جلسه طلاب مدرسه علمیه ثامن الائمه(ع) با تولیت محترم مدرسه

جلسه صمیمانه و پرسش و پاسخ با حضور استاد عابدینی (تولیت‌مدرسه)

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ی صمیمانه و پرسش و پاسخ  طلاب مدرسه با حضور تولیت محترم مدرسه حضرت استاد عابدینی(حفظه الله) در شب 12 ماه مبارک رمضان برگزار گردید.

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 37

بسم الله الرحمن الرحیم

بحثی که امشب در خدمت دوستان هستیم درباره ماه شعبان است که نزدیک ماه شعبان هستیم. اولا این عنوان که آخر ماه رجب هستیم و ماه رجب ماه حرم اللهی بود و ماه امیرمومنان بود و از ماه های حرام بود از ماه رجب که میخواهیم خارج بشویم از ماه حرام که میخواهیم خراج بشویم، در ماه رجب که در حریم اللهی بودیم و از این حرم خارج شدن و انسان پناه خودش را از دست دادن را ببنید که انسان وقتی میخواهد از ماه رجب خارج شود حالش حال کسی باشد که از یک حفظی از یک امانی خودش را دارد خارج میکند و این حال حسرت که ماه رجب یک ماه امنی بود، ماه حریم امن اللهی بود و ماه حرامی بود که دارد از آن خارج میشود. سید ابن طاووس میفرماید که انسان این حال را احساس بکند. هرچند این حساس را بکند به کاستی هایی که داشته، این (احساس) باعث جبران کاستی ها بشود. حالا اگر در ماه رجب آن اعمالی که باید انجام میداد را انجام نداد و کوتاهی کرد اما با این حسرت از این ماه خارج بشود و دلش میخواست که بیش از این کاری انجام دهد، حالا سرگرمی ها غفلت ها مانع از این شد، این یک نکته که احساس از ماه رجب با احساس خروج از حرم امن اللهی همراه باشد. نکته دوم این است که ماه شعبان را در پیش داریم. همانطور که در روایات نقل شده ماه رجب ماه امیرمومنان علیه السلام و ماه ولایت است و ماه شعبان ماه رسول الله است و ماه رمضان ماه خداست. این سه ماه پشت سر هم دیگر سه منزل از مهمترین منازل سلوک انسان به سوی خدا هستند که در این ماه سعی میکردیم اعمالمان را مرتبط با ولایت باشند گره بزنیم به ولایت استحکام بدیم به ولایت؛ و در ماه شعبان از طلیعه اش که میخواهد آغاز شود گره بزنیم اعمالمان را به پیغمبر اکرم به رسول خدا، با این گره زدن در این ماه میخواهیم استحکام دهیم اعمال و محبتمان را به رسول اکرم. اینها ساده نیست اینها تربیت روبوبیست که اینطور در جلوی پای ما قرار داده شده؛ یعنی احساس نکنیم که همینطوری به راحتی در اختیار قرار گرفته شده. اینها تربیت اللهی است قضا و قدر اللهی است که باعث تربیت و رشد انسان میشود. چه زیبا عنوان زده مرحوم آقا میرزا جواد آقا ملکی در کتاب مراقبات «فی منزل شعبان»؛ یعنی این یکی از منارل سلوک است. و این منزل ماه شعبان است. و این شعبان ماهی است که شعبه های رحمت از او جاری میشود. شعبان است و شعبه های رحمت از او جاری. در این ماه است که روایت شریفی که امیرمومنان نقل میکنند از پیغمبر اکرم که روایت طولانی است اما قسمی از آن روایت که در مفاتیح مفصلش آمده، میفرماید : نامیده است او را (ماه شعبان) ماه شعبان به جهت پراکنده شدن خیرات. تعبیر امیرمومنان علیه السلام بسیار زیباست. مفرماید : به تحقیق که باز کرده پروردگار شما در او (شعبان) در های حسنات خود را و جلوه داده به شما تمام ابواب خیرات را به قیمت آسان و ارزان. خیلی تعبیر زیبایی است؛ یعنی اگر این عمل قیمتش و آن زحمتی که برایش کشیده میشود تا مقبول بشود، اگر مثلا فلان مقدار بود در این ماه ارزان شده و حراج شده. خدای سبحان باب وصول به سوی خودش را با درهای رحمت. و چه زیباست که در ادامه پیغمبر ص در روایت شریف نقل میکنند که درخت طوبی تمام شاخه هایش را پراکنده کرده. درخت طوبی حقیقت نبوت رسول خدا و ولایت امیرالمومنان ع میباشد که تنه این درخت در خانه پیامبر است و امیرالمومنین.بعد یکی پرسید که در خانه شماست یا امیرمومنان ؟؟ پیغمبر فرمودند خانه من و علی یکی است. یعنی این باب ولایت است که این درخت طوبی شاخه هایش را پهن کرده و فرو آورده و نزدیک کرده به زمین، یعنی قابل عمل است؛ هرکسی به شاخه ای از شاخه های این درخت طوبی چنگ بزند درخت طوبی این شاخه را به تنه متصل میکند و به جنت میکشاند. برخی به یک شاخه چنگ زدند و برخی به دو شاخه و برخی به بسیاری از شاخه چنگ زدند. و همچنین درخت زقوم که در مقابل درخت طوبی است که پهن شده و در زمین فرورفته، میگوید این درخت هم شاخه هایش را پهن کرده و نزدیک کرده به زمین تا اینکه در مقابل این برکتی که خدای سبحان ایجاد کرده آن هم امادگی ایجاد کرده؛ یعنی شیطان به تمامی شیاطینش دستور داده که در ماه شعبان همه توانشان را بکار ببرند به خصوص در روز اول ماه شعبان. در اول ماه شعبان این دو مسابقه بزرگ اللهی که از یک طرف پراکنده کردن درخت طوبی و شاخه هایش را و از طرف دیگری شیطان تمام شاخه هایش را پراکنده میکند برای اینکه انسان را شکار بکند. گفته غفلت نکنید و حواستان جمع باشد که ماه ماهِ شکار است برای شیاطین. چون اگر شیطان تمام توانش را بکار نگیرد و از این طرف اگر رحمت حق باز باشد و ملائکه اللهی گسترده باشند در سراسر زمین برای اینکه تسهیل بکنند اعمال صالح را، آن موقع حیله های شیطان بعدا بکار نمی آید، در همان مبدا جلویشان را میگیرد که نتواند محقق شود. پس ماه شعبان یک مسابقه بزرگ است بین نیرو های شیطانی و نیرو های اللهی. از یک طرف خداوند متعال ملائکه را پراکنده کرده و شاخه های درخت طوبی را به عنوان تمام اعمال صالح پراکندکه کرده و از طرف دیگری شیاطین با تمام جنودشان پراکنده شده اند و تمام توانشان را میخواهند به کار بگیرند. ماه شعبان عظمت ویژه ای دارد. انتصاب به رسول خدا دارد که این ماه ماه رسول خدا است. اگر در این ماه هر عملی که میخواهیم انجام دهیم، آن عمل را با نگاه محبت به رسول الله انجام بدیم، مراقبمون در این ماه این باشد که هر عملی که می خواهیم انجام بدهیم، با محبت باشد. چه استغفار ، چه صلوات، صدقه و هر کار خیر باب خیری است با محبت به رسول خدا انجام بدیم.

در روایت متعدد وارد شده که آثار محبت به رسول الله در این ماه، نسبت به ماه های دیگر بیشتر است لذا در این ماه به دنبال این باشیم که محبتمون به رسول الله، بیشتر شود. مراقبه ی هر روزمان این باشد، هر صبح از خواب که پا می شویم، صبحمان را با سلام به رسول الله آغاز کنیم و شب که میخواهیم بخوابیم با سلام به رسول خدا شبمان را به پایان ببریم، هر وقتی که قدرت بر عملی پیدا می کنیم ، مراقبمون و توجه به رسول خدا باشد. توجه به رسول خدا توجه به معصومین را در پی دارد، کسی که بتواند پیغمبر را دوست داشته باشد، امیرالمؤمنان (ع) را هم دوست دارد. لذا در روز مبعث زیارت امیرالمؤمنین وارد شده است، در روز مولود پیامبر(ص) زیارت امیرالمؤمنین(ع) وارد شده است. یعنی «أنفسنا و أنفسکم» است.

اگر با این نگاه حواسمان را جمع کردیم و به ماه شعبان وارد شدیم، در اینجا می فرماید همه شعبه های خیرات، نماز، روزه، زکات، امر به معروف، صدقه بر فقراء، اصلاح ذات بین و…. را پیامبر اکرم اسم می برند و می فرمایند: هر چیزی را که در آن جا انجام بدید، همه ی اینها ارتباط پیدا کردن با درخت طوبی است که درخت طوبی، درخت ولایت است.

انسان گاهی عمل را پیوسته می بیند، گاهی گسسته می بیند. وقتی عمل گسسته است، فقط یک عمل صالح است و خوب هم است اما در روایات در اعمال روز غدیر دارد که اگر انسان صدقه داد، خرج کرد، در راه تثبیت ولایت کاری کرد، هزار برابر و در بعضی روایات هزار هزار برابر، از جهت تثبیت وجودی و کمالات تا ابواب خیر دیگر اثر بیشتری دارد.

اگر اینجا می فرماید که هر عمل صالحی اتصال به اون شجره طوبی است یعنی رابطه ولایی با پیامبراکرم دیده می شود یعنی هر عملی به سرعت انسان را به ولایت می رساند، هر عملی در این ماه با این نگاه تثبیت ولایت در وجود ماست. یعنی هزار هزار برابر نتیجه و اثرش بیش از ایام دیگه است.

اگر یک همچین فرصتی که به تعبیر روایت که می فرماید: خیرات او را به قیمت آسان، ارزان بخرید در این ماه. یعنی اگر بگویند فلان فروشگاه، ارزان کرده و تخفیف می دهد، چقدر انسان راغب می شود که برود و خرید بکند.

اینجا می فرماید: خداوند عمل صالح را ارزان کرده است. یعنی توفیق عمل زود ایجاد می شود و نتیجه بر عمل زود ایجاد می شود. قبولی عمل زود ایجاد می شود. خدای سبحان شرائط عمل را تسهیل کرد به واسطه ی وجود پیغمبراکرم که «رَحمَةٌ لِلعَالَمین»[1] است، همین این رابطه و احساسی که انسان می کند که این ماه، ماه پیغمبر است، همین خودش سرعت سیر ایجاد می کند، همین، عمل را هزار هزار برابر می کند یعنی سرعت نتیجه خیلی زیاد می شود. اگر این باور در وجود انسان شکل بگیرد، چقدر متفاوت می شود، شوق انسان به رسیدن چنین ماهی که عمل در آن آسان قرار داده شده است و ملائکه را خداوند پخش کرده تا در اعمال صالح تسهیل کنند، و از طرفی شعبه های عمل صالح را ارتباط با پیغمبر دیده، با تنه ی ولایت دیده است. هر رابطه ای دیدن ولایت و ارتباط با ولایت است، اگر واقعا عمل مرتبط با ولایت بشود، انسان از طرف ولایت به همه ی اعمال صالح می رساند. چون وقتی اتصال به ولایت حاصل شود، و ولایت هم تمامی کمالات و شعبه های خیر در آن وجود دارد. وقتی که انسان با این عمل متصل شود به اون درخت، اون درخت انسان را به تمام اعمال دیگر محقق می کند. اون وقت یک دفعه ریشه ی فساد در وجود انسان با این نگاه کنده می شود و ریشه خیرات در وجود انسان کاشته می شود و تنه ولایت در وجود انسان تثبیت می شود.

اگر این یقین و باور را پیدا کردیم، نتایجش خیلی می شود اما اگر شنیدیم، گوش ما هم شنید اما خیلی برایمان تفاوتی نکرد. به تعبیر حضرت آیت الله بهجت(ره): این محرومیت، اختیاری است. ایشان می فرمودند: انسان چوب عدم باور هایش را می خورد. این مسئله نیز از این موارد است که می فرمایند این ماه، منزل شعبان است و یک منزل سلوکی عظیم است. به تعبیر آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی(ره): هذا المنزل مِن النازل العمر للسالک الی الله تعالی ، له شأنٌ عظیمٌ و فضلٌ کثیرٌ فیه لیلة مِن لیال القدر» که نیمه شعبان است قرار دارد. این هم اعطای به وجود پیغمبر است که یکی از شب ها مقدمه و پیش زمینه ی شب های سه گانه ای که در ماه رمضان است، در ماه شعبان محقق شده است. بعد می فرماید: «و قد وُلِد مولود فیه وعَدَ الله به النصر للکل مظلوم لأولیاءه و أنبیائه و أصفیائه» همه ی مظلومین از ابتدای عالم تا به امروز به واسطه ی وجود مبارک امام زمان (عج) که ولادتشان در این ماه محقق شده است، نصرت می شوند. یعنی همه ی کارهایی که آنها می خواستند، آرزو هایی که آنها داشتند به واسطه ی وجود مبارک امام زمان(عج) محقق می شود. نصرت آنها تحقق آرزوی آنهاست.

روایت دارد که حضرت در حال عبور از جایی بودند ، دیدند که یک عده ای در مسائلی که هیچ فایده ای برایشان ندارد، گفتگو می کردند، حضرت از آنها روی برگرداندند و عده ای از ایشان سوال کردند که یا امیرالمؤمنین(ع)، آیا خداوند در این روز ماه اول شعبان، چیزی محیا کرده است، نتیجه ای قرار داده است؟ در اینجا امیرالمؤمنین حدیث مفصلی را از پیغمبراکرم نقل می کند، که ما قسمتی از آن را می خواهیم بیان کنیم.

می فرماید: چون روز اول شعبان شود، ابلیس لشکر خود را در اطراف آفاق زمین، پراکنده می کند و به آن ها می گوید که در کشیدن بعضی از بندگان خدا به سوی خود سعی و تلاش کنید. شیطان چون می داند که در این روز عمل و قبولی تسهیل شده است و سرعت آن افزایش یافته است لذا شیطان با تمام توانش به کار می افتد که نکند کسی از این بهره ببرد و نکنه کسی از این حراجیی که خدا در رابطه با سرعت سیر الی الله قرار داده وارد بشود و بتواند برای برگشتن به سمت شیطان مقابله کند و برگشتن او برای شیطان سخت بشود. به همین خاطر همه را بسیج می کند که نگذارد بیاید، لذا گاهی جور می کند به طوریکه انسان اول ماه شعبان را ادراک نکند، غافلا بگذراند، ببینید هر چقدر کشش های دیگه وجود دارد و کار های دیگری برایتان پیش می آید، در عین اینکه انسان باید وظیفه اش را انجام دهد، باید حواسش باید باشد که روز اول ماه شعبان است و همه ی ملائکه توسط خدای سبحان در سراسر عالم پراکنده شدند و شیطان هم تمام قوایش را پراکند کرد تا مانع بشود و غفلت ایجاد کند و او جذب بکند و سرعت در کمال الهی را بگیرد.

دنباله روایت توضیح در رابطه با شیطان را هم بسیار بیان کرده اند.

می فرماید: به درستی که خداوند عزّ و جلّ ، چون روز اول ماه شعبان می شود، امر می کند به در های بهشت و درخت طوبی را امر می کند (که همان تنه ی ولایت و همه ی کمالات است)، پس درخت طوبی نیز شاخه های خود را نزدیک می کند بر این دنیا، یعنی عمل تسهیل می شود یعنی وقتی انسان می  خواهد عملی را انجام دهد تسهیل می شود، بعد می فرماید آنگاه ندا می کند، منادی پروردگار (عزّ و جلّ): ای بندگان خدا این شاخه های درخت طوبی است، پس به او در آویزید که شما را به سوی بهشت بلند کند.

یعنی هر عمل صالحی انسان را به واسطه ی یک درخت، منظومه، ارتباط به کمال می رسد. این شاخه بودن و مرتبط بودن به تنه ی ولایت یعنی هر عمل صالحی لقای امام و لقای پیغمبر است. عمل صالح را با این نگاه انجام بدهیم. اگر انسان عمل صالح را پیغمبر دید، آنگاه شوقش به عمل صالح خیلی بیشتر خواهد بود، چرا که متصل و مرتبط است. و انسان مراقبه اش راجب پیغمبر در این یک ماه، حالش را به گونه ای می سازد که در وجودش ارتباطش با پیغمبر ملکه شود. کم داریم که انسان یک ماه مراقبه کند با پیغمبر؛ یک راه ارتباط با پیغمبر، استغفار است، که موانع را برطرف کند، که در این ماه بسیار سفارش شده است. یک راه آن صدقه است که برای دفع موانعی است که شیطان می خواهد آن را پیش بیاورد. یک راه آن مهم آن هم صلوات است. اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد.

دنباله ی آن پغمبر قسم می خورد: قسم به آنکه مرا به رسالت مبعوث نمونده که هر کس فرا گیرد دری از خیر و نیکی را در این روز ، یعنی یک کار خیری انجام دهد و یک باب خیر رو برای خودش ایجاد بکند با محبت به پیغمبر، به جهت تبیعت خاصّ از پیغمبر، به شوق اشتیاق پیغمبر در این روز اول ماه شعبان. می فرماید: قسم به آنکه مرا به رسالت مبعوث نمونده هر کس دری از خیر و نیکی را در این روز فراگیرد، پس به تحقیق در آویخته به شاخه ای از شاخه های درخت طوبی، پس درخت طوبی او را به سمت بهشت می کشاند و هر کس در از در های شرّ فراگیرد.

چون شرّ به همین نسبت خیر، زیاد می شود، سخت تر می شود. پس به تحقیق که در آویخته، این یعنی تنها یک شرّ خالی و محض نیست بلکه شرّي است که به شجره ی زقوم متصل است یعنی خوبی متصل به شجره ی طوبی است و بدی آن هم متصل به شجره زقوم است. می گوید: اگر کسی در اون روز به بدی، رساند، آنگاه این بدی او را کشاننده است به سوی آتش یعنی اون روز گناهان هم به راحتی بخشیده نمی شود. چون هر چقدر که شرافت روز بیشتر بشود، گناهانش هم سخت تر می شود. بعد حضرت گناهان را شمردند. می فرمایند: آنگاه رسول خدا نظر خود را  اندکی به آسمان انداخت و خندیدند و مسرور بودند و سپس نظر مبارک را به زیر به سوی زمین انداختند، پس پیشانی مبارک را در هم کشید و روی مبارک حضرت ترش شد و آنگاه رو به اصحاب کرده و فرمودند: قسم به آنکه مرا به رسالت آویخته ، نگاه کردم و دیدم وقتی که اون شاخه های شجره ی طوبی که پهن شده بر روی زمین، دیدم که بعضی از شما به یک شاخه و بعضی دیگر به چند شاخه متصل شده اید و دیدم که زید بن حارثه به اکثر شاخه های این شجره در آویخته است.( زید بن حارثه همان شخصی است که در جنگ موته، فرمانده‌ی لشکر اسلام بود که شهید شد و بعد هم عبدالله بن رواحة و جعفر بن ابی طالب که سه فرمانده ای بودند که در این جنگ به شهادت رسیدند و زید کسی بود که روایت می فرماید: «کیف أصبحت یا زید؟» و در جواب اینگونه جواب داد که «أصبحتُ موقنا»، با یقین صبح کردم که اهل بهشت را در بهشت می بینم و صدای تنعم آنها و حال آن ها می بینم و همینطور اهل جهنم را در جهنم می بینم و اویل و ناله های را می شنوم. )

به اکثر شاخه ها در آویخته شدن، به این معنا نیست که همه را یک جا ببرند، این ها مراتب ولایت است. در ادامه می فرماید که: دیدم که شاخه ها او را بلند می کنند و به اعلی علیین بهشت می برند. اعلی علیین، گفتنش یک کلمه ی ساده ایست برای ما اما مرتبه است که حضرات می فرمایند که قلوب ما از اعلی علیین خلق شده است یعنی «منّا أهل البیت» می شوند. کسانی که به اونجا می رسند، مانند سلمان «منّا أهل البیت» می شوند.می گوید پس از نگاه به آسمان به این خاطر مسرور شدم.

بعد می فرماید قسم به آن که مرا رسالت داده، به هنگام نگاه کردن به زمین دیدم که درخت زقوم را که پایین می رفت و شاخه های او در آویختگان را نیز به همراه خود به پایین می کشاند. هر کسی به او در آویخته با غفلت و معصیت و کار های بد ، با این درخت پایین می رود. آیا پایین رفتن، حدّ دارد، خیر حدّی ندارد، همانطور که بالا رفتن حدّ نداشت، پایین رفتن نیز حدّ ندارد. بعد دیدم پاره ای از شما که در آویختن به شاخه ای و بعضی به شاخه دیگر و بعضی دیگر به اکثر شاخه ها، بعد اونجا دارد که بعضی از منافقین را دیدم دیگه پیغمبر نمی گوید کی؟ اما شاید امروز بتوانیم تشخیص دهیم که چه کسانی بودند؟ حضرت می فرماید که دیدم بعضی از منافقین را که در آویختن به بیشتر شاخه های آن و آنها را فرو می برد به اسفل درجات درکات جهنّم، از این جهت رویم ترش شد و پیشانیم در هم کشیده شد.

در این ماه شریف که شهر رسول خداست که می فرمایند: «شعبان شهري رحمه الله مَن اعاننی علی شهری»[2] پیغمبر در خواست کرده که «رحم الله مَن اعاننی علی شهری»[3] خدا رحمت کند، دعا می کنم مثل اینکه پیغمبر بگوید: من دعای ویژه می کنم برای کسی که در این ماه من را نصرت بکند. لذا هر کسی در این ماه هر کار خیری انجام میدهد در حال نصرت پیغمبر است، این یعنی محبت خودش را به حضرت اظهار می کند. اصل مراقبه یمان در ماه شعبان محبت به پیغمبر باشد، هر کاری را برای قرب به پیغمبر انجام دهیم، چرا که قرب به پیغمبر قرب به خداست. فکر نکنیم که این شرک است، «رحم الله مَن اعاننی علی شهری»[4].

بعد امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: چون سنت پیغمبر روزه ی ماه شعبان بود، من هم از وقتی شنیدم «مَا فَاتَنِی صَوْمُ شَعْبَانَ مُنْذُ سَمِعْتُ مُنَادِیَ رَسُولِ اللَّهِ«صلّی‌الله‌علیه‌وآله» یُنَادِی فِی شَعْبَانَ وَ لَنْ یَفُوتَنِی فِی أَیَّامِ حَیَاتِی صَوْمُ شَعْبَانَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ»[5] می فرمایند: تا به حال روزه شعبان را از دست ندادم و از خدا می خواهم که از دست ندهم لذا کسانی که از جهت جسمی، امکان داشت برایشان و تا مقداری که برایشان مقدور است، روزه ی ماه شعبان را متصل می کردند به ماه رمضان ، به غیر از یک یا دو روز که فاصله بیفتد تا معلوم بشود یک یا دو روز آخر دقیقا در چه ماهی واقع شده اند. لذا این شهرین متتابعین را که به عنوان کفاره مطرح می شود، این ها به عنوان دفع و یک حقیقت کمالیه، شعبان و رمضان را به یکدیگر متصل می کردند. لذا برای اهل سلوک این مسئله یعنی روزه ماه شعبان، خیلی وارد شده است.

در ادامه میرزا جوادآقای ملکی تبریزی می فرماید: وجوه برّ مختلفی را در ماه شعبان قرار دادند، از جمله برکات عظیم ماه شعبان، مناجات شعبانیه است که در این باره می فرمایند:«و هی مناجاة عزیزة علی اهلها یحبونها، و یستانسون بشعبان لأجلها»[6] همه چشمان به رسیدن ماه شعبان بود تا این مناجات را مراقبه ی در این ماه قرار دهند. «بل ینظرون و یشتاقون لمجیء شعبان»[7]، منتظر ماه شعبان می شدند بخاطر مناجات شعبانیه، نه اینکه نتوان در ماه های دیگر خوند، نه؛ اما چون کمالش مرتبط با این ماه است لذا منتظر می شدند و همینطور مستحب است و جزو دستورات سلوکی بوده برای اولیاء الهی که انسان فراز هایی از مناجات شعبانیه را در طول سال داشته و در قنوت های نماز هایتان بخوانید.

امام رحمة الله علیه وقتی «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک» را میخواند، اگر یادتان باشد، اصلاً از خود بی خود بود وقتی میخواند. امام میفهمید که این مناجات چه عظمتی دارد. فرازهایش چه عظمتی دارد.

مثلاً بعضی از فرازهای ای مناجات را من خلاصه بکنم:

میفرماید: «إِنْ كانَ قَدْ دَنا أَجَلِى وَلَمْ يُدْنِنِى مِنْكَ عَمَلِى فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرارَ بِالذَّنْبِ إِلَيْكَ وَسِيلَتِى»

خدایا، اگر عمر من، اجل من نزدیک شده، هیچ عملی نداشتم که من را به تو نزدیک کند، تو این ماه، اقرار به گناهم را میکنم. مقرّم پیش تو که گنه کارم، خطا کارم. انجام ندادم آنچه را که به عهده ام بوده. میفرماید که :« جَعَلْتُ الْإِقْرارَ بِالذَّنْبِ إِلَيْكَ وَسِيلَتِى » این را وسیلۀ رابطه ام با تو قرار میدهم. این را وسیله قرار میدهم که من را نزدیک کند به تو.

«الٰهِى قَدْ جُرْتُ عَلىٰ نَفْسِى فِى النَّظَرِ لَها فَلَهَا الْوَيْلُ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَها»

خیلی تجرّی کردم، خیلی جرئت کردم به نفسم، خیلی کارها کردم، اگر نیامرزی من را، «فلها الویل إن لم تغفر لها»

بعد دنباله اش میفرماید که: «إِلٰهِى كَيفَ آيَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِكَ لِى بَعْدَ مَماتِى وَأَنْتَ لَمْ تُوَلِّنِى إِلّا الْجَمِيلَ فِى حَيَاتِى »

خدا یا چگونه از این دنیا که برود، مأیوس شوم از رحمت تو، در حالی که «انت لم تولّنی الا الجمیل فی حیاتی» در سراسر عمرم در دنیا، با من اینقدر خوب و مهربان برخورد کردی. اینقدر زیبا «الا الجمیل فی حیاتی» در همۀ عمرم با این زیبایی برخورد کردی، چطور آن جایی که دستم کوتاه میشود و هیچ امیدی نه به خودم دارم نه به دیگری، تو بخواهی من را محروم کنی؟ «کیف أیس من حسن نظرک»چه جوری مأیوس شوم از این که تو حسن نظر داری. این نگاه رحمت به خداوند سبحان است: « وَأَنْتَ لَمْ تُوَلِّنِى إِلّا الْجَمِيلَ فِى حَيَاتِى »

« إِلٰهِى تَوَلَّ مِنْ أَمْرِى مَا أَنْتَ أَهْلُهُ »

خیلی فراز زیباییست.« إِلٰهِى تَوَلَّ مِنْ أَمْرِى مَا أَنْتَ أَهْلُهُ » خدایا! من را تحت ولایت خودت، به جوری قرار بده که تو سزاواری، نه آن جوری که من لایقم. نه آن جوری که من ایجاد کردم برای خودم: « إِلٰهِى تَوَلَّ مِنْ أَمْرِى مَا أَنْتَ أَهْلُهُ » آن جوری که تو سزاواری من را تحت ولایتت قرار بده. آن جوری که ولایت تو اقتضاء میکند، من را آن طور سرپرستی کن.

 « وَعُدْ عَلَىَّ بِفَضْلِكَ عَلىٰ مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ»

خدایا! گناهان من را که به واسطۀ جهل من بوده بیامرز.

یا میفرماید:« إِلٰهِى لَمْ يَكُنْ لِى حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلّا فِى وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِى لِمحَبَّتِكَ وَكَما أَرَدْتَ أَنْ أَكُونَ كُنْتُ  »

خدایا من نمیتوانم از گناهانم دست بردارم، قدرت ندارم، حالش را ندارم. گناه به من مزه داده.« إِلٰهِى لَمْ يَكُنْ لِى حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلّا فِى وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِى لِمحَبَّتِكَ » مگر محبت تو وسط بیاید بتواند شر شیطان را از سر من کوتاه کند، علاقۀ من را به گناه از من بگیرد. با حرکت حبّی بتوانم از شیطان بِکَنَم، از معصیت جدا بشوم. « إِلٰهِى لَمْ يَكُنْ لِى حَوْلٌ» من قدرت ندارم « فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِيَتِكَ إِلّا فِى وَقْتٍ أَيْقَظْتَنِى لِمحَبَّتِكَ وَكَما أَرَدْتَ أَنْ أَكُونَ كُنْتُ » آن وقت آن طوری که تو میخواهی میشوم. وقتی محبت تو بیاید در دلم. در این ماه میخواهیم تمرین محبت پیغمبر را بکنیم، که در ماه بعد تمرین محبت خدا را داشته باشیم، اگر محبت خدا آمد، آن جوری میشویم که خدا دوست دارد. « وَكَما أَرَدْتَ أَنْ أَكُونَ كُنْتُ » آن جوری که تو دوست داری، من آن جور بشوم.

خب دنبالش میفرماید: « إِلٰهِى هَبْ لِى قَلْباً يُدْنِيهِ مِنْكَ شَوْقُهُ »

خدایا! به من قلبی را بده که «یُدنِیهِ»نزدیک کند من را شوقش، اشتیاقش. همۀ این مناجات، حالتش، حالتِ ایجاد اشتیاق و شوق و محبت است. همه اش انسان را میخواهند با محبت به سوی خدا جذب کنند. راه محبت خدا چشیدن محبت ولایت است در ماه رجب، و چشیدن محبت رسول خدا است در ماه شعبان، که انسان آماده میشود برای محبت خدا در ماه رمضان.

از این ماه رجب، یک روز دیگر مانده که فردا است. امشب مانده و فردا. یک شبانه روز داریم. این شبانه روزمان را در محبت ولایت و امیر مؤمنان صرف کنیم، توجه کنیم و آماده شویم برای محبت پیامبر.

دنبالش میفرماید: « إِلٰهِى إِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَيْرُ مَجْهُولٍ »

کسی که به تو شناخته شود، این دیگر مجهول نیست، این ناشناخته نیست. [اگر]به تو شناخته شود. همۀ حیثیت هایش ارتباط با تو باشد. عملش، محبت به تو باشد؛ اگر وجودی دارد، وجودش را مرتبط با تو ببیند؛ هر کاری از او صادر میشود، مرتبط با تو باشد. این مخلص باشد، کارش فقط در رابطه با تو باشد. « إِلٰهِى إِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَيْرُ مَجْهُولٍ » این ناآشنا نیست.

همۀ این فرازها زیباست… بعد میفرماید که: « إِلٰهِى هَبْ لى كَمالَ الانْقِطاعِ إِلَيْكَ، وَأَنِرْ أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيْكَ »

خدایا! ببخش تو. من که لایق نیستم، من که قابلیت ندارم، اما تو که در دادنت قابلیت شرط نیست: داد او را قابلیت شرط نیست[8]. اگر بنا بود قابلیت شرط باشد، ما این وجودمان را قابلیت نداشتیم که خدا داده. قابلیتش را هم بدهد، خودت بده، از کجا بیاوریم ما؟ ما به غیر از اعطای تو که چیزی نداریم.

میفرماید که « إِلٰهِى هَبْ لى كَمالَ الانْقِطاعِ إِلَيْكَ، وَأَنِرْ أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيْكَ »چشم های قلب ما که کور است باز کن. ما چشم های قلبمان کور است نمیبیند. اگر روز قیامت وارد شویم، بگویند: « قَالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَى[9]» چرا من را کور حشر کردی؟ خدا یا چرا مرا کور حشر کردی؟ میگوید تو من را فراموش کردی، من هم تو را فراموش کردیم. کسی که در اینجا کور باشد، در آنجا هم کور است. اگر چشم قلب اینجا باز نشود، آنجا هم باز نمیشود.

حالا شما جوانید، امید دارید. ما در آخر کاریم، گذشته است کار. اگر با کوری برویم، آنجا هم کور هستیم.

میفرماید که « إِلٰهِى هَبْ لى كَمالَ الانْقِطاعِ إِلَيْكَ، وَأَنِرْ أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِياءِ نَظَرِها إِلَيْكَ حَتَّىٰ تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فتَصِلَ إِلىٰ مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ  »

چشم قلب ما را باز کن «بضیاء نظرها الیک حَتَّىٰ تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ ». حجابهای نورانی، همه خرق بشود، دریده بشود، چشم ما از ورای حجاب به آن حقایق نگاه کند.

 « فَتَصِلَ إِلىٰ مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ، وَتَصِيرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ. إِلٰهِى وَاجْعَلْنِى مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَأَجابَكَ وَلاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ فَناجَيْتَهُ سِرّاً وَعَمِلَ لَكَ جَهْراً »

معدن عظمت الهی را چشم ما ببیند. « وَتَصِيرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِكَ » ارواح ما متصل بشود به عزّ قدس تو. آنجا که عزت تو تجلّی بکند، چیزی برای غیر نمیماند. اتصال کند آن عزّ قدس بالاترین مرتبۀ همۀ اسماء است که آن عزت است که تجلی میکند. بعد دنبالش میفرماید« إِلٰهِى وَاجْعَلْنِى مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَأَجابَكَ » خدایا ما را از آنهایی قرار بده که ندا کردی، آنها هم اجابت کردند. تا گفتی آمدند. تا گفتی فلان کار، گفتند چشم. کوتاهی نکردند. « مِمَّنْ نادَيْتَهُ فَأَجابَكَ وَلاحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلالِكَ فَناجَيْتَهُ سِرّاً وَعَمِلَ لَكَ جَهْراً » اینها در مقام سرّشان و جهرشان با تو مرتبط شدند.

در انتها میفرماید« إِلٰهِى وَأَلْحِقْنِى بِنُورِ عِزِّكَ الْأَبْهَجِ فَأَكُونَ لَكَ عارِفاً، وَعَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً

خدا یا ما را به نور عزّتت که پر نور ترین نور است، متصل کن، ملحق کن. « فَأَكُونَ لَكَ عارِفاً وَعَنْ سِواكَ مُنْحَرِفاً »به تو فقط متصل باشیم و از غیر تو دور بشویم.

« وَمِنْكَ خائِفاً مُراقِباً، يَا ذَا الْجَلالِ وَالْإِكْرامِ، وَصَلَّى اللّٰهُ عَلىٰ مُحَمَّدٍ رَسُولِهِ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ وَسَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً »

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.

سوال: علت اینکه دائم توبه میکنیم و دوباره گناه میکنیم چیست؟

جواب: خب شیطان در کار است دیگر! شیطان که دست بر نمیدارد که. اما حسنش این است که آدم، واقعاً حال توبه داشته باشد.

صدر بار اگر توبه شکستی باز آی/ این درگه ما درگه نومیدی نیست

باید انسان مقدمات گناه را از بین ببرد. خوب است که کتاب «لقاء الله» آمیرزا جواد آقای ملکی تبریزی را ببینید. یک قسمتش این است که قبل از گناه حال انسان چه جور باید باشد، چه جور مراقبه باید داشته باشد، مراقبۀ قبل از گناه. مراقبۀ حین گناه؛ که اگر انسان قرار گرفت در وقت گناه، بالاخره گاهی مست مست نشده که غافل غافل شود، توجه دارد که مراقبۀ حین گناه چگونه باشد و بعد از گناه مراقبه باید چگونه باشد. این سه حال خیلی اثر دارد در اینکه انسان مصون و محفوظ شود. یکی قبلش پیشگیری است، یکی حینش مراقبه است تا کمتر مبتلا شود، یکی بعد ابتلاء، درمان است. که این سه حالت را انسان داشته باشد که ان شاء الله بلکه انسان از غفلت و گناه ان شاء الله مصون باشد.

خدایا ما به برکت و رحمت خودت، ما را از ماه رجب، به سلامت به ماه شعبان برسان. خدایا تمام برکاتی که برای رجبیون در این ماه قرار دادی، حالا که انتهای ماه است و ما دستمان کوتاه است و نتوانستیم آن برکات را به دست بیاوریم، خدا یا به آن لطف و رحمت و آن رأفت خودت، همۀ آنها را برای ما هم قرار بده. خدایا ما را با تمام وجودمان به ماه شعبان وارد کن. ما را با تمام وجودمان محب پیغمبر قرار بده. ما را با تمام وجودمان مستنّ به سنت رسول خدا در این ماه قرار بده. توفیق عمل در این ماه برای همۀ ماه به محبت پیغمبر قرار بده. عمل را برای ما ساده بگردان. از شر شیطان عمل ما را محفوظ نگه دار. به برکت صلوات بر محمد و آل محمد

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

[1] انبیاء 107

[2] إقبال الأعمال  ج۲ ص۶۸۳ | إقبال الأعمال  ج۲ ص۶۸۳

[3] إقبال الأعمال  ج۲ ص۶۸۳ | إقبال الأعمال  ج۲ ص۶۸۳

[4] إقبال الأعمال  ج۲ ص۶۸۳ | إقبال الأعمال  ج۲ ص۶۸۳

[5] زاد المعاد، جلد 1، صفحه 43 | مصباح المتهجد، ج 2، ص 825

[6] المراقبات، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، چاپ نهاوندی، ص 67.

[7] المراقبات، میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، چاپ نهاوندی، ص 67.

[8] مثنوی معنوی دفتر پنجم

[9] سوره طه آیه 125

photo1340326624

سخن نگاشت | کنترل غضب

بسم الله الرحمن الرحیم

چکیده سخنرانی

 برای کنترل غضب چه باید کرد؟!

استاد عابدینی

 شرح‌ حدیث “#عنوان_بصری”
بر گرفته از جلسه سی و دوم درس اخلاق چهارشنبه ۱۰ آذرماه ۱۴۰۰

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 31

بسم الله الرحمن الرحیم

در خدمت دوستان ، ذیل این فراز از حددیث عنوان بصری بودیم که 9 دستور حضرت فرمودند که 3 تاش در ریاضت و کم خوردن و درست خوردن و حلال خوردن بود و 3 تای آن نیز در بحث حلم بود در این دو قسم عرض کردیم که قسم اول آن، کنترل شهوت انسان را بحث می کند و قسم دوم که حلم است بحث در قوه غضبیه می کند، چون انسان یک قوه شهویه دارد و یک قوه غضبیه. وقتی که شیطان پس از سجده نکردن به انسان ، هبوط به زمین کرد، به خدای سبحان عرض کرد که ؛ خدایا، تو هیچ عملی را بدون اجر نمی گذاری، من تو را عبادت کردم و این دوران که تو را عبادت کردم اجرش را می خواهم. در آن جا خداوند فرمود: بخواه تا بدهم و شیطان خواسته هایی را از خداوند خواست. یکی از اون خواسته که از خداوند خواست این بود که « إنّ الشّیطان یجری من ابن آدم مجری الدّم » ، همانند خون که در رگ های آدم جریان دارد و تمام اعضاء و جوارحش را پر کرده و جاری است؛ همانند خون ، در بدن او جریان داشته باشم. خداوند هم قبول کرد که جریان داشته باشد فلذا سلطه شیطان از راه شدّت جریان خون می شود چه در وقت شهوت که انسان سرعت حرکت پیدا می کند و چه در وقت غضب که آشکار تر هم است. همانطوری که شیطان از نارّ و آتش است و خودش نیز بر این تصریح داشته که « خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ»[1] من را از آتش خلق کرده ای و انسان را از گل خلق کرده ای لذا غضب در روایت آمده که «جمرة مِن الشیطان»، آتش زنه ای از جانب شیطان است، چون خود شیطان آتش است و این آتش زنه ی اوست، پس غضب بی واسطه از شیطان نشأت گرفته است.

همانطور که در جلسات گذشته هم گفته شد ، غضب از قوای وجودی انسان است که اگر این قوه سرکوب و از بین برود، انسان به سَفَه ، سبک سری و خفت دچار می شود، یعنی در مقابل هیچ حساسیتی در مقابل هر نیرویی که بر او وارد شود ندارد و به سرعت خمودی دارد و انگیزه ای برای هیچ کاری پیدا نمی کند . در حالیکه غضب به انسان قوه ی دفاع می دهد و شهوت به انسان حب ذات می دهد که انسان خودش را دوست داشته باشد تا اینجا مطلوب است. غضب به انسان قوه ی دفاع از این حب ذات را می دهد، این دو قوه فطری است.

مرحوم علامه طباطبائی می فرمایند: حب ذات و خود را دوست داشتن ، خود خواهی نیست بلکه مثلا انسان غذا می خورد، فعالیت می کند ، روزی بدست می آورد تا زنده بماند و… همه ی اینها در راستای این است که حب ذات باشد تا حاصل شود وگرنه با نبود حبّ ذات هیچ کدام محقق نمی شود.

پس حب ذات فقط در انسان نیست و در همه موجودات است. همه موجودات وقتی خودشان را دوست دارند باقی هستند، و چون خودشان را دوست دارند دفاع از خودشان را هم قطعی و لازم میدانند؛ همانطورکه علامه می فرمایند این دفاع از ذات نیز فطری است؛ لذا همه موجودات مفطور اند، مخلوق اند بر اینکه به دنبال بقای خودشان باشند. حالا ممکن است که یک حیوانی مثل آهو و گوزن در مقابل دشمن با فرار کردن دفاع از خود بکنند ؛ یک حیوان دیگری با حمله دفاع از خودش میکند؛ یک حیوانی با پرواز کردن و دور شدن از صحنه خطر از خودش دفاع می کند؛ یک حیوانی با خزیدن درون زمین از خودش دفاع می کند؛ یک حیوانی با همرنگ شدن با محیط از خودش دفاع می کند و هر حیوانی به نوعی از خودش دفاع می کند و این قوا را خدا قرار داده که این ها همه از غضب و قوه غضبیة نشأت گرفته که قدرت دفاع، قدرت حمله، قدرت بقاء، دفاع از ذات از غضب نشأت گرفته است؛ پس غضب یک حقیقت کمالی است به شرطی که تحت تصرف عقل و شرع باشد. اگر رها باشد سیل ویران کننده ای است. اما اگر تحت تصرف عقل و شرع باشد، یک آب هدایت شده ایست که سبب حیات است سبب بقا و سبب دفاع است. این تصور درست از غضب که ما کلا غضب را کلا منفی نبینیم بلکه هر چیزی که مخلوق اللهی است در نگاه اول مثبت است مگر اینکه به افراط و تفریط کشیده بشود. غضب هم از قوایی از که خداوند سبحان خلق کرده و قرار داده که اگر درست بکار گرفته نشود انسان را به هلاکت می اندازد. پس اصل غضب یک قوه الهی است، یک قوه ای است که به تعبیری که عرض کردم در جلسه گذشته از حضرت آیت الله ممدوحی (ره) که ایشان فرمودند که اگر غضب تحت سلطه ی عقل قرار بگیرد، «جاهد الکفار و المنافقین و اغلظ علیهم» می شود.

تا اینجا بحثی بود که ذیل این بیانی که امام صادق (علیه السلام) در اینجا برای عنوان بصری بیان کرده اند که آن سه چیزی که در حلم است این است که «فَمَنْ قَالَ لَكَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْراً»[2] اگر یکی بگویی دَه تا میشنوی می گوید اگر کسی این را به تو گفت، تو به او بگو «فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَة»[3] تو اگر دَه تا حرف هم به من بزنی من یکی هم جوابت را نمیدهد. این مسئله در جامعه ایست که مؤمنین (درونش هستند). حالا یک مؤمنی ضعیف الایمان است اهل بد گویی است اهل تندی است، می گوید آن اگر تندی کرد تو نمی خواهد جوابش را بدهی. در مقابل کفار و مشرکین نیست که اگر انسان آنجا بگوید اگر تو دَه تا بگویی من یکی هم نمی گویم و عزّت مسلمان ها را زیر سوال برده شود! آنجا جای مقابله به مثل است که اگر در مقابل مؤمنان آنها تعدّي کردند گفتند همه گزینه های ما روی میز است، مؤمن هم باید بگوید تو گزینه هایت را بیاور و ببین که آن وقت چگونه امکان رهایی از این مهلکه برایت وجود دارد؛ بعد هم آن پهباد که اوج قدرتشان ، چشم فتنه بود، را در آسمان کور کردند و زدند. اگر یادتان باشد دو سه سال پیش چشم فتنه را ، آن اوج تکنولوژی آن ها، را در آسمان (زدند). این همان قوه غضبیه است که درست بکار گرفته بشود در مقابل تعدی دشمن اگر او یکی تعدی کرد باید بگونه ای تعدی بهش بکنیم که دیگر جرأت نکند، بازدارندگی داشته باشد. لذا اینجور نیست که بگوییم که این جمله در مقابل دشمن و هر ظالمی که یکی زد تو گوشت بگویی یکی دیگه هم بزن، نیست بلکه این در مقابل مومنین است که اگر از روی قصور و غفلت و جهل و کوتاهی یک مومنی درجامعه ایمانی این کوتاهی را داشت نمیخواهد زود در مقابلش یکی گفت دَه تا بگویی، دَه تا گفت یکی هم نگو تا با این کار خودش عتاب بشود. طبق همان کلامی که جلسه گذشته از امیرمومنان علیه السلام نسبت به قنبر عرض شد خدمت دوستان که بیان در محضر روایت که به قنبر فرمود که تو جوابش را نده این بالاترین جواب برای اوست تو خودت را کنترل کن تو در حقیقت از کوره در نرو تو آن شرح صدر را کظم غیض را داشته باشد این بالاترین جواب است.این نکته ای بود که یادآوری جلسه گذشته بود.

اما یک بحثی که دوست داشتم جلسمان در عینی که به روایات نورانی مُتِحَلِّی است به کلمات امام رحمه الله علیه متحلّی باشد در رابطه با غضب در دو کتابشان. هم در کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل ایشان این بحث را دارند مفصل و هم در کتاب چهل حدیث ذیل یک حدیثی که در رابطه با غضب است ولی اشتراکاتی نیز دارند. دوستان می توانند به هر دو [حدیث] رجوع بکنند و استفاده بکنند.

پس بحث ما در رابطه با غضب است. در این بحث به دنبال این هستیم که غضب را متعادل کنیم نه اینکه غضب را سرکوب بکنیم. به دنبال این هستیم که در وجود ما حلم محقق بشود و با حلم شرح صدر پیدا بکنیم. پس حلم از عالم بر می آید نه از جاهل. لذا غضبی که کنترل شده نیست، عمدتا مربوط به جاهلان است. غضبِ عالم ،کنترل شده است. در آیه شریفه نیز داریم که «وَ كَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَلِيمًا» [4]. خدای سبحان علیمِ حلیم است یعنی سبب چنین حلمی، علم است یعنی علم منشأ حلم است.(البته در آیه دیگر حلیمًا غفورًا نیز داریم.) از طرفی اگر در سیره معصومان تفحّص بکنیم نیز [چنین حلمی وجود دارد.] مانند آن مرد شامی که خدمت امام حسن(علیه السلام) آمد و شروع به جسارت های تندی به حضرت کرد. در آن جا امام ساکت بودند. عده ای خواستند جواب بدهند و توبیخش بکنند. حضرت (علیه السلام) فرمودند: کاری به او نداشته باشید. بعد به آن مرد شامی فرمودند: معلوم است تو در اینجا غریبی، سرپناهی نداری، خسته هم هستی. بیا و یک استراحتی بکن. سپس حضرت (علیه السلام) او را دعوت کردند، به منزل بردند و پذیرایی کردند،  تلطف کردند. بعد آن مرد دید که همه آن چیز هایی که در ذهنش از امام حسن (علیه السلام) بود، فرو ریخت. سپس آن مرد مضمون به این جمله گفت: خداوند می داند رسالتش را در کجا قرار بدهد. خاندان رسالت را کدام خاندان قرار بدهد.

امام حسن(علیه السلام)  می توانست با او مقابله کند یا جلوی یارانش را نگیرد و یاران حضرت(علیه السلام)  ترتیب او را می دادند. و آن مرد تا هر وقت که زنده می ماند بغض نسبت به اهل بیت از وجودش ریشه کن نمی شد. اما امام (علیه السلام) با یک برخورد صحیح باب هدایت او را ایجاد کردند و لذا طرف(آن شخص) هدایت شد.[5]

ممکن است در ذهن ما بیاید که اگر شخص مقابل ده چیز بگوید ما چیزی نگوییم، شخصیتمان زیر سوال می رود.

نه!! بین مؤمنان اینگونه نیست. بین مؤمنان اصل این است که انسان صبوری بکند، حلم داشته باشد و غضب را به کار نگیرد. مگر در جایی که واقعا ضروری باشد به طوری که اگر این کار را نکند ممکن است برای شخص مقابل بدآموزی جدی داشته باشد. ولی در حالت عادی ممکن است فکر کند که کار او(غضب او) حق و درست است و در جای دیگری استفاده بکند و سرش را به باد بدهد! البته همین جواب دادن هم از سر رحمت بر اون شخص است. یعنی اگر من در اینجا تنبیهش نکنم و ادب نشود، ممکن است در جای دیگری تند تر از این بگوید و آن جا جای چنین رحمی نباشد و سرش به باد برود. دقت کنید که این نگاه چقدر نگاه مهربانانه ای در دین است. یعنی حتی اگر در این جا جواب بدهد و در جایی جواب لازم شد نیز از باب محبت به او است. که در این جا یادبگیرد که در جای دیگری که خطرناک تر است اینگونه برخورد نکند. اگر این نگاه در وجود ما شکل بگیرد روابط چقدر زیبا می شود.

حالا امام در اینجا چند بحث را درباره غضب بیان می کنند که خیلی زیباست. می فرمایند که بحث غضب یکی از شعله های آتش است.

ابتدا امام یک بحثی را مطرح می کنند و می فرمایند بین ظاهر و باطن یک رابطه خیلی قوی و شدیدی وجود دارد. هر چیزی که در باطن شکل می گیرد به ظاهر کشیده می شود. هر چیزی که در ظاهر محقق می شود به باطن هم می رسد. پس هم از ظاهر به باطن می رسد و هم از باطن به ظاهر! تحلّم یعنی انسان خودش را به حلم بزند. و لذا اگر انسان خودش را به حلم بزند، خودش را به زور هم که شده به حلم و صبوری بزند، این عمل در نظام باطنی او هم اثر می گذارد. از آن طرف اگر در نظام باطنی ملکه حلم را داشته باشد، قطعا در نظام ظاهری او نیز (حلم) محقق می شود و دیده می شود و آشکار می شود. لذا بین ظاهر و باطن چه در خوبی و چه در بدی، دائما رفت و آمد است.

حالا اگر کسی ملکه غضب در باطن وجود او باشد و اعمال غضب آلود هم در رفتار او دیده بشود، این شخص بین دو آتش، گرفتار شده است؛ یک آتش باطنی که «تطّلِعُ علی الأفئده نارُ الله الموقده»[6] است، این نار باطنی که هیچ چیزی جلو دارش نیست و هیچ حدی ندارد.

 از طرفی هم آتش ظاهری؛ آتش ظاهری به بدن [ضرر] می زند اما آتش باطنی به قلب [ضرر] می زند. قلب انسان کجاست؟ حقیقت انسان است. حقیقت انسان چقدر فراگیری دارد؟ می تواند همه عالم را بگیرد، می تواند همه هستی را فرا بگیرد و به همه جا سرایت کند؛ با هر کسی ارتباط برقرار می کند شعله ای از این به او هم می گیرد. اینقدر این آتش درونی قوی است!

حقیقت جهنم نزاع بین دو آتش درونی و بیرونی انسان است. در جهنم که این دو آتش بیرونی و درونی که هیچ حدی برایشان نیست [باهم نزاع می کنند] لذا نمی خواهد  برای انسان از بیرون هیزم ببرند، بلکه هیزمش خودش است. این آتش یک هیزمی دارد که تمامی ندارد چون درونی و باطنی شده، در وجود انسان ملکه ی رذیله شده است و تبدیل به غضبی شده که دیگر از دست انسان خارج است.

 لذا امام(ره) می فرماید:«غضب یک آتش است که می تواند ابدیت انسان را ساقط کند» گاهی غضب، فقط یک تصمیم آنی است. گاهی انسان [نسبت به] به امامی معصوم یا پیغمبری از انبیاء یا خدای سبحان، آن چنان در حالت بغض قرار می گیرد که کلامی می گوید که زندگی اش را آتش می زند. یا قتل نفسی را مرتکب می شود. در یک لحظه آنچنان آتش غضب فوران می کند، که مرتکب قتل نفس می شود، قتل نفس به یک لحظه می کشد. ممکن است قصدی هم نداشته یا حواسش هم نبوده باشد. اما یک لحظه آن چنان این نائره شعله می کشد که می بیند دستش به خون آلود است و به قتل نفس محترمه ای مبتلا شده است. انسان قبل از اینکه آتش غضب فوران بکند، می تواند در حالت سکونش آن را خنثی کند.

تعبیری را در بعضی از کتاب ها ذکر کردند. امام(ره) هم می فرماید مثل این میماند که آتش فراوانی در یک غار شکل بگیرد که یک دهانه برای خروج دارد. چطور از این دهانه ی غار هم آتش می خواهد خارج شود و هم می خواهد اکسیژن را بکشد. این دودی که در غار گرفته می خواهد خارج شود. این صدایی که در دهانه ی غار در اثر شعله کشیدن آتش ایجاد می شود. آن موقع هر چیزی بخواهد آنرا خاموش کند خودش تبدیل می شود به شعله. چون این آنقدر متراکم است و اینقدر شدید است که هر چیزی که برای خاموش کردن آن هم به کار برده شود [فائده ای ندارد]

لذا می گویند آن لحظه نمی شود خیلی کاری کرد پس باید قبل از اینکه شعله ی غضب به این مرتبه برسد انسان کاری برای خاموش کردن این بکند. و آن موقع است که انسان وقت آرامش باید حواسش به خاموش کردن باشد.

حضرت امام هم در کتاب چهل حدیث و هم جنود عقد وجهل این مثال را آورده :«‌ مثل انسان در این هنگام چنانچه حکما گویند، مثل غاری شود که در او آتش افروزند. و پر گردد از شعله و محبوس و مختنق گردد در آن دود و اشتعال آتش و به پا خیزد نفیر آن و بلند شود نائره و صدای آن از شدن اشتعال پس سخت شود علاج آن و مشکل گردد خاموش کردن آن وچنان شود که هر چه بر وی افکنند که او را فرو نشانند. خود او نیز جزء آن شود و بر ماده ی آن افزاید و سبب ازدیاد شود پس از این سبب است که انسان در این حال کور شود.» یعنی انسان در لحظه ی غضب کور و کر می شود.وقتی کور و کر شد دیگر نه صحبتی می شود و نه نصیحتی فایده ای دارد لذا اگر کسی در آن حالت نصیحتش هم بکند، بدتر، بر افروخته می شود و احساس توهین می کند. امام می فرماید:«بله میشود گاهی برای اینکه آتش این خاموش شود یک کسی را که مثلا نسبت به او ادب و احترام ویژه ای قائل است، حاضر کند برای او حشمتی دارد، از او خجالت می کشد. اما اگر آن را هم آوردی در برابرش، اون آتش را فروکش کرد و در درونش نگه داشت، درونش را آنچنان می سوزاند که مریضی های دیگر ایجاد می شود لذا هر کاری می کنی اون خاموش شدنش سخت است نمی گوید نباید کاری کرد بلکه می گوید خاموش کردنش سخت است. بعد می فرمایند که در این حالت باید چه کرد. اما عمده ی دستورالعمل برای اینکه انسان متحلم باشد و حلیم باشد، قبل از این است که عصبانی باشد. یعنی انسانی که میداند ممکن است غضبناک شود حتما باید از قبل تدارک این حالت را دیده باشد تا به او مبتلا نشود. پیشگیری بکند نه درمان. درمان در حالت مریضی خیلی سخت است. لذا اونجا سرعت حرکت، به هنگام غضب و شعله کشیدنش خیلی زیاد است. اینجا امام میفرماید البته باید فوایدش را هم در نظر بگیریم. افراط در غضب غلط است. در روایتی از عیسی بن مریم میپرسند حواریون که چه چیز از همه اشیا سخت تر است؟ حضرت فرمودند سخت ترین اشیا غضب خدا است. بعد سوال کردند چگونه میتوانیم خودمان را از غضب خدا حفظ کنیم؟ حضرت فرمودند با آنکه غضب نکنید[7]. یعنی اگر کسی در دنیا توانست جلوی غضبش را بگیرد، عین همین جریان را خدا با او معامله میکند. خیلی زیباست. هرگاه که انسان مبتلای به غضب ممکن است بشود، یادش بیاید که خدای سبحان به همین نسبت مورد غضب خدا قرار میگیرد و غضب الهی هیچ مانعش نیست. اگر انسان باور کرد که سخت ترین و شدید ترین اشیا غضب الهی است و تنها راه جلوگیری از غضب الهی این است که انسان غضبش را بر دیگران کنترل بکند و غضبناک نشود که تعبیر این استکه غضب نکنی. با این میتوانیم خودمان را از غضب الهی که شدیدترین اشیا است خودمان را حفظ کنیم. این مربوط عیسی ع بود یا در مورد موسی ع: مکتوب فی التورات فیما ناجل عزوجل به موسی. از اون مناجات ها و  گفتگوها که بین خدای سبحان با موسای کلیم برقرار شد که حدیث قدسی است برای موسی، آنجا خطاب شد که: یا موسی امسک غضبک عمن ملکتک علیه اکف عنک غضبی. حواست باشد غضبت را نسبت به اون کسانی که به اون ها قدرت پیدا کردی و به اونها امکان دارد غضب کنی، اگر تو اینکار را کردی من هم غضبم را از تو کنترل خواهم کرد و مبتلا به غضب من نخواهی شد. پس اگر انسان هر صفاتی از صفات الهی را که انسان دوست دارد- اگر جود خدا را دوست دارد، گفتند اهل جود باشید، اگر رحمت الهی را میخواهد میگوید با دیگران اهل رحمت باشید، اگر امساک از غضب الهی را میخواهد انسان-، باید نسبت به دیگران غضب نکند. حالا این یک دستور کلی است در همه صفات، هر صفتی از صفات الهی دوست دارید همان را نسبت به دیگران از خودتون رعایت کنید نسبت به دیگران. ظرفیت پیدا میکنید. یعنی انسان وقتی که نسبت به دیگران رحمت کرد، این رحمت نسبت به دیگران به او ظرفیت قبول رحمت خدا را میدهید. لذا یک قاعده است. حتی میفرماید اگر دو نفر دوست به هم رسیدند، خدا صد درجه رحمتش را نازل میکند، نود و نه درجه از این رحمت مربوط به اون کسی است که بیشتر آن یکی را دوست دارد. یعنی ظرفیت وجودی او بالاتر بود در رحمت و دوست داشتن، نود و نه از این صد تا شامل او میشود. این ها یک سنت و قاعده است که اگر دنبال این هستیم که کمالاتی را که اسمای الهی است در خودمان ایجاد کنیم آن را نسبت به دیگران به کار بگیریم، او استعداد و وسعت به ما میدهد و آن استعداد و وسعت باعث میشود بهره مند باشیم؛ چون باید یک ظرفی جا داشته باشد که رحمت خدا در او قرار بگیرد، اگر او جا نداشت، ظرفیت نداشت، استعداد نداشت، رحمت الهی که هست. این ظرفیت ندارد بهره مند شود، رحمت الهی که انفعال درونش نیست که بعدا ایجاد شود، رحمت الهی دائما جاری و ساری و فائض است. فَیَضان دارد. اما ما چون ظرفمان دهانش تنگ است و ظرفیت ندارد، بهره مند نیستیم.

مثل همان بارانی که «أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا» [8] هر بیابانی و صحرایی به اندازه ظرفیتش به از بارانی که باریده می شود، بهره مند می شود. این بیابان ها نفوس انسان ها هستند که زمانی که باران رحمت بر نفوس انسان ها باریده می شود، هر وجودی به اندازه ی ظرفیت، تقاضایش و استعدادش بهره مند می شود؛ پس سعی کنیم استعداد و ظرفیت مان را باز تر و گسترده تر کنیم و این با به کار گیری ، این صفات نسبت به دیگران محقق می شود.خدا که احتیاج به رحمت ما ندارد بلکه ما هستیم که احتیاج و نیاز به رحمت او داریم. با رحم کردن به دیگران، رحمت حق را در وجودمان ایجاد کنیم، با مهربانی کردن در دیگران مهربانی خدا را ، با محبت کردن به دیگران محبت خدا را ، با جود به دیگران، جود خدا را و با گذشت از دیگران، گذشت خدا را ایجاد کنیم .

یعنی کسی که اینگونه معامله می کند، دائما در حال برقرار کردن ارتباط با خداوند است. ظاهرش این است که از مثلا از امثال حسن و حسین و … گذشته است اما در حقیقت، این به دنبال عفو الهی است و با خداوند معامله کرده است. معامله هم نه بلکه با خدا را رابطه برقرار کرده است. چون رابطه بالاتر از معامله است.

این نگاه را در غضب داشته باشیم موجب می شود انسان حلیم شویم . اگر کسی هم جسارتی کرد، می توانیم جواب بدهیم اما نمی دهیم چرا که می دانیم خداوند نیز با همین نگاه بر او ملایمت می کند و اگر کوتاهی و نعوذ بالله، در وجودش دریدگی ایجاد شد، مثلا اون حرف تند زدنی که دیگری به من میزند ، کوتاهی ها و غفلت های ماست. این غفلت های ماست که دریدگی نسبت به درگاه خداوند است. خدای سبحان جزای سخت برای این قرار نمیدهد و گذشت می کند، می گوید چون او اهل گذشت بود، گذشت می کنم یا اینکه خداوند بخاطر این کار نمی گذارد مبتلا شود به این معصیت یا اگر هم مبتلا شد، از او گذشت می کنند. چقدر زیبا می شود.

پس سعی بکنیم مراقبه را در این ایام ، علاوه بر اینکه در بحث های گذشته در رابطه با خوردن و نوشیدن رعایت می کنیم، مسئله حلم را نیز قرار بدهیم. منتها حلم مراتب دارد. همه ی آن سرخ شدن و دست بلند کردن و کشتن نیست بلکه گاهی یک چیزی گفته می شود و او در دلش ناراحت می شود، همین مقدار ناراحت شدن در دلش با اینکه او می تواند گذشت کند اما او ناراحت شده است و در دلش می ماند و او را مشغول کرده است.

من یادم نمی رود، یک دفعه جایی رفته بودم و با کسی صحبت می کردیم؛ چیزی شد و آن شخص سوء برداشت کرد یعنی مقصود من حاصل نشد و اون بنده خدا چیزی گفت که به من خیلی سنگین شد، با اینکه او قصد هم نداشت و فکر می کرد که من می خواهم سوء استفاده بکنم، و کلمه ای به کار برد که خیلی در دلم ماند و بر من سخت شد یعنی واقعا مثل یک ذغال بر افروخته شدم، یادم نمیاد تا به حال به اون شدت عصبانی شده باشم. دیدم نه ، این آتش رهایم نمی کند. وقتی به خانه رسیدم ، شماره ی اون بنده خدا را گرفتم و گفتم من چون خیلی از شما ناراحت شدم و غضب کردم، دیدم تا به شما نگم که در این برداشت اشتباه کردی و چون در آنجا به من مجال ندادی که بگویم که اشتباه کردی، و به او گفتم که این حرفی را که زده ای ، غلط بوده و من هم می خواستم بگویم تا همین قدر آتشم خاموش شود و حیف است بین من و شما این ناراحتی بماند؛ من همین قدر که به شما گفتم که اشتباه بوده و من مقصودم این نبوده، خیالم راحت می شود که این آتش ادامه پیدا نمی کند وگرنه این آتش در وجود من باقی می ماند و اون بنده که بسیار صالحی بود ، در جواب گفت من اشتباه کردم و جبران می کنم. همین قدر کفایت کرد یعنی وقتی او دید من صادقانه با او برخورد کردم و به خود گفت شاید من توجه نکردم و کوتاهی کردم ، گفت جبران می کنم و مثلا برای شما امکان دارد که مغرب و عشاء بیایید، فلان جا ببینمتون تا عذر خواهیم کنم. گفتم: ممنون، به همین مقدار کفایت می کند که شما هم مقصود ما را فهمیدی و من نمیخواهم شما به زحمت بیفتی.

یعنی اگر انسان به سرعت جلوی این غضب را نگیرد، این هی برافروخته تر میشود. هی شعله ور تر میشود. هی در درون انسان، شیطان به وسیلۀ وهم انسان این(غضب) را قوی تر میکند. تمام نمیشود. اگر انسان توانست، عبور بکند و بگذرد، این شعلۀ آتش جهنم را از خودش برداشته است.

حالا این را امام(ره) میفرماید[9] که: « پس، انسان بين اين دو جهنم، كه يكى از باطن قلب بروز كرده»، همان غضب باطنی. « و نايره و شعله‏اش از طريق ام الدماغ(مغز) به ملك بدن وارد گردد، و ديگرى صورت قبايح اعمال و تجسم افعال است» که با اعمال ظاهری محقق کرده است.« و از ظاهر رو به باطن تصاعد كند»، اعمالش از ظاهر به باطن میروند، و آن تفکرش و فکرش و خیالش، که حالت غضب داشت، از باطن به ظاهر می آید. بعد میفرماید که: در بین دو آتش بین فشار و عذاب قرار میگیرد که این آتش جهنم از سنخ این است که هیچ رادع و مانعی ندارد، حدّی ندارد. بعد دنباله اش ایشان میفرماید:گاهی غضب ملکۀ انسان و فصل اخیرش میشود[10]. اگر ملکه و حقیقت انسان شد، انسان حقیقتش یک درنده میشود. خودش هم نمیداند. ظاهرش هم انسان است اما حقیقتش یک درنده است؛ سبع میشود. ایشان(امام) میفرماید صورت برزخی این فرد، یک سَبُع است. یعنی اگر کسی چشم برزخی داشته باشد، همین الان او را به صورت یک درنده و گرگ میبیند.

«ای دریده پوستین یوسفان               گرگ برخیزی از این خواب گران[11]»

غضب برادران یوسف، یوسف را به چاه انداخت. غضب کردند دیگر:

«ای دریده پوستین یوسفان               گرگ برخیزی از این خواب گران»

خواب گران یعنی دنیا، وقتی که برخواستی، تجسم اعمال تو گرگ است! این گرگ شدن است. انسانی که گرگ میشود، هیچ حدّی در گرگ بودن ندارد. گرگ حدّ دارد اما انسانی که گرگ میشود، دیگر حدّی ندارد. تعبیر امام[12] این است که، همانطور که «أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ[13]» اینکه اینها از حیوانات بدتر هستد، سَبُعیت اینها را، با هیچ یک از حویانات نمیشود مقایسه کرد. هیچ چیزی جلو دارش نیست.

از همین موارد کوچک هم شروع میشود ها! فکر نکنیم کو تا ما آن طور بشویم. نه از همین دل گرفتگیهای از همدیگر، ناراحتیها، سرخ شدن ها، در دل ماندن ها، در دل ور رفتن ها، در ذهن ماندن ها، هی کلنجار رفتنها و… شروع میشود. آدم باید زود این مسائل را که در رابطه با مؤمنین پیش می آید حل کند. نگذارد طول بکشد. هر چقدر طول بکشد، یک مرتبه است. همین مرتبه، استعداد مرتبۀ بالاتر را ایجاد میکند. دوباره آن مرتبه، استعداد مرتبۀ بالاتر را ایجاد میکند. همانطور که صفات حسن، مرتبه به مرتبه زمینۀ صفات بالاتر را ایجاد میکنند، در غضب هم از همین کدورت های ظاهری، استعداد انسان در کدورتهای بالاتر ایجاد میشود.

تمرین کنیم برای خودمان، که محاسبه کنیم در شب، ببینیم که امروز، ما کدام رفتارمان میتوانست، بهتر از این باشد، از جهت برخورد مهربانانه با دوستانمان، اگر کوتاهی در مهربانی داریم، جبرانش کنیم. نگذاریم طول بکشد تا نهادینه نشود؛ ملکه نشود. همین کوچک ها. هر شب محاسبه کنیم. بگوییم اینجا من میتوانستم من بهتر از این با دوستم برخورد بکنم. میتوانستم مهربان تر از این باشم. بی اعتنایی من خودش یک نوع غضب است. گاهی غضب با بی اعتنایی کردن است. توانستم طوری عرض کنم که کاربردی باشد؟ بین خودمان ببینیم بهتر از این چطور میتوانستیم عمل کنیم. این میشود حلم. این میشود صبوری. این میشود حلیمِ علیم. این میشود حلیمِ غفور. گذشت؛ گذشت غفران است دیگر. این صفات را ان شاء الله در خودمان متجلّی کنیم. خیلی حرف و مسائل باقی ماند که دلم میخواست که این روایات و کلمات امام را بیش از این بخوانم.

با این روایت[14] تمامش کنیم که؛ میگوید یک اعرابی، یک رجل بدوی، که بیابانی بود، روستایی ای که هیچ ارتباطی با شهر نداشت، نزد پیامبر آمد، « فقال: إني أسكن البادية»، من رفت و آمدی در شهر ها ندارم، در بادیه زندگی میکنم. در بیابان زندگی میکنم. حالا مثلاً کشاورز یا دامدار هستند. « فعلّمني جوامع الكلام‏ » به پیغمبر عرض میکند که، یک کلام کوتاهی بگو، که خیلی جامع باشد. همه چیز در آن باشد. « فعلّمني جوامع الكلام‏» . خداوند به پیامبر فرموده:  «أُوتِيتُ جَوَامِعَ اَلْكَلِمِ.[15]»  ما جوامع کلم را به تو دادیم. حالا این فرد هم زرنگ بوده؛ ببینید یک آدم چقدر باید باشعور باشد، با فهم باشد، که وقتی نزد پیامبر می آید، فقط یک نصیحت نمیخواهد. بلکه میگوید جوامع الکلم را بده. یک چیزی بده که همه چیز در آن باشد. یک چیزی که همه جا به کار بیاید. « فعلّمني جوامع الكلام‏ »، میگوید من که نمیتوانم بیایم و بروم و هر دفعه از شما سوالهای مختلف بپرسم، شما یک چیزی بگو که همیشه به کارم بیاید. « فقال: آمرك أن لا تغضب‏»، من به تو میگویم، جوامع الکلم برای تو این است که غضب نکنی، أن لا تغضب‏! «فأعاد عليه الأعرابي المسألة ثلاث مرات‏» کأنّهُ نگرفت که این چقدر مهم است، سه بار این سوال را کرد که جوامع الکلام را به من بگو. من این یک بار را توانستم بیایم، دیگر نمیتوانم بیایم. حضرت هر سه بار، این جواب را دادند. «حتى رجع الرجل إلى نفسه» وقتی پیامبر سه بار فرمودند، این اعرابی گفت: «فقال: لاأسأل عن شي‏ء بعد هذا» من دیگه سوالی نمیکنم. یعنی فهمید که پیغمبر جوامع الکلم را به او داد. این «أن لاتغضب» با تمام مراتبش هست. بعد دارد « ما أمرني رسول الله إلا بالخير» چون پیغمبر شناس بود، اینجا میگوید که حتماً پیغمبر غیر از آن چیزی که برای من خیر محض باشد نمیگوید. اگر میفرماید أن لاتغضب، پس معلوم میشود همۀ کار من گیرش در این است. «قال: وكان أبي يقول» اینجا امام صادق که این حدیث را از پیغمبر نقل کرده اند، میفرماید پدر میفرمود، یعنی امام باقر میفرمودند: « أي شي‏ء أشد من الغضب؟» چه چیزی از جهت سختی و شدت بالاتر از غضب است؟ «إنّ الرجل ليغضب فيقتل النفس التي حرّم الله و يقذف المحصنة» گاهی انسان با غضب قتل نفس میکند، گاهی به یک کسی فحشی میدهد، نسبتی میدهد که آبروی آن شخص می رود؛ یقذف المحصنة. یک خانمی را که اهل حفظ و عفت بوده را به یک عیبی رمی میکند و تهمت میزند. امام میفرماید در هنگام غضب اینگونه میشود. ان شاء الله خداوند سبحان ریشه های غضب را در وجود ما – از همین کوچکها، از همین رابطه های ساده اش – ریشه کن کند و بدانیم وقتی رسیدیم نزد پیغمبر و از ایشان جوامع الکلم را خواستیم، ایشان به ما میفرمایند«أن لاتغضب» بین دوستانمان یاد بگیریم مهربانی را، حلم را، بزرگواری را، تا ان شاء الله حلم و رحمت خداوند هم شامل حال ما بشود.

علاج این بحث ماند که ان شاء الله جلسۀ بعدی راه های علاج که در روایات آمده بیان میکنیم.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاتُه

[1]  ص 76

[2]  بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج‏1، ص: 226

[3] همان

[4]سوره احزاب آیه 51

[5] دقیقا مصداق حدیث هفته قبل که اگر ده چیز به من بگویی، یک چیز هم نخواهی شنید.

[6] سوره همزه آیه 7

[7] الإمامُ الرِّضا عليه السلام : قالَ الحواريُّونَ لِعيسى عليه السلام : أيُّ الأشياءِ أشَدُّ ؟ قالَ : أشَدُّ الأشياءِ غَضَبُ اللّه ِ . قالوا : فيما يُتَّقى غَضَبُ اللّه ِ ؟ قال : بأن لا تَغضَبُوا .

امام رضا عليه السلام : حواريون از حضرت عيسى عليه السلام سؤال كردند: سخت ترين چيزها چيست؟ حضرت فرمود : سخت ترين چيزها خشم خداست. عرض كردند : چگونه مى توان خود را از خشم خدا نگه داشت؟ فرمود : به اين كه خشمگين نشويد.

مشكاة الأنوار : 383/1267| الخصال  ج۱ ص۶ | الخصال  ج۱ ص۶ | مشکاة الأنوار  ج۱ ص۳۰۷ | بحار الأنوار  ج۱۴ ص۲۸۷

[8] رعد 17

[9] شرح چهل حدیث امام خمینی؛ حدیث هفتم غضب. صفحه 154

[10] اشاره به این بخش از چهل حدیث: «و اگر خداى نخواسته صورت غضب در انسان ملكه راسخه گردد كه فصل اخيرش صورت غضب گردد، مصيبت افزون شود، و صورت برزخ و قيامتْ صورت سَبُع است- آن هم سبعى كه در اين عالَم نظير ندارد»صفحه 154

[11] مثنوی معنوی؛ دفتر چهارم؛ بخش ۱۳۵ – اطوار و منازل خلقت آدمی از ابتدا

[12] « سبعيّت انسان را در اين حال مقايسه با هيچ‏يك از حيوانات نتوان كرد؛ همان‏طور كه در جانب كمالْ احدى از موجودات هم‏ترازوى اين اعجوبه دهر نيست، در جانب نقص و اتصاف به صفات رذيله و ملكات خسيسه نيز با او هيچ‏يك از موجودات در ميزان مقايسه نيايد. أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ در شأن او وارد شده؛ فَهِيَ كَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً «2» درباره قلوب قاسيه بشر نازل گرديده است.» چهل حدیث؛ صفحه 154

[13] اعراف، آیه 179

[14] الكافي، ج 2، ص 303،« كتاب الإيمان و الكفر»،« باب الغضب»، حديث 4؛ وسائل الشيعة، ج 15، ص 359،« كتاب الجهاد»،« أبواب جهاد النفس»، باب 53، حديث 7

[15] إرشاد القلوب  ,  جلد۱  ,  صفحه۱۲

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 29

بسم الله الرحمن الرحیم

بحثی که در محضرش بودیم، حدیث شریف عنوان بصری بود که مدتی است مشغول به این حدیث نورانی هستیم و فرازهای پایانی این حدیث شریف که آغاز سلوک عملی را امام صادق علیه السلام، برای عنوان بصری بیان کردند؛ که هر کسی که میخواهد حرکت به سوی خدا بکند، حتماً باید اینها را رعایت بکند و کسی راه ندارد بخواهد حرکت به سوی خدا داشته باشد و اینها در وجودش رعایت نشود؛ که این نه دستوری که در پایان کلامشان امام صادق علیه السلام فرمودند و با عنوان: «فإنَّها وصیتی لمریدی الطریق» که این وصیت و سفارش من به همۀ کسانی است که قصد سلوک دارند، بیان کردند. سه دسته، و هر کدام سه توصیه داشت. اولین دسته اش، سه تایش تقریباً تمام شد، فقط یک نکته در پایان مانده، که حدیثی است که حضرت، به آن استشهاد میکند. فرمودند آن سه تایی که در ابتدا هست، در ریاضت هست، اینکه: «إِیَّاکَ أَنْ تَأْکُلَ مَا لَا تَشْتَهِیهِ فَإِنَّهُ یُورِثُ الْحِمَاقَةَ وَ الْبُلْهَ وَ لَا تَأْکُلْ إِلَّا عِنْدَ الْجُوعِ وَ إِذَا أَکَلْتَ فَکُلْ حَلَالًا وَ سَمِّ اللَّهَ» تا اینجا را در جلسات گذشته، در محضر حدیث بودیم. انتهای این بیان دارد: « اذْکُرْ حَدِیثَ الرَّسُولِ(ص) مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ وَ ثُلُثٌ لِشَرَابِهِ وَ ثُلُثٌ لِنَفَسِهِ» هیچ ظرفی را آدم پر نکرد، بدتر از شکم که پر باشد. ببینید نکتۀ اصلی بحث این است که انسان دو جهت وجودی دارد، یک جهتِ بدنی، یک جهت روحی. هر چقدر جهت بدنی توجه به آن بشود و انسان دنبال حوائج آن باشد، وجود انسان، به آن سمت میل بیشتری پیدا میکند و آن سمتی میشود. و اگر کم توجهی به آن سمت بکند، از او ببرّد – منتها تا حدی که لازم است با او رابطه داشته باشد – میتواند، از او انقطاع پیدا کند. حالا این دو طرف دارد: گاهی به این صورت است که انسان، از بدن میبُرد، و بدن را در حدّی که لازم است فقط رعایت میکند، این انسان روحانی میشود. جسمش هم تروحُن پیدا میکند، روحانی میشود. اما غالب انسانها، به خاطر اینکه از کودکی یاد گرفتند، خوردن را، آشامیدن را، توجه به بدن را، که پوشیدن است، خوردن است، آشامیدن است، احکام بدن است – کسی هم نگفته در دوران کودکی این بد است – اما این دوران کودکی انسان، انسان را برای مراحل بالاتر آماده میکند، هر چقدر توجهش به بدن و اشتهاء و نیازها و حوائج بدن، بیشتر بشود، انسان روحش تجسّد پیدا میکند. پس یک موقع هست که روح تجسّد پیدا میکند، روح از سنخ بدن میشود و حالِ بدنی پیدا میکند، و یک موقع هست که بدن، حالت روحانی پیدا میکند. بالاترین چیزی که آغازِ توجه جسدانی شدنِ روح است، خوردن است. آغاز این جسدانی شدنِ روح انسان، توجه به خوردن است. مهم بودن خوردن است برایش. نمیگویم انسان باید به خوردن بی توجه باشد به این معنا که هر چیزِ خوب و بد را بخورد، نه! انسان توجه داشته باشد، «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسَانُ إِلَىٰ طَعَامِهِ»[1]، باید توجه داشته باشد، اما این توجه به گونه ای نباشد که امیالش، و اشتهاهای نظامِ بدنی، شور و شیرین و ترش خواستنِ بدن، او را مغلوب خودش کند، به طوری که دائماً برایش اهمیت این مسئله، جزء مسائل مهم وجودش بشود. لذا اینکه حضرت میفرمایند: « مَا مَلَأَ آدَمِیٌّ وِعَاءً شَرّاً مِنْ بَطْنِهِ»، مال این است که انسان را از روحانی بودن به جسمانی بودن میکشاند. اگر کسی میخواهد سلوک داشته باشد، حرکت بکند، حتماً باید نسبت به بدن، کمی بی رغبت باشد. نمیگویم بی رغبت باشد ها، کمی بی رغبت باشد. یعنی اگر که نسبت به غذا، نسبت به پوشاک، نسبت به خوردن آب و… حواسش باشد. یک وقت هست انسان جوری میخورد که آب هم جا ندارد. جوری میخورد که نفس کشیدن هم برایش مشکل است، به طوری که وقتی میخواهد نفس بکشد، نفس کشیدن برایش مشکل است، به طوری که نفس نفس میزند. از بس خورده است.

کسی نزد رسول اکرم بود، بعد همین طور گاهی باعث میشد باد گلویی ازش خارج بشود. پیغمبر فرمود: چرا اینجور خوردی تا این حالت را پیدا بکنی؟ این از آن نظام انسانی، انسان را خارج میکند. اگر انسان، خوردندۀ خوبی شد، حیوان خوبی است! این را به عنوان یک نکتۀ دقیق (بدانیم.) اگر انسان خورندۀ خوبی شد، حیوان خوبی است. اگر دید، خورد و خوراکش خیلی برایش مهم است، همه چیز را تحت تأثیر قرار میدهد، اگر یک موقعی مناسب نباشد، عصبانی میشود، اذیت میشود، این حیوان خوبی است! یک حیوان قوی ای است در خوردن. مثلاً گوسفند خوبی است! گوسفند در خوردن هر چه برایش بگذارند میخورد، سیری ناپذیر است. میخورد تا بعداً اینها را هضم کند. اینجا که پیغمبر میفرماید که: اگر مجبور شدی بخوری، فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ، اگر ناچاری، که باید بخوریم، چون در روایت هم دارد که: «لابدّ للانسان من اکله». انسان باید بخورد بالاخره، اساس وجود انسان با خوردن همراه است، اما چجور خوردنی؟  «فَإِنْ کَانَ وَ لَا بُدَّ فَثُلُثٌ لِطَعَامِهِ» یک سوم معده برای طعام باشد. یک سوم، با آن چیزی که اینقدر انسان میخورد و بعد دیگر جا ندارد، یعنی سیر شده. سیر نباید بشود، قبل از سیر شدن باید از غذا بلند شود. چون یکی از چیزهایی هم که پزشکی امروز میگوید، این است که، پیغام دیر شدن دیر تر از مغز صادر میشود. لذا اگر به ما گفتند، قبل از اینکه سیر بشوید، از سر سفره بلند شوید، برای این است که انسان گاهی سیره شده ولی هنوز پیغام سیر شدن از مغز صادر نشده و لذا انسان احساس سیری نمیکند.

اگر در روایت می فرماید که زود تر بلند شوید [زمانی] که هنوز جا دارید بلند شوید، این مال این است که پیغام سیری بعدا صادر می شود ولیکن زمان آن برای قبل بوده است و این یک حرکت اختیاری است برای انسان که این کار را درست انجام بدهد و بداند که معده بیت همه مریضی هاست. «المعدة بیتُ کلِّ داء» همه مریضی ها از همین معده نشئت می گیرد. لذا در روایات مختلفی که آمده که اگر این تقسیم بندی را کردید، آن موقع کسی این تقسیم بندی را کرده است که ساختار وجود انسان، در دست او همه چیز روشن است. مجهولی ندارد. پزشکان و متخصصان ما نیز گوشه هایی از لایه های بدن انسان را می شناسند و تمام حقایق بدن و عکس العمل بدن را نمی دانند اما نبی ختمی امام معصوم وقتی که فرمایشی می فرمایند از نظام علیت هستی حرف می زنند همه چیز برای ایشان روشن است حتی نظام بدنی.

نکته دیگر این است که وقتی انسان به قصد اطاعت پیغمبر اکرم این نوع خوردن را برای خودش تجربه کرد لقمه به لقمه قاشق به قاشق قطره به قطره غذا که می خورد و آب که می خورد اطاعت امر  است، عبادت است. اگر «به این قصد» غذا خوردن را به عنوان اطاعت پیغمبر (که می فرمایند ثلث لطعامه ثلث لشرابه ثلث لنفسه) [انجام بدهد] غذا خوردن او آب خوردن او حتی نفس کشیدن او اطاعت امر است و عبادت است. یعنی زندگی انسان قوامش، قیامش به اوامر نواهی الهی می شود. این غیر آن جاست که خوردن و آشامیدن حیوانی باشد.

خدا شهید آوینی را  رحمت کند، گفته بود که من از دو لحظه فیلم برداری نمی کنم: یک لحظه خوردن است چون لحظه حیوانی انسان است دون فیلم است.یک لحظه شهادت است فوق فیلم است. من آن مواقع را فیلم برداری نکرده ام. گفته این دو لحظه را فیلم نگرفته ام زیرا یکی فوق فیلم است و اگر به فیلم بکشیمش خراب می شود. ضایع می شود. یکی هم دون فیلم است و حالت حیوانیت انسان است. منتهی آن حالت حیوانی برای زمانی است که انسان رها این کار را بکند. اما اگر انسانی به امر خورد( [مانند زمان روزه که خداوند می فرمایند] «افطِر للرؤیه صُم للرؤیه») خوردنش به امر است نخوردنش هم به امر است. در این جا هم اگر با این نگاه خوردن را قرار داد نفس کشیدن را قرار داد آشامیدن را قرارداد این ها هیچ کدام حیوانی نیست. لذا ابراهیم خلیل می فرمایند: « يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ ، و وَإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ»[2] در اینجا هم « يُطْعِمُنِي وَيَسْقِينِ »[3]. خدا اطعام می کند. یعنی در همان لحظه خوردن با خداوند محشور است. اگر این حدیث را در موقع خوردن یادآور باشیم برای خودمان، این را داشته باشیم در آنجایی که غذا می خوریم ببینیم یا یادبیاوریم برای همدیگر(ثلث لطعامه ثلث لشرابه ثلث لنفسه) که با این نگاه بخوریم. این غذا عبادت می شود. انسان در نظام فلسفی، انسان جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء است یعنی حرکتش برای وجودش، (چه وجود ذاتش و چه کمالات ذاتش) از بدن شروع می شود از نطفه بدن آغاز می شود نطفه، علقه، مضقه، لحم، عظام تا «أنشأناه خلقا آخَر»[4] که روح دمیده می شود. حرکت از نطفه آغاز می شود اما به روح منجر می شود. در کمالات هم انسان از جسم آغاز می کند تا به نظام روحی می رسد. لذا امام صادق (علیه السلام) این جا می فرمایند که: این لازم برای هر کسی است که می خواهد حرکت بکند و در روایاتی که بیان می کنند که اصلا به غیر از این راهی نیست، اگر کسی از جای دیگری شروع بکند و نسبت به خورد و خوراکش بی توجه باشد اصلا به جایی نخواهد رسید. آغاز حرکت با این که به ظاهر ساده و دم دستی می آید باید از این جا باشد. باید از جسم باشد. اگر جسم کنترل نشد، بر نظام روحی هر کاری بکنید، نمی توانید سلطه پیدا بکنید. رام کردن جسم است که انسان را در نظام روحی موفق می کند. و الّا اگر کسی نظام بر نظام جسمی اش و برخودش مسلط نبود و مرکب راهوار مرغوب و مقهوری نبود، انسان فکر می کند که او سوار بر بدن است اما بدن سوار بر او است و دارد می بردش. لذا حتما باید در ابتدای سلوک بر نظام بدنی انسان مسلط بشود تا حرکت روحی امکان پذیر باشد.

روایتی زیبا از پیامبر اکرم(ص) اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم،(خود این صلوات یک غذا برای نظام وجودی انسان می باشد و اگر ما می فهمیدیم و باور می کردیم که صلوات غذای روح عظیمی است که اقتضائات وجود انسان را به فعلیت می رساند و رشد می دهد و انسان را اماده می کند برای ارتباط و شفاعت ایجاد می کند با حالت گرسنگی و عطش صلوات می فرستادیم)_نقل شده که می فرمایند«لا تُمِيتُوا القُلُوبَ بِكَثْرَةِ الطَّعَامِ و الشَّرَابِ ؛ فإنَّ القَلْبَ يَمُوتُ كَالزَّرْعِ إذَا كَثُرَ عَلَيْهِ المَاءُ »[5] اگر کسی به یک گیاه زیاد آب بدهد آن گیاه خراب می شود به خاطر کثرت آب؛ پیامبر می فرمایند انسان مثل گیاه است اگر آب و غذای زیادی به آن داده شود این کثرت طعام و شراب موجب مرگ قلب می شود مانند همان آب زیادی می باشد که به ظاهر موجب رشد و نافع گیاه است آن را خفه می کند و از بین می برد؛ انسان هم همینطور است قلبش می میرد، قلب می میرد یعنی بدن انسان سلطه پیدا می کند و نظام قلبی و روحی انسان می میرد.

اگر آدم این را بداند و می فهمد که چقدر باید با دقت بخورد و بیاشامد مثل اگر انسان درختی که گران قیمت خریده باشد و برای خرید آن پول زیادی پرداخت کرده است، انسان از آن درخت مراقبت زیادی می کند و می پرسد که چه مقدار به آب نیاز دارد و چه مقدار به نور نیاز دارد ؛ حواس خود را جمع می کند تا به موقع به آن آب و کود و نور می دهد تا از بین نرود و بدن ما هم مانند این درخت گران می باشد و مرکب تمام حرکت های ما است و اگر از پا بیافتد و به انسان سواری ندهد انسان هیچ کاری نمی تواند بکند و وقتی مریض می شود انسان دیگر نمی تواند سلوک داشته باشد لذا حواسمان باشد که«لا تمیت القلوب»

آیه قرآن می فرماید« كَلَّا إِنَّ الْإِنْسَانَ لَيَطْغَی، أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى»[6] یعنی وقتی انسان بی نیاز می شود، طغیان می کند لذا وقتی انسان همیشه سیر باشد خود این سیر بودن منشأ بسیاری از طغیان های دیگر است.

و در روایت دیگری از پیامبر اکرم(ص)داریم که فرموده اند« یقول لك ربّك: یا محمد ما اَبغضتُ وِعاءً قطُّ كبُغضی بطناً مَلْاناً»[7] یعنی خداوند به پیامبرش می فرماید هیچ ظرفی نزد من مبغوض تر از شکم پر نیست و مبغوض خدا بودن یعنی خدا به او نگاه نمی کند فلذا اگر انسان شکمش پر باشد و به عبادت بپردازد خداوند می فرماید من به تو نگاه نمی کنم و شکم پر مانع قبولی عبادت و نگاه الهی می باشد یعنی وقتی که توجه به بدن زیاد بود و انسان خورد و خوراکش شدت پیدا کرد خود به خود از چشم خدا می افتد و خدا می فرماید من به او نگاه نمی کنم و این بالاترین تهدید می باشد که خدای سبحان به ما بگوید اگر می خواهید از چشم من بیافتید شکمتان را پر بکنید و از چشم خدا افتادن یعنی محروم شدن از تمام صفات کمالیه خداوند.

خداوند میفرمایند که ظرفی مورد بغض من نیست مگر شکمی که پر باشد. یا آن روایت شریف که قبلا شاید از امام عسکری علیه السلام خواندیم که «أَجیعُوا بُطُونَکم و أَظمأوا أَکبادَکم و أعْروا أجسادَکم، لعلّ قلوبَکم تری اللّهَ عیاناً فی الدّنیا.» اگر گرسنگی و تشنگی را به بدن در حدی که ضرر نمیزند ایجاد کردید، قلوب شما خدا را می بیند، اگر شکمی پر باشد، مبغوض است، از آن طرف آن دلی که از طعام خالی باشد، به طوری که تشنگی و گشنگی آزار  دهنده باشد، «، لعلّ قلوبَکم تری اللّهَ»، این حیات قلب است. انجام این ها به ظاهر خیلی ساده است  اما یک اراده می خواهد بخصوص در حرکت های جمعی که حالا شما خدا توفیق داده اند و کنار هم هستید می توانید مراقب هم باشید، چند نفری بگویید که با هم مراقبه و رعایت میکنیم که سیر نشویم و حواسمان پرت نشود که سیر بخوریم. نمیگویم که کم بخورید تا مریض بشوید، تا شب هنگام خواب از گرسنگی خوابتان نبرد، اما لقمه به لقمه کم کردن امکان پذیر است اگر انسان چهل لقمه میخورد برای اولش بکند سی و نه لقمه، یک مدتی یک لقمه کمتر بخورد، بعد مدتی یک لقمه دیگری کم بکند تا به حدی که متعادل باشد، برسد و بدن عادت بکند. نرسد به جایی که برخی مجبور اند و نمیتوانند کنترل کنند بدن دیگری نمی کشد و باید بروند و معده یشان را بردارند، میروند و به اصطلاح قسمت زیادی از معده را برمیدارند تا بتوانند در حقیقت کمتر بخورند. او دیگر اختیار انسان نیست! کمال نیست! او دیگر یک ضرورت شده و اجباری است. اما آن جایی که انسان با اختیار این حرکت را انجام می دهد مهم است که بتواند کنترل بکند.

روایت شریف دیگری در این باره از امیرالمومنین (علیه السلام) میفرمایند « إذَا مُلِئَ البَطْنُ مِنَ المُبَاحِ عَمِيَ القَلْبُ عَنِ الصَّلاَحِ »[8] (اگر چنین شد) قدرت تشخیص قلب از دست میرود. این خیلی مهم است. یعنی وقتی که انسان شکمش را پر کرد نظام وجودی اش به سمت طبیعت گرایشی پیدا میکند که نگاهش نسبت به تشخیص خوب و بد از دست خارج میشود. یعنی قدرت تشخیص انسان با خوردن زیاد خراب میشود و آسیب می بیند. مثل یک دستگاه سنجش انسان است که از کار بیافتد، اگر انسان قدرت تشخیص خوب و بد را از دست داد و این دستگاه از کار افتاد دیگر انسان نمی داند که کجا قدم بردارد، کجا صلاح است کجا غلط است و قدم میگذارد در چاله و چاه می افتد. یعنی دنباله آن سیر شدن قدرت تشخیص را از دست دادن است. قدرت تشخیص خیلی مهم است. برعکسش هم هست. هر چقدر انسان میخواهد قدرت تشخیصش قوی تر باشد باید شکمش سر خالی تر باشد. چه کسی میتواند به این زیبایی رابطه ی روح و جسد را بیان بکند. ممکن است که یک پزشک یا دکتر تغذیه به ما بگوید بدن شما مریض میشود و از پرخوری آسیب میبیند و به ما بگوید اینگونه نخور ، اما چه کسی میتواند بگوید اگر پر خوری صورت بگیرد که قدرت تشخیص از دست میرود ، فقط این نیست که بدن آسیب بیبیند بلکه نظام روحی انسان جسمانی میشود وقتی نظام روحانی انسان جسمانی بشود قدرت تشخیص از بین میرود. روح دیگر قدرت تشخیص در آن جا را ندارد و انسان به چاله و چاه می افتد.

روایت دیگری هست که میفرماید« إذا رایتم اهل الجوع و التفکر فادنوا منهم»[9] اگر دیدید کسانی اهل گرسنگی و تفکر هستند به آن ها نزدیک شوید و با آنان در ارتباط داشته باشید. شما را هم به سمت آنها می کشاند. «فإنّ الحکمه تجری علی السنتهم» حکمت بر زبان آنان جاری میشود یعنی کسی که اهل گرسنگی و اهل رعایت کردن باشد و در خوردن زیاد مراعات می کند، این شخص حکمت بر زبانش جاری میشود. آنقدر این مطلب در روایات به طور مکرر آمده که کسی که دنبال علم و حکمت است، راهش این است که شکم او همیشه سبک باشد. اگر شکم سیر بود اصلا تناسبی با علم ندارد. اگر دیدید که زیاد میخورید و از آن طرف دارید میخوانید و یاد میگیرید، بدانید که این خواندن و یادگرفتن حکمت نیست. جوشیدن در درون انسان نیست بلکه بار اضافی کردن است و در نظام روحی اگر خوردن سنخیت پیدا نکند با نظام روحی، و بار اضافی باشد به تعبیر قرآن مثل «الحمار یحمل اسفارا» میباشد. یعنی کتاب ها روی انسان قرار می گیرد اما جزو وجود انسان نمی شود اما اینجوری «إنّ الحکمه تجری علی السنتهم» از درون این ها می جوشد و بر زبانشان جاری می شود.

این روایت شریف در حریث معراجیه که می فرماید: یا أحمد و عزّتی و جلالی ما أوّل عبادة العبّاد و توبتهم قربتهم إلّا الصوم و الجوع و طول الصمت»[10]

قسم می خورد خدا در خلوت پیغمبر اکرم در معراج خطاب به پیغبر گوینده خدا است و شنونده پیغمبر اکرم است ببینید عالی ترین کلمات در آن جایی مخاطب در اوج کمال است که پیغمبر است، گوینده هم خدای سبحان است. ببینید حرف هایی که در آنجا ردّ و بدل می شود دیگر مخاطبش من نیستم که حد من بخواهد رعایت بشود مدام تقلیل پیدا بکند، پیغبر اکرم است. در آنجا عالی ترین کلمات دارد بیان می شود، از فرصت بهترین استفاده می شود، در آنجا قسم هم می خورد خدا یا أحمد و عزّتی قسم به عزّت و جلالم اولین عبادتی که برای عبّاد قرار داده شده است، عبادت عبّاد، توبه ی عبّاد و نزدیک شدن از جانب عبّاد به خداوند ، نیست مگر «إلا صوم و طول الصمت» روزه داری  و گرسنه بودن است به همراه کم صحبت کردن و صرف کم صحبت کردن نیست بلکه «طول الصمت»، «طول الصمت» غیر از «الصمت» است یعنی یک مراقبه ای باشد که ملکه شود و هر جایی به گونه ای نباشد که شغلش حرافی باشد. این «طول الصمت» غیر از این است که حقوق دیگران رعایت نشود، آدم سلام به دیگران نکند تا «طول الصمت» داشته باشد. قرائن معلوم است که در جاهایی «طول الصمت» باشد که موجب بی اعتنایی می شود و حقوق دیگران رعایت شود و ابراز محبت و امر به معروف باشد و در آن جایی که وظیفه اش اقتضا می کند، «طول الصمت» نکند بلکه «طول الصمت» از زیاده ها می باشد و از آن جا هایی که لازم نیست مثلا نشود که سر کلاس سوال نکند و جواب سوال ندهد برای اینکه «طول الصمت» داشته باشد. در اونجا باید انسان جولان داشته باشد و حرف بیخود هم نزند. این روایت می فرماید خود گرسنگی توبه و نزدیک شدن به خداست ، چون احکام بدن ضعیف می شوند و به تبع اینکه احکام روح قوی می شود. دنباله ی آن می فرماید «وَإِنَّ أَوَّلَ مَعْصِیَة یَعْمَلُهَا العَبْدُ، شَبْعُ البَطْنِ»، اولین معصیتی که بنده انجام میدهد، « شَبْعُ البَطْنِ » سیر بودن شکم است و منشأ بقیه ی وسوسه شدن ها و شهوت ها و غصب ها و حرص ها و طمع ها و نفمیدن ها ، همه از اینجا شروع می شود لذا خداوند می فرمایند: اول معصیتی که بنده انجام می دهد « شَبْعُ البَطْنِ »، از جسم آغاز می شود و این معصیت گناه بیرونی نیست که حرام باشد بلکه خوردن مباح است، حالا اگر سیر شد ، منشأ بقیه معاصی می شود، راه آنها باز می شود، چون احکام بدن قوی شده است و وقتی احکام بدن قوی شود، معاصی هم سیطره بر احکام بدن پیدا کرده و به دنباله ی آن می آیند.

پس راه رسیدن به آن کمالات، دور شدن از سلطه ی احکام بدن است که نزدیک ترین راه آن گرسنگی است منتها مقصود از گرسنگی که دائما ذکر می شود، گرسنگی است که آدم را از کار نمی اندازد ، ضعف ایجاد نمی کند بلکه یعنی سیر نبودن و همان ثلاثٌ لطعامٍ .

کتاب سرّ الاسرار فی شرح حدیث المعراج که در دست ماست ، مرحوم آیت الله پهلوانی احادیث معراجی را آورده و ذیل آن احادیث دیگری نیز ذیل هر کدام ذکر کرده است. از جمله این احادیث ، می فرماید:«یا احمد!» خداوند خطاب به پیغمبر می فرماید:« يا اَحْمَدُ! اِنَّ الْعَبْدَ اِذا اَجاعَ بَطْنَهُ وَ حَفِظَ لِسانَهُ، عَلَّمْتُهُ الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانَ كافِراً »[11] این خیلی عجیب است، می فرماید اگر بنده ای حواسش بود و شکمش را گرسنگی داد و زبانش را هم حفظ کرد و هر حرفی را هر جایی و هر مکانی نگفت و پر حرفی نکرد ، حکمت را به او یاد می دهم حتی اگر هم کافر باشد از این محروم نمی شود منتها برای کافر « تَـكونُ حِكْمَتُهُ حُجَّةً عَلَيْهِ وَ وَبالاً» فهم او بالاتر می رود ، اگر از کفر، با این فهم، برگشت؛ برای او باعث خیر شده است اما اگر کفرش را با این فهمی که به او داده شده است، ادامه داد، حجت بر او تمام تر شده است. پس اساس این است که گرسنگی انسان را تیز فهم تر و فهیم تر می کند و جریان حکمت را در او ایجاد می کند، هر چند که او کافر باشد.

روایت دیگری ذیل « عَلَّمْتُهُ الْحِكْمَةَ» آمده است که خیلی زیباست، می فرماید:« از امام صادق (ع) سوال کردند که قَالَ: «قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاک قوله وَ لَقَدْ آتَیْنا لقمان (علیه السلام) الْحِکْمَةَ » این حکمت چیست که به لقمان داده شده است و جاهایی از قرآن آمده است« وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْرًا كَثِيرًا »[12] ، این حکمت چیست که انقدر در قرآن آن را بزرگ بیان کرده است؛ می فرماید : « قَالَ أُوتِیَ مَعْرِفَهْ إِمَامِ زَمَانِه.»[13] اگر حکمت به کسی داده شود، به سبب این حکمت معرفت به امام زمانش را پیدا می کند.

روایت دیگری دارد که می فرماید :« هي طاعة الله ومعرفة الامام » [14] یعنی انسان با حکمت قدرت بر اطاعت خداوند و معرفت به امامش را پیدا می کند. پس اگر می خواهیم کارمان شوقی شود و انجام آن راحت تر بشود، بگوییم خدایا ما می خواهیم با امامان رابطه یمان بیشتر شود و به او معرفت پیدا کنیم، به همین خاطر ما برای معرفت به امام زمانمان، می خواه یم از خوردنمان کم کنیم تا حکمت پیدا کنیم.

حکمت مراتب دارد و هر مرتبه معرفتی از معرفت است لذا دنبال این باشیم تا این را گره بزنیم به شوق دیدار با امام زمان (عج)، رعایت کنیم در خوردنمان هر چند اولش سخت است اما کم کم بعد از مدتی می بینیم که بدن انسان عادت کرده است و برای او طبیعی و عادی شده است و برایش ملکه می شود.

ان شاءالله خدای سبحان به همه ی ما حکمت را که شوق به امام زمانمان (عج) و محبت به او است را به ما عطا بکند و به ما توفیق بدهد که در رابطه با خوردن بتوانیم به گونه ای خودمان را کنترل بکنیم که مورد رضا و رحمت خدا باشد نه غضب الهی.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

[1] عبس 24

[2] شعراء 79، 80

[3] شعراء 79

[4] مؤمنون 14

[5] [تنبيه الخواطر : 1/46 .]

[6] علق، آیه 6 و 7

[7] «مستدرك الوسائل، ج 16، ص 212»

[8] غرر الحكم : 4139

[9] نهج الفصاحه

[10] حدیث 221 صفحه 196 سرُّ الاسراء

[11] فى حديث المعراج: يا اَحْمَدُ! اِنَّ الْعَبْدَ اِذا اَجاعَ بَطْنَهُ وَ حَفِظَ لِسانَهُ، عَلَّمْتُهُ الْحِكْمَةَ، وَ اِنْ كانَ كافِراً تَـكونُ حِكْمَتُهُ حُجَّةً عَلَيْهِ وَ وَبالاً، وَ اِنْ كانَ مُؤْمِناً تَـكونُ حِكْمَتُهُ لَهُ نوراً وَ بُرْهاناً وَ شِفاءً وَ رَحْمَةً، فَيَعْلَمُ ما لَمْ يَكُنْ يَعْلَمُ وَ يُبْصِرُ ما لَمْ يَكُنْ يُبْصِرُ، فَاَوَّلُ ما اُبَصِّرُهُ عُيوبُ نَفْسِهِ حَتّى يَشْتَغِلَ عَنْ عُيوبِ غَيْرِهِ، وَ اُبَصِّرُهُ دَقائِقَ الْعِلْمِ حَتّى لايَدْخُلَ عَلَيْهِ الشَّيْطانُ؛ [بحار الأنوار، ج 77، ص 29، ح 6.]

در حديث معراج آمده است: اى احمد! هر گاه انسان، شكم خويش را گرسنگى دهد و زبانش را نگه دارد، حكمت به او مى آموزم. اگر كافر باشد، حكمت او دليلى بر ضد او و بارى بر دوشش خواهد بود و اگر مؤمن باشد، حكمتش براى او نور و راهنما و شفا و رحمت خواهد بود. پس، آنچه را نمى دانست، خواهد دانست و آنچه را نمى ديد، خواهد ديد. نخستين چيزى كه به او نشان مى دهم عيب هاى خود اوست تا بدين سبب، از پرداختن به عيب هاى ديگران باز ماند و نكته هاى ظريف علمى را به او نشان دهم تا شيطان به وجود او راه نيابد.

[12] بقره 269

[13] امام صادق (علیه السلام)- علی‌بن قصیر گوید: به امام صادق (علیه السلام) عرض کردم: «فدایت شوم! آیه وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ به چه معناست»؟ فرمود: «معرفت امام زمانش به وی داده شد».

تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۱، ص۵۱۰ بحار الأنوار، ج۲۴، ص۸۶/ القمی، ج۲، ص۱۶۱/ نورالثقلین/ البرهان

[14] المحاسن: أبي عن النضر عن الحلبي عن أبي بصير قال: سألت أبا عبد الله عليه السلام عن قول الله تبارك وتعالى: (ومن يؤت الحكمة فقد أوتي خبرا كثيرا) فقال: هي طاعة الله ومعرفة الامام (محاسن البرقي: ١٤٨)

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 28

 

بسم الله الرحمن الرحیم 

به فراز های دستورات سلوکی و عملی امام صادق (ع) که برای عنوان بصری بیان کردند، رسیدیم که در سه دسته و هر کدام در سه قسمت که جمعا 9 قسمت می شد را بیان کردیم. ما در قسمت اول که سه قسم بود، رسیدیم که حضرت (ع) فرمود: اولا «ما لا یشتهی» را نخور و الا حماقت می آورد؛ دوما اینکه تا وقتی گرسنه نشدی غذا نخور و سومین توصیه «، وإذا أکلت فکل حلالا» بود که اگر می خواهی بخوری، حلال بخور نه چیز دیگری.

بعد از این می فرمایند:« وسم الله» می خواهی بخوری، حتما تسمیه و نام خداوند و «بسم الله الرحمن الرحیم» را داشته باشیم. این نکته شاید از مسائل مهم است؛ یک موقع گفته می شود «بسم الله» گفتن خوب است و مستحب است و ثواب دارد و اثر خوبی دارد و کار ها بهتر انجام می شود؛ این یک بحثی است اما یک موقع گفته می شود برای کسی که سالک است، چرا که حضرت می فرمایند:« فإنها وصیتی لمریدی الطریق إلى الله تعالى»؛ برای کسانی  که می خواهند سلوک و طریق الی الله داشته باشند یعنی کسانی که می خواهند یک رتبه از مردم عادی بالاتر بروند ؛ مردم عادی می خواهند دیندار باشند اما به دنبال اینکه طریق الی الله را هم طی بکنند، عمدتا به دنبال این نیستند بلکه می خواهند از مرز دین خارج نشوند و آدم خوبی باشند در همین حدّ اما وقتی یکی کسی قصد میکند که سالک الی الله بشود، حلال و حرامش متفاوت میشود؛ تفاوتش به این نیست که یک چیز هایی برای این حلال و حرام هایی در دین جدید حاصل می شود بلکه یعنی وجود این در رابطه با آنچه که حلال است یا حرام است، مرتبه ی عالی تری از آن وجودی و دستوارتی که برای مردم قرار داده می شود. لذا برای مردم بعضی چیز ها مباح است یعنی مثلا برایشان گفتن «بسم الله» خوب است اما انجام ندادند کار حرامی انجام ندادند و چیزی برای او به عنوان سیئه نوشته نمی شود ممکن است چیزی را هم از دست بدهد از جهت ظاهری و کمالی را هم بدست نیاورد اما سیئة ای هم نوشته نمی شود اما کسی که می خواهد به قصد سلوک الی الله حرکت بکند یعنی خودش را از مردم عادی یکی مرتبه ، دو مرتبه بالا تر آورده است باید نگاهش به همه چیز به همین نسبت متفاوت بشود. وقتی کسی به عنوان طلبه آمده یعنی من قصد طریق الی الله و سیر در او را دارم؛ این سیر و طریق الله موجب می شود که اون چیزی که برای مردم حلال و حرام است ، نسبت به او این دستورات بیشتر می شود. همچنان که در ماه رمضان برای عموم مردم بیشتر می شود یا در حج برای محرمین بیشتر می شود.

برای کسانی که سالک و اهل طریق هستند همین مسئله به همین نسبت مرتبه به مرتبه دستورات بیشتر میشود، پس اگر کسی می خواهد در طریق الی الله حرکت کند اما بخواهد واجبات و حرام ها در همان حدّ که برای مردم است باقی بماند، حرکتی صورت نگرفته است؛ نمی گوییم که عیب دارد و یا از دین خارج شده است ولی کمالی هم صورت نگرفته یعنی اهل حرکت نیست بلکه اهل همان در جا زدن در همان رتبه است و نجات مرحله اول برای او محقق می شود اما اگر کسی به عنوان سلوک الی الله و به تعبیر حضرت طریق الی الله ، اگر کسی میخواهد مرید طریق باشد و اراده طریق کرده است حالا دستوراتش متفاوت می شود و از جمله اش همین جا می باشد.

دقت داشته باشیم، این نکات در همه جا سرایت دارد. اگر برای عموم مردم گفته می شود که اگر می خواهید از چیزی که ذبح و قربانی می شود، بخورید؛ حتما باید اسم الله بر وقت ذبح اون قربانی جاری شده باشد ولی اگر جاری نشده باشد، خوردنش برای مسلمان حرام است و اجازه ی خوردن ندادند، این برای عموم مردم است. برای مردم خوردن ذبیحه با «بسم الله» جائز است اما برای سالک الی الله علاوه بر اینکه این مسئله بر او هم ثابت است به عنوان مسلمان، مرتبه بالاتری نیز برای او لازم است بلکه برای عده ای واجب است به طوری که اگر تخطی بکنند برای آنها معصیت نوشته می شود. فقط لازم نمی شود تا به عنوانی که کمال است بلکه علاوه بر آن اگر انجام ندهد، برای او معصیت نوشته می شود لذا برای کسی که سالک طریق الی الله است؛ این ذکر «بسم الله» در کار ها ، هر کاری؛ چه خوردن، شنیدن ، گفتن ، خریدن ، درس خواندن و… هر جایی که می خواهد عملی از او صادر شود یا بر او وارد بشود برای هر عملی تسمیه لازم است چون حقیقت تسمیه این است که این عمل را مرتبط می شود با خدا ، ارتباط عمل است با خداوند ، گره زدن عمل است به خدا ، اگر کسی نگاهش به عالم منقطع باشد و مرتبط نباشد ، از دین خارج نشده است، عیبی هم ندارد اما در همین مرتبه است که هر چیزی را خودش می بیند که می بیند اما کسی که سالک است و می خواهد قدم بر دارد، جزو اولین قدم هایش این است که اول  با تلیقین و کم کم با شهود به اینجا می رسد که هرچیزی را مرتبط با خدا می بیند و زمانی که مرتبط ببیند از همین «بسم الله» لفظی که صرفا کلام است، آغاز می شود تا به اون جایی می رسد که نوح نبی می خواست کشتی به حرکت در بیاید، می فرماید:« بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا»[1] با «بسم الله» کشتی حرکت می کند و با «بسم الله» کشتی می ایستد؛ در اونجا قوه ی محرکه کشتی به تعبیر قرآن کریم «بسم الله» است و قوه ی ساکن کننده کشتی و اون قوه ای که میتواند کشتی را نگه دارد و بایستد «بسم الله» است یعنی اراده ی حق را آنچنان قدرتمند می بیند که با این اراده زندگی می کند، با این نام و با این «بسم الله» زندگی می کند و همه چیز را از مجرای «بسم الله الرحمن الرحیم» می بیند. که حالا فرصتش نیست که بسم الله الرحمن ؛ این سه اسم الله الرحمن ، الرحیم چه غوغایی در عالم کی کند و همه هستی را شامل می شود  و همه را در بر می گیرد و به تعبیر برخی بزرگان  اون کلمه و کن وجودی ایجاد است ( نمی خواییم وارد این بحث بشویم )  اما بسم الله الرحمن الرحیم ربط بین عالم ایجاد می کند  عالم را به خدا متصل می گند ؛ همین بسم الله لفظی.. درسته که باید از لفظ عبور کرد ولی باید از لظ شروع کرد ؛  از لفظ شروع می کنیم ولی در لفظ باقی نمی مانیم .. عبور می کنیم به معنا و بعد به حقیقت این مسئله.

آنوقت این بسم الله هم برای این که در وجود انسان تثبیت بشود بیانش کرده اند که برایِ بعضی در هر لقمه واجب است  برای بعضی در هر نوعّ غذا  یعنی در ابتدایِ به هر کدام از غذا ها باید بسم الله بگوید و برای بعضی در هر لقمه ای باید گفته شود . هر کدام « بسم الله خودش را می طلبد

وقتی بسم الله گفته می شود ؛ آن حقیقتی که می خواهد با وجودِ انسان به عنوان غذای او یا به عنوان مال او یا به عنوان کلامِ او یا به عنوان کار و معامله او..  وقتی با این نگاه مرتبط با خداوند متعال دیده می شود مرتبط با انسان توافق اسباب برایش ایجاد می شود یعنی ملائم با وجود انسان می شود این دوتا با هم تلائم پیدا می کنند ذیل بسم الله الرحمن الرحیم .. یعنی آنچه که باعث می شود این دو تا با هم نسبت پیدا کنند و به یکدیگر نزدیک شده و شبیه و همراه شوند ، ضد یکدیگر و در برابر هم قرار نگیرند، و این حقیقت وجودی بسم الله الرحمن الرحیم است

داستان ابن کوّا

ابن کواء خیلی جاها حرف های نامربوطی در رابطه با امیرالمؤمنین (ع) می زده و خیلی از جاها هم حاضر بوده است. به دنبال این بوده که وقتی حضرت جایی می نشستند و صحبت می کردند ، یک بیان نامربوطی بگوید و جلسه را بهم بزند، مثلا در جلسه خطبه متقین و در جریان  «سلونی قبل ان تفقدونی»[2] می آید و یک کلام زشتی را بیان می کند.

روایت دارد که می فرماید وقتی غذا می خورید «بسم الله» بگویید ؛ امیر المؤمنین (ع) می فرماید:« ضَمِنْتُ لِمَنْ يُسَمِّي عَلَى طَعَامِهِ أَنْ لاَ يَشْتَكِيَ مِنْهُ » [3] من ضمانت می کنم، کسی که نام خدا را می برد وقتی که طعام می خورد، اذیت نشود از آن طعام. در ادامه دارد: «فَقَالَ لَهُ اِبْنُ اَلْكَوَّاءِ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ لَقَدْ أَكَلْتُ اَلْبَارِحَةَ طَعَاماً فَسَمَّيْتُ عَلَيْهِ وَ آذَانِي فَقَالَ لَعَلَّكَ أَكَلْتَ أَلْوَاناً فَسَمَّيْتَ عَلَى بَعْضِهَا وَ لَمْ تُسَمِّ عَلَى بَعْضٍ يَا لُكَعُ.»[4]  به بعضی «بسم الله» را جاری کردی اما به بعضی «بسم الله» را جاری نکردی. ای احمق! چون معلوم بود که حرف های سائل بی طرف نیست بلکه با عناد سوال می کند و اذیت می کند و امیرالمؤمنان با «یا لُکَع» به او نیز طعنه ای زد.

باید حواسمان باشد که جلوی امام معصوم ، در آنجا ادب و احترام هر چقدر رعایت کنیم، بهره مندیمان بیشتر است، هر چقدر رعایت نکنیم، بهره مندیمان کمتر است. خدایی نکرده اگر بی ادبی باشد، دیگر مورد طرد و لعن الهی هم قرار می گیریم ، حتی اگر به شوخی باشد و در جمع های خودمانی یا مثلا در نقل یک پیامک باشد ، اگر حریم ولایت و حریم الهی و ولی شکسته شود بلا فاصله عکس العمل دارد.اینجا امیرالمؤمنین اظهار کردند اما بلافاصله در وجود انسان وارد می شود. لذا اینجا دارد که اگر غذاهای متعددی و چند نوع غذا می باشد، تعبیر امیرالمؤمنان است، «بسم الله» بگویید، من ضمانت می کنم که آن غذا به شما صدمه ای نزند. یعنی توافق اسباب ایجاد می شود یعنی اون غذا با نظام وجودی شما همراه می شود، البته اگر کسی هم زیاد بخورد یا غذایی که می داند ضرر دارد، خورد. آن بحثش جداست. از باب تفنن این بحث بعضی گفته اند که اگر بر غذا گفته شد «إن ضررتنی خصمک علی بن ابی طالب(ع)» این مسئله به شرطی که افراط در مسئله نباشد، ضرر آن هم جبران می شود؛ یک کسی به هنگام هندوانه خوردن بود به آقای بهائدینی (ره) گفت: من برایم خوب نیست، درست است که می گویند، این جمله اثر دارد بگوییم، شما تأیید می کنید؟ آقای بهائدینی یک خنده ی ریزی کردند و گفتند: بگو و بخور.

البته با همان حفظ نظام عقلایی که آدم باید وقتی احساس ضرر می کند، رعایت کند. گاهی ضرر ناچیز است اما جدّي است. سم بردارد و بگوید و«إن ضررتنی خصمک علی بن ابی طالب(ع)»؛ ممکن است برای یک کسی مجبور باشد و این کار را انجام بدهد اما اثر را بگذارد. اما در حالت اختیار، این کار را از حالت عقلایی خارج می کند.

 پس اینکه برای هر غذایی انسان خوب است «بسم الله» بگوید چرا که امیرالمؤمنان (ع) ضمانت کرده است و این توافق اسباب ایجاد می کند. این جزئی از دستور سلوکی است یعنی که به سمت خداوند راه میافتد، از محسوس شروع می کند و ارتباط محسوس با خدا را ایجاد می کند. ارتباط محسوس اگر موقع خوابیدن است، «بسم الله» بگوید، موقع حرکت کردن و بیدار شدن است، «بسم الله» بگوید؛ این ذکر در وجودش است و مرتبط کردن هر چیزی با خدا موجب، آغاز حرکت درست از همین جا می شود اما اگر کسی فقط خورد و حواسش نبود؛ این برای سالک الی الله معصیت می شود. بزرگان ذکر کرده اند که اگر کسی قصد سلوک دارد ( مردم عادی مد نظر نیست)، بدون این نگاه حرکت بکند، برایش معصیت نوشته می شود که «إنَّ الانسان لفی خسر إلا الذین آمنوا» هر کاری برای این باید طاعت باشد حتی طاعت ابتدائی و هر چیزی که نبود معصیت است. برای عموم مردم فاصله بین طاعت و معصیت داریم و برایشان به اذن الهی دایره ی مباحات را گذاشتند اما برای کسی که اهل سلوک و قصد حرکت کرده است، برای او یا طاعت است یا معصیت.« و العصر، إنَّ الانسان فی خسر» همه ی انسان ها در خسران هستند « الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات» مگر کسی  که اهل ایمان و عمل صالح باشد یعنی اگر اهل این دو بود، در حال حرکت به سوی خداست اما اگر نبود، این خسران است. این خسران به نحوی برای مردم عادی ولی برای اهل سلوک تفویت (فوت کردن) سرمایه است که حرام و برای او معصیت است لذا عقابش هم برای اهل سلوک شدید تر است.

یک کسی آمد نزد امیرالمؤمنان (ع) سلام کرد، حضرت بر روی چهار پایه ای نشسته بودند و چهار پایه ای دیگری هم در آنجا بود، حضرت به آن شخص گفتند: بشین بر روی این چهار پایه. آن شخص بلافاصله بعداز اینکه نشست، افتاد و سرش هم به زمین خورد و شکست. حضرت به کمک او رفتند و او را بلند کردند و سرش را نوازش کردند و خونش را پاک کردند. بعداز آن حضرت فرمودند که « هر کسی رعایت حدودش را نکند، خداوند دوست دارد مؤمنش را در همین دنیا عقاب کند» بعد عرض کرد: آقا جان ! من چه کردم که مستحق این عقاب شدم که اینگونه بیافتم و سرم بشکند؟! حضرت در جواب او گفتند: « وقتی می خواستی بنشینی «بسم الله» نگفتی» این برای تو عقاب دارد اما از دیگران به طور عادی و برای عموم مردم عقاب ندارد اما برای کسی  که قصد حرکت می کند خواص است و می خواهد کار ویژه تری انجام بدهد در همین دنیا اولا عقاب می شود لذا بعضی افراد اگر یک کلامی بر زبانشان جاری می شد با همان کلام، مورد عتاب قرار می گرفتند.

خدا رحمت کند حضرت آیت الله ممدوحی را، ایشان نقل می کردند که یک کسی نشسته بود سر حوض داشت وضو می گرفت، همان طور که نشسته بود داشت وضو می گرفت از شیر آب یا حوض داشت وضو می گرفت باران شروع کرد به باریدن. بعد گفت به به! چه باران به موقعی! مورد عتاب قرار گرفت که کدام کار ما بی موقع بود که این به موقع باشد؟

یک موقع هست این را مردم عادی می گویند که به به چه وقت خوبی آمد! این مال این است که این وقت برای او خوب بوده  است.
اما اگر کسی نظام احسن الهی را می بیند، مقام ربط خدا را با همه ی افعال می بیند. او اگر این را بگوید چه می شود؟ مورد عتاب قرار می گیرد. گاهی ممکن است عقاب بشود، حتی با همین کلامش که از روی یک غفلتی صادر شده است، با اینکه اینجا در حال شکر کردن است اما شکر او متفرع بر یک کلامی است و لازمه ی حرفش این است که زمان ها و وقت های دیگر به موقع نبوده و این(باران)‌به موقع بوده است.

الان خیلی آمدن این (باران) به موقع بود. کأنه مفهوم داشته باشد بگوید بقیه اش به موقع نبوده.

این نگاه در وجود کسی که سالک طریق الی الله است هر چه جلوتر می رود کلامش، کارش، فعلش، حرکاتش مورد مداقّه بیشتری از (سمت) خدای سبحان است. این جور نیست همه را با یک چوب برانند.

مثلا الان برای اینکه یه بحثی رو خدمت دوستان از همین مساله عرض بکنم؛ ببینید وقتی که مثلا می فرماید: یا ایها الذین آمنوا کلوا من طیبات ما رزقناکم واشکروا لله ای اهل ایمان کلوا من طیبات ما رزقناکم دقت بکنید تعبیرات قرآن را، کلوا من طیبات ما رزقناکم و اشکروا لله حتما شکر هم به دنبال این رزق داشته باشید. بعد ببینید نسبت به ـ این یا ایها الذین آمنوا مخاطب بودـ یا ایها الناس تعبیر دیگری از قرآن کریم یا ایها الناس کلوا مما فی الارض اون گفت چی؟(ـدر آنجا چه فرمود؟) یا ایها الذین آمنوا کلوا من طیبات ما رزقناکم ببین آنجا چقدر تشریف قائل می شود خدا طیبات ما رزقناکم ما روزی کردیم به شما ،رابطه (با خدا)، ما رزقناکم آنی که ما روزی کردیم به شما رابطه آن هم طیبات ما رزقناکم کلوا من طیبات ما رزقناکم واشکروا لله دنبالش هم اینجا می فرماید یا ایها الناس کلوا مما فی الارض هر چه در زمین هست بخورید حلال است، اصل بر حلیّت است، کلوا مما فی الارض ببینید چقدر تعبیر متفاوت است. اینجا مخاطب مردم اند، در فهم و شعور و تکلیف عموم مردم بیان می کند که کلوا مما فی الارض آنی که در ارض هست کلوا مما فی الارض کجا؟ کلوا من طیبات ما رزقناکم کجا؟

چون بحث در حرکت و بالاتر آمدن پیش می آید خطاب الهی تکلیف الهی به دنبالش شدیدتر می شود. آنجا می فرماید که «کُلُوا مِن طَیِباتِ ما رَزَقناکُم و اشکُرُوا لِلّه» تکلیفش می شود «وَ اشکروا لله» اینجا می شود «کلوا مما فی الارض حلالا طیباً» برای شما حلال طیب است و «لا تتبعوا خطوات الشیطان».

ببین چقدر متفاوت است. آنجا واشکروا لله آنها را به مقام شکر خدا می رساند، اینها را می گوید دنبال شیطان هم نروید. یعنی از مرز نارنجی به قرمز نروید ها.

آنجا دارد از مرز سبز می برد بالاتر «وَ اشکروا لله» چقدر تعبیرات قرآن دقیق است.

می خواهیم مخاطب کدوم کلام باشیم؟

یا ایها الناس باشیم؟

یا یا ایها الذین آمنوا؟

 به همین نسبتی که لطافت در  تعبیر به کار برده می شود لطافت در بهره مندی از رحمت حق هم هست یعنی اگر اینجا می فرماید یا ایها الذین آمنوا کلوا من طیبات رزقناکم و اشکروا لله به همین نسبت هم قرب به این میدهد به همین نسبت هم با او ملاطفت دارد با او نجوا دارد با او انس دارد.

اما اونی که  می گوید «کلوا مما فی الارض حلالا طیباً» اون حلال حرام نیست ولی «لا تتبعوا خطوات الشیطان» یعنی حداقل از مرز ها خارج نشویم، مرز اسلام را رعایت بکنید و سمت تبعیت از شیطان نروید، چون قدم به قدم و ذره ذره شیطان می خواهد شما را جدا بکند؛ ببینید اگر انسان این مطلب در وجودش شکل بگیرد، چقدر متفاوت می شود، آنوقت می فهمد « وَ سمّ الله» خدا را نام ببر، یاد کن. این میخواهد انسان را از یک رتبه بالاتر ببرد. میخواهد انسان را مخاطب خداوند قرار دهند. به عنوان: «  كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ[5]»… یعنی همان غذا برای مردم وقتی میخورد، به صورت عمومی، میشود کلوا مما فی الارض، همان غذا برای مؤمن، میشود « كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ ». همان غذا با وجود این قرب ایجاد میکند، همان غذا برای برای عموم مردم، شکمشان را سیر میکند. آن شکمش سیر میشود، این به وسیله اش قرب پیدا میشود. آن وقت ببینید اگر انسان اختیاراً این را از دست بدهد، چقدر محرومیت برایش ایجاد شده است. با این نگاه، وارد شویم و ببینیم. غیر از اینکه همۀ هستی، به واسطۀ انسان میخواهند به کمال برسند. وقتی انسان در خوردنش، حرکتش، کارهایش، رفتارش، وقتی با بسم الله آغاز میکند – یعنی گره زد آن کار را به خدا – آن از اجزای هستی، که با او همراه میشوند در این کار، چه غذایی باشد که میخورد، چه هوایی باشد که تنفس میکند، چه کاری باشد که انجام میشود، همۀ اینها با همین تسمیه و نام، الهی میشوند و به مقصودشان میرسند. در طریق الهیت قرار میگیرند. در طریق الی الله قرار میگیرند. لذا آنها هم دعا میکنند برای انسان. در مقام شکرِ انسان بر می آیند. چون آنها هم میخواهند به کمال برسند؛ از طریق انسان باید به کمال برسند؛ انسانی که این تسمیه را نداشته باشه، آنها را هم ضایع کرده. (اما) انسانی که این نگاه را داشته باشد، آنها را هم احیاء کرده است. آنها را هم بالا برده است. بببینید چقدر تفاوت میکند اگر انسان با این نگاه به طعامش نگاه کند، به نفسش نگاه کند، به کارش نگاه کند، به معامله ای که میخواهد انجام دهد نگاه کند، به درس خواندنش نگاه کند، به خوابیدنش، به بیدار شدنش، به رفتارش، به هر چیزی، به لباس پوشیدنش. با بسم الله لباس بپوشد، این پوشش منجر به «لباس التقوی[6]» میشود. همین پوشش. مثل آن کلوا مما رزقناکم بود، میشود لباس التقوی. اما اگر عادی بود، میشود یک لباس ساده. او پوشش از عیوبش پیدا میکند و او را به سمت خدا قرار میدهد، این هم فقط یک پوشش نسبت به سرما و گرما ایجاد میکند، «مِمَّا فِي الْأَرْضِ[7]» میشود. ببینید چقدر انسان حیاتش با یک تفکّر، ذکر، توجه، چقدر متفاوت میشود. حالا البته اینجا بحثهای زیادی است و روایات متعددی هم هست که وارد شده، میترسم واردش بشویم، کمی طول بکشد. یکی اش همان روایت امیرمؤمنان علیه السلام بود. یک روایت دیگری دارد که رسول خدا به امیرمؤمنان فرمودند: «یا علی! اذا اکلت فقل بسم الله فاذا فرغت فقل الحمدلله.» که ختم غذا را هم با حمد خدا، با شکر خدا، که اشکروا للهی که در آن آیه هم آمده بود.(ادامۀ روایت:) «فإنَّ حافظیک لا یبرحان یکتبان لک الحسنات حتّی تبرئه عنک» میگوید تا سر سفره باشی بسم الله گفته باشی، و انتهای غذا هم حمد بگویی، آن کاتبان تو، برای تو حسنه مینویسند؛ یعنی عمل تو عبادت است. تا وقتی که از سر سفرۀ غذا بلند شوی و بروی. این تا هستی، این بسم الله عمل تو را عبادت میکند. مثل اینکه اگر انسان با وضو باشد و بخوابد، شبش کلّاً عبادت محسوب میشود. خب اینها را غیر از امام معصوم که به این حقایق سلطه دارد و خبر دارد بیان کند؟ و چقدر انجامش راحت است! و چقدر ما از دست میدهیم! اگر به ما میگفتند شب اینجوری بخوابید، صبح به شما پنج میلیون تومان میدهیم، چند نفر از ما شب، یادش میرفت اینجوری بخوابد. اگر به ما میگفتد وقتی میخواهید غذا بخورید، بسم الله بگوید، بعد غذا به شما، بعد هر دفعه غذا، ما یک میلیون به شما میدهیم، چه کسی یادش میرفت؟ چطور ضمانت مردم اگر بشود، انسان باور میکند، اما ضمانت خداوند را، ضمانت امیرمؤمنان را ما باور نمیکنم. چرا؟ چجور میتوانیم بگوییم دینداریم ولی این ضمانت را باور نکنیم. این هم یک روایت شریف بود. روایت شریف دیگری میفرماید که: « كُلُّ أمرٍ ذى بالٍ لَم يُذكَر فيهِ بِسمِ اللّهِ فَهُوَ أَبْتَرُ [8]» دوام پیدا نمیکند. اگر هم انجام شود، بقاء پیدا نمیکند. یا انجام نمیشود و به مانع بر میخورد، یا اگر انجام شد (هم) دوام پیدا نمیکند. یعنی یک کاری میشود که بعد مدتی میبینی از بین رفت و تمام شد؛ یک کار باقی نمیشود. هر امری که انسان میخواهد انجام دهد، اگر بسم الله ابتدایش نگوید، این کار بقاء پیدا نمیکند. به خدا گره نخورده است. وقتی به خداوند گره بخورد، به تعبیر علامه، هر چقدر به خدا بیشتر گره بخورد، بقائش بیشتر میشود. پس مراتبِ گره خودن هم داره. این جور نیست که یا بسم الله ساده باشد (یا نباشد). این یک مرتبه اش است. یک ظاهرش است. هر چه از این بالا برود، توجه بیشتر شود، انسان بقائش بیشتر میشود که : « مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ ۖ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ [9]» هر چه پیش شما، و مربوط به شماست فقط، این از بین رفتنی است، ینفد. و ما عند الله باقٍ. آن چیزی که پیش خدا است باقی است. ان شاء الله ما مراقبۀ این هفته مان را این قرار دهیم که تثبیت شود. برای هر کارمان با خودمان عهد کنیم، یادآوری کنیم، دوستان هم میشود هر روزی حدیثی در مسیر رفت و آمد دوستان بزنند، یا پیامک کنند برای یاد آوری این عهد که بسم الله را در آغاز هر درسمان، آغاز هر کارمان، آغاز هر خوردمان و حمد الهی را در پایانش. حالا پایان درس است، پایان غذا است، پایان کار است، هر چیزی که باشد، بسم الله و الحمد لله، در آغاز و پایان همۀ اینها سعی کنیم رعایت کنیم تا کم کم این در وجودمان، ان شاء الله ملکه بشود.

و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته

[1] سوره هود, آیه 41

[2] نهج البلاغة

[3] :« قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : ضَمِنْتُ لِمَنْ يُسَمِّي عَلَى طَعَامِهِ أَنْ لاَ يَشْتَكِيَ مِنْهُ فَقَالَ لَهُ اِبْنُ اَلْكَوَّاءِ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ لَقَدْ أَكَلْتُ اَلْبَارِحَةَ طَعَاماً فَسَمَّيْتُ عَلَيْهِ وَ آذَانِي فَقَالَ لَعَلَّكَ أَكَلْتَ أَلْوَاناً فَسَمَّيْتَ عَلَى بَعْضِهَا وَ لَمْ تُسَمِّ عَلَى بَعْضٍ يَا لُكَعُ . قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : ضَمِنْتُ لِمَنْ يُسَمِّي عَلَى طَعَامِهِ أَنْ لاَ يَشْتَكِيَ مِنْهُ فَقَالَ لَهُ اِبْنُ اَلْكَوَّاءِ يَا أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ لَقَدْ أَكَلْتُ اَلْبَارِحَةَ طَعَاماً فَسَمَّيْتُ عَلَيْهِ وَ آذَانِي فَقَالَ لَعَلَّكَ أَكَلْتَ أَلْوَاناً فَسَمَّيْتَ عَلَى بَعْضِهَا وَ لَمْ تُسَمِّ عَلَى بَعْضٍ يَا لُكَعُ .» الکافي  ,جلد۶  , صفحه۲۹۵

[4] همان

[5] بقره، 172

[6] برگرفته از این آیه: يَا بَنِي آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنَا عَلَيْكُمْ لِبَاسًا يُوَارِي سَوْآتِكُمْ وَرِيشًا ۖ وَلِبَاسُ التَّقْوَىٰ ذَٰلِكَ خَيْرٌ ۚ ذَٰلِكَ مِنْ آيَاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ. اعراف، 26

[7] بقره، 168

[8] بحارالأنوار، ج 76، ص 305

[9] نحل، 96

caver- dars-akhagh

درس اخلاق|جلسه 27

 

بسم الله الرحمن الرحیم

در بحث حدیث عنوان بصری بودیم که به فراز های آخر رسیدیم که حضرت فرمودند این ۹ وصیت و سفارش من برای هر کسی است که سالک طریق است و قصد حرکت به سوی خدا را دارد ، است.

این وصیت و سفارش سه دسته است و هر کدام سه تا وصیت هستند. دسته ی اول را در ریاضت نفس بیان فرمودند که چه طور نفس انسان به این تعلیم در ریاضت نفس ، نفس آرام و رام شود؛ فرمودند ۳ه دستور با اینکه برای نفس است اما دستورات در رابطه با بدن است، اولین آنها از دستوارت نوع اول که در رابطه با بدن بود، این بود که تا وقتی که اشتها نداریم ، نخوریم. تعبیر روایت نیز به این بیان بود که «إيّاکَ تأکل ما لا تشتهی» و دومی از آن «تأکل عند الجوع»گرسنه شدی بخور، اون میل گرسنگی ایجاد شد ، بخور، یعنی گرسنگی باعث شود نه چیز دیگری. سومی از آن « و فإذا أکلتَ فکل حلالا» اگر هم میخواهی بخوری ، حلال باشد.

در نگاه اول توضیح داده شد که فکر می کنیم که حلال خوردن بسیار ساده است ، در صورتی که اینطور نیست. این حلال خوردن یک نماد است از دسته ای از مسائل، خوردن یکی از ورودی های انسان است. خوردن دم دست ترین، ساده ترین و کودکانه ترین آن ها است یعنی از همان کودکی خوردن را دارد ، این یعنی این دستور نقطه ی صفر و آغاز برای حرکت است که انسان ها همه ، در آن مشترکند ، چه کودک و بزرگ همه مشترکند. بچه هم میخورد اما بچه نمیتواند توجه به حلال بودن و حلال نبودن داشته باشد و این به عهده ی پدر و مادرش است که این را رعایت کنند اما خود خوردن نماد و آغازی است بر ورودی های انسان که حواسمان باشد ، هر ورودی که داریم باید حلال باشد و إلا هر چیزی که غذای انسان می شود مثل شنیده می شود و دیده می شود هم غذا ی انسان محسوب می شود ، منتها غذای هر حسی مطابق با خودش است؛ حس چشایی ما مربوط خوردن است ، شنیداری ها مربوط به گوش است و بینایی ما مربوط به چشم است ، حس بویایی مربوط به بینی است ، لمس ها مربوط به حس است؛ هر کدام از این ها ورودی هستند و همانطور که گفته شد ، ورودی ها باید حلال باشد، منتها از همه مهم تر بخاطر شروع حرکت ، تمرکز بر مسئله و اینکه اهمیت آن ویژه است و اگر این شروع شده ، شروع در بقیه حواس امکان پذیر می شود، همین «فکل حلالا» است؛ همین خوردن ظاهری غذا است.

گاهی می بینید که مثلا کسی غذایی دیگری که در غذایی مشترک است می خورد و برای آن شخص کم می آید، آیا به نظر شما این حلال است.

من یک موقعی منتظر بودم تا زمان سخنرانی شروع شود و بروم که یکی از مداحان که بعداز ما برنامه داشت، آمد و گفت: چرا سخنران ها رعایت نمی کنند و طول می دهد، گاهی وقتا از زمانی که به آن ها داده شده می گذرند و تمام نمی کنند، آیا این حق الناس است یا نیست؟ حلال است؟ مردم آمده اند از این ساعت تا این ساعت پای سخنرانی ایشان بنشینند و ساعت بعدی آن برای مداحی آمده اند. البته غیر از اینکه مداح ها هم طول می دهند، سر جای خودش اما بالاخره وقتی حد قرار داده شده است و مردم به لحاظ این حدود آمده اند مثلا یکی نمیخواهد سخنرانی گوش بدهد، به همین خاطر دیر آمده است و منم می بینم که جمعیت زیاد شده است، حال ول نکنم. این هم بالاخره یک نوع حق الناس است.اگر حواسمون نباشد بین خودمون نیز امکان پذیر است،

اینکه گفته می شود، اگر می خواهید بخورید ، حلال بخورید «فکل حلالا» گاهی اون پولی که صرف اون شده است ، باید حلال باشد که تهیه غذا حلال باشد؛ گاهی هم پول حلال صرف شده و آن چیز خریداری شده اما این خودش حلال نیست یعنی تهیه شدن آن از چیزی بوده که حلال بوده مثلا چیز خارجیی بوده است که در بازار مسلمان ها هم نبوده و جوری است که مثلا به ضد مسلمانان هم مربوط می شود و ذبحش هم شرعی نبوده است چون با اسم خدا نبوده است. درست که با پول حلال خریداری شده اما پول حلال دادن ، حلال نمی شود چون این خودش حرام است یا نه این با پول حلال خریداری شده و این جنس هم حلال بود اما می دانم که برای من ضرر دارد و ضررش هم قابل اعتنا است، این هم حرام است ؛ چون ضرر زدن به خود حرام است.

این هم یکی از مصادیق «فکل حلال» است. پس  «فکل حلالا» مراحلی دارد. یکی از مراحل این است که تهیه و پول آن حلال باشد ، مرحله بعد این است که جنس حلال باشد و مرحله دیگر این است که برای انسان ضرر نداشته باشد اگر هم ضرر داشت به مقدار ضررش گاهی ممکن است ضررش جزئی باشد که مکروه می شود و گاهی هم ضررش کلان است و حرام می شود. پس حلال خوردن فقط این جوری نیست که به پول برگردد.

یک تعبیری در فلسفه داریم که می گوییم که «جسمانیة الحدوث و روحانیة البقاء» یعنی مرحله آغازین حرکت او به سمت خدا از همین جسم است لذا نطفه ی او هم که بسته می شود در رحم مادر از همان جسم آغاز می شود و از نطفه به علقه و از عقله به مضغه و به لحم و عظام و بعد می رسد به «ثم انشاناه خلقا اخر»[۱] یا «نفختُ فيه من روحي» و نفخ روح  می شود، درست است که از جسم شروع شد اما پایان آن می شود «نفخ روح» و روحانی می شود.

در حرکت کمالی هم انسان باید از حرکت های ساده ظاهری شروع بکند که مربوط به بدن است و این منجر به حرکت و کمالی روحی می شود. اگر مرعات کمال ظاهری نشود و رعایت ظاهری نشود، هیچ گاه کمال روحی محقق نمی شود. پس اگر رعایت جسم و بدن نشود، چه در حلال خوردن و گرسنه نبودن و … که فرمودن امکان سیر باطنی ، وجود ندارد. مهم ترین این مطلب همین جاست چرا که مثلا وقتی ماشین می خواهد حرکت کند، سنگین ترین دنده ، دنده یک است، سنگین ترین دنده یعنی اینکه انرژی زیادی می برد اما حرکت کمی تولید می شود، چرا؟!

چون می خواهد صرف غلبه ی وزن ماشین بشود تا ماشین کنده شود. در حرکت سلوکی هم قدم های اول سخت ترین قدم هاست اما اگر قدم های اول که سخت است و کندن از بدن است ، صورت گیرد. قدم های دیگر راحت صورت میگیرد لذا عمده ی افراد در همین قدم های اول باقی می مانند و بالاتر نمی آیند.

پس خداوند قدم را جوری قرار داده است که امکان پذیر برای همه باشد، شدنی باشد، محسوس و ملموس باشد، از جنس باشد؛ این قدم را قرار داده و گفته است، «فکُل حلالا».

نکته دیگر. بعضی سؤال می کنند، چگونه تمرکز پیدا کنیم؟ حواس ما پخش است و تمرکز کم پیدا می کنیم. می فرمایند یکی از آثار و رفتاری که برای انسان تمرکز می آورد این است که انسان از خوردنش شروع بکند و از خوردن مراقب داشته باشد ، ما بین این ورودی ها. اگر کسی در خوردن ها مراقبت پیدا کرد، در مسائل بعدی با تمرکز بهتر می تواند رشد کند.

پس اگر طالب علم ، دنبال سلوک و لقاء الهی است، باید از خوردن آغاز کند. این قدم اول است و سنگین ترین قدم است.

این را هم بدانید ما هر فعلی و هر کاری که انجام می دهیم ، حتما یکی از احکام خمسه بر آن عمل ، بار می شود یعنی واجب است یا حرام یا مباح یا مکروه یا مستحب. و هر فعل آن متعلق به هر یک از این ها می باشد. امکان این نیست که فعلی اختیارا از انسان سر بزند اما یکی از این احکام نباشد.
اگر یکی از این احکام را دارد، یعنی هر فعلی از انسان سفر به سوی خداوند است، چون حکم دارد و باید مطابق با حکم انجام داد ، حالا خود خوردن ممکن است ، هر یک از این پنج حکم در آن وجود داشته باشد. خوردن گاهی واجب است یعنی اونجایی که بدن انسان نیاز دارد به گونه ای که اگر نخورد مریض می شود یا بدن از بین می رود، وجوب خوردن بر گردن او می آید حتی به گونه ای که این وجوب خوردن بر چیزی که حرام است هم شامل می شود و بر واجب می شود البته به قدر ضرورت که ضرورت از او برداشته شود ؛ حال اگر شیء حلال بودن خوردنش به طریق اولی وجوب پیدا می کند. گاهی سلامت انسان در گرو این است که انسان بخورد، اینجا استحباب پیدا می کند، چون انسان نمیتواند که سلامتش را به راحتی در خطر بیاندازد به خصوص که سلامتش در خطر نیست بلکه ممکن است موجب ضعیف یا اذیت شدن او شود ، که در این صورت خوردن استحباب هم دارد. یا مثلا مهمان در خانه ی کسی شده ایم خوب است که چیزی بخوریم تا برساند که من مثلا علاقه دارم به تو. در این باره یکی نزد امام صادق(ع) آمده بودند و مهمان داشتند و حضرت برنج داشتند و تعارف کردند اما مهمان رد کرد و گفت سیرم و…، حضرت فرمودند حالا به قدر کسی که کسی دیگر را دوست می دارد، وارد خانه اش می شود و چیزی می خورد، بخورید. مقداری خوردن و بازی کردن نشانه ی ابراز علاقه است نه اینکه به زیاد بخورد برای اینکه علاقه ی زیاد ابراز کند، به اصطلاح از دیگر از باب جوع نباشد و از روی سیری بخورد.

یک خوردن مباح داریم که قدری گرسنه است و قدری غذا موجود است، او می تواند بخورد و برایش مباح است نه استحباب دارد بخاطر اینکه جوعش زیاد نیست و نه اینکه مکروه است چون در حقیقت برای او ضرری وجود ندارد. یا مثلا انسان غذا خورده ولی کمی جا دارد تا سیر شود، این بخورد و سیر شود کمی اذیت می شود ، این خوردنی که اذیت بکند انسان را ، اگر به مرتبه ضرر جدی نرسد مکروه می شود.

یا خوردن از روی تفریط زیاد، مثلا آجیل خوری مکروه است مخصوصا در سلوک و زمانی که ضرر جدی بر آن باشد یا مثلا خودش حرام باشد، خوردن آن حرام می شود. پس یکی از احکام خمسه به آن نیز تعلق می گیرد و قابل تصور می باشد.

یکی از روایاتی که از  پیغمبر اکرم (ص):« الْعِبَادَةُ سَبْعُونَ جُزْءاً أَفْضَلُهَا طَلَبُ الْحَلَالِ» عبادت هفتاد جزء دارد که برترین جزء آن طلب روزی حلال است.[۲]

روایتی دیگر است که قال ا… تعالی: یا احمد ان العبادة عشرة أجزآء: تسعة منها طلب الحلال فأذا طیبت مطعمک و مشربک فأنت فی حفظی و کنفی» ؛ اگر در خوردن مراعات کردی و آنچیزی که می خوری حلال باشد یعنی پولی که صرف آن می کنی ، خود چیزی که میخوری حلال باشد و کیفیت خوردن نیز درست باشد، نوشیدنی هات حلال باشد، در حفظ و کنف من هستی.

ما نمی دانیم حفظ و کنف خداوند یعنی چی! وگرنه این حدیث کفایت می کرد که اگر کسی می خواهد اهل سلوک شود، آخرین مرتبه آن این است که در مرتبه ی حفظ و کنف الهی قرار بگیرد یعنی خدا خودش حافظ باشد و دیگر چیزی به او آسیب نخواهد زد یعنی مسیر او به گونه می شود که تمام هستی با او همراه است، چون خدا، مبدأ و خالق همه ی هستی است. چرا که وقتی خداوند می فرماید « فأنت فی حفظی و کنفی»، چه کسی جرئت ضرر زدن و در مقابل او قرار گرفتن را دارد. یعنی بدن و جان او نیز از هر آسیبی مصون می شود؛ پس عمدتا راه ورود شیطان از راه خوردن است لذا بر آدم (ص) بر چی وارد شد، می فرماید تا شیطان شنید در بهشت خدای سبحان به آدم خطاب کرد که « وَكُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَيْثُ شِئْتُمَا وَلَا تَقْرَبَا هَٰذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّالِمِينَ»[۳] از این میوه های بهشتی هر چقدر می خواهید بخورید اما فقط به این درخت نزدیک نشوید. شیطان در این هنگام در زمین بود و تا این را شنید که آدم می خورد، روایت دارد که شیطان ساز و دهل زد و گفت اگر می خورد، می خوابد و خوردن و خوابیدن ؛ دو راه نفوذ من است یعنی راه نفوذ شیطان با خوردن هم می باشد و لذا پذیرایی خداوند با چیست؟! ماه مبارک رمضان که ضیافة الله است. مگر انسان زمانی که به جایی مهمانی می رود و هر کریمی که میزبان است با بهترین چیز پذیرایی نمی کند ، کریم هر چه که در خانه داشته باشد برای مهمان می آورد. خدا می فرماید بهترین چیزی که برایتان می آورم چیست؟ نخوردن و نیاشامیدن در این مدت زمان است. چرا این پذیرایی را می کنند، چون راه نفوذ شیطان بسته می شود. لذا می فرماید «سدوا مجاریه بالجوع» با گرسنگی راه های نفوذ شیطان را ببندید. پس عمده ی راه نفوذ شیطان با خوردن است و اینجا می فرماید اگر کسی مراقبت کرد و طعامش را طیب قرار داد و در خوردنش مراقبه داشت و بی مراقبه نبود، گاهی ممکن است طعام انسان هم خوب باشد اما انسان مراقبه نداشته باشد ، مثلا می گویند غذای اینجا را مرکز مدیریت می فرستد یا سفارش می دهند از جای خوبی برایتان می آید، این کافی نیست یعنی اون کسی که می خورد خودش باید مراقبت داشته باشد، این مراقب بودن هر چند که دیگران مراقبت کردن که درست باشد اما خودش حواسش است که در وقت نشستن در وقت درست خوردن و… یعنی مراقبه دارد نسبت به غذاهایش ، پس در این صورت « فأنت فی حفظی و کنفی» این بالاترین کمال است که از رعایت در خوردن ایجاد می شود.

روایت بعدی حدیث قدسی معراجی است که خطاب خداوند متعال با پیغمبر اکرم (ص) در معراجی است که پیغمبر داشت.می فرماید«يا أحْمَدُ! إنَّ الْعِبادَةَ عَشْرَةُ أجْزاء.تِسْعَةٌ مِنْها طَلَبُ الْحَلالِ فَإنْ طَيَّبْتَ مَطْعَمَكَ وَمَشْرَبَكَ فَأَنْتَ فِي حِفْظِي وَكَنَفِي.قالَ: يا رَبِّ! وَما أوَّلُ الْعِبادَةِ؟قالَ: أوَّلُ الْعِبادَةِ الصَّمْتُ وَالصَّوْمُ.قالَ: يا رَبِّ! وَما مِيراثُ الصَّوْمِ؟قال: اَلصَّوْمُ يُورِثُ الْحِكْمَةَ، وَالْحِكْمَةُ تُورِثُ الْمَعْرِفَةَ، وَالْمَعْرِفَةُ تُورِثُ الْيَقِينَ، فَإذَا اسْتَيْقَنَ الْعَبْدُ لا يُبالِي كَيْفَ أصْبَحَ بِعُسْر أمْ بِيُسْر.»[۴]

اى احمد! عبادت ده قسمت است ، كه نُه قسمت آن طلب روزى حلال مى باشد؛ پس، اگر خوراك و نوشيد نيت پاك و حلال باشد، در پناه و حمايت من هستى.

پس انسان باید دنبال شغل حلال ، روزی حلال ، مسکن حلال ، طعام حلال و زندگی حلال باشد بلکه همه چیز آن مراقبت در این باشد که حلال باشد.

داستانی از قبل انقلاب هست که می گویند شخصی آمد و می خواست طلبه شود و نزد استادی رفته بود تا نزد اون استاد باشد در طلبگی ، استاد از او پرسید: روزی تو و پول تو را چه کسی تأمین می کند؟ گفت: برادرم! استاد در جواب گفت: برادرت چه کاره است؟ گفت: برادرم ارتشی است. استاد گفت: اگر روزیت را او می دهد ، تو با این پول به جایی نمی رسی. آن شخص بخاطر این سخن، دیگر یک قسمتی از وقتش را می گذاشت و کار می کرد تا روزیش حلال باشد و بتواند طلبگیش را هم بکند.

پس اگر انسان مراقبت در کسب و طعامش داشته باشد، اونوقت سرعت سیرش زیاد می شود و إلا اگر اینطور نباشد، شیطان مانع می شود و حرکت ایجاد نمی شود. مثل این می ماند ماشین بین هوا و زمین باشد و دائما گاز دهیم تا حرکت کنیم و حرکتی نمی کند و این برای همان کسب حلال است.

امام کاظم (ع): «  مَنْ طَلَبَ هَذَا الرِّزْقَ مِنْ حِلِّهِ لِیَعُودَ بِهِ عَلَى نَفْسِهِ وَ عِیَالِهِ كَانَ كَالْمُجَاهِدِ فِی سَبِیلِ اللَّه‏»[۵] میفرمایند : کسی که در پی روزی حلال برود تا از آن، خود و خانواده اش را بهره مند سازد، همانند مجاهد فی سبیل الله است. جهاد سخت است ، تعارف نمی کند ، واقعا می گوید روزی حلال کسب کردن مثل جهاد سخت است.

یعنی اگر کسی دید برای او راحت است، بداند یک جای کار می لنگد، مراقبه نمی خواهد بکند و فکر می کند همه چی درست است، بداند یک جای کار می لنگد. وقتی میگه مثل کسی که میخواهد جهاد بکند، چقدر این شخص مجاهد باید مراقب باشد تا جانش حفظ بشود و بتواند غلبه هم بکند، در اینجا هم می فرماید کسی که می خواهد روزی حلال بدست بیاورد مثل مجاهد فی سبیل الله است ، یعنی سخت است لذا اجرش با مجاهد مساوی است نه اینکه او می خورد و می خوابد مثل مجاهد فی سبیل الله است، نه! بلکه واقعا سختی هایی که در کسب است او هم باید تحمل بکند. لذا ۹ جزء از اجزاء عبادت می شود، این ۹ جزء شدن از باب تعارف نیست بلکه به این خاطر است که اینقدر سخت است.

در روایت بعدی؛ الإمامُ الرِّضا عليه السلام :« إنّ الذي يَطلُبُ مِن فَضلٍ يَكُفُّ بهِ عِيالَهُ أعظَمُ أجرا مِنَ المُجاهِدِ في سبيلِ اللّه ِ»[۶] می فرمایند : كسى كه براى تأمين مخارج خانواده اش در طلب روزى خدا بر آيد ، پاداشش بيشتر از كسى است كه در راه خدا جهاد مى كند .

حواریون حضرت عیسی(ع) با عیسی می رفتند و روزیشون به موقع و به وقت خداوند برایشان نازل می کرد؛ حضرت عیسی (ع) خطاب به حواریون فرمود: شما غصه ی غذاتون را می خورید؟ حواریون گفتند: یا عیسی! از ما مقرَّب تر پیش خداوند کسی می باشد، با تو که همنشین هستیم که پیامبر و رسول اولوا العظم خدایی، غذامون را هم خودش می فرستد ، از ما مقرب تر کیست؟ عیسی(ع) در پاسخ فرمود: از شما مقرب تر کسی است که خودش با کسب و کارش غذایش را تهیه می کند.

این نگاه که انسان حواسش باشد، نه اینکه خیالش راحت باشد میاد و میره. اولا توکل انسان کم می شود، ثانیا مراقبه ی انسان کم می شود، ثالثا هیچ دغدغه ای نسبت به غذا و کسب حلال یکی از راه های مراقبه و حرکت به سوی خداست . اگر حواسش نباشد، آن را از دست داده است. من نمیگم بروید کار کنید و نمی گویم که غذای اینجا را نخورید ، نه! راهی را پیدا کنید که به فکر غذا بودن به طوری مراقبه در آن پیدا شود، چون ۹ جزء از عبادات است.

روایت قبل فرمود «کالمجاهد» در این روایت فرمود « أعظَمُ أجرا مِنَ المُجاهِدِ»؛ معلوم می شود کسب روزی حلال حتی از مجاهد فی سبیل الله ، سخت تر می باشد.

اگر به شما بیایند و بگویند، بیایید جنگ تا پای جان، این لحظه به لحظه مردن است…

مرحوم علامه طباطبائی (رضوان الله علیه): اگر انسان تحت امر خداوند باشد، می فهمد که هر لحظه ،مردن است. چون لحظه لحظه باید ببیند که خداوند چی اراده کرده و او نیز آن را بخواهد اما این هایی که سوفی هستند و یک اربعین می گیرند یا دو سال ریاضت می کشند و بعد یک چیز هایی پیدا می کنند ، یک بار است و اینها چیز های ساده ایست، چرا که دینداری هر لحظه مردن است.

یکی از راه های دینداری ، کسب روزی حلال است که از اعظم آنها است و ۹ جزء از ۱۰ جزء عبادت است، یعنی انقدر سخت است، شاید عبادت انقدر دغدغه نخواهد هر چند اخلاص آن دغدغه زیادی می خواهد اما در مقابل کسب و زندگی حلال انقدر که سخت است و دغدغه بسیار می خواهد، خیلی کم است.

روایت بعدی: عنه صلي الله عليه و آله : إنَّ اللّه َ تَعالى يُحِبُّ أن يَرى عَبدَهُ تَعِبا في طَلَبِ الحَلالِ . [۷]

رسول خدا صلي الله عليه و آله : خداوند متعال ، دوست دارد كه بنده اش را در جستجوى مال حلال ، خسته ببيند .

روایت بعدی می فرماید: « وَ قَالَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِنَّ لِلَّهِ مَلَكاً يُنَادِي عَلَى بَيْتِ اَلْمَقْدِسِ كُلَّ لَيْلَةٍ مَنْ أَكَلَ حَرَاماً لَمْ يَقْبَلِ اَللَّهُ مِنْهُ صَرْفاً وَ لاَ عَدْلاً» [۸] اگر کسی لقمه ای حرام بخورد ، نه توبه از او پذیرفته می شود حتی فدیه هم قبول نمی شود. باید این لقمه حرام از وجودش ذوب و تمام شود تا بتواند توبه کند. لقمه ی حرام بر خلاف بعضی گناهان است که صرف توبه ی آن موجب جبران آن می شود ، چرا که در لقمه حرام صرف توبه فایده ای ندارد ، چرا که وقتی وارد جان شد، اثر در وجود می گذارد و اگر هم توبه کردی باید اون حرام را اداء کنی برای شخصی که بوده است و درست است که اثر مانعیتش برداشته می شود اما در درون انسان هنوز باقی است و کارش را ادامه می دهد.

در روایت دیگری داریم که عنه صلى الله عليه و آله : «مَن لَم يُبالِ مِن أينَ اكتَسَبَ المالَ لَم يُبالِ اللّه ُ مِن أينَ أدخَلَهُ النّارَ ».[۹]

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر كس باكى نداشته باشد كه از كجا كسب مال مى كند، خداوند باكى ندارد كه از كجا به دوزخش بَرَد.

یعنی لقمه ی حرام وارد آتش دوزخ شدن است، اگر کسی مراقبه نداشت در درآمد هایش خدا هم رهایش می کند تا وارد آتش بشود. این ها جای بحث دارد.

در روایت دیگری دارد:  «أن أهل الرجل و أولاده یتعلقون به یوم القیامة، فیوقفونه بین یدی اللّه تعالی»، روز قیامت یقه ی آدم را می گیرند.

می گویند « و یقولون: یا ربنا، خذ لنا، بحقنا منه، فإنه ما علمنا ما نجهل، و کان یطعمنا من الحرام و نحن لا نعلم. فیقتص لهم منه » [۱۰]

خدایا حق ما را از این بگیر ما بچه بودیم و نمیدانستیم ، اولا جهل ما را برطرف نکرد و به ما چیزی نگفت و ما را عالم به آن نکرد و از حرام به ما داد و ما نمی دانستیم، پس خداوند به همین خاطر قصاص می کند.

در روایت دیگری از امام باقر علیه السلام می فرمایند:

الإمامُ الباقرُ عليه السلام : «الذُّنوبُ كُلُّها شَديدةٌ و أشَدُّها ما نَبَتَ عَليهِ اللَّحمُ و الدمُ »[۱۱]

امام باقر عليه السلام : همه گناهان بدند و بدترين آنها گناهى است كه بر آن گوشت و خون برويد . این یعنی لقمه ی حرام و این که می روید تا ذوب نشود ، انسان در مقابل خداوند و همه هستی قرار گرفته است. همه ی عالم خودشون را به انسان می رسانند تا از طریق انسان به کمال برسند. اگر انسان این ها در وجود خودش راه دارد و اینها را برد به جهنم، می دانید چقدر این انسان مورد لعن واقع می شود که خدایا این ما را ضایع کردی یعنی همه ی اینها که در خدمت ما هستند ، ما قافله سارانشون هستیم و اطمینان به کرده اند که با ما بیایند و به کمال عالم برسند. هر دانه دانه ی برنج و لقمه لقمه ی غذا ، گندمی که در کجا عمل آمده و خدای سبحان باران فرستاده و دانه کاشته شده بعد چیده و حمل شده بعد آرد شده و نان شده و بعداز این همه مراحل به دستمان رسیده است نشان دهنده ی این است که معلوم است که عند الله از کجا حرکت بکنند و به کجا بروند، مأموریت دارند. باور میکنیم که اینها هر کدامشان با مأموریت می آیند و مثل یک رسول و پیغامبر هستند و پیغامی دارند و خودشون را رسانده اند به ما و ما هم اینجوری به راحتی به هدر میدهیم.

ابو سعید ابو الخیر[۱۲] به همراه یارانش از یک جایی عبور می کردند که آنجا تعدادی مشغول تخلیه چاه بودند و بوی تعفنی همه جا را گرفته بود و یاران بخاطر این بو ، بینیشان را گرفته بودند. ابوسعید خطاب به آنها گفت: دماغتان را از خودتون بگیرید اینها که همه گل و گیاه و خوش عطر و زیبایی بودند، شما این ها را اینگونه کردید، اینجور عَفِن کردید.

از این می فهمیم که انسان یک کارخانه است یا نور می شود یا به تعبیر تعفن.

خداوند آیت الله ممدوحی را بیامرزد، ایشان می فرمودند که « گاهی انسان فقط کارخانه کودسازی است» گاهی اینجوری می شود اما گاهی هم انسان جلوه ی الهی پیدا می کند و همه چی با انسان نور می شود و همه چیز سبقت می گیرند از یکدیگر که به انسان برسند،

در روایت بعدی رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : «مَن أكَلَ لُقْمَةً مِن حَرامٍ لَم تُقْبَلْ لَهُ صلاةٌ أرْبَعينَ لَيلةً [۱۳]و لم تستجب له دعوة اربعين صباحا[۱۴]»

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر كس يك لقمه حرام بخورد، تا چهل شب نمازى از او پذيرفته نشود و چهل صبح هم دعایش مستجاب نمی شود نه اینکه نباید بخواند ، باید بخواند اما از او قبول نمی شود. مقبولیت غیر از قضاء نداشتن است. اگر نماز نخوندن به طور جدا یک چوب دیگری میخورد اما بخاطر خوردن نماز همین نمازی هم باید بخواند، قبول نمی شود.

اگر گفتند«فَان قُبِلَت قُبِلَ ما سواها و ان رُدَّت رُدَّ ما سواها»[۱۵] وقتی نماز قبول نشود یعنی هیچی از او قبول نمی شود یعنی راهش نسبت به خداوند بسته است. یک لقمه ی حرام کافی است تا راه بسته شود نه اینکه کل شکمش را با لقمه حرام پر کند.

« لم تستجب له دعوة اربعين صباحا»؛ ما حاجت های زیادی داریم، گاهی همش آنچیزی نیست که به زبان می آوریم ، گاهی تقاضا هایی است در وجودمون، اگر لقمه حرام خورده شود ، خداوند می فرماید عالم با او هماهنگ نیست و هستی در مقابل او قرار میگیرد و به او تن نمی دهد و تمکین نمی کند. اینکه گفته می شود مستجاب نمی شود یعنی اسباب عالم در خدمت او قرار نمی گیرند و با او مخالفت می کنند.

ببینید چقدر در سلوک اثر دارد؛ اگر انسان چهل روز و شب راهش به سوی خدا قطع شود ، مگر ما چقدر عمر می کنیم؛ هر لحظه ی انسان در مقابل ابدیت باید ابدیت ایجاد کند و هر لحظه که برای عمر انسان قرار داده شده است برای کسب این ابدیت است تا مثلا اگر جوانی از دنیا رفت، تقدیرش این است که در جوانی ابدیت هم امکان کسب داشته باشد ، اگر کسی هم ۱۰۰ سال عمر می کند در این ۱۰۰ سال ابدیت برای او تقدیر شده است؛ پس هر لحظه را که از دست می دهد به همین مقدار از ابدیت از داده است. حالا شما حساب کنید اگر نامتناهی بخواهد به ۱۰۰ سال تقسیم شود و هر سال هم ۳۶۵ روز که می شود ، ۳۶,۵۰۰ روز می شود و اگر چهل روز از ۳۶,۵۰۰ روز را از دست بدهد، اون نامتناهی تقسیم بر این ، چقدر از دست رفته است، بی نهایت می شود و الا اگر حد داشته باشد، ضرب این حد دار ها با یکدیگر نا متناهی ایجاد نمی کند. پس اگر ۴۰ روز از دست بدهد ، هر لحظه و هر ساعتش ، انقدر عظیم است چه برسه به شبانه روزش.پس لقمه ی حرام انقدر تأثیر دارد، پس باید مراقبه در خوردن و کسب حلال یکی از دغدغه های وجودی انسان باید باشد و در وجودمان باید عمیق و شدید باشد.

نگویید که پولمان را که خانواده می دهند و غذایمان را هم آماده می آورند. مراقبه داشتن حتی در همین ها مهم است البته نه شکاکیت به صورتی که انسان وسواس پیدا کند. مراقب بودن هم مراتبی دارد که در فراز بعدی بحث خواهیم کرد.

در روایت بعدی می فرماید: قالَ رَسُولُ اللّه ِ صلي الله عليه و آله :« إذا وَقَعَتِ اللُّقْمَةُ مِنْ حَرامٍ فى جَوْفِ العَبْدِ لَعَنَهُ كُلُّ مَلَكٍ فِى السَّماواتِ وَفِى الأرْضِ وَ مادامَتِ اللُّقْمَةُ فى جَوْفِهِ لايَنظُرُ اللّه ُ إلَيْهِ وَمَنْ أَكَلَ اللُّقْمَةَ مِنَ الحَرامِ فَقَدباءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّه ِ فَاِءنْ تاب ، تاب الله الیه و ان ماتَ فالنّارُ أولی بِهِ »

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمود: هنگامى كه لقمه حرام در شكم انسانى قرار گيرد هر فرشته اى كه در آسمانها و زمين است او را لعنت مى كند، و تا وقتى كه آن لقمه در شكم اوست خدا به او نگاه نمى كند، و هركسى كه لقمه حرام بخورد بسوى خشم خدا رفته است، پس اگر توبه كند خدا مى پذيرد، و اگر قبل از توبه بميرد، آتش به او سزاوارتر است.ملائکه ی آسمان و زمین ، مدبِّرات آسمان و زمین هستند یعنی مدبِّرات آسمان و زمین همگی انسان را لعن خواهند کرد و در مقابل انسان قرار می گیرند. اگر انسان یک لحظه چشمش باز می شد و این مقابله را می دید ، زهره اش می ترکید که دیگر همچین کاری نکند. این ترس مهم است، اگر در ما شکل بگیرد، این ترس کمال آور است و هم خودمون به کمال می رسیم و هر جا که می نشینیم، خود وجود ما اثرش را می گذارد؛ بی موالات نباشیم ، نگوییم که به ما ربطی ندارد؛ حواس آدم باید جمع باشد.

« وَ مادامَتِ اللُّقْمَةُ فى جَوْفِهِ» تا زمانی که این لقمه در درون ما هستش و ذوب نشده است و از بدن خارج نشده « لايَنظُرُ اللّه»خدا به اون نگاه نمی کند، این بدتر از لعن ملائکه است. خدا نگاه نمی کند سلوک را زیر و رو می کند ؛ لذا دارد که « فَمَا بَكَتْ عَلَيْهِمُ السَّمَاءُ وَالْأَرْضُ وَمَا كَانُوا مُنْظَرِينَ» [۱۶] کسانی که کافر از دنیا می روند ، آسمان و زمین بر او گریه نمی کنند یعنی بر مؤمن گریه می کنند، این لعنی که گفته شد همین « فَمَا بَكَتْ» است .

« إلَيْهِ وَمَنْ أَكَلَ اللُّقْمَةَ مِنَ الحَرامِ فَقَدباءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ» محشور با اسماء غضبیه حق تعالی می شود. « فَاِءنْ تاب» اگر توبه کرد البته این توبه همانطوری که امیرالمؤمنین (ع) فرمودند: گوشت را آب کرد و مقابل آن رشد را ایجاد کرد و جبران کرد.« فَاِءنْ تاب ، تاب الله الیه و ان ماتَ فالنّارُ أولی بِهِ »

دو نکته دیگر بگویم و عرضم تمام، می فرماید اگر کسی یک لقمه حرام را ترک بکند، أحبّ از پیش خداوند بیش از ۲ هزار رکعت نماز. ۲ هزار رکعت نماز مستحبی بخواند چقدر وقت میگیرد ، چقدر مراقبه میخواهد اما می فرماید:«  تَركُ لُقمَةِ الْحَرامِ اَحَبُّ اِلَي اللهِ مِن صَلاةِ اَلْفَيْ رَكعَةٍ تَطَوُّعاً» [۱۷] این دو هزار رکعت چه سیری را در انسان ایجاد می کرد از جهت سلوک الی الله ، می فرماید ترک لقمه ی حرام این اثر را دارد، منتها یک موقع آدم می گوید من اصلا توجه ندارم ، این ترک لقمه ی حرام نیست، انسانی که توجه دارد و با مراقبه غذای حلال می خورد، این اثر را دارد.

در روایت بعدی هم می فرماید: عنه صلى الله عليه و آله : لَرَدُّ دانَقٍ من حَرامٍ يَعْدِلُ عندَ اللّه ِ سُبحانَهُ سَبعينَ ألفَ حجّةٍ مَبْرورَةٍ »[۱۸]
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر آينه، ردّ كردن يك یک ششم درهم ، که خیلی بی ارزش است لقمه حرام، نزد خدا برابر است با هفتاد هزار حجّ مقبول است. چقدر حج رفتن سخت است و هزینه میخواهد ، زمان می خواهد.

این مقدمه ی هر کار سلوکی است، هر قدمی که میخواهید بر دارید ، حتما باید از مراقبات در حلال و حرامِ خوردن شروع کرد که ۹ جزء از ۱ جزئی است که امام صادق (ع) فرمودند. پس اگر بخوری «فکُل حلالاً»، این جزو دستورات سلوکی است که همه باید رعایت کنند. هر چقدر به این مطلب مراقبمون بیشتر باشد ، حرکتمان تسهیل و تسریع می شود و تا وقتی هم که این حل نشود و این مراقبه صورت نگیرد، مانع است و مثل دیوار است و انسان هر چه می رود ، به این دیوار می خورد و نتیجه نمیگیرد.

ان شاء الله خدای سبحان توفیق مراقبه در روزی حلال را نصییمان بگرداند.

ان شاء الله خدای سبحان ما را از سالکین الی الله قرار بدهد.

ان شاء الله خدای سبحان توفیق این ریاضت هایی که امام صادق فرمودند، رعایت و توفیقش را به ما عنایت بفرماید.

ان شاء الله خدای سبحان ما را از داعیان الی الله هستند بفرماید.

[۱] سوره مؤمنون

[۲] کافی، ج۵، ص۷۸

[۳] سوره بقره، ۳۵

[۴] إرشاد القلوب : ۲۰۳.

[۵] اصول كافی ، جلد، ۵، صفحه ۹۳ |وسائل الشیعه، جلد ۱۲، صفحه ۳۸.

[۶] بحار الأنوار : ۷۸/۳۳۹/۲۹ .

[۷] [ كنز العمّال : ۴ / ۴ / ۹۲۰۰ نقلاً عن الفردوس عن الإمام عليّ عليه السلام . ]

[۸] عدة الداعي و نجاح الساعي  ,  جلد۱  ,  صفحه۱۵۳

[۹] [بحار الأنوار : ۱۰۳/۱۳/۶۳ .]

[۱۰] جامع السعادات نویسنده : النراقي، المولى محمد مهدي    جلد : ۲  صفحه : ۱۷۳

[۱۱] .[الكافي : ۲/۲۷۰/۷ .]

[۱۲] ابوسعید فضل‌الله بن احمد بن محمد بن ابراهیم میهنی (ابوسعید فضل‌الله بن ابوالخیر احمد)

[۱۳] .[كنز العمّال : ۹۲۶۶ .]

[۱۴] ( دارالسلام نوری ، ج ۴، ص ۲۱۳ )

[۱۵] أمالی صدوق، ص ۶۴۱

[۱۶] سوره دخان ، ۲۹

[۱۷] عدة الداعي ۱۲۸

[۱۸] [الدعوات : ۲۵/۳۶ .]

IMG_0520

کلیپ | چه چیزی باعث شد، طلبه بشویم؟

بسم الله الرحمن الرحیم

چه چیزی باعث شد، طلبه بشویم؟

طلاب جدید الورود برای ثبت در مدرسه ی ثامن الائمه (علیهم السلام) ابتدای وارد سامانه پذیرش شوید و در این سامانه مراحل ثبت خود را طی کنید.