caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 30

بسم الله الرحمن الرحیم

أمّا اللَواتِی فی الحِلم

در محضر حدیث شریف عنوان بصری و فراز های آخر این حدیث بودیم،. حضرت (ع) نُه دستور سلوکی برای کسانی که قصد سلوک الی الله را دارند و ضروری است را فرمودند و همه سالکین باید این دستورات را انجام بدهند. سه دستور از این ها را به عنوان ریاضت و تمرین و رعایت فرمودند که عمدتا برمیگشت به جهات بدنی به عنوان آن قوه شَهَویّه انسان که مربوط به خوردن بود. سه دستور دوم از این نه قسمت که حضرت بیان میکنند مربوط به قوه غَضَبیّه است. پس آن سه دستور مربوط به قوه شهویه بود و این سه دستور در رابطه با قوه غضبیه است که اگر اینها رام نشوند آن موقع آزار و اذیت و طغیانشان در راه حرکت، انسان را از مسیر باز میدارند. این سه دستوری که می فرمایند با تعبیر «أمّا اللَواتِی فی الحِلم»[1] آن سه دستوری که در رابطه با دسته دوم دستورات ایشان است در رابطه با حلم است. حلم را در کتاب جنود عقل و جهل که امام صادق (ع) آن حدیث مبارک را فرموده اند که خداوند سبحان عقل را خلق کرد و برای او هفتاد و پنج لشکر قرار داد و جهل را در مقابل عقل خلق کرد و برای آن هم هفتاد و پنج لشکر در مقابل جنود عقل قرار داد، که یک بحث بسیار عالی در تمام صفات و کمالات و اضدادش می باشد . که حضرت امام (ره) این بیان را در کتاب شریف شرح حدیث جنود عقل و جهل فرموده اند و تا جایی که بدست آمده بوده، آن را چاپ کرده اند. از جمله یکی از آن احادیث جُنود عقل، حلم است. عنوان حلم که ضدش را سَفَح دانسته اند. سفح در مقابل حِلم است. حلم آن وقار و شکیبایی و سنگینی و طمأنینه است و سَفَح آن سبک مغزی و طِیش[2] و بی وقار بودن و سبکی و سبک سری می باشد که مقابل حلم از جهت لغوی مقابل سَفَح نیست اما از جهت عملی مقابل حلم، سَفَح است.

در این بخش روایت حضرت امام صادق(علیه السلام) می فرمایند،[3] اولین دستور از آن سه دستوری که در رابطه با حلم است این است که: «فَمَن قالَ لَکَ إن قُلتَ واحدًا سَمِعتَ عشرًا فَقُل إن قُلتَ عشرًا لَن تَسمَع واحدًا» یعنی اگر کسی به تو گفت که: اگر به من یک چیز بگویی من ده چیز به تو می گویم، و در جواب بگو اگر ده چیز به من بگویی حتی یک چیز نخواهی شنید.

در این جا حضرت امام صادق (علیه السلام) به جای اینکه مفهوم حلم را موشکافی کنند، از مصادیق ساده و اولی حلم شروع می کنند. شاید این مصادیق در نگاه اول خیلی ساده به نظر می آیند، در حالی که آغاز از این مصادیق است که آن نتایج دقیق را ایجاد می کند. لذا در این جا نگاه حضرت مصداقی است. هیچ بیان مفهومی از حلم ندارند. نمی خواهند بگویند مفهوم حلم چیست بلکه می گویند اگر می خواهی حلم را رعایت بکنی یک کار این است که اگر کسی به تو چنین گفت تا به تو بفهماند که برتر است و قوی تر است، تو این را به او بگو که حتی اگر ده تا به من بگویی یک دانه هم نخواهی شنید. این بیان اول و قسم اول از حلم است که در این جا بیان می کنند،

منتهی توجه به این نکته که قوه غضبیّه در وجود انسان یکی از قوای عظیمی در کنار قوه شهویه است که بقای انسان علاوه بر قوه شهویه به قوه غضبیه هم است. یعنی گاهی ما باید به جای این که قوه غضبیه را در برخی از افراد تعدیل بکنیم، تا از غضب این دسته افراد جلوگیری بکنیم، در برخی نیز از انسان ها باید قوه غضبیه را بیدار بکنیم. زیرا انقدر این افراد در قوه غضبیه سست و تنبل شده اند که حلم آن ها برای جلوگیری از قوت و غضب نیست بلکه از باب ترس، سستی و تنبلی است، مثلا اگر به شخصی بگویند که اگر ده تا بگویی یکی هم نخواهی شنید، از سر حلم نیست بلکه از باب ترس و تنبلی و سستی است. این خوب نیست.

تعریفی که برای انسان می شود، «حساس متحرک بالاراده» است. یعنی اگر چیزی به آن وارد بشود، جواب دارد؛ حساسیت دارد. با اراده پاسخ می دهد. پس این قید حساس متحرک بالاراده بودن، یک صفت مدح برای حیوان می باشد. انسان نیز یکی از افرادی است که حیوانیت درون او وجود دارد ولیکن بالاتر از حیوانیت نیز برای او محقق شده است که موجب شده است، حساس متحرک بالاراده بودن برای انسان،لازم شود. انسان باید قدرت پاسخ داشته باشد. تعبیری هست که می گویند: انسان سیب زمینی نیست که هیچ رگی نداشته باشد. اینگونه نباشد که هر چه به انسان گفتیم از سستی و ترس و جبن، انسان سر بلند نکند بلکه انسان باید قوی باشد. شجاع باشد. قدرتمند باشد. اما این قدرتمندی را در مقابل با دشمن به کار بگیرد. در زمانی که باید فریاد بزند، اقدام بکند، قیام بکند، شجاعت نشان بدهد، این کار را بکند. اما در برابر مؤمنین است که انسان باید حلیم باشد و صبور باشد. «رُحَماءُ بینَهُم»[4] باشد. بعضی انسان ها زمانی که در مقابل دشمن شجاعت مقابله ندارند، زمانی که لبخندشان برای دشمن قرار می گیرد، آن موقع شجاعت و صدای بلندشان بر سر مؤمنین قرار می گیرد. به مومنین که می رسند؛ داد دارند، صدا دارند،فریاد دارند و جرئت پیدا می کنند. این نشان می دهد که قوه غضبیه انسان باید به جای خودش بیدار باشد.

بدون قوه غضبیه

 اگر قوه غضبیه بخواهد به خواب برود، این به خواب رفتن برای انسان دو مشکل ایجاد می کند:

1-یا انسان را آن چنان انسان را ترسو و سست می کند به گونه ای که او حتی دیگر قادر به دفاع از اولیات خودش هم قادر نخواهد بود.

2- و یا در زمان و مکان نامناسب از این قدرت استفاده می کند. نامناسب در مقابل مؤمنین است. آن جایی که باید صبور باشد، پرخاشگر می شود. زیرا این قوه غضبیه، قوه ای حیات دار و زنده در وجود انسان است.

پس قوه غضبیه یکی از قوای وجودی انسان و یکی از قوای ممدوح است که بسیار کارا است. اما همه این محاسن به شرطی است که درست به کار گرفته شود.

خدا حضرت آیت الله ممدوحی را رحمت کند ، ایشان می فرمودند:«اگر قوه غضبیه تحت تدبیر عقل قرار بگیرد می شود «جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ»[5] ،غلیظ بودن بر کافران می شود. اگر قوه شهویه درست به کار گرفته شود، میشود «سَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ »[6] ، «يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ»[7] سرعت بر خیرات قوه ی شهویه ی تربیت شده می شود ، یعنی قوه شهویه وغضبیه وقتی تحت تربیت شرع و عقل قرار می گیرند اینها سازندگیشان خیلی عظیم میشود و قدرتشون بالا می آید و توانایی اینها شدّت پیدا میکند و اگر کسی قوه شهویه و یا غضبیه اش را تحت تدبیر عقل قرار ندهد، این فساد انگیز است به طوری که قدرت غضبیه اگر تحت تدبیر عقل قرار نگیرد، آنچنان خرابکاری ازش به بار می آید که در یک لحظه ممکن است یک بنای سی ساله و چهل ساله عمرش را هدر بدهد. چهل سال عمل و کار کرده است ولی می بینیم با یک غضب، همه ی آن عمر و عمل ها را فرو می ریزد. یک بی جا غضب کردن.

تعبیر علامه طباطبائی

در تعبیری که مرحوم علامه طباطبایی در المیزان دارند می فرمایند:«انسان حبّ ذات دارد. این حبّ ذات، قوّه شهوت انسان در حبّ ذات خودش را متجلّی میکند. یک قوه غضبیه در دفاع و حفظ این حبّ ذات به کار گرفته می شود. در همه موجودات هم هست. ایشان می فرمایند: از جمادات تا نباتات تا حیوانات تا به انسان می رسد که این حبّ ذات متجلی شود و بعد در قوه غضبیه دفاع از ذات می شود.

هر کسی در این قوه غضبیه دفاع از ذات خودش را جزء قدرت فطری خودش می بیند که از ذات و چیزی که نسبت به ذات خودش است، دفاع کند. آن وقت ذات انسان، من انسان، هر چه قدر وسیع تر شود، یعنی یه موقع ذات خودش را بدن می بیند در نتیجه دفاع از بدن را دفاع از خودش می بیند، یک وقت ذات خودش را یک حقیقتی که از بدن وسیع تر است، می بیند ، مثلا خانواده اش را خودش میبیند و از خانواده اش دفاع می کند. یک موقع انسان آن ذات خودش را از خانواده هم وسیع تر می بیند، کشور خودش می بیند؛ باز هم ذاتش وسیع تر شده و دفاع از کشور رو دفاع از خودش میداند. گاهی از این وسیع تر میشود و ذات انسان در دایره فقط رشد کمّيِ ماديِ بدنی فقط نیست بلکه ذات خودش را دین خودش می بیند، اگر در جایی خدشه ای به دین وارد شده باشد می بینیم که این به عنوان اینکه بر ذاتش، بر خودش صدمه وارد شده، قیام می کند؛ این رو مرحوم علامه می فرمایند. هر چقدر این من توسعه اش بیشتر باشد، من اش بزرگتر شده باشد، دفاع از ذات قوی تر و در دایره وسیع تر شکل میگیرد.

پس یه موقع هست انسان فقط بدنش را میبیند، یک وقت خانواده اش را میبیند، یک وقت کشورش را میبیند، تا این حد در حیوان هم هست؛ یعنی حیوان هم گاهی فقط بدن خودش را میبیند؛ گاهی خانوادش را هم خودش می بیند و در دفاع از خانواده جون خودش را هم می دهد یعنی حاضرند بایستند تا کشته شده و دفاع کنند، پس این اختصاص به انسان ندارد گاهی می بینیم دفاع از کشور است مثلا در حیوانات هم می بینیم که اون مرز جغرافیایشان که حیطه ی نفوذشان است یا آن گله ای که با هم هستند، بگیر تا یک خانه ای که مورچه ها می سازند که مرز خودشان را درست کرده و جان خودشان را می دهند تا از آن دفاع کنند یا حیوانات دیگر.

انسان تا اینجا به حیوان شریک است، مطلوب و ممدوح هم می باشد و غلط و زشت نمی باشد اما نباید در این متوقف شود بلکه باید از این بالاتر برود و بالاتر از آن این است که من انسان به گستردگی توجید می شود، این حقیقت در دوران ظهور برای همه محقق می شود. یعنی همه می بینند که مرزشان ، وجودشان، من شان، به گستردگی دینشان است. لذا آن پرچم توحید در سراسر عالم با این نگاه ایجاد می شود. پس به فرمایش مرحوم علامه:« هر جهادی که برای مؤمن اتفاق می افتد، تمام جهاد ها، حتی جهاد ابتدایی؛ برگشت به دفاع می کند» چون دفاع از مرز دین است و [دفاع از] شکسته شدن حریم توسعه ی دینش، در حال شکل گیری است. لذا جنگ های پیامبر، حتی آنجایی که جهاد ابتدایی بود برگشت می کند به چی؟ برگشت می کند به دفاع از ذات. منتها ذاتش چه توسعه ای دارد؟ ذاتش در حد آن نگاه [به] دینش است.

این نگاه را برای این عرض کردیم، چون ما یک نگاه اولی داریم که حلم و حلیم بودن، برای انسان یک نقطه ی مطلوب است. اما این یک طرف تفریط دارد، که آن طرف تفریطش سستی و تنبلی است. در بعضی از دوره ها خشم و غضب [درجامعه] خیلی زیاد غالب است، لذا باید آن جهت حلم را در بین مؤمنین دائما توصیه کرد. در بعضی از وقتها جهت سستی و تنبلی و ترسو بودن -یعنی تفریطش- شدید است، لذا باید احیاء آن قوه ی غضبیه منتها تحت مراقبت عقل شکل بگیرد.

لذا امام (ره) نقل می کند، که بُقراط می گوید:« من برای اینکه آن قوه ی غضبیه ام خاموش نشود گاهی می رفتم در ایامی که در دریا گرد باد و طوفان بود، آن موقع سوار کشتی می شدم؛ تا آن شدت، قوه ی غضبیه و قوه ی مقابل من را بیدار بکند، تا ترسم ریخته بشود. این خیلی بیان دقیقی است! حالا ما نمی گوییم از جهت دینی انسان خودش را به مهلکه بیندازد، « لَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ »[8] اما اصل مسئله که باید قوه غضبیه انسان، خواب آلود و خفته نشود و نباید طوری بشود که در تمرین ها و گذران زندگی خفه بشود. اینقدر سرکوب بشود، اینقدر گفتار نسبت به تخطئه اش شدت پیدا بکند؛ که انسان ها فکر کنند که اگر ‌اصلا هیچ قوه غضبیه ای در وجودشان نباشد، این حُسن است. نه! اینطور نیست. تمام أمر به معروف و نهی از منکر هایی که می بینیم ترک می شود بخاطر این است که قوه غضبیه جسارت را از انسان گرفته است. و  انسان در جایی که باید، در مقابل ظلم به پا خیزد به پا نخواسته و این نشان می دهد که قوه غضبیه به تفریط افتاده است.

پس اصل قوه غضبیه تحت تربیت نظام عقل، ممدوح است و جزء یکی از قوای لازم و ضروری وجود انسان است. منتها این قوه ی غضبیه وقتی به حرکت می افتد، اگر از تحت تربیت عقل خارج بشود؛ آن مثل سیلی می شود که چیزی جلو دارش نیست! یک آتشی می شود که این آتش در آنجا ناخدا و نگهبانی ندارد و هرچیزی هم که بخواهد جلوی این آتش را بگیرد، خودش می شود جزء آتش و سرمایه ی آتش می شود.

دقت بکنید که باید این آتش زنده باشد؛ اما نه اینکه رها باشد. این نگاه را در تربیت انسان ها نسبت به‌ قوه غضبیه و قوه شهویه حتما لازم است که رعایت بکنیم.

روایاتی که در این مسئله وارد شده، روایات زیبایی است که هر کدام راهگشایی دارد. مثلا تعبیری که می فرماید:«حسد ایمان را از بین می برد و می خورد، همچنان که خَل‌ و سرکه عسل را نابود می کند.»[9] ترشی و تندی سرکه، عسل را که آن مزاج معتدل را دارد، آن مزاج را از بین می برد، همچنان حسد و غضب هم از این سنخ هستند. که اعتدال مزاج انسان را از بین می برند.

مرحوم امام در کتاب «جنود عقل و جهل» در رابطه با حلم ، خیلی زیبا وارد شدند و بعضی نکاتی که عرض کردم که در آنجا بود را حتما دوستان رجوع بکنند. بحث مفصلی ایشان از صفحه ی ۳۶۷دارد که می فرماید که حلم از شعب اعتدال غضب است.

شعب اعتدلال قوه غضبیه و شهویه

می فرماید: حلم از شعب اعتدلال قوه غضب است. وقتی قوه غضبیه معتدل باشد، عنوان حلم می شود سپس می فرماید سفه که مقابل آن است. این ها را بیان کرده ایم. بعد می فرماید، اگر در نگاه الهی ، «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» [10] مدح صفت قوه ی غضبیه است، «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ»[11] ، مدح صفت قوه شهویه است؛ یعنی وقتی قوه ی شهویه تحت تدبیر عقل قرار می گیرد، «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» می شود و زمانی که قوه ی غضبیه تحت عقل قرار می گیرد، «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» می شود. زیبایی آن ، این است که اگر «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» محقق نشود ، ، «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» هم محقق نخواهد شد.

اگر کسی در یکی از قوا به تعادل نرسد یا در یکی از آنها به ظاهر به تعادل برسد، دیگری طغیان می کند و این یکی که ظاهرا به تعادل رسیده را از تعادل خارج می کند. پس انسان باید هم «رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ» متعادل باشد و هم «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» متعادل باشد؛ فقط نگاه فردی به آن نکنید چرا که گاهی می خواهند ما را در اخلاق ، منحصر در نظام فردی کنند. یعنی اگر گفته می شود، حلم و اینکه انسان در برابر دیگران حلیم باشد را آنچنان در نگاه فردی جلو می برند که انسان از نگاه اجتماعی غافل شود؛ مرز بین اینکه انسان حلیم باشد ولی در عین حال سست و ترسو نباشد، قرار نمی دهند. انقدر انسان را سفارش به حلم می کنند که انسان ترسو و سست می شود بلکه انسانی می شود که قدرت دفاع از خود را ندارد. آنگاه این انسان در صحنه و نظام فردی یک بار از حیث اینکه جرئت و جسارت عقلانی را ندارد ، ضرر می کند، یک بار هم از حیث نظام جمعی که قدرت دفاع از اجتماع و جامعه و تغییر را ندارد و در برابر ظلم و دشمن تسلیم می شود و در برابر بی عدالتی قیام نمی کند و حساسیتش را از دست می دهد، می شنود اما تحریک هم نمی شود. هیچ احساسی برای او مهم نیست. چون در نظام فردی و اجتماعی ، قوه غضبیه ی شخص از اعتدلال خارج شده و به تفریط کشیده شده است. همانطوری که افراط و عصبانیت و بی باکی غلط است و ضرر می رساند به همان نسبت از رخوت و سستی آن ضرر می کنیم.

آیه مباهله و اسلام رحمانی

این مسئله کم کم موجب می شود نظام وجودی با بیان اسلام رحمانی که فقط دین رحمانیت است و هیچ چیزی دیگری ندارد و در مقابل رحمانیت، غضبیتی ندارد که بسیار هم این مسئله را تبلیغ کرده اند که شما مکرر شنیده اید که اصلا لعن و جنگ در نظام دین نداریم، این را تأکید می کنند؛ در حالیکه در آیه ی مباهله می بینیم که « فَنَجْعَل‌لَّعْنَتَ اللَّـهِ عَلَی الْكَاذِبِینَ»[12] ؛ پیامبر اکرم (ص) ، امیرالمؤمنین (ع) و حضرت زهرا (س) امام حسین و امام حسن (علیهم السلام) را جمع می کند که نصارای نجران را لعن بکنند و مرگ را برای آنها بخواهند؛ این قدرت الهی است که برای ما می گوید مرگ در جایی برای کسی می خواهیم که سد راه هدایت است و این مانعیتش با استدلال علمی قابل تصحیح نیست و حل نمی شود ، در آن جا باید استدلال عینی برای او کرد و برهان عینی برای او آورد و برهان علمی در اینجا یعنی در مباهله برای او مرگ است.

پس اگر ما در نگاه الهی ، آنچنان اسلام را رحمانی دیدیم که در مقابل این اسلام رحمانی ، غصبی که از رحمت نشأت می گیرد را ، ندیدیم ، هم در نظام فردی ضرر کردیم و هم در نظام اجتماعی و هم به عدم تعادل در نظام فردی و احتماعی می رسیم؛ درست است سبقت رحمت بر غضب است اما غضب هم از رحمت نشأت میگیرد.

پس برای تصحیح نگاهمان به جریان در حقیقت ، حلم حتما باید دو طرف را ببینیم یعنی از یک طرف اگر کسی خلق و خوی عصبانیت در مقابل مؤمنین دارد، وعده هایی که در روایات آمده و اگر در محضرشان قرار بگیریم ، می بینیم که چگونه ما را از اینکه نسبت به مؤمنان ، خدایی نکرده، انسان غلظتی داشته باشد، می ترسانند.

آیت الله حسن زاده (ره) بعد از آنکه از دست فرزندانشان ناراحتی پیش آمده بود و خوابشان بهم خورده و بعد دیده بود حالش منقلب شده است در محضر آیت الله سید محمد حسن الهی قاضی رسیده بودند، آیت الله سید محمد حسن الهی به ایشان گفته بودند: بله کسی که سر فرزندش داد بزند و ناراحتی کند همه راه ها به روی او بسته می شود. ببیند یک خُلق و خوی تنگی نسبت به مؤمنینی _ که میتوانند زن و فرزند او باشد و یا بقیه باشد؛ چقدر میتواند راه سلوک انسان را ببندد. باید دقت داشته باشیم.

البته باید حواسمان نیز باشد آنچنان این [حلقه] را از این طرف تنگ نکنیم که بگوییم هر قدرت نمایی در وجود انسان بد است که قدرت نمایی در برابر کفار و مشرکین و زنده بود. اگر سالیانی گذشت و در کشور جنگی نبود مثلا در دوران جنگ و زمان انقلاب شهادت طلبی ها و آماده بودن ها انسان را متعادل میکرد و جهت وجودی انسان را بیدار نگاه میداشت ولی حال اگر سالیانی بگذرد و دشمن تهدیدی نکند و تبلیغ دشمن نیز به گونه ای باشد که اسلام رحمانی فقط در وجود ما باقی بماند _که البته گاهی از جانب دوستان نادان هم می باشد_ قوه غضبیه انسان بیدار نشود، اینجا لازم است که در نظام فرهنگی کشور تدبیری اندیشیده شود تا این قوه غضبیه بیدار بماند در جوامع و زنده بشود، متنها در جهت صحیح و درست و الا این قوه غضبیه یک سیل ویرانگر و بنیان کنی می شود که همه چیز را از بین میبرد. به گونه ای که در مواقعی، همین قوه غضبیه باعث میشود خودش و کشور و جامعه اش را از بین ببرد،[البته] اگر در جهت صحیح و درست اشباع نشده باشد و زنده نشده بشد.  در هر صورت این قوه مرده ی دائم نمی ماند و وقتی سر بلند می کند که سیل می شودشود و قدرت کنترلش وجود ندارد. پس اگر حلم را درست مطرح نکنیم تبدیل به سستی و تنبلی و ترس میشود.

آتش درونی ضررش ابدیت انسان می زند

در روایت امام باقر علیه السلام میفرماید: «إِنَّ هَذَا اَلْغَضَبَ جَمْرَةٌ مِنَ اَلشَّيْطَانِ تُوقَدُ فِي قَلْبِ اِبْنِ آدَمَ »[13]

« جَمْرَة» مثل آن ذغالی است که آتش گرفته و بسیار حالت سرخ شدن دارد که اگر چیزی قابلیت آتش گرفتن داشته باشد و در کنار آن آتش می گیرد که این جمره نه تنها خودش آتش گرفته که میخواهد بقیه را نیز آتش بزند. امام باقر علیه السلام میفرماید غضب یک آتش زنه و آتش آماده ای از جانب شیطان است که وقتی در قلب، آتش میگیرد، دیگر این قدرت آتش، مثل آتش های دنیایی نیست که حد داشته باشد و فقط جسم را بسوزاند بلکه تمام جسم و جان ، دین و ایمان ، مهر و محبت انسان را آتش میزند و چون آنجا را آتش میزند انسان در تمام تصمیم گیری هایش از حالت تعادل خارج میشود. گاهی آتش در درون است گاهی در بیرون است که آتش بیرون با آب کنترل میشود و میتوان آن را مهار کرد و اگر صدمه ای هم بزند، صدمه جانی و مالی ظاهر است ولی آتش قلبی اگر ضرر بزند، ضررش ابدیت انسان است و فقط در دایره عالم ماده و خسارت جانی و مالی ظاهری نیست بلکه ابدیت انسان را از بین میبرد و آن «نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ»[14] است. که غضب، مظهرش در دنیا جمره ای می شود که مظهرش در آخرت آتش جهنم می شود. یعنی غضب مظهر آتش جهنم در نظام دنیاست و بسیار جلو انسان را میگیرد و باید آن را کنترل کرد.

الغَضَبُ مَمْحَقةٌ لقَلبِ الحكيمِ

در روایت دیگر از امام صادق علیه السلام میفرماید: «الغَضَبُ مَمْحَقةٌ لقَلبِ الحكيمِ»[15] محق در تعبیر قرآن نیز استفاده شده که می فرماید: «وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الْكَافِرِينَ»[16] محق از بین رفتن تدریحی است که در مقابل محص یعنی تمحیص است که به معنای خالص سازی تدریجی است که در حدیث میفرماید غضب به تدریج قلب حکیم و دانا را آتش میزند و  نابود می کند. فلذا اگر کسی مبتلا به غضب بشود قلبش را آتش زده و از بین برده نه اینکه گفتاری باشد و وقتی قلب از بین رفت پس حقیقت وجود انسان یعنی قلبش از بین رفته است.

لذا اگر کسی مبتلای به غضب بشود، قلبش را آتش زده و از بین برده و محو کرده. نه فقط یک گفتاری باشد. قلب وقتی از بین رفت، حقیقت وجود انسان قلب است، یعنی حقیقت انسان از بین رفته، از دست رفته است.

أخافَهُ اللَّهُ تعالى یومَ لا ظِلَّ الّا ظِلّهُ

در روایت دیگری از پیامبر اکرم میفرماید: «مَن نَظَرَ الى مومن نظرةً یخیفُهُ بها»، با یک مؤمنی یک جور برخورد میکند که او را بترساند، با نگاهش میخواهد او را بترساند، «أخافَهُ اللَّهُ تعالى یومَ لا ظِلَّ الّا ظِلّهُ.[17]» آن وقت خداوند حالا او را میترساند. میدانید خدا میترساند، یعنی چه؟ خدا با صفات جلالی اش که عظمت نامتناهی است و آن خوف بی حدّ را، برای انسان قرار می دهد، که انسان متلاشی می شود! و مقاومتی ندارد. بیچاره میشود. می گوید مؤمنی با نگاهش مؤمنی را ترساند، در مقابل این، مدافع این مؤمن خداوند سبحان است. که حالا خداوند سبحان او را مورد غضب و خوفش قرار میدهد. پس اگر یک جا دیدیم داریم بر مؤمن غضب میکنیم – حالا این مؤمن ممکن است برادر هم باشد، خواهر هم باشد، همسر هم باشد، فرزند هم باشد، پدر هم باشد، مادر هم باشد، اعضای خانوادۀ انسان باشد، ممکن است مؤمن، به عنوان دوستش باشد، ممکن است یک فردی در خیابان باشد. حتی گاهی دارد کسی یک خطایی کرد، آدم میتواند مقابل این خطا، مقابله به مثل کند با او. که او یکی گفت، او هم یکی به طور مناسب جواب بدهد و مثلاً در آن فحشی نباشد، میگوید اگر تو گذشتی، اینجا نسبت به مؤمن کوتاه آمدی، خداوند سبحان جبران میکند. از آن خوف الهی خودت را حفظ کردی.

تُرضِی الرحمن و تُسخِط الشیطان

یک روایتی دارد، این روایت زیباست. روایت شریف را جابر بن عبدالله انصاری نقل میکند: «قال: سمع امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام، رجلاً» حضرت امیرالمؤمنین شنید یک کسی، «یشتم قنبراً» قنبر خادم امیرالمؤمنین را شتم و دشنام و فحش میداد. «و قد رام قنبر»، قنبر هم قصد کرد یک جوابی به او بدهد. «أن یردّ علیه» یک جوابی بدهد. تا امیرالمؤمنین دید قنبر دارد آمادۀ برای جواب دادن به او میشود، «فناداه امیرالمؤمنین علیه السلام: مهلاً یا قنبر»، صبر کن! «دَع شاتِمُکَ مُهانا»ولش کن! این ارزش پاسخگویی ندارد. در این مرتبه ای که این فرد قرار گرفته که خودش را پس کرده. مهاناً، پستی آن موطن است. «دع شاتمک مهانا تُرضی الرحمن»، با این کارت، خداوند را خوشنود کن. این در مقابلِ جامعۀ ایمانی است. اگر در مقابل جامعۀ ایمانی اگر یک مؤمنی هم ضعیف بود، این جوری پرخاش کرد، اگر انسان آنجا کوتاه بیاید، مقابله به مثل نکند، این قوۀ غضبیه اش خفته نمی شود. این فرد قدرت هم داشته باشد شاید بتواند همجواب بدهد، اما مقابله به مثل نکند. ببینید تعبیر را، میگوید(قنبر) آماده هم بود تا پاسخ او را بدهد، ترسو  نبود که از روی ترسش سکوت بکند. نه! قدرت هم داشت اما برای رضای حق سکوت کرد؛ برای اینکه جامۀ ایمانی از این بیشتر گسسته نشود، سکوت کرد. ببینید این چقدر ارزشمند است. میگوید: «تُرضِی الرحمن و تُسخِط الشیطان[18]»، با این کارَت، هم خدا را از یک طرف خشنود کردی، و هم از یک طرف شیطان را به سَخَط آوردی. چون شیطان اصلاً این فرد را بر انگیخت، تا قنبر هم از یک طرف دیگر جواب او را بدهد، تا این شکاف و نقار بین مؤمنان شدید بشود.

تَخَلَّعَتْ أَوْصَالُهُ

در تعبیر روایت دارد وقتی دو تا مؤمن با یکدیگر قهر هستند، یکی از آنها قدم میگذارد، برای آشتی برود، تعبیر این است در روایت که میفرماید، مثل این میماند که شیطان:« تَخَلَّعَتْ أَوْصَالُهُ [19]» همه چی اش دارد به هم میریزد. اوصالش و بند بند وجودش دارد از هم جدا میشود. تا این برسد و آشتی بکند. اگر یک موقعی میخواهیم شیطان را زمین بزنیم، راهش این است که اگر یک جایی کسی ناراحتی از کسی دارد، جبران کند و آن را تبدیل به آشتی بکند، حتی اگر طرف مقابل مقصر است. روایت میگوید حتی اگر مقصر اوست. میگوید از عبادات از هر دوی اینهایی که قهر کرده اند قبول نمیشود، مگر اینکه یکی شان، حتی اگر مقصر نیست، اقدام بکند(برای آشتی)، و اگر طرف مقابل با اقدام این نپذیرفت، راه برای این فرد باز میشود. راوی سوال میکند و میگوید، (عبادت) آن ظالم قبول نمیشود، خب درست، مظلوم چرا قبول نمیشود؟ میگوید: مظلوم هم باید برای اصلاح اقدام بکند. اگر اقدام نکند، بگوید چون او ظالم است، اقدام نمیکنم، نماز او هم قبول نیست. چون جامعۀ ایمانی این جور باید محکم بشود.

تسخط الشیطان و تعاقب

 بعد میفرماید[20]: «تسخط الشیطان و تعاقب عدوک»، با این کارت عَدُوَت را، خودش را معاقبه کردی. یعنی آن کسی که این شیطنت را کرد، این شتم را کرد، این فحش را داد، تو با این کارت، او را عقابش کردی. یعنی همین جواب ندادن، عقاب است. حالا روایت ادامه دارد، خیلی روایت زیبایی است[21]، ان شاء الله میذاریم جلسۀ آینده در خدمت دوستان باشیم.

پس خلاصۀ بحث این شد که: راه سلوک، از راه «حلم» میگذرد، منتها راه حلم نباید به گونه ای مطرح شود که انسان فکر کند که ترسو بودن، سست بودن، بی جُربُزِه بودن، این حلم است. انسان باید قدرتمند باشد، قوۀ غضبیه اش بیدار باشد، در جای خودش هم درست به کار گرفته شود، اما در عین حال، نسبت به مؤمنین، خاضع، خاشع، رحیم و با گذشت باشد؛ اینجا حلم را به کار بگیرد اما در مقابل دشمن، هرچقدر انسان قویتر باشد، حلم آن است. چون حلم ضعیف کردنِ قوۀ غضبیه نیست، حلم درست به کار گرفتن قوۀ غضبیه است. به جا اگر به کار گرفته نشد، حلم محقق نشده است.

رحمت رحیمه ی حق در جهاد

یک بحثی را در جهاد یک موقع داشتیم، آن استفاده ای که در آخر(آن بحث) کردم به دوستان گفتم که: آدم وقتی روایات باب جهاد را میبیند، چیزی که در آن خیلی مشهود و جالب است، این است که رحمتِ رحیمیۀ حق، در جهاد اشدّ از صلح آشکار است! یعنی رحمت حق، آنهم رحمت رحیمی، در آن جایی که قتال و جهاد است – این را با یقین میگویم ها -، قواعد قتالی که اسلام آورده است، این قدر رحیمیت در آن شدت دارد، در عین اینکه قتال است، آدم وقتی آنجا را حلاجی و تحلیل میکند و باز میکند، میبیند، اینقدر که قواعد رحیمی در قتال به کار گرفته شده، در آنجایی که صلح است، این مقدار نیست. لذا قتال مظهر رحمت حق است، اگر خوب قواعدش رعایت بشود. لذا حلم در آنجایی که حتی « أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ»[22]  است، حلم خودش را خوب میتواند نشان بدهد. چه برسد به آنجایی که در برابر مؤمنین، انسان وقار و سنگینی و صبوری را، با (وجود) این قدرت، به کار به میگیرد. با قدرتمندی نه با ضعف. اینجا صبوری، باعث کمال میشود.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاتُه

 

[1] حدیث عنوان بصری | مشکاة الأنوار فی غرر الأخبار، علی بن حسن طبرسی، ص 326؛ بحار الانوار، ج ۱، ص ۲۲۴، کتاب العلم، باب: آداب طلب العلم و أحکامه.

[2] کم عقلی

[3] منظور ادامه حدیث عنوان بصری می باشد.

[4] سوره مبارکه فتح-آیه 29

[5] توبه 73

[6] آل عمران 133

[7] مؤمنون 61

[8] بقره 195

[9] الكافی ج2 ص302 : قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْغَضَبُ یُفْسِدُ الْإِیمَانَ كَمَا یُفْسِدُ الْخَلُّ الْعَسَل

[10] فتح 29

[11] همان

[12] آل عمران 61

[13] الکافي  ج۲ ص۳۰۴ | وسائل الشیعة  ج۱۵ ص۳۶۰ | بحار الأنوار  ج۶۰ ص۲۶۵ | بحار الأنوار  ج۷۰ ص۲۷۸

[14] همز 6-7

[15] الکافي  ج۲ ص۳۰۵ | الوافي  ج۵ ص۸۶۵ | وسائل الشیعة  ج۱۵ ص۳۶۰ | بحار الأنوار  ج۷۰ ص۲۷۸

[16] آل عمران 141

[17] بحار الأنوار : 75/150/13.

[18] امالی مفید، صفحه ۱۱۸ – بحارالانوار، جلد ۶۸، صفحه ۴۲۴

[19]  امام صادق علیه السلام: «لَا يَزَالُ‏ إِبْلِيسُ‏ فَرِحاً مَا اهْتَجَرَ الْمُسْلِمَانِ فَإِذَا الْتَقَيَا اصْطَكَّتْ رُكْبَتَاهُ وَ تَخَلَّعَتْ أَوْصَالُهُ وَ نَادَى يَا وَيْلَهُ مَا لَقِيَ مِنَ الثُّبُور» کافی: 2 / 346 ح7؛ عنه البحار: 72 / 187 ح7

[20] ادامۀ روایت درمورد قنبر

[21] متن کامل روایت: « قد سمع أمیرالمؤمنین علیه السلام: رجلا یشتم قنبرا وقد رام قنبر أن یرده علیه فناداه (علیه السلام) مهلا یا قنبردع شاتمک مهانا ترضی الرحمن و تسخط الشیطان و تعاقب عدوک فوالذی خلق الحبة و بری‌ء النسمه ما أرضی المؤمن ربه بمثل الحلم ولا أسخط الشیطان بمثل الصمت ولا عوقب الأحمق بمثل السکوت عنه. » امالی مفید، صفحه ۱۱۸ – بحارالانوار، جلد ۶۸، صفحه ۴۲۴

[22] فتح، آیه 29