بسم الله الرحمن الرحیم
«اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن. صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا»
در محضر حدیث شریف عنوان بصری از امام صادق علیه السلام بودیم تا به این فراز حدیث رسیدیم که:
قلتُ یا شریف: فقال: قُل یا اباعبدالله. قلتُ یا اباعبدالله؛ ما حقیقیة العبودیة؟
حقیقت عبودیت چیست؟ که جلسۀ گذشته حقیقت عبودیت را توضیحات مختصری در مفهومش دادیم.
حضرت فرمودند: قال: ثلاثة اشیاء. سه چیز است حقیقت عبودیت.
این بحث را که الان ان شاء الله در محضر یکی از این فراز ها قرار میگریم، بسیار بحث عمیق است. در عین سادگی. و بسیار کاربردی و دقیق است برای سلوک. لذا این بحث را با نگاه عمل کردن دنبال کنیم. بنده عامل نیستیم به مفادی که این حدیث فرموده، اما شما این را از زبان امام صادق علیه السلام بشنوید و با این نگاه به مسئله نگاه کنید و از زبان من نگاه نکنید که باعث شود اثرش از بین برود. با این نگاه ببینیم و ساده هم نبینیم.
میفرماید که: اولیِ از این سه تا که ارکان حقیقت عبودیت هستند- اگر بخواهد عبودیت محقق شود، بر سه پایه استوار است- رکن اول:
أَنْ لَا یرَی الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللهُ إِلَیهِ مِلْکاً لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یکونُ لَهُمْ مِلْک یرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یضَعُونَهُ حَیثُ أَمَرَهُمُ اللهُ تَعَالَی بِهِ.
میفرماید اولین رکن عبودیت این است که انسان: أن لا یری العبد – حالا در بارۀ مفردات مسئله سخن میگوییم و خیلی کار میرسد. اینکه أن لا «یری» العبد، نبیند؛ نه أن لا «یعلم» العبد. اینگونه نفرمود. نبیند، با نداند خیلی متفاوت است. رویت با دانستن خیلی متفاوت است. رؤیت شهود است، مکاشفه است. رویت یقین است. علم برای انسان ایجاد یقین میکند، اما یقینی که با رؤیت هست، عین الیقین است و لذا به عمل بسیار نزدیکتر و اثر گذار تر است. لذا أن لا«یری» العبد که حالا بعدا به آن میرسیم
لنفسه فیما خوّله الله: خوّل و تخویل در قرآن چند بار تکرار شده و آیاتی متضمن این کلام هست. از جمله در سورۀ انعام آیه ۹۴ میفرماید که:
وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَىٰ كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُمْ مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ ۖ وَمَا نَرَىٰ مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ ۚ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنْكُمْ مَا كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ
شما برمیگردید پیش خدا، با همان حالت فردیت. تنها. بدون هیچ نسبتی و آلایشی که شما را فرا گرفته باشد. تنهای تنها. و لقد جئتمونا فرادی. وَتَرَكْتُمْ مَا خَوَّلْنَاكُمْ. هرچیزی که ما به شما دادیم، نعمتها، خوّلناکم. اموال، اولاد، همۀ آنچه که به شما دادیم، ترکتم ما خوّلناکم. هر چه که به شما دادیم را ترکتم وراء ظهورکم. پشت سر میگذارید و جا میماند. وَمَا نَرَىٰ مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ. شفعاء و کسانی را هم که فکر میکردید در دنیا برایتان کاری انجام میدهند، پارتی تان هستند، آشنایتنا هستند، اینها هم جا میمانند. تصور کنیم! از آنچه که الان داریم، مالمان یک دفعه از ما جدا شود. اولادمان از ما جدا شود. دوستانمان از ما جدا شوند. آن کسانی که ازشان کاری از ما بر می آمد – حالا از رودربایستی یا محبت انجام میدادند – یک دفعه انسان مثل این میماند که در جایی برود، غریب و آنها هم اهل هیچ رحم و مروتی نباشند، او هم هیچ نداشته باشد، انسان در آن حالت چه میکند. ترکتم فیما خوّلناکم وراء ظهورکم: همه جا میمانند. تو میمانی و تو. آن وقت تعبیر قرآن در آیه «ما خوّلناکم» است؛ آن چیزی که ما دادیم. خدا میفرماید دیگر. پس معلموم میشود که نسبت را دارد نشان میدهد که نعمت ها را خدا میدهد. ما خوّلناکم. این هم خیلی زیباست. این را هم داشته باشیم. دنبال آیه هم خیلی زیباست: لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنْكُمْ مَا كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ. تقطّع. همه چیز قطع میشود. انسان این را تصور کند…! تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنْكُمْ مَا كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ.
در آیۀ ۵۰ سورۀ زمر میفرماید:
فَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ ۚ بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ
فَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا: اگر سختی رسید، رو میکند به ما و دعا میکند. ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً، بعد از اینکه ما نعمتی به او دادیم. تخویل، نعمت و هدیه ایست که داده میشود. یا هدیۀ بزرگ نام برده شده. یک عطا. یک هبه. خوّلناکم یعنی تو حقی نداشتی، ما به تو هدیه دادیم و عطا کردیم و هبه کردیم. حقی نداشتی که! بگویی حقم را گرفتم! ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِنَّا. باز هم خوّلناه ما دادیم. نعمة منّا. از جانب خودمان. هبه کردیم به او. به او دادیم،: قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ. میگوید این را با لیاقت خودم گرفتم. داده شده به من اما علی علمٍ. چون ظرفیت داشتم، مال من بود، میتوانستم، خودم قابلیت داشتم؛ قابلیت را هم خودم درست کردم: علی علمٍ. مثل همان چیزی که قارون گفت: قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِنْدِي (۷۸ قصص) با علم خودم، ظرفیت خودم به دست آوردم؛ خودم کار کردم؛ خودم این را ظرفیت سازی کردم. میفرماید: بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ. نه! اینگونه نیست. ما دادیم ها! از ماهم بوده است ها! اما چون نگاهش اینگونه بود که برگشت به خود کرد و نعمت را از خود دید، تا این شد، شد: فتنة. وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ. با آیه ادامه دارد.
در سورۀ زمر آیۀ ۸ هم آمده – عمداً اینها را میخوانم، چون از اینها مقصود دارم – که:
وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ ضُرٌّ دَعَا رَبَّهُ مُنِيبًا إِلَيْهِ ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ نَسِيَ مَا كَانَ يَدْعُو إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ وَجَعَلَ لِلَّهِ أَنْدَادًا لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ ۚ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلًا ۖ إِنَّكَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ
ثُمَّ إِذَا خَوَّلَهُ نِعْمَةً مِنْهُ. منه. از جانب او. خداوند. نَسِيَ مَا كَانَ يَدْعُو إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ: تا نعمت می آید خدا را یادش میرود. خوّله منه، از خدا گرفته ها، اما چه میشود؟ نَسِيَ مَا كَانَ يَدْعُو إِلَيْهِ مِنْ قَبْلُ وَجَعَلَ لِلَّهِ أَنْدَادًا. سراغ چیزهای دیگر میرود و برای خدا شریک قائل میشود. لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِهِ ۚ قُلْ تَمَتَّعْ بِكُفْرِكَ قَلِيلًا ۖ. خدا هم رهایش میکند. میگوید سر گرم باش با همین کفرت. چه کفر عملی باشد چه کفر اعتقادی. تمتع بکفرک قلیلاً إِنَّكَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ.
پس اینها با چه گمراه شدند؟ به چه چیزی اعتماد کردند؟ به مال. به ثروت. به اموال. به اولاد. به ما خوّلنا. به آنی که خداوند داده. به تخویل. به هبه. آنجایی که نداشتند: دعانا، دعوا الیه. آنجایی که دارا شدند، پیدا کردند، اموال داشتند، اولاد داشتند، سرمایه بهشان دادیم، چه شدند؟ نسوا، یادشان رفت…
حالا این آیه را داشته باشید، اینجا آمده:
أَنْ لَا یرَی الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللهُ: باز هم اینجا میفرماید: فِیمَا خَوَّلَهُ اللهُ. خدا به او داده ها. در آن آیات هم که خوّل آمده، خوّل صفت مدح است. نسبت به خدا پیدا کرده است. معده ای که خراب شده باشد، اگر غذای سالم هم در این معده قرار بگیرد، این معدۀ خراب، غذای سالم را چه میکند؟ – غذای سالم ما خوّله الله است. آنی است که خداوند داده. نعمت الهی است – اما این معدۀ نا سالم، این غذای سالم را خراب میکند. این معده باز هم اینجا با همین غذای سالم آسیب میبیند. پس معده را باید اصلاح کرد. ببینید. بعد میفرماید:
أَنْ لَا یرَی الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللهُ إِلَیهِ مِلْکاً. همۀ گره اینجاست. اگر انسان قبل آمده، فرمود شما آن جور میروید که میروید: وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَىٰ كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ. همانطوری که آمدید، کما خلقناکم اول مرة. آمدنتان فرادا بود، رفتنتان هم فرادی است. این وسط ما خوّله الله، یک اموال و اولاد و ارتباطاتی خدا برای انسان قرار میدهد که اینها ملک او نیست، اینها جان او نیست. اینها «او» نیست. اما انسان، اینها را خودش میبیند و چون اینها را خودش میبیند، اثرش این است که به اینها اعتماد میکند، به اینها میل پیدا میکند. وقتی به اینها میل و اعتماد پیدا کرد، به مقداری که به اینها میل و اعتماد پیدا میکند، از خداوند دور شده است. بعد که میخواهند ببرندش: لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ. باید او را ببرّند. جراحت میخواهد. لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ.
اینجا امام صادق علیه السلام، دارد معاد را برای انسان، اینجا ایجاد میکند. آنی که با وقت رفتن به سوی خدا برای انسان میخواهد ایجاد بشود، با آن همه سختیِ مواقف موت و مواقف برزخ و مواقفِ قیامت میخواهد محقق شود، با این دستور ساده، امام دارد این را محقق میکند. یعنی حق را، واقعیت را دارد ایجاد میکند، با یک دستور ساده.
اینجوری نیست که فقط انفاق باشد. بگوید: انفاق کن! فقط این نیست. دارد انسان سازی میکند با این دستور. حقیقت انسان را آشکار میکند با این. دارد معاد را برای انسان تسهیل میکند. عالی ترین معارف را با همین دستور عملی ساده، دارد ایجاد میکند. آیات را خواندم تا ببینید معاد با همین ایجاد میشود، آمدن با همین بوده، رفتن با همین است، انسان در یک مدتی، اختیاری بهش داده شده است که در این حالت اختیار بتواند همان حالِ بساطت اولی اش را حفظ کند، آمادۀ رفتن باشد، که همان طور که آمده برود. همانطور برود. که تعبیر این است: وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَىٰ كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ. همانجوری که آمدید باید بروید. اگر با اختیارش، همانطور که آمده بود برود، سالم رفته است: وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا (مریم ۱۵). سلام بر او در وقتی که به دنیا آمد، سلام بر او در وقتی که میمیرد و سلام بر او در وقتی که مبعوث میشود. اما اگر که آلوده شد، سلام نیست! میبرندش: خُذُوهُ فَغُلُّوهُ (حاقة ۳۰) است. تَقَطَّعَ بَيْنَكُم است، بریدن است.. عذاب است. جدا کردن از محبوبش است. بعد این نگاه که در اینجا میفرماید:
أَنْ لَا یرَی الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللهُ إِلَیهِ مِلْکاً
ملکیت نبیند. ملکیت ندیدن غیر از این است که ملک ببیند و بعد از ملکش انفاق کند؛ فوق آن است که به آدم میگویند: انفاق کن. در حقیقت به او میگویند: ملک تو است، خب بده ثواب دارد دیگر. درست است؟ یعنی ملک تو هست اما اگر بدهی ثواب میبری دیگر. مال خودت است میخواهی ندهی هم نده. اگر بدی ثواب میبری. نه! میگوید: أَنْ لَا یرَی الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللهُ إِلَیهِ مِلْکاً. اصلاً ملک نبیند. اگر ملک ندید، دادن ساده تر میشود از آنجایی که ملک میبیند یا نه؟ خیلی ساده تر میشود. مثال ساده اش که میزنند این است: این صندوق دارهای بانک ها را ببینید، این همه مال می آید، چون مال نمیبیند، برایش راحت است. حواله یک میلیار است؟ یک میلیون است، صدهزار تومان است؟ برای این که فرقی نمیکند. صفرهایش فقط بیشتر است! این در دستگاه وارد میکند و از این حساب به آن حساب میفرستد. اصلا دردش نمی آید! اگر بگوید یک میلیارد است، درش می آید؟ نه! چون ملک نمیبیند. برای خودش نمیبیند. پول آمده زیر دستش اما ملک خودش نمیبیند که. عادت هم میکند حتی حسرت هم نمیخورد. دیگر عادت کره است. حتی نمیگوید: کاش برای من بود. اینقدر عادت کرده بود. چه پول چه حواله چه واریز از این حساب به آن حساب و… تازه وقتی میدهد، اگر پول باشد، گاهی بعضی میگویند راحت هم میشویم. چون وقتی میخواهیم تحویل دهیم ،هرچه پول کمتر باشد، تحویلش راحت تر است. ولی اگر مال خودش بود، یکی از این هزار تومانی ها هم برای خودش بود، چقدر دادن برایش سخت میشد؟ چون ملک میبیند…
خداوند میگوید: هیچ کدام از اینها ملک شما نیست. همه اش اعتباریاتی است که قبل از اینکه اینجا بیایید اینها نبوده است، بعد از اینکه از اینجا میروید هم اینها اینجا نیست. ربطی به شما ندارد. در این وسط، شما در یک اعتباراتی زندگی کردید که این اعتبارات را ملک دیدید. چقدر انسان با کم و زیاد شدن اینها هول و تکان پیدا میکند، مریض و خوب میشود؟ چقدر؟ چقدر ذهنِ انسان صرف اینها میشود؟ که اینها باشند یا نباشند؟ چقدر فرق میکند؟ الان اگر از اینجا بیایند دم در بگوید: کسی نذر کرده برای افراد این جلسه نفری ۱۰۰ میلیون بدهد… اصلاً دل انسان خنک میشود. کلی نقشه میکشیم که به به. این را چه کار بکنیم. دیگر صد میلیون هم نه، یک میلیون هم آدم خوشحال میشود… چقدر فرق میکند. تعبیر را ببینید:
أَنْ لَا یرَی الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِیمَا خَوَّلَهُ اللهُ إِلَیهِ مِلْکاً
حالابحث داریم. فعلاً داریم از ظاهر اولیه اش عبور میکنیم.
لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یکونُ لَهُمْ مِلْک
عبد که مالک نمیشود. مگر ما نگفتیم عبودیت؟ مگر نگفتیم حقیقت عبودیت در اینجا؟ مدار و ارکانِ عبودیت یکی اش چیست؟ انسان ملکی برای خودش نبیند. تا ملک دید، یعنی من عبد نیستم! تا ملک دید، یعنی عبد نیستم. چون لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یکونُ لَهُمْ مِلْک. هر چه دارد برای مالایش است. عبید و مایملک برای مولایش است. اگر در دستش است، برای مولایش است. مگر این در قاعده نیست؟ قاعدۀ عرفی بوده، الان هم در قاعدۀ دینی همین است در ملک. مگر جایی شرطی بکنند، مگر مالک چیزی ببخشد و به عبد بدهد یا عبد مکتوب و… شرائطی که در آنجا هست. و الّا عبید که مالک نمیشوند. لِأَنَّ الْعَبِیدَ لَا یکونُ لَهُمْ مِلْک
یرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ .
هر چه را میبیند، میبنید این برای خداست. خیلی حرف ساده ای است اما خیلی عمل به آن سخت است. تمام این دعوا ها، فساد ها، همۀ اینها، حتی بین مؤمنین، ناراحتی ها، خوشی ها، همۀ اینها برای این است که یرَوْنَ الْمَالَ مَالی، نه مال الله.
یرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یضَعُونَهُ حَیثُ أَمَرَهُمُ اللهُ تَعَالَی بِهِ.
منتظر است ببینید خداوند کجا حواله داده است، بدهد دیگر! شده گاهی مثلاً پول به شما بدهند بگویند صدقه است، شما صرف کنید برای افرادی که لازم دارند، دنبال یک جا هستید که سریع بدهید، تا میدهید، احساس راحتی میکند: خدا یا شکر تمام شد. الحمدلله. اما اگر مال خودش باشد… اینطوری که نیستش که. هر یک باری که دارد میدهد، جانش را با آن میدهد. جانش را میدهد تا بدهد. اما آن مال که دستش دادند اینگونه نیست. اینها تمرین هست ها: یرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ یضَعُونَهُ حَیثُ أَمَرَهُمُ اللهُ تَعَالَی بِهِ.
اینجا را داشته باشید که مرحوم علامه طباطبایی ذیل آن آیۀ ۹۴ سوره انعام، میفرماید که: و الآية تنبئ عن حقيقة الحياة الإنسانية.
آیه این بود: وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَىٰ كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَتَرَكْتُمْ مَا خَوَّلْنَاكُمْ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ ۖ وَمَا نَرَىٰ مَعَكُمْ شُفَعَاءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَاءُ ۚ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَضَلَّ عَنْكُمْ مَا كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ
علامه میفرماید: و الآية تنبئ عن حقيقة الحياة الإنسانية التي ستظهر له حينما يقدم على ربه بالتوفي
وقتی وارد میشود بر خدای متعال، این حقیقت را می یابد، میبیند، برایش ظاهر میشود، بالتوفی. وقتی وفات پیدا میکند میبیند این طوری است. یعنی امام صادق علیه السلام دارد یک حقیقت عظیمی را که ما بعد از مرگ میبینیم، الان برای ما بیان میکند. هرچقدر این را باور کردیم، این میشود موت اختیاری آن وقت. یعنی اگر انسان این گونه شد، میشود موتوا قبل أن تموتو. این همان موتوا قبل أن تموتو. منتها راه این موتوا قبل أن تموتو را دارند به ما یاد میدهند. چجوری موتوا قبل أن تموتو؟ مال را مال خودتان نمیدید و آن طور که خدا امر کرده در همانجا قرار بده. گفته به زن و بچه ات بده: به زن و بچه ات بده. گفته به دوستانت بده: به دوستانت بده. گفته به مؤمنین بده: به مؤمنین بده. میگوید خرج کن: خرج کن. میگوید نگه دار: نگه دار. میگوید: یضَعُونَهُ حَیثُ أَمَرَهُمُ اللهُ تَعَالَی بِهِ. سرمایه گذاری کن: یضَعُونَهُ حَیثُ أَمَرَهُمُ اللهُ تَعَالَی بِهِ. درست است؟ نگفته دست و پایت را رو به قبله کن و هیچی نداشته باش. این را نگفته. نگفته این قدر بده که دست و پایت بسته شود، این را هم نگفته، اما در عین حال، هر کاری که میکنی، احساس کنی این مال خدا است، به امر خداوند است. به امر خداوند است، نه اینکه دادنش به دیگران، فقط این ملاک است، نه! نگه داری و خرج کردنش هم به امر خدا است. اگر این باور را انسان کرد، به امر دارد خرج میکند. میگوید این را بده، آن را بده، آن را حفظ کن، آن کار را کن، سرمایه گذاری کن… هر کاری که میکنی، به امر باشد. خدا هم به امر کردنش، کاملاً با نسبت زندگی کردن انسانی و زندگی ای که سختی ایجاد نکند مطابق همان امر کرده. نخواسته انسان را به حرج و اضطرار بیندازد. هیچ گاه این گونه نبوده است. پس کار سختی هم نیست. اما ما غافل هستیم. همه کاری داریم میکنیم، همۀ آنها را به عنوان خودمان میکنیم. چون به عنوان خودمان است، هِی منیت و عنانیت تأکید میشود. نسبت ما با این، هِی شدید میشود. رابطه شدید میشود. وقتی رابطه شدید شد، وقتی انسان را میخواند ببرند، میبیند اینها خودش هستند. آن وقت نمیتواند برود. اما انسان وقتی خودش را تحویل دار و صندوق دار دید، که اگر میگوید خرج زن و بچه ات را هم بکن، به امر او دارد خرج میکند. وقتی هم میگذارد و میرود سختش نیست، چون میگوید تا الان امانتدار این بودم، به من هر جا میگفتند، میگفتند بگذار و برو. الان هم میگوید باشد میگذارم و میروم. به امر بوده دیگر. تفاوت یک مؤمن با غیر مؤمن این است. گاهی در زندگی تفاوتی هم از جهت ظاهری ندارند. اگر کسی ببینید میبیند هر دو خرج زن و بچه میکنند، خرج دوستان و ارتباطات میکنند، و… اما تفاوت این است که مؤمن نگاهش این است که به امر دارد همۀ کارها را میکند. وقتی تمرین به امر کردن را داشت وقتی که میخواد بگذارد و برود، به امر میگذارد و میرود دیگر. سخت نیست برایش. خیلی کار برای انسان شدن را ساده قرار داده اند. اما ما بلد نیستیم. لذا علامه میفرماید که: فیشاهد حقیقة امر نفسه. با این نگاه، وقتی انسان توفی میشود: فیشاهد حقیقة امر نفسه و أنه مدبّر بالتدبیر الالهی لا غیر. میبیند که این، تحت تدبیر الهی بوده است دائما. ولیکن باور نداشته. لا غیر. هیچ تدبیر دیگری در کار نبوده است. این که فکر میکرد خودش است، نه خودش در کار نبوده است. ولی این تدبیر خودش میدیده. حالا که تدبیر خودش میدیده، موت برایش سخت میشود. کما كما كان كذلك في أول مرة. می یابد در قیامت، تدبیر فقط برای خداست. اول کار هم تدبیر برای خدا بوده، این وسط هم مربوط به خدا بوده ولی این نمیدیده. این نمی دیده. آنجا برایش بارز و ظاهر میشود. أن المزاعم التي انضمت إلى حياته من التكثر بالأسباب و الاعتضاد و الانتصار بالأموال و الأولاد و الأزواج و العشائر و الجموع: فکر ها و زعم های و گمانهایی که داشته، آن گمانهایی که: انضمت إلى حياته من التكثر بالأسباب و الاعتضاد و الانتصار بالأموال و الأولاد و الأزواج و العشائر و الجموع؛ این انتصارها، نصرت هایی که از اینها پیدا میکرد، کمک هایی که از اینها میکرد؛ و كذا الاستشفاع بالأرباب من دون الله؛ دیگران را مورد پارتی قرار میداد که اینها واسطه برای او بشوند، المؤدي إلى الشرک كل ذلك زعم. همۀ اینها مؤدی به شرک میشود. یعنی اگر برای مال، در وجودش یک اطمینانی ایجاد شد وقتی مال داشت؛ و خودش را صاحب اثر دید، این مرتبه ای از شرک است. شرک عملی است. المؤدی الی الشرک کل ذلک… اینها در حقیقت چه هستند؟ مزاعم و أفكار باطلة. آنجا میفهمد همۀ اینها گمان بوده، فکر باطل بوده، عمری با فکر باطل زندگی کرده. لا أثر لها في ساحة التكوين أصلا. هیچ اثری در ساحت تکفیر ندارم… بعد ادامه میدهد ایشان(علامه) خیلی حرفهایشان در اینجا سنگین است، سنگینی از این جهت که آدم احساس میکند ما اینطور نیستیم خب! حتما دوستان خودشان این قسمت را بخوانند: جلد هفتم المیزان – من آورده بودم از رویش بخوانم – ذیل آیۀ ۹۴(انعام)، صفحۀ ۲۸۵ و ۲۸۶ این تفسیری که ما داریم. همه اش عالی است که میگوید، قرآن دارد این را یاد میدهد. اگر کسی این گونه زندگی کرد که به اینها اعتماد کرد، آخرش ایشان میفرماید: َ نَسُوا اللَّهَ- فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم. زندگی شخصِ این جوری با زندگی شخصی که غیر از این باشد، فرقی نمیکند. یعنی با یک کافر فرقی نکرده است در زندگی اش در ارتباطش با اموال و اولاد و… نَسُوا اللَّهَ- فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُم. خدا هم خودشان را از یاد میبرد. دیگر انسان انسان نیست. مسخ شده است. میشود حیوان. وَيَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الْأَنْعَامُ. فَأَنْسَاهُمْ أَنْفُسَهُمْ ۚ أُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ…
علامه: لكن الإنسان إذا فارقت نفسه البدن بحلول الموت بطل ارتباطه بجميع الأسباب. آنجا میبیند. آن موقع وقتی دید، ان موقع دادش میرود هوا. کاشکی من قبلا این را فهمیده بود. خب، پس اگر این نگاه را کردیم، خیال زدگی در دنیا پیدا نمیکنیم. ما الان خیال زده ایم. ما خوّلناکم، خیال زده شدیم. این رابطه با خدا را در رابطه با خودمان میبینیم. بعد اینجا دارد که، اگر این حالت برای انسان ایجاد بشود، از زی عبودیت خارج شده. هر چقدر هر روزی به مال اعتنایش بیشتر شد، از زی عبودیت خارج شده. عبودیت بر این بود که مال خودش نبیند. پس یک تمرین دائمی میخواهد که انسان را دارد امام صادق علیه السلام به فطرتش بر میگرداند. كَمَا خَلَقْنَاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ، یعنی چه؟ یعنی فطرت. در فطرت اولیه اش این جور بوده ولی آلودگی ایجاد شده. بعد همین طوری است که تمرین رویت اندکاک اسباب. با همین مال را مال الله دیدن. از همین جا شروع میشود. مال و اموال و اولاد، خیلی برای انسان، منشاء بقیۀ ارتباطات و تعلقات است. از اینجا شروع میشود. اموال و اولاد. که اموال و اولاد را اگر انسان توانست، آن تقطع را برای خودش ایجاد کند، آن ربوبیت برایش محقق شده و برای انسان، این نعمت میماند. انسان میشود صندوق دار خدا. انسان میشود کانال وجود خدا. خدا دائم حواله میدهد به او. مثلا این را خرج روزی امروزتان بکنید: چشم. این را صرف زن و بچه ات کن: چشم. این را به دیگران بده: چشم. این را آنجا سرمایه گذاری کن: چشم. تمام اینها میشود صندوق دار خدا. وقتی شد صندوق دار خدا، خدا هم برکت میدهد. خدا هم عنایت میکند. انسان تعلق پیدا نکرده. آنجایی که میگوید دادم، ماند برایم، احساس ماندن نمیکند. آنجایی که رفت، احساس رفتن نمیکند. برایش این حالت هست که: لا یری العبد… حالا این مالکیت حقیقی و اعتباری چیست، دیگر امروز وقت نشد. این را ان شاء الله جلسۀ بعد در محضرش باشیم.
بعضی دوستان سوالاتی کردند که در خدمت بعضی از آنها هستیم:
سوال: ما که متعلم هستیم، باید نسبت به معلم و مربی چگونه برخورد کنیم؟ خیلی از اوقات پیش می آید که رفتاری از معلم دیده میشود که واقعاً تعجب میکنیم…
جواب: رفتار ما نسبت به معلم، دائر مدار رفتار او نیست! ما وظیفه ای داریم. تکریم معلم، تکریم علم است. تکریم علم است. حتی اگر یک موقعی، معلم آن وظیفۀ خودش را کامل رعایت نکند. با رفتار ما، معلم هم در همین مسئله تغییر درش ایجاد میشود. گاهی خجالت میکشد در این که میبیند اگر شاگرد اینقدر اکرام میکند، او هم ممکن است، انقلاب درش ایجاد شود. این اثر او را هم میگذارد. این فقط در معلم هم نیست، در روابط هم همین جوری است. گفتند اکرام شما نسبت به مؤمنین، دائر مدار اینکه آنها به شما اکرام کنند، نیست. شما اکرامتان را بکنید! حتی اگر قطع کردند با شما، شما وصل کنید. در معلم هم همین جوری است
سوال: مگر این درست نیست که معلم هر چه میگوید، باید اول عمل کرده باشد؟
جواب: نه! این که میگوید لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ، یا آنچه که عمل نکردید… آنچه که انسان قصد عمل کند، میتواند بگوید. اگر قصد عمل بکند. اگر کسی اصلاً قصد عمل به این را ندارد، نه اینکه عمل نکرده، قصد عمل را هم ندارد، آن را نباید بگوید. اما اگر نه، قصد دارد، حسرت دارد، دلش میخواهد این کار را بکند، اما تاحالا نشده، نتوانسته، تنبلی کرده، خلاصه، بالاخره برایش سخت بوده، نه! این را نگفته اند نگویید. این: لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ، آنی است که انسان قصد عمل به آن را هم ندارد. این جور است. پس این مانعی نیست که معلم بگوید.
سوال: اگر با معلم و مربی ای مواجه شویم که در مسائلی افراط یا تفریط میکنند، آیا وظیفه داریم به او بگوییم؟
جواب: اگر انسان سعی کند که جوری بگوید که حق معلم ضایع نشود. مثلاً اگر میشود به کسی بگوید که او بهتر اثر میگذارد – چون میخواهیم طوری بگوییم که اثر بگذارد دیگر، درست است؟ – از طریق کسی باشد که همسن او باشد، بزرگتر از او باشد، امکان پذیر تر باشد، به طوری که البته برای او هم آبرو بری نباشد؛ یک جوری باشد که اگر رفتار علنی داشته، از طریق او البته… اگر نشد، گاهی اگر انسان نامه ای بنویسد، به طوری که معلوم نباشد. نامه را بدهد. اگر ایمیلی دارد، چیزی دارد… به طوری که آشکار نباشد برای او بفرستد. هر جوری که میشود، کمتر حالت مواجهه از کوچک به بزرگ باشد. ولی در عین حال، گفتن مانعی ندارد. به شرطی که مراتبِ گفتن رعایت بشود.
سوال: آیا چون استاد است باید به حرف او گوش بدهیم؟
جواب: نه! ما فقط به حرف خدا و پیغمبر و امام موظفیم. هر چه گفتند گوش بدهیم بدون چون و چرا. لذا آن شرطة الخمیس با حضرت امیر علیه السلام پیمان بسته بودند که حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام هر امری کرد، -اینها حدود ۵ هزار نفر بودند، رئیسشان هم اول اسبق بن نباته بود، بعداً قیس بن سعد شد.- اینها بدون سوال انجام دهند. بروید مثلاً بروید فلان جا را بگیرید، بدون چون و چرا انجام دهند. از آن طرف امیرالمؤمین هم شرط کرد شما را بدون چون و چرا وارد بهشت میکنم. دیگر این شرط است دیگر. با چه کسی میتوان این کار را کرد؟ کسی که بهشت و جهنم در دستش باشد. قاسم الجنة و النار باشد.با هر کس دیگری میشود این کار را کرد؟ نه. استاد، چون تو استادی هر چه گفتی من گوش میکنم، با هم دیگه به جهنم برویم. خب نمیشود که. اگر خلاف باشد، با هم به جهنم میرویم. نه. حرف استاد را انسان باید گوش کند، تا جایی که با آن معیار اساسی دینش سازگار باشد. اگر نبود، ممکن این اشتباه کرده باشد، اما در عین حال، در آنجایی که یقین دارد غلط است، یا احتمال میدهد غلط باشد، حق ندارد انجام دهد، مگر اینکه برایش واضح باشد.
سوال: آیا باید این خشوع و تواضع را در هر شرایطی نشان داد؟
جواب: خشوع و تواضع در هر شرائطی خوب است. بحث که جلسۀ گذشته داشتیم. و لازم است؛ فقط در روایات، یک جایی را ذکر کردند(به عنوان استثناء): گفتند اگر دیدید که کسی با این خشوع و تواضع شما، مریضی اش تثبیت میشود، یعنی آدم متکبری است، شما به او خشوع کنی، تکبرش تثبیت بشود آن موقع، گفتند آنجا لزومی ندارد. اما ما زود این یک جا استثناء را سرایت میدهیم به همه جا. اصل میشود این! اصل این است که اگر خشوع و تواضع کنیم، همه سوء استفاده میکنند، و چون اصل را این میگذاریم، میگوییم باید برای ما ثابت شود کجا خشوع و تواضع بکنیم اشکال نداشته باشد. نه! میگوید خشوع و تواضع را همه جا بکنید، اگر یک جایی یقین کردید که اگر آنجا این کار را بکنید مریضی او تثبیت میشود، آنجا این کار را بکنید(تواضع نکنید). خیلی متفاوت از هم دیگر است. ما این طرفش راحت تر هستیم…
سوال: گاهی تواضع بیش از حد، زمینه را برای پذیرش مخاطب سخت تر میکند.
جواب: از آن بهانه هاست. یعنی این هم از آن بهانه هاست. ما ندیدیم. ممکن است کسی قلبش مریض باشد، تواضع زیاد بشود، در بین صد نفر، یک نفر هم ممکن است اینگونه شود. ما در دانشگاه گاهی به اساتید میگوییم، اساتید میگویند اگر این جوری بگویید دانشجو لوس میشود. دانشجو پسر خاله میشود و بعد نمره میخواهد و بعد… گفتم بابا چند نفر این جوری میشوند؟ ممکن است یک یا دو نفر هم در یک کلاس این سوء استفاده را ببرند. اما تو همه را محروم میکنی، با یک چوب میرانی، به خاطر اینکه یک نفر هم ممکن است سوء استفاده کند. خب هر کار خوبی هم ممکن است کسی از آن سوء استفاده کند. هر کار خوبی. به خاطر اینکه یک نفر میخواهد سوء استفاده کند نمیشود که همه را طرد کند که. محرو کند که. شما آن کار را بکنید، آن یک نفر را هم تدبیر کنید. نه اینکه به خاطر آن یک نفر اصل مسئله را تعطیل کنید.
سوال: گاهی اگر ژست ها و کلاس گذاشتن ها نباشد، اصلاً در جامعه نمیتوان کاری کرد.
جواب: من اینها را قبول ندارم. این ژست ها و کلاس گذاشتن ها، اینها، آدم خودش دلش میخواهد. و الا خداوند سبحان گفته با ژست و کلاس… این را جا انداختند. اینها همان فرهنگِ غلطی است که جا افتاده و الا با تواضع کار پیش میرود. اینها هم در روایات ما هست، هم در قرآن است، هم دستورات عملی است، هم سیره است. اگر جایی گفتند ژست بگیرد، برای کافر گفتند ژست بگیرید. گفتند ابو دجانه – مثال زدم آن دفعه دیگر- گفتند شمشیر پیغمبر را که گرفت، با تکبر شروع کرد که من این شمشیر را گرفتم. پیامبر گفت اینجا، جلوی جبهۀ دشمن، عیبی ندارد. مقابل دشمن تکبر عیب ندارد. اینجا جایز است. عیب ندارد. اما در مقابل مؤمن. در مقابل مؤمن: اذلة علی المؤمنین…
سوال: اگر این خطاب دکتر و مهندس نباشد، خیلی اوقات به انسان توجهی نمیکنند.
جواب: ما قلبها را مریض کردیم، حالا میخواهیم مریضی را تجدید کنیم. شما حرکت سالم کنید، خدا هم بلد است. خدا هم بلد است. یعنی اگر دکتر و مهندس را به کار نبریم، ببینیم خدا بلد هست یا نه. به خدا کار یاد ندهیم! دکتر و مهندس سر جایی که لازم است آدم کسی را اینگونه اکرام کند، عیبی ندارد که کسی اینگونه اکرام شود. اما نه اینکه خودت را دکتر و مهندس… خوشحال هم نشویم اگر به ما دکتر و مهندس گفتند. آیت الله گفتند. دکتر آیت الله فلان… حجت الاسلام فلان… اینها نمیماند. اینها همه همان چیزهایی است که….
ادب را نسبت به دیگران باید رعایت کنیم، اما خودمان باید متواضع باشیم. سعی هم کنیم، فرهنگ چاپلوسی را ترویج نکنیم. در عین رعایت ادب، فرهنگ چاپلوسی ترویج نشود. اینها با هم خیلی مرزهایش نزدیک است به هم.
سوال: مگر زکات علم نشر آن نیست؟ پس چرا اساتید در زمینه های مختلف، پاسخ آنرا نمیدهند؟
جواب: بنا شد که انسان فعل مؤمن را بر خیر حمل کند. باید بنا را بر این بگذارید که گاهی، وقت ندارند، گاهی شاید بلد نباشند، شاید مریض باشند و… اینها را اگر درست ببینیم، این جور نیست که کسی نخواهد این کار را بکند. مگر آدم مریض است که این کمال را وقتی بگوید و دیگری یاد بگیرد، و او این را به کار گیرد یا به دیگران یاد بدهد، میشود فعل تو. عمل تو. مگر انسان مریض است خودش را کوچک کند و نگوید. اگر آدم نمیگوید، یعنی خودش را کوچک کرده. حضرت زهرا سلام الله علیها، از کسی که آمد از ایشان سوال کرد، ایشان گفت، تو هر چه می آیی سوال میکنی چه برکات و چه نعماتی برای من نوشته میشود، اصلاً هیچ متأثر هم نباش. اصلاً خجالت هم نکش، چون تو داری یکی کاری میکنی برای من کمال ایجاد میشود با سوال کردن تو. خب معلوم است این. پس اگر یک موقعی میبینید جواب نمیدهند یا جواب نمیدهند این مربوط به این است که ممکن است وقت ندارد، کسالت دارد، نمیشود، بلد نیست و… حمل صحیح. فعل مؤمن را بر چهل محمل صحیح، حمل کنید تا بر غلط.
الحمدلله همۀ سوالات پاسخ داده شد… ان شاء الله خداوند سبحان مارا در درگاه اهل بیت، دائماً متوسل قرار بدهد.