یعنی از این طلبه توقع نیست که به این صورت صحبت کند. اگر از مردم چاله میدان یا پایین شهر و… یک کلامی ناسزا محسوب نشود، اما وقتی مربوط به یک طلبه می شود ، مربوط به کسی می شود که می خواهد نور در وجود و کلامش باشد و کلامش بتواند برای مردم هدایتگری داشته باشد، باید خیلی مراقبه در الفاظ و به کار گیری آنها باشد تا هیچ ظلمتی و هیچ نفس الأمارة ای و شیطنتی تا آنجا که در کلامش مقدور است، ایجاد نشود. بخصوص اگر انسان بخواهد دین خداوند را یاد بگیرد و به واسطه ی آن طرف مقابل را بکوبد. اینها خودشان نوعی سلاح هستند و انسان را مسلح می کند.

بنده خدایی که من را مورد خطاب قرار داده ، نیتی نداشته، کاری هم نکرده، نهایتا حرف بی ربطی زده است. من هم در پاسخ او ، برای اینکه او را بکوبانم و دلم خنک شود، روایتی برای او می خوانم ، آن هم روایتی که از صد عدد فحش برای او بد تر باشد. نمیشه؟!

روایت خوانده ام اما این روایت در اون صحنه و در آن مکان ، اهانت و فحش است. چرا اهانت است؟ چون این روایت در رابطه با موضوعی صحبت می کند و وقتی ما آن را در آن جایگاه بیان کرده ایم ، آمده ایم و آن را تطبیق داده ایم ، به گونه ای که بر آن شخص صدق کند و عملا با این کارمان ، او را فحش داده ایم.

خاطره از آیت الله حائری شیرازی

آیت الله حائری شیرازی را خداوند رحمت کند. اوایل انقلاب، شاید حدود سال 63 بود؛ ما به همراه آیت الله بهائدینی 8 ، به شیراز رفته بودیم و مهمان حضرت آیت الله حائری شیرازی بودیم. آیت الله حائری شیرازی هم خیلی آیت الله بهائدینی را اکرام می کردند؛ به گونه ای که ایشان 30 یا 40 کیلومتر از شهر، خارج شده بودند تا به استقبال آیت الله بهائدینی بیایند.

در آن زمان که در آنجا بودیم، دیدم که آقای حائری در آنجا سخنرانی داشتند؛ ما هم در زمان استراحت آیت الله بهائدینی ، از فرصت استفاده کردیم و به سخنرانی ایشان رفتیم. خیلی جالب بود، در آن زمان بحث آقای منتظری مطرح بود که ایشان  توسط مجلس خبرگان، قائم مقام رهبری شده بودند. مردم دو دسته شده بودند، بعضی موافق بودند و بعضی دیگر مخالف. در سپاه هم همینگونه بود. بچه های سپاه هم در این سخنرانی به دیدن آقای حائری شیرازی و در این سخنرانی دو دسته هم بودند، بخصوص اون دسته ای که موافق بودن آقای منتظری بودند، بیشتر بودند. آقای حائری هم در آن دوران مشهور بودند به این که مخالف بودن آقای منتظری است.

آقای حائری هم در وسط صحبت هایشان که مرتبط با همین جریان بود، به همین مناسبت اسم آقای منتظری را برده بودند و در رابطه با ایشان شروع به صحبت، کرده بودند. این هایی هم که آمده بودند، چون می دانستند که آقای حائری مخالف با آن قائم مقامی است، به ایشان رو کردند و شروع به فرستادن سه صلوات، و وقتی هم که صلوات می فرستادن، دست هایشان را نیز مشت می کردند و به سمت آقای حائری شیرازی روانه می کردند، به گونه ای که با هر یک از این مشت ها ، یکی بر دهان ایشان می زدند. واقعا اینگونه، هنوز که هنوزِ صحنه ی آن روز جلو چشمانم است.

بعد آقای حائری جمله ی قشنگی گفتند، ایشان فرمودند:« صلوات را سنگ نکنیم به هم پرتاب کنیم» صلوات است اما می تواند سنگ باشد و به همین پرتاب کنیم، حدیث و روایت می خوانیم اما می تواند سنگ، نیزه، تیر و شمشیر باشد و به یکدیگر بزنیم؛ حواسمان باشد.

گاهی وقت ها انسان فحش بدهد، بهتر از این است که این صلوات را سنگ کند که بفرستد. چرا؟ به این خاطر که به هنگام فحش ، از الفاظی که برای این کار است استفاده کرده است اما این جا از دین مایه گذاشته است و صاحبِ صلوات مقابل این عمل، جزاء می دهد. لذا دین را سنگ کردن و به هم پرتاب کردن، عقابش بسیار سنگین است. ضایع کردن طرف مقابل موجب می شود که او به دین بد بین شود. یعنی وقتی که روایت را در موقعیتی و در مکانی که جای آن نبود، خوانده شد، خواندی و می خواستی طرف را تخطئه کنی و سرکوبش بکنی. آن شخص اصلا به اصل روایت و صاحب روایت بد بین شده و نسبت به او کینه پیدا می کند. یعنی تو کینه ی  به خودت را، منتقل کردی به کینه ی به امام صادق ;. تو دل او را با امام صادق ; قهر کردی. این خیلی بد تر است.

نمی‌گویم فحش بدهیم، اما حواسمان باشد، همه ی بدیی که فحش و ناسزا دارد، علاوه بر آن ما هم برای اینکه جوابمان را اینجوری بدهیم، یک جا دین را سرمایه کردیم و از این راه وارد شدیم، این خیلی خطرناک است. خدا اینجا ها جزاء را سریع برای انسان قرار می دهد حتی از فحش سریع تر.

نکته ای از مرحوم امام خمینی

این یک نکته را مرحوم امام دارند، من دلم می خواهد آنرا برای دوستان بخوانم تا ببینید که چقدر می تواند لطافت داشته باشد و حواسمان در مراقبه جمع باشد. کمالات انسانی تجاوز از اشخاصی است که به او بدی کردند.» با این کار انسان، خیلی بزرگ میشود. من یادم نمیرود در مورد یک بزرگی، یک آدم صالحی که کسی نسبت به او یک کار خیلی زشتی کرده بود و با آن کار آبرو و حیثیت این فرد را بر باد داده بود. به طوریکه هر کس می شنید، این شخص را تختئه می کرد، که تو چرا اینقدر ساده لوحی کردی تا همچنین مسئله ای پیش آید. او را تخطئه اش می کردند، نمی خواهم بگویم [آن تهمت] چه بود!

این بنده خدا خیلی شکسته شد بین همه کسانی که او را می شناختند. آدم بزرگ و سرشناسی هم بود و برای خودش وجهه ای داشت اما خیلی شکسته شد.

 خود این شخصی که بهش ظلم شده بود نقل می کرد. می گفت یک روز داشتم پیاده [به سمت] جمکران می رفتم. همینطور که در راه می رفتم به ذهنم رسید که: خدایا! آن شخصی که به من این ستم و جفا و این اذیت و آزار را کرده که زندگی من را از هم پاشاند و اذیتی که باعث شد همه چیز من به هم بریزد، اگر یک موقع تو می خواهی بخاطر کار های دیگرش کمالی به او بدهی که مانعش این عدم رضایت من است، من گذشتم. بهش بده. نمی خواهم یک کمالی هم که برای او اگر ممکن است [بخاطر من از او سلب شود]– چون حق الناس مانع ایجاد می کند- من گذشتم!

 این گذشتن یک کلام است که ما می گوییم، [ولی در عمل خیلی مشکل است] اما اگر یک کسی که شاخص باشد و تشخُّص داشته باشد یک دفعه یک کسی بیاید از جهت ناموسی به او تهمت بزند، به جوری که پیش همه این مسئله  معلوم و آشکار بشود و سخت بشود. [این] غیر از آن است که آدم را یک شبهه علمی می کنند، غیر از آن است که یک درس آدم را تعطیل بکنند، غیر از این است که یک تهمتی به خود آدم بزنند. خیلی سخت است! اما در عین با این که این فرد خیلی شکسته شده بود و بعد از مدت ها اذیت شده بود، اما آن چنان از او گذشت و رفت در مسیر جمکران، گفت:« خدایا! اگر من مانع برای رسیدن به آن کمال من گذشتم. اگر میخواهی به او کمال را بده من از حقم گذشتم.»

 اینجا امام می فرماید:« از بزرگ ترین کمالات انسانی تجاوز از اشخاصی است که به او بدی کردند» ؛ اول مرتبه کسی که گذشت می کند خودش بزرگ شده که توانسته این طور گذشت کند. و اگرنه اگر آن آدم قبل باشد، حد قبلی را داشته باشد، این گذشت امکان پذیر نیست. پس ما با گذشت اول خودمان بزرگ می شویم و بعد آن کسی که این کار بد را کرده بود، در او هدایتگری ایجاد می شود. پس دقت بکنیم این بزرگ شدن خود انسان است. کسی که زود مقابله می کند، کسی که نمی تواند تحمل بکند، این  عدم تحمل، کوچک شدن خود [کسی که زود مقابله می کند] است. کسی که زود پاسخ میدهد در جایی که نباید پاسخ بدهد این به سرعت خودش را کوچک است.

امام می فرماید« از بزرگترین کمالات انسانی تجاوز از اشخاصی است که به او بدی کردند و صفت عفو و تجاوز از صفات جمالیه حق تعالی است.» یعنی وقتی جمال شد انسان یک نشاط و یک شادابی و یک سرور و یک بهجتی در وجودش ایجاد می‌شود.

با گذشت کردن ، در وجود انسان یک صفت جمالی تجلی پیدا می کند. و در ادامه می فرماید: اتصاف به آن گذشت ، تشبّه به مبادی عالیه می باشد.کسی که به گذشت کردن متصف می شود ، که این گذشت کردن یک صفت مبادی عالیه هست که مبادی عالیه برای مجردات عالم ، پیامبران عالم و آدم های بزرگ است همانند عقول مجرد و ملائکه ی اعظم ، چون گذشت جزء صفات مجردات است ، رسیدن به این درجه امکان پذیر است ، این ها کارشان گذشت است ، اگر قرار بود با یک ناسپاسی کردن انسان ، باب رازقیت و باب نعمت را بر روی ما ببندند که (یدر الامر من سماء و العرض)

اگر قرار بود اینها بخاطر ناسپاسی ها و ناشکری انسان ، قهر کنند که دارای ای صفت جمالی نبودند ، این ها این ناشکری ها و ناسپاسی ها را می بینند اما با گذشت کردن که جزء مبادی عالیه می باشد برای اینکه نعمات به انسان ها برسد ادامه می دهند و گذشت می کنند.

می فرماید: این صفت عالیه است و شبیه به آن ها است ، این تشبه و شبیه شدن خیلی جایگاه رفیق و بالایست ، «مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ فَهُوَ مِنهُم»[3]

اگر بخواهیم آرام آرام شبیه به ملائکه الله بشویم باید گذشت داشته باشیم.

فکر نکنید که در گذشت کردن حتما انسان باید از یک تهمت بزرگ گذشت بکند ، اگر آدم بخواهد با گذشت باشد از کارهای کوچک باید شروع بکند مثلا کدورت هایی که بین چند نفر پیش می آید به صورت جزئی ، در این کارهای ساده گذشت کند.

من یادم می آید که دو نفر با هم رفاقت داشتند ، یک روز با هم قرار گذاشتند که هر دو عیب همدیگر را به یکدیگر بگویند ، اولی عیب رو در کاغذ نوشت و به دوستش داد ولی دیگری گفت که من هر چقدر فکر کردم در تو عیبی ندیدم.

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت                 آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد[4]

نمی گویم که نگویید عیب های برادرانتان را «المؤمنُ مِرآةُ المؤمنِ»[5]

این یک مرحله از مومن بودن را نشون میدهد ، اما یه مرحله دیگری این هست که این آیینه آنقدر عالی باشد که فقط حسن را نشان می دهد ، دیگر عیب را نشون نمی دهد و گذشتش زیادی دارد

بله یک زمانی هست که عیب دیگران را برای اصلاح طرف مقابل نشان میدهد اما با یک رعفتی این کار را صورت میدهد.

خدا پدر خانم ما را رحمت کند ، ایشان خیلی با نگاه حسن بینی همه چی را نگاه می کردند ، اگر مثلا یک سفری می رفتند که خیلی سختی و مشکلاتی در این سفر بوده اما یک حسن در آن سفر بوده ، هرجا می نشستند آن یک حسن را تعریف می کردند ، حالا این همه مشکل و سختی در سفر بوده اما به اون ها اشاره ای نمی کرد ، این تشبّه به ملائکه الله است. «مَن تَشَبَّهَ بِقَومٍ فَهُوَ مِنهُم»[6]

«تشبَّهَ» یعنی ممکن از واقعا هم این طور نباشه و این ویژگی را دارا نباشد اما دوست دارد که شبیه باشد ، لذا خودش را به شباهت میزند ، خود رو به شباهت زدن هم خوب است ، اگر یادتان باشد در بحث حِلم گفتیم که اگر آدم خودش را به حلیم بودن بزنه طبق بیان امیرالمومنین

«إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ فَإِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ»[7]

کم است کسی خودش راشبیه به کسی در نظام ظاهری بکند و نزدیک بشود و شبیه آنها نشود. اوشک یعنی نزدیک شدن. « أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ » نزدیک بشود که از آنها بشود. ما باید با تشبه شروع کنیم. در هر صفتی. اگر میبینیم گذشتن خیلی برایمان سخت است، اما با تشبّه، با سختی، سعی کنیم انجام بدهیم. بهمان فشار هم می آید، در ذهنمان هم میماند که چرا این کار را کرد و… میگوید عیب ندارد تشبّه. با اینکه تمام دلت هم راضی نیست اما تشبّه به اهل گذشت پیدا کن.

ساعت هم تند و تند میگذرد. ساعت را که نگاه میکنیم، با سرعت میگذرد. میگویند زمان، در زمانِ ظهور، کُند میگذرد. لذا وقایع زیادی، در ساعات کمی اتفاق می افتد. چون زمان کند میگذرد. حالا کند گذشتن، به خاطر این است که انسان وقتی یقینش به ثبات میرسد، وقتی به یقین میرسد، زمان در آنجا حاکم نیست. در همین حد وسطش خواستم عبوری بکنم. حالا فعلاً زمان بر ما تند میگذرد…

اگر به شما بگویند که هر طوری دوست داشتی باشی، و بخواهی خودت را نشان بدهی، نقاشی کن. خودت را هر جور که دوست داری باشی بِکِش. یک صفحۀ سفید، با رنگهای مختلف از تیره و روشن و همۀ امکانات جلویت بگذارند و بگویند خودت را بکش، چجوری دوست داری باشی؟ چجوری دوست داری ببیننت؟ چجوری دوست داری دیگران نگاهت کنند؟ آدم مثلاً  وقتی از خانه میخواهد بیاید بیرون،  یک نگاهی در آینه میکند، مویش را شانه میکند، لباسش را مرتب میکند، دوست دارد دیگران او را مرتب ببینند. چون خودش که خودش را معمولاً نمیبیند، دیگران میبینند.. برای این که شخصیت خودش را در این لباس ظاهری میبیند، خود را مرتب میکند. این نماد شخصیت او است. پیغمبر اکرم هم این جور بودند که در آب روان یا آینه نگاه میکردند تا خودشان را زینت کنند، تا یک موقعی چیزی ناپسند نباشد. مثلا مویشان درست باشد، همه را نگاه میکردند. خوب هم هست. این خودش یک نوع کشیدن خود است. گویا انسان دارد خودش را میکشد، نقاشی میکند که لباسم اینگونه باشد، عبایم اینگونه باشد، عمامه ام آن جوری باشد، شکلم اینجوری باشد، مویم این جوری باشد و… رعایت میکند که یک چیز نامناسبی در مقابل با دیگران در چهره اش نباشد که بعد بگویند عجب و از چشم بیفتد. نظام اخلاقی و رفتاری  و گفتاری ما، نقاشی کردن خودمان است. داریم نقاشی میکنیم در صفحه، که مردم ما را این جوری ببینند. اگر یک موقعی کسی ناسزا میگوید، دارد این نقاشی را خط خطی میکند! اگر کسی دارد تند میشود، غضب میکند، دارد این نقاشی را سیاه میکند. دوست داریم این جوری دیده شویم؟ در حالی که صورتمان خط خطی شده، لباسمان به هم ریخته، آتش گرفته، با آتش جلوی مردم ظاهر شویم و بگوییم ما این هستیم؟ هیچ کسی حاضر نیست این کار را بکند. هیچ کسی نمیخواهد شخصیت خودش را خرا کند. لذا حتی آن کسی هم که غضب میکند، میبینی کراواتش را هم زده! همه چی اش را مرتب کرده. دیسیپلینِ لباسش را کاملاً رعایت کرده، اما غضب که میکند، غضبش هم خیلی قوی و شدید است. بعدش هم میبینی با دیگران خیلی با ادب است. همه اش میگوید: بفرمایید و  ارادت مندیم و تمنا میکنیم و… اما آنجایی که نباید غضب کند، وقتی غضب میکند، میبینی عجب سَبُع و درنده ای بوده این! و این جور خودش را پنهان کرده. این نقاشی خودش را دارد میکشد. در آن لحظۀ غضب و لحظۀ های سخت، حقیقت انسان میریزد بیرون. در مَن ربُّک، در لحظۀ سوال حقیقت انسان می آید بیرون.

ای دریده پوستین یوسفان                  گرگ برخیزی از این خواب گران[8]

اینجا میشود پوستین یوسفی بر تن کرد اما گرگ بود. میشود ظاهر آراسته، مثل حضرت یوسف باشد، با همۀ بدیهایی که دارد، خودش را یوسف نشان بدهد، اما در دلش این طور نباشد. اما وقتی که در شب اول قبر که زمان پرسیدن از  مَن ربّک میشود، دیگر نمیتواند خود را پنهان کند. ای دریده پوستین یوسفان. تو که این طور ایستادی، با یوسف برخورد کردی،  گرگ برخیزی از این خواب گران. به جای اینکه گرگ بیرونی یوسف را دریده باشد، آن صورت گرگی برادران بود که یوسف را در چاه انداخت. آن گرگ بود. لذا اگر گفتند که گرگ یوسف را دریده، یعنی ما دریدیم! یعنی ما برادران، دریدیم! منتها با زبان تشبه به اینکه گرگ بیرونی است. اما یعقوب سلام الله علیه میدانست یعنی اینها یوسف را دریده اند. ما این جوری نباشیم! گرگی در لباس زیبا خودمان را جلوه ندهیم. لذا در مَن ربُّک، انسان دیگر نمیتواند خودش را پنهان کند.

لذا امیرالمؤمنین فرمودند: إِنْ لَمْ تَكُنْ حَلِيماً فَتَحَلَّمْ شباهت سازی که به سمت کمال برود، نه ریائاً. شباهت سازی که انسان میخواهد اصلاح شود.

امام در ادامه میفرماید:  « تجاوز از اشخاصى است كه به او بدى كردند. و صفت عفو و تجاوز، از صفات جماليه حق تعالى‏ است كه اتّصاف به آن تشبّه به مبادى عاليه است.» که این تشبه انسان را داخل در آنها میکند. از تشبّه شروع میشود اما در تشبّه نمیماند. انسان ملحق میشود.  در ادامه امام میفرماید: « و كسى كه در تحت تربيت ربُّ العالمين واقع شد، و مربوب ذات مقدّس حق تعالى‏ شد، بايد در او از صفات جمال حق- جلَّ و علا- جلوه [اى‏] حاصل شود، و مرآت جمال جميل الهى گردد. و از بزرگترين اوصاف حق، رحمت بر عباد و تجاوز از سيّئات و عفو از خطيئات است.[9]»

اینکه تحت تربیت رب العالمین شد، یعنی خدا در وجودش حاکم شد. در این صورت: « بايد در او از صفات جمال حق- جلَّ و علا- جلوه [اى‏] حاصل شود » یعنی انسان میبیند، کم کم صفات حق در وجودش آشکار میشود. هر چقدر این تشبه بیشتر باشد، صفات حق در وجودش بیشتر آشکار میشود. صفات حق که در وجودش بیشتر آشکار میشود، میبیند، از مرتبۀ بزرگتر و بالاتری در ارتباط با حق بهره مند شده است. یک گذشت کرده ها اما میبینی یک دفعه چقدر این بزرگ شده است. میبینی از دوستش، با اینکه او یک خرده بی اعتنایی کرده، این اعتنا میکند؛ اگر او بخل کرد، این سخاوت میکند؛  همه جزء همین تشبه بقوم است. سخاوت کار خداست، جزء این مبادی عالیه است. کسی که به سخاوت دست میزند، و چنگ میزند و تشبه پیدا میکند، به این صفت الهی نزدیک شده است. اگر او خیلی بی میلی نشان داد، این میل و اعتنای بیشتر نشان میدهد. تا این رحمت الهی بیشتر در وجودش محقق شود. تشبّه پیدا کند تا ایجاد شود. در ادامه میفرماید: « و مرآت جمال جميل الهى گردد » یعنی هر قدر که انسان صفات بخشش و عفو و رحمت و رأفت و سخاوت و اینها را ایجاد میکند، مثل این میماند که آینه اش در مقابل نور خورشیدِ الهی بیشتر قرار میگیرد. آینه گاهی پشت به نور است، که در این صورت تاریک است. ولی هرچقدر به سمت نور میچرخد، این آینه نورانی تر میشود. منتها این نور خداست که به خاطر این تشبه ها در آینه می افتد. لذا یک صفت خوبی انجام میدهیم، به همین مقدار، آینه مان را در مقابل نور الهی بهتر قرار دادیم و همین باعث میشود که انعکاس نور در وجود ما بیشتر شود. لذا شباهت به مبادی عالیه، بیشتر پیدا میکنیم. صفات جمالی در ما تجلی اش بیشتر میشود. در ادامه امام میفرماید: « و از بزرگترين اوصاف حق، رحمت بر عباد و تجاوز از سيّئات و عفو از خطيئات است ». هر چقدر دوست داریم خداوند ما را بیامرزد، ندید بگیرد، ما هم همین طور باشیم. هیچ کسی نیست که خطا، لغرش، کوتاهی نداشته باشد. اگر خداوند بخواهد اینها را بگیرد، چه میشود؟ میگوید اگر کسی با دیگران اینها را دائماً محاسبه کرد، حواسش به اینها بود که: فلانی امروز با من خوب برخورد نکرد و… همۀ اینها را دائم به ذهنش سپرد، میگوید همین رفتار باعث میشود در رابطۀ این فرد با خدا هم همین طور بشود. خداوند هم همۀ اینها را با او حساب میکند. اگر کسی در ارتباط با دیگران، گذشت، رحمت، رأفت، سخاوت، عفو، اغماض، تجاهل، تغافل داشته باشد، خداوند با او همین گونه برخورد میکند. تغافل یعنی اینکه یک چیزی را میبیند، اما میگوید من ندیدیم! خودش را میزند به ندید!

یک بنده خدایی بود یک فردی به او فحشی داد، به او گفت: پدر فلان… یک فحشی داده بود. این فرد میگفت من شب تا صبح فکر کردم که این «پدر فلان» که گفته، مضاف و مضاف الیه است یا صفت و موصوف است؟! داشتم به این فکر میکردم. اگر مضاف و مضاف الیه بوده، یک معنا میشود، اگر صفت و موصف باشد، یک معنای دیگری میشود. میگفت به این فکر میکردم. این منصرف کردن است دیگر. این تجاهل است دیگر. آدم مشغول به این میشود، از آن طرف اصلاً غافل میشود که اصلاً چه بود و کجا بود و چه جور بود و…

یک کسی رفته بود در جلسه ای، گفت من الان یک عارف بالله دیدم! گفتند چطور؟ که بود؟ چه جور بود؟ گفت یک نفر داشت از من رد میشد، به من یک فحشی داد. دیدم عجب! کأنه این باطن من را دیده! معلوم است مقام عارف بالله دارد که این فرد باطن من را دیده که آن فحش را به من داده. یعنی خودم را لایق این فحش میدیدم و این فرد انگار باطن من را دید که فحش داد.

ببینید نگاه چقدر میتواند تأثیر بگذارد. اصلاً یک دفعه از این رو به آن رو میکند. حالا من این الفاظ را به کار نمیبرم. حتی آدم دلش نمی آید یک دفعه این الفاظ در دهانش بیاید. خیلی فرق میکند ها. آدم این چیزها را شوخی بگیرد. این چیزها را با شوخی برگزار کند. تجاهل و تغافل یعنی این. یعنی به شوخی برگزار کردن. بعضی از چیزها را در درون خودش، شوخی برگزار کند. اگر کسی به شوخی به شما چیزی بگوید به شما بر نمیخورد. یک دوستی که میشناسی و میدانی خیرخواه تو است، اگر یک شوخی کند، یک چیزی هم بگوید، به انسان بر نمیخورد، اما اگر فرد دیگری همین جمله را بگوید و با قصد شوخی هم نباشد، به انسان برمیخورد. تجاهل و تغافل یعنی آدم این ها را هم با شوخی برگزار کند. یعنی مثل اینکه کسی با شوخی گفته است. چقدر راحت میشود آدم؟ راحت. تمام شد! این نگاه بسیار مؤثر است.

یک کسی میگفت یک جایی من سوار اتوبوس شدم- معمم بودم – یک نفر در ایسگاه رفت پیاده شود، من هم ایستاده بودم – خب در تهران، در اتوبوس یک عده جا نمیشوند، ایستاده اند – میفت این فرد رفت پیاده شود، آن چنان زد در عمامۀ من که معلوم نشد عمامه کجا افتاد. همان جلو هم نیفتاد بعد گشتند تا عمامه را چند ردیف آن طرف تر در صندلی های بعدی پیدا کردند. این فرد پیاده شد و رفت. این بنده خدا میگفت من پیش خودم فکر کردم این فرد حتما یک ناراحتی از مثل ما داشته است دیگر، اگر با این مقدار تشفّی پیدا کرد، راحت شد، چقدر خوب شد که با همین مقدار تشفیّ پیدا کرد، نزد کسی را بکشد. حالا همین عمامه را فقط انداخت، راحت شد. چقدر خوب است این. یعنی احساس کرد خداوند یک نعمتی به او داده که با این کار، او تشفّی پیدا کرده. چون به این فرد که کاری نداشته، اصلاً او را نمیشناخته و قبلاً هم ندیده بوده. تازه میگفت اول فکر میکردم شاید داشته پیاده میشده، اتوبوس ترمز کرده، دست خورده و افتاده، ولی مردم گفتند نه این فرد عمدی زد. گفت اگر اگر عمدی هم زده، لابد یک مشکلی داشته که ممکن بوده به خطری منجر شود، به همین مقدار تخلیه شد. چقدر خوب است که هم آن فرد به آن خطر نیفتاد و هم تخلیه شد. چقدر جالب است آدم این نگاه را داشته باشد.

در مملکت خداوند اینقدر بیرزد که یکی تف در صورت آدم بیندازد و آرام شود… یک کسی میگفتد در تهران، در ایستگاه هفت تیر، میخواستم سوار تاکسی بشوم، یک تاکسی ایستاد، یک خانمی جلو ایستاده بود، در ایستگاه هم بود، آنجا ایستگاه دارد، آن خانم پیاده شد و یک تف در صورت این بنده خدای طلبه  انداخت. این بنده خدا گفت من که جسارتی نکردم، منتظر تاکسی بودم، این تاکسی هم خودش ایستاد، حق شما است، شما زودتر سوار شده بودی. راننده تاکسی گفته بود من خودم ایستادم… این خانم بد کاری کرد، من خودم ایستادم. بعد این خانم، بعد از اینکه تف در صورت این فرد انداخت و چند تندی کرد و رفت، گفتم: خدایا! من اگر اینقدر در مملکت تو بیرزم که این فرد با این مقدار آرام شود، همین کافی است…میگفت بعدش دیدم چقدر من خنک شدم که در مملکت خداوند، یک کار از من آمده. یک نفر از بندگان خدا آرام شده، با یک تف انداختن و چند تا فحش دادن به من بالاخره همین مقدار آرام ترش کرده. همین که فکر کند زهرش را به کسی ریخته، گاهی با همین مقدار زهرش تمام میشود و خیالش راحت میشود و گاهی ممکن است متنبه هم بشود و بگوید این چه کاری بود کردم؟ مگر او با من چه کار کرده بود؟ و… همین خودش خوب است.

این همان است که اگر کسی به تو شتم کرد، به تو ناسزا گفت، تو نگو من هم مقابلش می گویم و قهر میکنم و.. نه تو جوری برخورد کن که بزرگ باشی. پس: « از بزرگترين اوصاف حق، رحمت بر عباد و تجاوز از سيّئات و عفو از خطيئات است. و اگر در انسان حظّى از اين اوصاف نباشد، در جواب سؤال قبر- كه وقت بروز سراير است- نتواند گفت: «رَبِّىَ اللَّهُ» » وقتی سوال کردند من ربّک، نمیتواند بگوید ربّی الله. گفتن این کلمه از کسی بر می آید که ربّش در دنیا، حاکمش در وجود دنیایش، در رفتارش، خدا باشد. و اگر شیطان و نفس امارّه باشد، وقتی به او بگویند من ربک؟ با تمام وجودش میگوید: ربّی الشیطان! ربّی النفس الامّارة.

ان شاء الله خداوند سبحان ربّ ما را در تمام لحظات زندگیمان، خودش قرار بدهد. فقط خداوند حاکم در وجود ما باشد. تشبّه به صفات الهی داشته باشیم. ان شاء الله خداوند سبحان، از جذبه های حضرت زینب سلام الله علیها، این باشد که در این راه سرعت سیر برایمان ایجاد کنند. توفیق بدهند، موانع این راه از جلوی راهمان برداشته شود، اگر گناهی – نعوذ بالله – داریم، به حقیقت مبدّل السیئات بالحسنات، که امام حسین علیه السلام است، که برادر ایشان است، ان شاء الله به برکت امام حسین علیه السلام، این سیئاتمان، تبدیل به حسنات شود و نه فقط مانع، بلکه معد برای کمالاتمان باشند ان شاء الله. توفیق عمل صالح روز به روز برایمان بیش از پیش قرار داده بشود. خداوند، بانی این جلسه و مدرسه که حضرت آیت الله ممدوحی هستند، مقامشان را متعالی تر بفرماید. توفیقات همۀ ما را در کسب علم و عمل بیش از پیش قرار بدهد. مقام معظم رهبری را طول عمر با عزت و نفوذ کلمه عطا بفرماید. عاقبت همه مان را ختم به خیر بگرداند. ان شاء الله خداوند سبحان فرج امام زمان را نزدیک و نزدیک تر بگرداند و توفیق ادراک وجود حضرت را برای همۀ ما قرار بدهد.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

 

[1] نهج البلاغة خطبه 27

[2] حدیث عنوان

[3] سنن أبی داوود، ج2 ،ص 255

[4] غزلیات حافظ، شماره 105

[5] كنز العمّال:(672ـ673)

[6] سنن أبی داوود، ج2 ،ص 255

[7] نهج البلاغه، حکمت 198

[8] مثنوی معنوی، دفتر چهارم

[9] شرح چهل حدیث امام خمینی. صفحه 425

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 25

بسم الله الرحمن الرحیم

خیر مقدم می گوییم به دوستانی که تشریف آورده اند و سال جدید را با یک عزم راسخی که ما غلبه کردیم بر کرونا ، آغاز کنند.

با اینکه چند جلسه ای است که از حدیث عنوان بصری دور افتاده ایم ، این جلسه نیز می خواهیم در رابطه انگیزه صحبت کنیم تا جلسات بعدی بیشتر به حدیث عنوان بصری بپردازیم.

مصادیق نظام طلبگی

یکی از بحث هایی که در رابطه با بحث طلبگی وجود دارد این است که، مصادیق نظام طلبگی در زمان حضرات معصومین چگونه بوده است و چگونه با این ها برخورد می کردند و حال حضرات در ارتباط با طلبه های آن  زمان چگونه بوده است. راویان احادیث ، طلبه های اون موقع بوده اند و خدمت حضرات می رسیدند . مانند: جابر بن یزید جعفی ، محمد بن مسلم. از صبح تا شب نزد حضرت می نشستند و سوال می کردند و غیر از اینکه خودشان سائل بودند و سوال می پرسیدند هر کس نزد حضرت حاضر می شد و سوالی می کرد، اینها یادداشت می کردند و در رابطه با محمد بن مسلم نقل می شود که چهار سال خدمت امام باقر(ع) و امام صادق (ع) بوده اند و در همین دوره پر روایت ترین راوی ایشان بوده است یعنی طلبگی او بسیار قوی بوده است.

 کسانی دیگری هم نزد حضرت بوده اند اما می بینید که روایات آنچنانی از آنها نقل نشده است یا اگر هم شده نادر است اما ببیند که چقدر محمد بن مسلم روایت نقل کرده است و همینطور بعضی از راویان دیگر.

پس طلبه ها در بهره مندیشان از درس حضرات خیلی متفاوت بوده اند و به همین مقدار تأثیر گذار بوده اند. اگر به ما می فرمایند که هر کس که یک روایت نقل کند و شیعه ی ما را از تحیّر نجات دهد، خدای سبحان چه معامله ای با او خواهد کرد و برای او چه مقاماتی قرار خواهد داد. کسی را که در یک جا یا یک بن بست یا حیرت قرار گرفته است، دستش را گرفته و او را یک قدم جلو بیاورد و او را از حیرت خارج کرده باشد.

حالا ببیند کسی که این همه روایت داشته باشد، این همه آثار داشته باشد، تعدادی زیادی حیرت را از عالمان رفع می کند. این روایات دست عالمان را پر کرده است، ببیند چه آثاری برای او ایجاد می کند. برای نمونه، یک نمونه از رفتارات حضرات نسبت به شاگردانشان  را برایتان نقل می کنم تا ببیند چقدر مهربان بوده اند در همان روایتی که نقل کرده ام.

تعلّم و جزاء آن

«مَن تَعَلَّمَ مَسألةً واحِدَةً قَلَّدَهُ اللّهُ يَومَ القيامةِ ألف قلادة من النور»[1] یک مسئله را به کسی یاد بدهد، خدای سبحان هزار گردن بندی از نور برای او قرار می دهد، گردنبند نوری این نیست که زینت باشد بلکه یعنی نور از وجود او متساطع می شود، همچنان که در قرآن کریم می فرماید «يَسْعَىٰ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ»[2] نور آنهاست، دیگر در آنجا نور خورشید وجود ندارد بلکه نور به چی قائم است، اگر کسی گردنبد های نوری می دهد بخاطر اینکه یک مسئله به او یاد داده است، بخاطر این است که علم نور است. یک کسی که علم یاد داد یعنی حقیقت نور را ایجاد کرده است به همین خاطر خداوند در قبال یک مسئله یاد دادن، هزار گردنبند نوری برای او قرار می دهد «و غفر له ألف ذنب و هيّأ له مدينة من ذهب، و كتب له بكلّ شعرة على جسده حجة (و عمره)» [3]  برای هر مویی که در بدنش باشد، برای او حج قرار می دهد، چون وجود او نوری شده است یعنی حتی مویی که بر تن او می روید، نازله ی این مرتبه ی علم اوست. ببینید عالم بدنش هم بدن نوری است. نگاه نکنید که مثل بقیه ی انسان هم مریض می شود و می میرد. وقتی کسی وجودش نوری شد، اثرش این است که تمام نشست و برخاستش هم نور شده و اثر علم در آن است و دیگران از آن استفاده می کنند. به همین خاطر وقتی که سر سفره ای می نشیند و بلند می شود، بقیه بهره مند می شوند از این برخاستن، حتی بدون اینکه کلامی رد و بدل بشود. علم اینگونه در وجود انسان نورانیت ایجاد می کند و اثر می گذارد.  این روایت را تتفلی بود.

روایت علی بن مهزیار

روایتی که می خواهم در محضرش باشیم از علی بن مهزیار است. روایت معروفی است که می فرماید علی بن مهزیار پس از بیست حجّ نرسیدن خدمت امام زمان (عج)، سال بیست و یکم دیگر نمیخواست برود و به خود گفت دیگر نمی شود امام را در غیبت صغری دید. خطاب به او آمد که علی بن مهزیار امسال هم بیا، در آخرین لحظات راه افتاد و در آخرین لحظات حجّش بود و در حال برگشت بود که واسطه ای آمد و گفت حضرت (عج) تو را خواسته است. این نشان می دهد که با اینکه بیست سال با یک اشتیاق حجّ رفته است، حساب کنید اگر حدود سال 260 باشد که امامت حضرت ولی عصر(عج) باشد، تا 280 زنده بوده است اما این علی بن مهزیار که داریم ما می خوانیم از شاگردان امام جواد(علیه السلام)  و امام هادی و امام حسن عسکری(علیهم السلام) بوده است. نقل می کنند که سال 254 ، یک سال قبل از تولد امام زمان(عج) از دنیا رفته است، حالا بعضی می گویند که یکی از اینها علی بن مهزیار است یا علی بن ابراهیم بن مهزیار است یعنی پسر برادرش است. حالا این دعوا هم وجود دارد، گفته ایم که در ذهنتان باشد.

در رابطه با علی بن مهزیار، امام جواد(ع) نوشته اند. می خواهم دو ، سه تا از این نامه ها را برای دوستان بخوانم که ببیند امام جواد(ع) با یارانش چگونه برخورد می کردند. یکی از آن نامه ها در جواب سوالی است که علی بن مهزیار پرسیده است. دارد که حسن بن شمّون نقل می کند که نامه را که برای علی بن مهزیار بردم و خواندم، قرأتُ هذه الرسالبة الی علی بن مهزیار عن ابی جعفر ثاني بخطّه»[4]، معلوم می شود که حسن بن شمّون نامه را گرفته بوده و نزد امام برده بوده و جواب را به علی بن مهزیار رسانده و در حال قرائت آن است. «بخطّه» در آخر نامه می نوشتند به این معنا که من این نامه را به خط خودم برایت نوشتم. این خودش یک افتخار ویژه بود، چون حضرت کاتب داشتند و حضرت می گفتند و آنها می نوشتند اما وقتی جایی حضرت گفته اند بخطه این ویژگی است و اکرام ویژه ای در آن دوره بوده است.

متن نامه امام جواد به علی بن مهزیار

«بسم اللَّه الرحمن الرحیم ، یا علیّ ، أحسن اللَّه جزاک ، وأسکنک جنّته ، ومنعک من الخزی فی الدنیا والآخره ، وَ حشرک اللَّه معنا . یا علیّ ، قد بلَوتک و خیّرتک فی النصیحه و الطاعه و الخدمه و التوقیر و القیام بما یجب علیک ، فلو قلت : إنّی لم أر مثلک لرجوت أن أکون صادقاً ، فجزاک اللَّه جنّات الفردوس نزلاً . فما خفی علیّ مقامک و لاخدمتک فی الحرّ والبرد فی اللیل والنهار ، فأسأل اللَّه إذا جمع الخلائق للقیامه أن یحبوک برحمه تغتبط بها ، إنّه سمیع الدعاء. [5]

بیان نامه

یا علی بن مهزیار خداوند تو را بهترین جزاء را بدهد و در بهشتش ساکن بکند و از رسوایی و خاری در دنیا و آخرت تو را نجات بدهد، (اینها مهم است اما فعلا محل بحث ما نیست)، تو را با ما حشر بکند. یک موقعی است که ما می خواهیم با حضرات محشور بشویم، این دعای دائم ماست که زیر سایه ی حضرات باشیم و با آنها محشور بشویم. اما در اینجا حضرت می فرماید که «وَ حَشَرکَ اللَّهُ معنا»، دعای امام قطعا مستجاب است، چون از مشهودش می بیند و دعا می کند. تعارف ندارد. اگر اینجا امام می فرماید « وحشرک اللَّه معنا»  «معي» هم نه بلکه «معنا» ؛ «قد بلَوتک» من تو را خیلی امتحان کردم «وَ خَیَّرتُکَ» و تو را انتخاب کردم، یک رعیت مثل من و شماست ، تازه علی بن مهزیار و پدرش ، هر دو مسیحی بودند، و بعدا که وارد مدینه شدند، مسلمان شدند، یک مسیحی که بعدا مسلمان شده به این مقام می رسد « وَ حشرک اللَّه معنا . یا علیّ ، قد بلَوتک و خیّرتک فی النصیحه والطاعه والخدمه والتوقیر والقیام » برای خیر خواهی تو را انتخاب کردم ، در همه ی جهات تو خوبی، در خدمت، خادم بودن کامل و خوبی ، در وقار خوبی، در قیام و آنچه که وظیفه ی توست خوبی، در طاعت ….، شهادت امام است، این خیلی است.هر چی بر تو واجب بوده انجام دادی و در هیچی کوتاهی نکرده ای، خیلی تعریف بالایی است.« فلو قلت : إنّی لم أر مثلک لرجوت أن أکون صادقاً ، فجزاک اللَّه جنّات الفردوس نزلاً»[6] اگر بگویم که مثل تو را ندیده ام، اینقدر که در تمام جهات خوب هستی، درست گفته ام. این همه شیعه ، این همه شاگرد ، این همه آدم های بزرگ در آن زمان بوده است چون بعداز امام رضا(علیه السلام) بوده است و امام رضا (ع) یک سلطه ای پیدا کرده بودند، به عنوان ولیعهدی که بودند، یک سیطره ای ایجاد شده بود، دیگه مثل قبل قدرت نداشتند. لذا شیعیان زیادی بودند. اسامیشان در رجال وجود دارد که همگی از شاگردان و آدم های با افتخار بوده اند، بین همه ی اینها می فرمایند، اگر من بگم «: إنّی لم أر مثلک لرجوت أن أکون صادقاً» اگر بگم مثل تو ندیده ام ، درست گفته ام. امام این حرف را می زد، یک موقع منم ، در جواب می گوییم تو نمی شناسی که می گویی اما امام وقتی می گوید فرق دارد، او احاطه و اشراف به همه دارد، عمل هر کسی اولین لحظه بر امام عرضه می شود. عمل حتی قبل از اینکه بر خود شخص عرضه شود، بر امام عرضه می شود. امام بر زیر و بم ، باطن و ظاهر، خفی و آشکار عالم است و همه ی وجود او اطلاع دارد. بعد امام که این احوالات را دارد، در حال شهادت دادن به این شکل است به جای اینکه ما تقاضا کنیم و بگوییم که به ما بدید ، امام می فرماید که شما این ها را دارید. از کجا به اینجا رسید!! آسمان که دهن باز نکرد که این بیفتد، بلکه این شخص نیز رعیت و مسیحی هم بوده است که مسلمان شده است ولی بعداز اسلامش کوشا پای شاگردی و خدمت و طاعت و اطاعت وایساد. با این جور وایسادن ، شخصی شد که اینگونه امام از او تعریف می کند. «فجزاک اللَّه جنّات الفردوس نُزلاً»[7] ، خدای سبحان به تو جنات فردوس را نُزُل قرار بدهد. «نُزُل» در قرآن و در لفظ، اولین پذیرایی است که از مهمان می کنند، یعنی وقتی کسی می رسد اولین پذیرایی که از او می شود را «نُزُل» می گویند. به قول لبنانی ها «مقبلات» یعنی پیش غذا و چیز هایی که اول پذیرایی می کنند.

می فرماید: جنات فردوس که به ما در روایات می فرماید اگر تقاضایی داشتید و بهشت را از خداوند می خواستید بهشت فردوس را بخواهید، چون بهشت فردوس بهترین بهشت است. اینجا می فرماید: «فجزاک اللَّه جنّات الفردوس نُزلاً»[8]، جنات فردوس اولین پذیرایی از تو باشد. نشان می دهد مقام آخر او نیست بلکه یکی از مقامات علی بن مهزیار است. بعد می فرماید:«فما خفی علیّ مقامک»[9] چرا این ها را برای تو بیان کردم؟! به این خاطر که هیچ چیز از تو بر من مخفی نیست. آیا این مخصوص علی بن مهزیار است یا همه ؟ قطعا همه ، حالا این خصوصیت در شاگردان دارد یا ندارد؟! ما الان شاگرد هستیم یا نه؟

این جملات امام زمان (عج) را نسبت به خودمان ببینم،:«فما خفی علیّ مقامک»[10] هیچ یک از کار های تو بر من مخفی نیست. امام می فرماید این را به تو می گویم تا بدانی که تمام وجود تو را خفی و علنش را می دانم. :«وَ لاخدمتک فی الحرّ والبرد فی اللیل والنهار»[11]  خدمات و خادمی تو نسبت به دین و اهل بیت، بر من مخفی نیست. انقدر انگیزه ات بالا بود نه سرما مانع کار تو بوده و نه گرما مانع بوده است.نمی گویید که حالا تابستان است و درس ها تعطیل است یا زمستان و سرماست و حالش را ندارم از زیر لحاف و اتاق گرم خارج شوم. پس درس اول رفت. و همینطور نه شب مانع تو بود و نه روز ، نه تاریکی تو را از پا انداخت و نه در حقیقت مرآ و منظر دیگران بودن و کار های دیگه تو را نسبت به ما سرد کرد.

«فأسأل اللَّه إذا جمع الخلائق للقیامه أن یحبوک برحمه تغتبط بها ، إنّه سمیع الدعاء»[12] من از خداوند می خواهم ، آن روزی(یوم الحشر) در صحرای محشر جمع می شوند، می خواهم از خداوند که با محبتش تو را مشمول رحمتش قرار بده که هر کسی در قیامت تو را می بیند، قبطه بخورد.

این تابلو برای ما نیست. که ما هم این حالت را پیدا کنیم. بگن خوش به حالش، خدا چه جور ازش پذیرایی کرد، بگن خوش به حال چه شاگردی بود، چه خادمی بود. چه جور خدمت کرد. نمیتوانیم ما…!! امکان ندارد که سرما و گرما مانع خادمی ما نباشد؟ امکان ندارد «حالی فی خِدْمَتِکَ سَرْمَداً»[13] نسبت به ما که دائما حال ما ، حال خدمت باشد. مثلا ببیند این ایام اربعین، که آدم به سمت پیاده روی اربعین می رود، (هر چند دو سال است که محرومیت برای اغلبمون ایجاد شده است) این ایام اربعین خادمی دائم است. یعنی چند روز انسان دائما حالت زائری یا خادمی دارد که دائما حالت حشر با امام دارد، نفس کشیدن ، خوابیدن، بلند شدن، خوردنش ، هر چیزیش با حال ارتباط است، غذا می خورد مهمان است، می خوابد مهمان حضرت در خیمه ها خوابیده است، راه می رود در مسیر حضرت و در دامنه وجود حضرت است که حرکت می کند. این می شود نمونه ای و نظیری از «حالی فی خِدْمَتِکَ سَرْمَداً»[14]، این می شود مدلی که انسان فی اللیل و النهار ، فی البرّ و البحر ، حال شاگردی و حال خادمی داشته باشد که هیچ چیزی او را از این حالت جدا نکند. این یک نمونه و رزمایش است تا انسان تمرین کند تا عمرش و زندگیش را بر این اساس شکل دهد. ببینیم می توانیم این کار را بکنیم، وقتی می خواهیم بخوابیم، خودمان را بسپار به حضرات، وقتی می خواهیم بلند بشویم، چه وقتی دوست دارن، بلند بشویم ، همان موقع بلند بشویم. ببینیم دوست دارند، چگونه سر کلاسمون باشیم، ببینیم دوست دارند، چگونه  ارتباطات هایمان باشد.همانگونه باشد و همان حالت را داشته باشیم. مثل به اصطلاح یک فنری باشیم که دائما به سمت آنها کشیده بشویم. دائما حالمان در ارتباط با آنها باشد. اگر هم چیزی ما را مشغول می کند تا ما را رها می کنند، برگردیم در ارتباط با آنها یعنی اگر هم مجبور هستیم که به اصطلاح کار هایی را انجام بدهیم که حواسمان نیست، تا رهایمان می کند انسان به حالت ارتباط و ذکر و خادمی آنها برگردد. اگر انسان اینگونه بشود، شاگرد مثل علی بن مهزیار می شود.

نامه های دیگر هم هستش که تمامی آنها زیباست.

می فرماید علی بن مهزیار بعداز اینکه خورشید طلوع می کرد، سرش را بلند نمی کرد مگر اینکه برای هزار نفر از دوستانش دعا می کرد. مثل همان چیزی که برای خودش می خواست برای آنها هم می خواست. انقدر سجده ها طولانی بوده که پیشانی او پینه بسته بوده است که مثل «رکبة البعیر» بوده یعنی مثل زانو ی شتر که پینه می بندد، پینه بسته بوده است.

بعد می فرماید: برای او مکاشفات نوریه ای پیش می آمد یا بشارت های مختلفی که امام جواد(ع) دادند یا حضرت می فرماید: «أسئل الله أن یحفظک بین یدیک و من خلفک و فی کل …» ببیند چه دعاهایی است، می فرماید: من از خدا خواستم در همه ی حالات از پشت سر ، رو به رو و … خداوند تو را حفظ کند.

در روایتی دارد که می فرماید که «نَرِقُ قلوبنا»، ما اهل بیت خیلی زود به سمت شما منعطف می شویم. کافیست که شما یک بهانه ای دست ما بدهیم تا ما به شما منعطف و مرتبط بشویم و شما را در راه قرار بدهیم و جلو بیندازیم. روایت خیلی زیبایی است که حالا فرصت بیان آن نیست، فقط این را در نظر بگیریم که در دورانی قرار گرفتیم که همه ی مشکلات عالم را ما باور داریم که با نگاه به دین و اینکه همه ی جواب ها در دین است، برای همه انسان هاست. آخر الزمان یعنی این. باور داریم که جواب سوال ها و نیاز های بشریت در دین وجود دارد. اما کی باید این ها را در بیاورد و استنباط، بیان کند.

یک کسی که نزد حضرت بقیةالله اعظم (عج) رسیده بود، از آقا پرسیده بود که از این طلبه ها راضی هستید؟ حضرت گفته بودند که چه کنم راضی نباشم! کس دیگری را نداریم. چه کنم؟! به کی میخواهم تکیه کنم؟!

امام زمان (عج) ما را سرباز خودش می داند و بدانیم که آنها قلبشان رقیق است و به دنبال بهانه ای از طرف ما هستند. بدانیم که اگر ما یک عظم جدیی بکنیم ، پاسخ همه ی اینها در دین وجود دارد و امروزه طلبه ای را از یک روستایی، از یک شهر کوچکی، از شهر بزرگی ، آورده اند و در پیشانی جهان قرار داده اند.گفته اند تو میتوانی قدم جهانی و پاسخ جهانی به همه بدهی. خب اگر آدم بخواهد همه ی افکار و ذهن ها را با همه ی تهاجمات فرهنگی که امروز است، با همه ی عرفان های مختلف با همه ی تظاهرات و زیبایی های مختلف ، اگر انسان بخواهد نجات بدهد، چقدر باید حرف متین، فطری، دقیق و الهی باشد تا جواب بدهد.

این را هم در نظر بگیرید که یک وقت نگوییم ما اینجا هستیم و جواب ما کجا به آنها می رسد، خدای سبحان به ابراهیم خلیل فرمود وقتی همسر و فرزندت را در بیابان های حجاز گذاشتی، بیا بالای فلان کوه و ندا بده «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ»[15]، همه ی مردم را ندا بده و به حج دعوت کند. تو ندا کن الی یوم القیامة، هر کسی لبیک بگوید در رابطه با حج، ندای تو است که ما رساندیم به او و دعوت تو را لبیک گفته است. چقدر زیباست.

این سنت خداست که ما زحمتمان را بکشیم و فهم از دین و استنباط از دین پیدا کنیم با تمام توان و کوتاهی هم نکنیم، چرا که خداوند وعده داده است که من می رسانم و رساندنش با من. گفته شما زحمتتان را بکشید و استنباط کنید، رساندنش با من. می دانید اگر خدای سبحان ندای انسان را برساند، هر هدایت و هر نورانیتی به انسان بر میگردد. «غلده الف» در آنجا غلائد داشت. هزار گردن بند نوری برای انسان قرار می دهد، حالا فرض کنید هزاران نفر ، میلیون ها نفر از کلام شما استفاده کنند، با واسطه ، بی واسطه و…. دخلی ندارد بلکه بیان شما بوده است. اگر این باور را کردیم، چقدر باید بکوشیم ، چقدر باید بدوییم تا یک کلام از ما به گوش جهانیان برسد. چقدر باید در استنباط دین زحمت بکشیم تا بدانیم حرفی که می زنیم، حرف دین است، حرف خداست تا امام زمان (عج) این جملاتی که راجب علی بن مهزیار بود، را راجب ما بگویند.

روایت دارد که می فرماید، علی بن مهزیار نامه نوشته بود به حضرت که مرا دعا کنید. حضرت در جواب گفته بودند که علی بن مهزیار من دعات کنم!!؟؟ تو نمیدانی من تو را چقدر دوست دارم، تو را به اسم، به اسم آبائت به صورت خصوصی دائما در حال دعا و رصد کردنت هستم، حالا به من می گویی که تو را دعا کنم. تو نمی دانی برای من در چه حالت و موقعیتی قرار داری یعنی امام انقدر به مأموم و محبّش و شیعه اش علاقه مند می شود. اگر ما محبوب امام بشویم ، می فرماید که از خداوند می خواهم که از همه ی جهات انسان را از شرّ شیطان حفظ کند. چقدر این برای انسان عظیم می شود که امام با دیدن او خوشحال و مسرور شود. نامه اش که می رسد، امام منبسط شود، می بیندش امام خوشحال شود. اگر کاری انجام می دهد امام بگوید به من رسیده و من خوشحال شدم.

متن نامه علی بن مهزیار به امام جواد(ع)

«سَأَلْتُهُ اَلدُّعَاءَ فَكَتَبَ إِلَيَّ : وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنَ اَلدُّعَاءِ فَإِنَّكَ بَعْدُ لَسْتَ تَدْرِي كَيْفَ جَعَلَكَ اَللَّهُ عِنْدِي، وَ رُبَّمَا سَمَّيْتُكَ بِاسْمِكَ وَ نَسَبِكَ، كَثْرَةُ عِنَايَتِي بِكَ وَ مَحَبَّتِي لَكَ وَ مَعْرِفَتِي بِمَا أَنْتَ إِلَيْهِ، فَأَدَامَ اَللَّهُ لَكَ أَفْضَلَ مَا رَزَقَكَ مِنْ ذَلِكَ، وَ رَضِيَ عَنْكَ بِرِضَايَ عَنْكَ، وَ بَلَّغَكَ أَفْضَلَ نِيَّتِكَ، وَ أَنْزَلَكَ اَلْفِرْدَوْسَ اَلْأَعْلَى بِرَحْمَتِهِ! إِنَّهُ سَمِيعُ اَلدُّعَاءِ، حَفِظَكَ اَللَّهُ وَ تَوَلاَّكَ وَ دَفَعَ اَلشَّرَّ عَنْكَ بِرَحْمَتِهِ، وَ كَتَبْتُ بِخَطِّي».[16]

«سَأَلْتُهُ اَلدُّعَاءَ فَكَتَبَ إِلَيَّ» از حضرت خواستم که مرا دعا کنند. پس حضرت پاسخ دادند: «وَ أَمَّا مَا سَأَلْتَ مِنَ اَلدُّعَاءِ فَإِنَّكَ بَعْدُ لَسْتَ تَدْرِي كَيْفَ جَعَلَكَ اَللَّهُ عِنْدِي» تو هنوز خودت نمیدانی که پیش من چقدر ارزش داری و خداوند تو را پیش من چگونه قرار داده است. می گویی دعام کن!!؟ «وَ رُبَّمَا سَمَّيْتُكَ بِاسْمِكَ وَ نَسَبِكَ» من بالاتر از دعا را برای تو دارم. من که دعات می کنم، دعای ساده برات نمیکنم بلکه دعای با اسم و نسبت و همه ی خصوصیاتت دعایت می کنم. «كَثْرَةُ عِنَايَتِي بِكَ وَ مَحَبَّتِي لَكَ» از بس دوستت دارم، توجهم بهت است، از بس حواسم بهت است. «وَ مَعْرِفَتِي بِمَا أَنْتَ إِلَيْهِ» می دانم جایگاهت چیست و چی کار می کنی. هر جایی می روی، هر کاری می کنی، حواسم بهت است. مثلا علی بن مهزیار کجا بوده است، اهواز یا عراق بوده و امام مدینه بوده است. با این حال می فرماید حواسم به لحظه به لحظه ی تو هستش. اگر بدانیم که عنوان طلبگی پیدا کردیم، حضرت به لحظه، لحظه ی ما ویژه حواسش باشد. این هم یک افتخار است و هم یک هشدار است. به این خاطر هشدار است که از خودم بپرسم، حواسم هستش که حضرت لحظه به لحظه من را نگاه می کند و توجه می کند. آنوقت من اینگونه ول باشم و رها باشم، نعوذ بالله حواسم پرت باشم. افتخار هم است به این خاطر که بین این همه آدم حضرت توجه ویژه به طلبه هایش ، به شاگردانش دارد که این ها را حفظ بکند. پس هم افتخار است و هشدار.

بعد می فرماید:«فَأَدَامَ اَللَّهُ لَكَ أَفْضَلَ مَا رَزَقَكَ مِنْ ذَلِكَ، وَ رَضِيَ عَنْكَ بِرِضَايَ عَنْكَ» خدا از تو راضی باشد که رضایت الله، رضایت ما اهل بیت است. ، وَ بَلَّغَكَ أَفْضَلَ نِيَّتِكَ، وَ أَنْزَلَكَ اَلْفِرْدَوْسَ اَلْأَعْلَى بِرَحْمَتِهِ! إِنَّهُ سَمِيعُ اَلدُّعَاءِ، حَفِظَكَ اَللَّهُ وَ تَوَلاَّكَ وَ دَفَعَ اَلشَّرَّ عَنْكَ بِرَحْمَتِهِ، وَ كَتَبْتُ بِخَطِّي».

این یکی از شاگردان حضرت بود، شاگردی اینقدر می تواند عظیم بشود. غرض بیان حال شاگردی بود، به عنوان مصداق، نمونه که ما میتوانیم به اینجا برسیم و امام زمانمان(عج) را خوشحال کنیم ولی راهش تمام وجود جهاد است و تنبلی در این کار معنی ندارد. اینجا بی رمقی، بی حالی، خوابالودگی راه ندارد. کسی که می خواهد اینجوری باشد، از چشم می افتد.

ان شاء الله خدای سبحان حال جهاد و اجتهاد و قدرت و اراده و عظم را به همه ی ما در راه تحصیل دینش و تحققش در خودمان ابتدائا و بعد بیان و ابلاغش برای دیگران عطا بفرماید.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

[1] نوادر الأخبار  ج۱ ص۲۰

[2] حدید 12

[3] نوادر الأخبار  ج۱ ص۲۰

[4] کتاب الغیبة شیخ طـوسی،ص 622-بـحار،ج 05‌،ص 501‌.

[5] کتاب الغیبة شیخ طـوسی،ص 622-بـحار،ج 05‌،ص 501‌.

[6] کتاب الغیبة شیخ طـوسی،ص 622-بـحار،ج 05‌،ص 501‌.

[7] کتاب الغیبة شیخ طـوسی،ص 622-بـحار،ج 05‌،ص 501‌.

[8] کتاب الغیبة شیخ طـوسی،ص 622-بـحار،ج 05‌،ص 501‌.

[9] کتاب الغیبة شیخ طـوسی،ص 622-بـحار،ج 05‌،ص 501‌.

[10] کتاب الغیبة شیخ طـوسی،ص 622-بـحار،ج 05‌،ص 501‌.

[11] کتاب الغیبة شیخ طـوسی،ص 622-بـحار،ج 05‌،ص 501‌.

[12] کتاب الغیبة شیخ طـوسی،ص 622-بـحار،ج 05‌،ص 501‌.

[13] دعای کمیل

[14] دعای کمیل

[15] حج 27

[16] رجال الکشی  ج۱ ص۵۵۱