بسم الله الرحمن الرحیم
« اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً»
خب حتماً دوستان این دیشب و امروز را بالخصوص، از برکات حضرت زهرا سلام الله علیها بهره مند شدند و این بهره مندی هم مختص نبود به این لیلة و یوم روز. حتماً شعاع وجودی اینها ادامه دارد و سراسر سال را فرا میگیرد. سراسر قرن را فرا میگیرد. سراسر دهر را فرا میگیرد. اما مناسبتها یاد آور این است که ما خودمان را بالاتر بیاوریم. پس این نکته را یادمان باشد که مناسبتها بهانه ای ست تا ما از غفلت در بیاییم تا بهره مند شویم. و الّا وجود آنها فیضش دائم است. دائماً جوشان است و جاری است. اما ما در سراسر سال غافلیم و نمیگیریم. یک بهانه های و مناسبتهایی پیش می آید، آنجا غفلت ما کنار میرود و میگیریم. هر چقدر کسی بزرگتر است، انفعال درش کمتر است. بزرگی انفعال ندارد. لذا آنها رحمت جاریه اند. رحمت دائمه اند. رحمت واسعه اند. محرومیت از این طرف است. اگر این باور را کردیم، هر شب میشود شبِ تولد حضرت. به این بهانه ک ما در این شب، غفلت از ما کنار برود. بهانۀ کنار رفتن غفلت باشد، بهره مند میشویم. چون در فیض آنها انفعالی نیست. خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجت را. ایشان میفرمود محرومیت های ما اختیاری ایست. ایشان میفرمود کتاب های دعا را دم دستتان بگذارید باشد، هر وقت حال داشتید، این دعا را موکول نکنید به زمان و مکانش و بگویید این دعای کمیل است و برای شب جمعه یا نیمۀ شعبان است. نه موکول نکنید. دیدید حال دارید، دعا را بخوانید. چون اثر تامش در زمان و مکان خاصش است و الّا این اثرش دائم است. ایشان میفرمود اگر میبینید فلان عمل مربوط به مسجد سهله است، نگویید ما در مسجد سهله نیستیم(پس انجام ندهیم)، خب عمل را در مکان دیگری انجام بدهیم. اثر، قطعی هست. این کار را باز میکند و یک قاعده و کلید است که مکان ها و زمان ها، به لحاظ ماست. نباید مارا حاجب بشود. اثر دارند اما این طور نیست که تمام اثر موکول به مکان و زمان باشد. تمام اثر موکول به زمان و مکان نیست. من اولش میخواستم راجع به حضرت(زهرا سلام الله علیها) صحبت بکنم. نشستم یک چیزهایی را هم فکر کردم، بعد دوباره منصرف شدم. حالا دیگر این انصرافش چه بود و چرا حالا دیگر… چند صفحه هم نوشتم و همراهم هم آوردم اما حالا گفتم ادامۀ حدیث را بدهیم. تقدیر نبود امشب راجع به حضرت صحبت کنیم. اما همین قدر بدانیم که گره های بسیار عظیمی(توسط ایشان) باز میشود. مجهول هم هست چرا در بین این حضرات معصومین گره ها به دست حضرت باز میشود. اما باز میشود… هر کسی در زندگی اش، فردی اش، یا اجتماعی اش، کلان کشور، جزئیِ خانواده، حالِ فرد، گره های عظیم به دست حضرت باز میشود. مجرب است همه هم تجربه کرده اند. و این بی نظیر است. این را داشته باشیم و استفاده بکنیم. مبدأ خیلی از کارها میتواند باشد. مبدأ خیلی عهدها میتواند باشد.مبدأ خیلی توبه ها میتواند باشد. مبدأ خیلی گشایشها میتواند باشد. این مبدئیت امدادش قوی است. بالاخره خداوند سبحان کاری کرده که – نمیگوییم اینها انفعال درونشان قوی است؛ اما زن مظهر احساس هم هست. مادر است. وقتی که ما حالِ فرزند برایش پیدا کنیم که: كل تقي و نقي آلي، که اینها میشوند آل، میشوند شیعه، حال فرزند پیدا بکنیم، مادر خیلی دل سوزانه و زود تأثیر را ایجاد میکند. تأثیر را ایجاد میکند، به این معنا که از ما رفع مانع میکند. پس این مبدئیت را از دست ندهیم. در کارهامان متوسل شویم. کأنه مثل این میماند که اگر کسی به حضرت متوسل شد، به همۀ ائمه متوسل شده. یعنی آن قوۀ متراکم در همۀ حضرات معصومین علیهم السلام در حضرت به نحو نشر نه لفّ، محقق است. و لذا امدادش قوی است. حالا ببینیید هم در روایات اینها هست، هم در تجربۀ علما و بزرگان هست. هم در سیره بوده که این را از دست ندهیم. بالاخره یک مناسبت ویژه ایست. خب همین مقدار ان شاء الله بهره ببریم. چند کلمه ای هم راجع به موضوع خودمان، که حدیث عنوان بصری بود صحبت کنیم:
در حدیث عنوان بصری، رسیدیم به این عنوان که رکن اول عبودیت چه بود؟ که مال را مال خدا ببیند و برای خودش آنچه را که خداوند سبحان داده ملکیت نبیند، بعد وقتی ملکیت ندید و یرون المال، مال الله، یضعونه، حیث امرهم الله به. یک موقع هست انسان میگوید من پول دارم، برای این و آن خرج میکنم. حتی صدقه میدهم. مثلاً. کار خیر است دیگر. صدقه میدهم. این درست شده است؟ نه! انفاق میکنم، جای کار خیر خرج میکنم. درست شده؟ نه! یضعونه حیث امرهم الله به. شاید این یک امر واجبی به گردنش باشد. اول باید واجبش را بدهد. حق ندارد بگوید حالا که خدا این پول را به من داد، خرج صدقه میکنم. خرجه امر مستحب است، باید بعد از انجام واجبات، انجام شود. لذا بعضی ها میگویند ما خمس نمیدهیم اما صدقه خیلی میدهیم. این یضعونه حیث امرهم الله به نشد. چون خمس برایشان واجب است و صدقه مستحب است. گردنش زیر بار امر الهی نرفته است. انانیت تقویت شده یا الهیت؟ انانیت. چون امرهم الله نبوده است. اصلاً تمام این کار، یعنی اینکه این فرد تابع بشود. تابع امر خدا شدن است. خدا میگوید اینجا اینقدر بده؛ چشم. آنجا نده؛ چشم. اینجا الان نده؛ چشم. اینجا الان بده؛ چشم. این مهم است که تابع امر بشود. نه فقط اینکه مال را مال خودش نبیند، این یک مرتبه است؛ بالاتر از اینکه مال را مال خودش نبیند – این اولین قدم است که مال را مال خودش نبیند – حالا مال را مال خودش ندید، تمام شده؟ میگوید نه! یضعونه حیث امرهم الله به. اینجا کار به نهایت و کمال رسیده که حالا تابع بشود. فانی بشود. ارادۀ خودش در کار نیست. ارادۀ الهی است. اگر این جوری شد، این کمال ایجاد شده. به تعبیر مرحوم علامه طباطبایی، در الولایة: همۀ اوامر آمده تا انسان، امر پذیر بشود. ملکۀ امر پذیری در او ایجاد بشود. تعبیر ایشان ایتمار است، یعنی امر پذیری. یعنی طوری بشود که تمامش تمرین و ورزش است تا به جایی برسد تا بگویند این از جانب خداوند است بگوید چشم دیگر. حالش این طوری شده. امر پذیر شده. ملکۀ امر در او ایجاد شده. از طرف دیگر، انتهی، نهی پذیر باشد. نهی ها هم برای این است که ملکۀ نهی پذیری در او ایجاد شود. که تا به او گفتند نه، بلافاصله، روی برگرداند. نه فکر کند روی برگرداند. آنجایی که امر است، رو میکند و انجام میدهد. همۀ اینها برای این است. بقیه اش کشک است! بقیه اش مقدمه است. اگر به این نتیجه نرسد فایده ندارد. همۀ مالش را هم داد رفت، ولی یضعونه حیث امرهم الله نبود. ارزشی ندارد که! دنیایی است. سخاوتمندِ دنیایی است. عیب ندارد، خدا هم میگوید پاداشش را در دنیا به او میدهم. محبوبیت پیش مردم پیدا کند. عیب ندارد. بله ممکن است همین دادن، زمینه برای هدایت به این معنا شود که آماده شود برای هدایت. سخاوت میتواند انسان را آماده کند، اما هدایت نیست. یعنی پس فردا اگر رفت انجا نمیگوید خدایا من همه را دادی. میگوید تو به چه حقی دادی؟ اصلاً تو حق نداشتی. حق نداشتی در دست خودت تصرف کنی، در ذهنت تصرف حق نداشتی تصرفی کنی. چرا در جیبت تصرف کردی؟ این مال من بوده. باید آن جوری که من گفتم خرج کنی. نه اینکه فکر کنی حالا که میخواهی سخاوت به خرج بدهی، پس بدهم برود هر جوری که دلم میخواهد. بعضی ها بودند، من دیده بودم، سخاوت مند بودند، اما پولشان را بی جا خرج میکردند. خرج میکردند، خیلی هم سخاوت مند بودند، اما بی جا خرج میکردند. چند بار من گفتم این حکمت است؛ این درست نیست؛ این ارزش ندارد. ولی او نه، بی جای بی جا، یک خرج کلان میکرد. احساس میکرد این از پول گذشتن است. نه این نبود. این هم یک نوع منیت دیگه است. چون تا جایی که خدا حاکم نباشد در امر و نهی، من حاکم هستم دیگر. من دلم خواسته. من دوست داشتم. من دوست داشتم، من اینجوری میخواهم، من دلم میخواهد بدهم، من هست باز هم. حالا یک موقع یک کسی من هست میگوید نمیدهم. یک موقع من هست میگوید میخواهم این طوری بدهم. هر دو من است دیگر. آن من نمیدهم یک من است، این هم یک من است. هر دو من است. فرق نکرده که. حواسمان باشد که در کارها در خرج کردنها هم حتماً باید حواسمان به آن باشد که یضعونه حیث امرهم الله به. خب این رکن اول عبودیت بود.
یک نکتۀ دیگر را بگویم، آنکه بیان شد که لا یری العبد لنفسه فی ما خوّله الله ملکا. مالکیت نمیبیند که جلسۀ قبل راجع به مالکیت حرف زدیم. این حقیقت مالکیت را که مربوط به خدا است، باور نهایی اش و نتیجۀ نهایی اش و عینیت حق الیقینی اش فقط در قیامت ایجاد میشود. انسان مییابد. در دنیا هم هست مالکیت خدا، خدا مالک است. اما ما اینجا نمیبینیم. هر چه هم جلو میرویم، آخرش در یک مرتبه ای… آن نهایتش که برای همه آشکار خواهد شد و همه یقین خواهند کرد، هم به علم یقین و هم به عین یقین و هم به حق یقین، اما کسی که اینجا پیدا نکرده بود، آنجا نهایتش به کارش نمی آید. حسرت است. لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ ۖ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ(غافر ۱۶). آن هم با واحد قهار که جا برای غیر نمیگذارد. واحد قهار یعنی احدیت. برای احدیت است. نه واحدیت. واحدِ قهار. واحدِ قهار یعنی احدیت. احدیت یعنی آنجایی که هیچ کثرتی دیده نمیشود. ملک آنجا مربوط به احد است. پس این حقیقت مالکیت الهیه که اینجا هست، در قیامت برای همه رؤیت خواهد شد. این نکتۀ آخر این بحث.
بحث رکن دوم عبودیت، دنبالۀ رکن اول است. وقتی که انسان برای خودش، ملکی ندید، و مالکیت را فقط برای حق دید، به دنبال مالکیت چیست؟ تدبر است. یعنی کسی تدبیر را به عهده میگیرد که مالک است. من اگر میخواهم در این کتابم تصرف کنم، تصرف من، پس از مالکیت من است. اگر من میخواهم نسبت به بچه ام تدبیری داشته باشم، نسبت به مالم تدبیری داشته باشم، نسبت به خانواده ام تدبیری داشته باشم، این پس از مالکیت است. حالا مالکیت نسبی. این مقدار مالکیتی که پیدا کرد، به همین نسبت، تدبیر میتواند بکند. درست است؟ اگر مالکیت نباشد، تدبیر نیست. لذا مشهور این است که ربّ ریشه اش چی است؟ ر ب ب. نه ر ب ی. مشهور این است. ربب یعنی چه؟ صاحب و مالک. وقتی میگوییم خدا رب است، یعنی صاحب و مالک است. آن وقت از شئون صاحب و مالک، ر ب ی است. تربیت است. رشد دادن است. برنامه ریزی است. تدبیر است. تدبیر از شئون مالکیت است. پس اگر میگوییم خدا رب است؛ یعنی خدا صاحب است. مالک است. اگر خدا صاحب و مالک است، مالکیتش هم حقیقی است، پس حق دارد برنامه ریزی و تدبیر بکند. تدبیر هم مربوط به او میشود. پس با این نگاه، ر ب ی ریشۀ ربّ به معنای مشهور نیست. ربب ریشه اش است. آنهم برخی نقل کردند اما مرحوم علامه میگوید ربب است؛ ر ب ی یک شأنش میشود. جزء شئون صاحب بودن است. این صاحب بودن و مالک بودن، در خداوند سبحان است. لذا ما اگر دائماً به خداوند میگوییم یا ربّ، یعنی چه؟ یعنی صاحب ما؛ مالک ما؛ درست است؟ پس اگر میگوییم صاحب ما، مالک ما، یعنی تو مدبّر مایی. تدبیر مال تو است. پس تو تدبیر کن، ما اطاعت بکنیم. اینجا دومین رکنِ عبودیت:
وَ لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً
بنده برای خودش تدبیر نمیکند. بنده، اصلاً بنده برای خودش تدبیر نمیکند. کاملاً واضح است. یعنی دو دو تا چهار تا است: وَ لَا يُدَبِّرُ «الْعَبْدُ» لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً. چون عبد مالکیتی ندارد دیگر. لنفسه تدبیراً: برای نفس خودش تدبیری محقق نمیکند. چون عبد است، تدبیر ندارد. چون عبد است دیگر. لا یدبر العبد. اگر عبد نیست، تدبیر کند. اگر کسی میداند که عبد نیست، برود تدبیر بکند. اما اگر عبد است، تدبیر کار او نیست؛ تدبیر کار مولا است. وَ لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً. یعنی چه وَ لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً؟ یعنی رها کنیم و بگوییم ما کاری نداریم، ما حکومت نمیکنیم، ما کاری نداریم، ما عقلمان را به کار نمی اندازیم. برنامه ریزی نمیکنیم، ما کاری، این جوری یعنی؟ وَ لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً یعنی این کارها را نمیکنیم؟ خب اگر این کارها را نکنیم، یک عدۀ دیگر میروند، این کارها را میکنند، صاحب ما میشوند. از خدا میخواهند ما رها کنیم که. این وَ لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً منظورش این است که… عقل را خدا همراه انسان فرستاده. عقل را خدا به انسان اعطا کرده. روایاتی که درمورد عبد است، خیلی روایات زیبایی است. حالا من چند تایش را نوشته بودم اگر لازم شد، بخوانیم و معلوم شود که عقل… العَقلُ رَسولُ الحَقِّ. فرستادۀ خداوند است. مَنِ اِسْتَعَانَ بِالْعَقْلِ سَدَّدَهُ. کسی که به عقل استعانت کند، خداوند تسدیدش میکند. کمکش میکند. العقل، دلیل المؤمن. عقل دلیل مؤمن است. این روایت که میفرماید وَ لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً، نه به معنای اینکه عقل را بگذارد کنار، رها کند، ول کند، اصلا کاری نداشته باشد، ببیند صبح چه میشود، شب چه شد. رها کند. نه. به این معناست که انسان تمام تدبیرش را، تمام تفکرش را، آنهم با استفادۀ از محکمات آن نظامِ الهی و معارف الهی و اوامر و نواهی الهی که عقل کاشف آنها است، آنها را به دست می آورد. در دین خدا… با توجه به آنها برنامه ریزی میکند، اما وقتی برنامه ریزی کرد- این نکته اینجا مهم است – تمام این کارها را به کار گرفت، برنامه ریزی ها را کرد، همۀ همتش را مصروف کرد که این محقق بشود، اما پیش خداوند سبحان این نگاه را ابراز میکند: خدیا! همۀ اینها که همه اش به امداد تو بود. عقل رسول تو بود.قوای من، تفکر من رسول تو بود، همه اینها به عنایت تو بود، دین تو، با توجه به آن همۀ اینها را برنامه ریزی کردم؛ همۀ اینها را که انجام میدهد، میگوید خدایا! علل این کاری که میخواهد محقق شود، هزاران هزار علت میخواهد، این یکی اش بود که به من اجازه داده بودی، من این کارها را بکنم، من یکی اش را کردم. اما هزاران هزار علل دیگر دارد که همه اش بی واسطۀ من، بدون ارتباط بامن، دست تو است. آنی که به من اجازه داده بودی، اختیار داده بودی، برنامه ریزی اش را داده بودی، این همین قدر بود که من انجام دادم؛ اما بقیه اش مربوط به شما است. شد شد نشد نشد! اگر با همۀ این کارهایی که کرد، شد، انجام شد میگوید: خدایا شکر که هزاران هزار علل را با این ضمیمه کردی تا این کار محقق شد. اگر نشد، میگوید خدایا تدبیر تو بر این بود که این نشود. من راضی ام. من دنبال بودم، فکر کردم صلاح است رفتم، همۀ کارم را هم کردم، اما اگر نشد، من کوتاهی در برنامه ریزی و اجرا نکردم. در اقدام کوتاهی نکردم. اما اگر محقق نشد، معلوم میشود، آن هزاران هزار علت دیگر(نشد.) اینکه میگویم هزاران هزار علت دیگر درمقابل یک علت، که به ما اجازه دادند تا برویم تا اگر نشد، نگویم خدایا چرا نشد؟ اگر بگویم هزاران هزاران علت از من است، یکی هم از خداست، میگویم خدایا هزاران هزار علتش را من جور کردم، یکی اش از تو بود نکردی! اعتراض میکنیم. اما اگر گفتیم که هزاران هزار علت از جانب خداوند است، یکی از جانب ما، خب میگوییم یک در میلیون اگر انجام شد، نه صد و نود نه هزار و نه صد تای دیگر میخواست مثلا… این نه صد و نود نه هزار و نصدهای دیگر، نشد، هر کدامش نشود، این نمیشود. خب نشده دیگر. یکی اش نشده. عیب ندارد دیگر. طلبکار نیست انسان. این تدبیر است. اینجا، واگذار کرده؛ واگذار کرده. این واگذاری پس منافاتی با برنامه ریزی، با اقدام، با جدیت با اصرار، با کوشش، ندارد. اثرش میدانید کجا معلوم میشود؟ وقتی آنجایی که نمیشود، انسان طلبکار نیست که چرا نشد؟! و اگر شد، میگوید هزاران هزاران علت دیگر داشته من یک دانه اش بودم پس به من مربوط نیست این. پس کار من نبود. چون هزاران هزار علت دیگر ضمیمه شد تا این شد. من یکی از اینها بودم. آن هم تازه خدا اجازه داده بود در این یک دانه هم. میبیند نه در آنجایی که شد، خودش را مؤثر میبیند؛ چون گم است. در این همه علت این یک ذره گم است؛ آنجایی هم که نشد، میگوید خب نشد. من وظیفه ام را انجام دادم، تمام شد! ما موظفیم این کار را بکنیم. لذا تعبیری که حافظ دارد خیلی زیباست که:
گرچه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش
وظیفۀ ما کوشیدن است؛ اما وصال حق با کوشش نیست. چرا؟ چون اگر بنا بود وصال حق نتیجۀ کوشش باشد، باید دانی در عالی اثر بگذارد! وصال عالی است. رسیدن به یک مرتبۀ بالاتر است. آنی که ندارد، من که ندارم، با کوشیدن اگر بخواهم برسم، یعنی کوشیدن من باید علت رسیدن به وصال باشد، خب نداشتم من. علت نمیتواند اخس و پایین تر از معلول باشد دیگر. درست است؟ پس ما وظیفه مان این است که آن یک ذره ای که به اذن خدا به ما اجازه دادند، همه اش را انجام بدهیم. این عقل آمده، انبیاء آمده اند، دین آمده، همۀ اینها آمده اند بر همان یک ذره از هزاران هزار علت، این یک علت را به اذن الهی انجام دهیم. همۀ اینها برای آن یک ذره است. درست است؟ که ما یک ذره را انجام میدهیم. اگر ما این یک ذره را انجام دادیم، ما کوتاهی نکردیم. اما میدانیم که تقدیر دست خداست. بعد بعضی روایات خیلی زیباست میفرماید که، حدیث قدسی است:
یابن آدم! تقدیری یضحک مِن تدبیرک
تقدیر من، به تدبیر تو میخندد. یعنی چی میخندد؟ یعنی ما گاهی فکر میکنیم همه کاره ایم، همه چی را هم مهیا کرده ایم، برنامه هم جدی و تمام شده، بعد تقدیر می آید همه اش به هم میخورد. تقدیری یضحک. یضحک یعنی کار دست تو نیست. اما تو باید چه کار کنی؟ اینها را مقدم کنی، انجام بدهی. تعبیر خیلی زیباست. حدیث قدسی است: یابن آدم! تقدیری یضحک مِن تدبیرک. به تدبیر تو میخندد. اگر خودت را همه کاره دیدی. اما اگر انسان در تدبیرش خودش را چه دید؟ مهرۀ تقدیر دید، این میشود تقدیر اصلا دیگر. اینجا تدبیر نیست. اینجا چه شد؟ مهرۀ تقدیر خدا. دیگر تدبیر این نیست. که در دعای عرفه آمده:
الهی اغننی بتدبیرک عن تدبیری و اختیارک عن اختیاری
خدایا اختیار تو در وجود من جا بگیرد. من را بی نیاز کن از اختیار خودم. من اگر بخواهم اختیار بکنم، تا نوک دماغم راه هم نمیتوانم ببینم. ببینید هر کاری که ما میخواهیم بکنیم – این را بگم ان شاء الله زود تمام بکنم طول نکشد، دقت کنید – ذری ترین کاری که انجام میدهیم، کوچک ترین کاری که انجام میدهیم، با تمام عالم مُلک، طبیعت، عالم ماده، مرتبط میشود، در همه جا تأثیر میگذارد. با تمام نظام ملکوت مرتبط میشود، تأثیر میگذارد – تأثیر میگذارد را بعداً میگوییم نه اینکه آنها متأثر میشوند، تقدیر متفاوت میشود با هر کاری که ایجاد میشود – و حتی تا نظام آیندۀ جهان این کار من تأثیر میگذارد. چه کسی میتواند پیش بینی کند که من چگونه این کار را انجام دهد که تمام این تغییراتی که انجام میشود صحیح محقق بشود. در یک راستا محقق بشود. نزاع ایجاد نکند. اختیار من، یا اختیار حق؟ تدبیر من یا تدبیر حق؟ اگر تدبیر من از جانب من باشد، من تا دور و بر خودم را تا حداکثر میبینم. میتوانم طوری تدبیر بکنم که مثلاً این کسی که کنار من است آسیب نبیند. درست است؟ تا همین حد. آنی که حداکثر تا مثلا چند متری من است، در زمان من است، این قدر میتوانم. زماناً و مکاناً کم میتوانم ببینیم، بیشتر از این نمیتوانم، قدرت ندارم ببینم. اما وقتی که خدا میفرماید این جوری انجام بده، یعنی – این را دقت کنید – تا امر خدا می آید که این کار را انجام بده، یعنی این امر با تمام نظام هستی هماهنگ شده است! یعنی ارتباط این با همۀ هستی دیده شده است، هماهنگ هست با همۀ هستی، این را انجام بده. آن وقت میفهمیم حکم دین یعنی چه. میفهمیم احکام یعنی چه. ارزش احکام فقط این نیست که میخواهیم یک اطاعتی محقق کنیم، ارزش احکام یعنی وجودمان را داریم به طوری حرکت میدهیم، جاری میکنیم، که با تمام هستی دارد هماهنگ حرکت میکند. همۀ هستی در مسیر دعای برای او قرار میگیرند. همۀ هستی! در مسیر ارتباط مثبت با او قرار میگیرند و همۀ هستی از او نفع میبینند. همۀ هستی را به حرکت در می آورد. به سمت خدا حرکت میدهد. خب این کار فقط از دین آید. این که میفرماید که:
لا یدّبر العبد لنفسه تدبیراً
یعنی تدبیر را از جانب خودت نکن. اگر از جانب خودش بکند، بیچاره کرده همه جا را. قلقله کرده. آشوب کرده در تمام هستی. این آشوب را چگونه میخواهد فرو نشان کند و این آتش را چگونه میخواهد خاموش کند. نمیتواند! آن وقت همه لعنش میکنند، همه نفرینش میکنند…اما اگر ارادۀ خدا حاکم بود، ارادۀ خدا همه چیز را مرتبط میکند. ملائم میکند. همراه میکند با وجود. چقدر زیبا میشود. هر جا دیدیم داریم به ارادۀ خودمون کاری میکنیم…
آن وقت گناه دیگر از این عظیم تر است. ما آنی که میگوییم به تدبیر خودش، تازه گناه را نمیگوییم. آنجایی که خودش چیزی را تشخیص میدهد درست است، میگوید من این کار را میکنم. کاری ندارم دین چه گفته. خودم میخواهم انجام بدهم. در راه درست… این را میگوییم چنین اثری میگذارد نمیشود درستش کرد با همه چی بی ارتباط است، با همه چی نا همگون است، آن جایی که گناه باشد، تقابل با همه چیز است! در افتادن با همه چیز است! خیلی عظیم میشود. لذا اینجا که میفرماید که:
لا یدّبر العبد لنفسه تدبیراً
که حالا روایات زیادی است که… خیلی زیباست هر کدام را نگاه میکنیم اما خب حالا شاید…:
و بیدک لا بید غیرک زیادتی و نقصی و نفعی و ضرّی
بیدک. لا بید غیرک. بید غیرک، یکی اش خودم هستم. به دست دیگری نیست. زیادت، نقص، ضرر و نفع فقط به دست خودت است. اگر این طوری بود، اطاعت امر خدا زیادت است و نفع. مقابله با امر خدا، نقص است و ضرر. چون ما که نمیتوانیم تشخیص دهیم زیادت چگونه ایجاد میشود. انسان یک موجود نامتناهی است. پایان ندارد. چون پایان ندارد و نامتناهی است، نمیتواند تشخیص دهد این عمل، تا متناهی و ابدیتش چه تأثیری ایجاد میکند. در خودش و دیگران و در همۀ هستی. این فقط به تدبیر خدا امکان پذیر است. اگر این جوری شد، انسان تنش میلرزد وقتی یک کاری را میخواهد فقط با نگاه خودش و تشخیص خودش انجام دهد. بله، به تشیخص خودش که خدا عقل داده و در چاچوب شرع تدبیر میکند، اما این تدبیر را میگوید: خدایا به من عقل را دادی که جلو بروم، من هم این کار را کردم، اما کار دست خودت است…
اغننی بتدبیرک. اگر شد، خوشحال میشود که توافق اسباب شد که این شده. در چارچون آن امری که شد. نشد، میگوید خوب شد نشد. میگوید خدایا خوب شد که نشد. اگر من به زور این را به هر جوری میخواستم انجام دهم، این میشد علیه من. وقتی تدبیر شما به این ضمیمه شد و نشد، معلوم شد، رضای شما نبوده، و این باعث خوشحالی اش میشود. ببین چقدر فرق میکند با اینکه آدم از دست خدا شاکی بشود که چرا نشد. نه میگوید خدا یا معلوم میشود این به صلاح بود. نشد، من را دوست داشتی که نگذاشتی بشود، من سعیم را کردم، کوتاهی نکردم… بله اگر آدم کوتاهی بکند و نشود، آنجا میگوید شاید این امر الهی بنا بود که بشود، کوتاهی من مانع شد. آنجا خودش را ملامت میکند. اما اگر سعیش را کرد، تمام توانش را به کار گرفت، اما نشد، میگوید خدایا شکرت که نشد. ببینید اینها علائمش هست ها. که نگویید کاربردی نیست. کاملاً معلوم است که آدم در این مسیر چه باید بکند.
یا من لایدبر الامر الّا هو. یا من لایدبر الامر الّا هو…
خب اگر سوالات را دارید بحث را در همین جا جمع میکنیم… یک روایت از امام صادق علیه السلام بود که از آن گذشتیم، عیبی ندارد.
سوال: اسباب محرومیت اختیاری که در دنیا هست به چه صورت هست و…
هر دویش هست. گاهی ما خودمان را محروم میکنیم، گاهی هم این است که مانع در کار می آید و محدودیت میشود. منتها آنجا هم که مانع در کار می آید، عمدتاً به خودمان بر میگردد. یک موقعی هایی هست که ما اعمالمان، غنوی در چهل حدیثش میگوید – یک چهل حدیث، اربعون حدیثا دارد، در آنجا میگوید – من دیدم یک کسی آمد پیش یک عالمی وقتی پیش آن عالم نشست، یک دفعه اعمال چند سال این که انجام میداد اما در غل و زنجیر بود و از وجودش عبور نمیکرد و بالا نمیرفت و توفیق برایش ایجاد نمیشد. اعمال انجام میداد اما خبری نبود، چون عبور نمیکرد از وجودش، میگوید پیش این عالم که نشست، حرفی هم نزدند، همین که نشست پیش این عالم، همین نشستن پیش این عالم، یک دفعه غل و زنجیر دست و پای این را باز کرد. دست و پای معنوی اش را باز کرد. یک دفعه باب مکاشفه بعد از چند سال برایش ایجاد شد. نشستن کنار این عالم، بازکردن اینها بود. یعنی راه عبور به بالا را باز کرد. دست و پای این را آزاد کرد که اینها را نگه داشته بودند. لذا مانع در وجود خود این بود. با این نشستن – که دستور روایات هم هست – این مانع بردشته شد. لذا این که پرسیدند آیا اسباب محرومیت اختیاری که در دنیا هست… آیا ما خودمان را محروم میکنیم؟
بله منتها جاهلانه خودمان را محروم میکنیم. تفحص نکردیم، زمینه اش را فراهم نکردیم، دنبالش نرفتیم، یک کاری را غلط انجام دادیم، بعد محرومیت ایجاد میکند. گاهی هم نه، نعوذ بالله گناه هست که آنجا آدم با توجه رفته. آنجا تأثیرش سخت تر میشود.
سوال: مشکلی در بحث توکل به خدا است که تشخیص وظیفه مشکل است.
جواب: خب اگر کار ساده بود که این همه کمال به دنبالش نبود که. یعنی میشود بگوییم از یک کسی که مثلاً میخواهد برود رشتۀ تخصصی، فوق تخصصی را بخواند، بعد امتحان کلاس اول دبستان ازش بگیرند. بگویند: بابا آب داد! اصلاً بلند میشود جلسه را ترک میکند میرود. میخواهیم توکل کنیم بر خدا! توکل کنیم بر؟ خدا!. یعنی بگوییم خدایا تو اختیار دار ما هستی. بعد میگوید چرا سخت است؟ خب امتحانِ فوقِ تخصصیِ فوق تخصصی است. خب سوالش سخت است، عملش سخت است. باید سخت باشد. اگر سخت نبود باید تعجب میکردیم.
سوال: اینکه بدانیم وظیفه چیست، توکل را سخت میکند
جواب: یعنی اگر آدم بداند وظیفه اش چیست، این با آن تدبیر سازگار نیست. آدم باید بدود تا ببیند وظیفه اش آخرش کدام ممکن است باشد. میگوید خدایا احتمال میدهم اینجوری باشد. اگر گفت یقین کردم وظیفه ام این است، یعنی خدا یا من دیگر تدبیرم دست خودم آمده است. میگوید خدایا از ظواهر و قرائن بر می آید اینجا باید بدوم، میدوم. در بین این کارها به نظرم این اولی است به امر الهی. میدوم اما نمیدانم حتماً این هست یا نیست. میدوم دیگر. درست است؟ اگر رسید به نتیجه میگوید خدایا درست بود، هدایتم کردی. اگر دید نه غلط بود میگوید خدا من سعیم را کردم، بیش از این تشخیص ندادم، تو مرا حفظ کردی، که به این غفلت نیفتم. این است دیگر. اصلاً این محو و اثبات. این ندانستن و دانستن، روشن کامل نبودن، اینها هدایت گری است همه اش. همه اش برای هدایت گری است. و الا اگر آدم بداند کامل وظیفه اش چیست… اگر دیدید کسی خیلی خوب وظیفه اش را میداند و برایش یقیینی است و هیچ مشکلی ندارد، در آن شک کنید. چون این جای شک است. چون کسی تشخیص بدهد در این ابدیتی که در راه دارد انسان، برای این ابدیت، وظیفۀ به این روشنی دارد، این خیلی کار سختی است. بله گاهی خداوند سبحان، عنایت میکند، برای کسانی با ولایت و وصایت خودش، یک راه هایی را بازمیکند و آشکار میکند. آنها بله. اما برای عموم مردم باید با همین افتان و خیزان، ندانستن و دانستن، با این راه بروند… همین این هدایت گری دارد درش. که امیرالمومنین میفرمایند:
همه باید چه باشد، باید یک حالت بود و نبود، دانستن و نداستن، تغییر، تدریج، این طوری باید باشد تا هدایت گری ایجاد شود.
سوال: اینکه ما چیزی میخواهیم ولی نمیرسیم از کجا بهفمیم به خاطر….
جواب: چه کار داریم بخواهیم بفهمیم که از باب عدم مقتضی است یا وجود مانع؟ وظیفه مان این است که تمام توانمان را به کار بگیریم، طبق چارچوبِ شرع، حرکت بکنیم. یک کسی میگفت یک بنده خدایی یک فحش به او داده بود، بعد این نشسته بود تحلیل کرده بود که صفت و موصوف است این فحش؟ یا مضاف و مضاف الیه است این فحش؟ حالا این بالاخره برای اشتغال ذهنی از دست آن کسی که فحش داده راحت بشود که ذهنش به آن مشغول نشود عیب ندارد اما حالا ما بشینیم تحلیل کنیم ببینیم نرسیدیم این عدم مانع بوده، یا وجود مقتضی بوده، اگر بخواهیم وجود مقتضی نبوده یا عدم مانع بوده، یعنی باز هم داریم چه کار میکنیم؟ باز هم داریم خودمان را اینجا مطرح میکنیم. اینها دقتها…
بله اگر فهمیدیم آن وجود مقتضی هم از جانب ما باید ایجاد میشد، باز هم میدویم. اما این جور نیست که روشن بشود که این وجود مقتضی نبوده… من دیگر حرکتی نمیکنم تا معلوم نشود عدم مانع بود یا وجود مقتضی. خب (حرکت) نکن! حالا فکر میکند حرکت نکند به کجای عالم بر میخورد. تمام شد و رفت.
میگوید: من لم یصبر علی بلائی و لم یرضِ بقضائی فلیطلب ربّاً سوای. برو خدای دیگر پیدا کن. من خدایی ام این جوری است. خداوند میگوید خدایی من این جوری است. اگر این طوری نمیپسندی، برو یک جدای دیگری یک خدای دیگری پیدا کن.
ان شاء الله خداوند سبحان، از نعمت حضرت زهرا سلام الله علیها بیش از پیش ما را بهره مند کند و استفاده کنیم. در خدمت جناب آقای اسدی هستیم تا ان شاء الله توسل داشته باشند.