بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعة و فی کل ساعة ولیّاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه أرضک طوعاً و تمتّعه فیها طویلاً.
ان شاء الله از یاران، یاوران و بلکه سرداران حضرت باشیم صلواتی سرداری مرحمت کنید. ان شاء الله در این اربعین کلیمی که قسمت عمده ای از آن گذشته است موفق شویم به تدارک و به دست آوردن آنچه که اولیاء الهی در این ایام به دست می آوردند و آنها را از دست ندهیم صلوات دوم را بلندتر مرحمت کنید. برای رفع موانع هرچقدر عشق و علاقه به حضرت زهرا سلام الله علیها داریم، تمام عشق و علاقه خودمان را با صلوات بر محمد و آل محمد ابراز کنیم.
در بحث حدیث عنوان بصری که تحفه ای برای کسانی که اهل سلوک به سوی خدا هستند و یک دستور دائمی و روزانه است، مطالبی گذشت تا به این نکته که آن نُه دستور خاصی که در انتهای این حدیث شریف امام صادق علیه السلام برای این پیرمرد طالبِ مشتاقِ عاشقِ سلوک به سوی خدا بیان می کند، آن هم در آن سنی که دیگر خیلی سخت است تغییر آداب و عادت های انسان، اما با اشتیاق و با تمام وجود خودش را آماده کرده بود که بهرمند باشد که تعبیر او این بود که من فَرَّغتُ قلبی له، من تمام وجود خودم را خالی کردم از اغیار، آماده کردم برای شنیدن و توجه تا بتوانم کمال بهرمندی را داشته باشم. ان شاء الله ما هم احساس کنیم در محضر حضرت هستیم و واقعا فَرَّغتُ قلبی برای دستورات ایشان باشد و احساس کنیم حدیث ایشان، نگاه نکنید به من و عائق و مانع بودن، نگاه کنید به قائل این کلام و از او بشنویم، چنانچه در دستورات قرآن آمده است که خوب است انسان کم کم سعی کند و احساس کند این را از ولیّ الهی بشنود، کم کم احساس کند که از پیغمبر خدا میشنود و در یک رابطه ای احساس کند بعد از مراقباتی که از خودِ خدای سبحان می شنود، این در مراقبات قرآن کریم و تلاوت قرآن وارد شده است، در خود این احادیث حضرات معصومین هم هرچقدر این مراقبه صورت بگیرد که انسان احساس کند این احادیث را از لبان خود حضرت می شنود، در محضر خود حضرت قرار گرفته است، چون غائب آنها مثل حاضر آنها است و الان متکلم به این کلام هستند، مثل کلمات نیست که از ما وقتی صادر می شود کأنّه این کلام منقطع شده است از ما، بلکه کلمات آنها متصل است دائماً به آنها و لذا برای هر روزی ما دستورالعمل است، برای هر زمان ما در حقیقت راه چاره است، لذا این دستورات متصل است و منفصل نیست.
هر کسی در وجود خودش عمیق تر باشد، کلمات او به او متصل تر است و هرقدر ضعیف تر باشد کلمات او از او منفصل تر است. حالا وجود اینها، اقوی وجود است، اعظم وجود است و لذا کلمات اینها أشد اتصالاً است. این نگاه را همیشه داشته باشیم. فقه می خوانیم حواس ما باشد روایتی که در فقه آمده است احساس کنیم در محضر حضرت هستیم و این روایت را می شنویم، آن موقع هرچقدر این مراقبه قوی تر باشد اثر فهم آن روایت هم قویتر می شود، ارتباط انسان با آن روایت هم قویتر برقرار می شود، چون رابطه ما با روایات یک رابطه نگاه به یک کلام منفصل جدای میّت است، برداشت ما هم از آن در همین حد است. اما اگر یک کلام متصل حیّ ببینیم قطعاً حال انسان در محضریت است و قطعاً انسانی که در محضر قرار می گیرد، فَرَّغتُ قلبی له شدید می شود. ما در محضر روایات فَرَّغتُ قلبی له نمی شویم چون روایات را متصل نمی بینیم، اما اگر این محضریت را ببینیم، باور کنیم که الان به ما اجازه دادند بار پیدا کنیم و این روایت را بشنویم از زبان حضرت، آن موقع انسان با این نگاه فَرَّغتُ قلبی له می شود، تمام وجود او در محضر قرار می گرد، نه فقط گوش و ذهن او در شنیدن، نه، تمام وجود او.
حتی آثار آن این است که در بدن خودش وقتی در محضر این روایت قرار می گیرد حال مراقبه را احساس میکند، خودش را جمع تر می کند، توجه او بیشتر می شود، قطعاً بدون وضو بر این کلام وارد نمی شود. هر طهارتی را که مراتب طهارت است رعایت می کند. این یک کار عمومی است برای همه ارتباط ما با روایات، اگر می خواهیم در منبر این را بیان کنیم، اگر می خواهیم بشنویم، اگر می خواهیم بخوانیم، هرکدام از اینها سعی کنیم این تمرین و باور که با تمرین و باور هردو، باور می خواهد و تمرین، این نهادینه می شود، آن موقع اگر ملکه شد در وجود انسان ساده می شود.
عرض می کنم آدم گاهی می بیند بعضی از افراد را که می دید و می بیند که وقتی در محضر روایات قرار میگرفتند حقیقتاً آدم احساس می کرد اینها در محضر امام قرار گرفتند، آدم اینطور می دید و احساس می کرد. یعنی نگاه آنها به روایات، خدا رحمت کند حضرت آیت الله بهجهت را، این احساس در ایشان خیلی شدید بود، یعنی خیلی شدید آدم احساس می کرد، حتی گاهی درس فقه می فرمودند، روایتی را که می خواندند، گاهی این خواندن روایت، ما هم مثل متن روایت را می خوانیم و می رویم، ایشان می خواند بعد کلی مکث می کرد، گاهی اینقدر سکوت طول می کشید آدم فکر می کرد منصرف شده است، آدم فکر می کرد منصرف شده است ولی نه، این سکوت آن مراقبه در روایت بود و توجه به روایت. گاهی می خواندند، توجه می کردند، دوباره برمی گشتند کأنّه یک عشق و شوقی به این روایت داشت که دوباره برمی گشت، آدم می دید که بعضی می گفتند مثلا نگاه آنها بود که باز هم تکرار، چرا؟ نگاه یک نگاه دیگری است.
ببینید یک موقع است انسان به یک چیزی مشتاق است، به یک چیزی علاقه مند است. حالا نقل می کنند، این نقل روایت شاید نباشد اما از ذوقیات است ولی بد نیست، می گویند وقتی که به یعقوب سلام الله علیها خطاب شد دیگر حق نداری نام یوسف را بر زبان بیاوری در آن دورانی که یوسف در کنار او نبود، این حضرت یعقوب میگویند می رفت سر یک بازاری می نشست، آنجا شاگرد یک دکان و مغازه ای اسم او یوسف بود، آنجا می نشست هر موقع این صاحب مغازه آن یوسف را صدا می زد، این مُکَیَّف می شد، همینقدر، چون خودش می خواست. بعد می گویند خطاب شد، این را می گویم روایت نیست اما در ذوقیات آمده است، در قصه آن در بعضی از تفاسیر. آنجا به او خطاب شد دیگر این را هم حق نداری، حق نداری اینجا هم بروی بشینی، اسم او را هم بشنوی.
اگر انسان مشتاق باشد اشتیاق در رفتار انسان آشکار می شود. باید سعی کنیم نسبت به روایات عاشق شویم، نسبت به روایات مشتاق باشیم، نسبت به روایات و قرآن محب باشیم، هرچقدر این محبت در وجود ما شدیدتر باشد بهرمندی ما بیشتر است. روایت خودش را برای ما باز می کند با محبت، یعنی یک حقیقتی است، تعبیر در روایت این است که افراد با خدا به قدر محبت خودشان رابطه پیدا می کنند، بعد می فرماید نسبت به پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مقام خودش را به قدر ما أحب می داند، مقام پیغمبر به قدر ما أحب، یعنی این یک قاعده است که انسان در رابطه با روایات و قرآن هم همینطور است، به قدر ما أحب، هرچقدر اینها را دوست داشته باشد راه پیدا می کند.
خب این مقدمه یک مقدار طول کشید. این را می خواستم عرض کنم که فَرَّغتُ قلبی له یک دستور عام است و مختص به اینجا نیست که ما همیشه سعی کنیم در رابطه با قرآن کریم، روایات شریف فَرَّغتُ قلبی باشیم، وقتی می رسیم مکث کنیم، لزومی ندارد خواندن آن مثل خواندن بقیه به سرعت. اگر یک موقع دیدیم خیلی انسان بیتفاوت می شود انسان باید گاهی دست نگهدارد، باید دست نگهدارد. این دست نگهداشتن یعنی اگر آدم منبر می رود حرف می زند، می بیند دیگر حرف زدن انگار یک شغلی برای او شده است، درس می دهد، انگار درس دادن برای او شغل شده است، یک کاری در رابطه با این معارف و اینها ولی انگار شغل شده است، یعنی با آن بقالی که جنس می فروشد فرقی نمی کند، این هم متاع خودش را عرضه می کند، تأثیری در وجود او نمی گذارد. اگر دیدیم اینطور شد این خیلی آفت و آسیب عظیمی است، انسان در رابطه با علم، چه می خواند، چه می گوید، چه منبر می رود، هر کاری که می کند باید تأثیر آن هر لحظه در وجود او آشکار شود، اولین مخاطب او همیشه باید خودش باشد. گر این نشد و دیدید حال سخنرانی کردن و گفتگو کردن و اینها مثل یک شغل شده است برای انسان، این خطر دارد، یعنی یک آسیب است.
این فَرَّغتُ قلبی له یعنی تمام وجود خودم را برای شنیدن آماده کردم، خب این خیلی حال است. یعنی خود این یک دستورالعمل است که انسان فَرَّغتُ قلبی باشد در رابطه با روایات.
خب اینجا می فرماید بعد از این که تمام وجودم را آماده کردم آن هم قلبی نه گوشی، آدم یک موقع گوش خودش را آماده می کند، یک موقع قلب و جان او آماده می شود، این معلوم است دیگر، یعنی تمام توجهات خودم را، چشم خودم را، گوش خودم را، توجهات، یعنی تمام وجود انسان جذب می شود تا قلب فَرَّغتُ قلبی می شود و الا چشم انسان ممکن است یک جایی باشد و گوش او یک جای دیگری باشد، مثلا نشسته است. من یادم نمیرود یک جایی صحبت می کردم، از این صحبت هایی که بالاخره مجری دارد، یک مجری است و بالاخره یک نفر هم حرف می زد، یک بنده خدایی یک سؤالی از ما می کرد، تلوزیونی هم نبود که بالاخره در دید و رصد باشد، رادیویی بود، رادیویی راحت است دیگر، یک سؤال از من می کرد، بعد وقتی سؤال می کرد و من شروع می کردم به جواب دادن این مشغول می شد به موبایل خودش، ور می رفت، بعد ساعت خودش، بعد کأنّه کلافه بود، مثل این که میخواست بگذرد تمام شود، خب یک نفر هم جلوی من بود و باید می دیدم حرف بزنم، وقتی به این نگاه میکردم از تمام ذوق می رفتم، یعنی احساس می کردم که این هم بنده خدا خودش را به زور می کشد یک سؤالی کند، فَرَّغتُ قلبی را اینجا می گویم، مقابل فَرَّغتُ قلبی را، به زور می کشد خودش را یک سؤالی بکند، بعد وقتی سؤال کرد تمام وجود او انگار راحت می شد، می رفت سراغ آن در حقیقت تقاضایی که در وجود او بود که حالا ور رفتن با موبایل خودش بود، اینطرف و آنطرف شدن بود، اصلا روی صندلی خودش قرار نداشت. دیگر بعد از آن هرچه گفتند من نرفتم، دیدم اصل من وقتی به آنجا می روم (14:36 جمله ناتمام)
این فَرَّغتُ قلبی له اصل نمی فهمد جایی که نشسته است اگر به آن اوج برسد گرم است، سرد است، سخت است، راحت است، نمی دانم صداهای دیگر چطور است، به او بگویند اینطور شد، آنطور شد، می گوید من نفهمیدم اینها را اصلا. به غیر از آن چیزی که باید توجه کند انگار توجه او جلب نمی شود، این کمال فَرَّغتُ قلبی له است که اینجا عنوان نسبت به امام صادق علیه السلام می گوید وقتی حضرت فرمود می خواهم این نُه تا دستورالعمل را بگویم این فَرَّغتُ.
حالا ببینید وقتی سر کلاس می روید، وقتی درس می گویید یا درس می خوانید یا سخنرانی می کنید یا سخنرانی می شنوید، هر چیزی، ببینید چقدر، نگاه هم نکنید به این که سخنران گاهی کیست، نگاه شما این باشد که اینها معارف الهی است، وقتی وارد می شوید به لحاظ آن معارف قلب خودتان فارغ کنید. گاهی می بینید آن درسی را که دوست ندارید با این نگاه محتوایی در وجود انسان بار می شود و می فهمد که آن استاد هم شاید این مقدار توجه نداشته است که چه بسا رُبَّ حامل فقهٍ إلی من هو أفقَه منه، این را از دست ندهیم. هرچقدر فراغت قلب ما در تلقی معارف بالاتر باشد بهرمندی ما (16:00 جمله ناتمام). آنها خودشان را باز می کنند، خوش نشین هستند، اینطور نیست که به راحتی خودشان را در دسترس قرار بدهند. فقط هم این لفظ نیست.
ما اول عرض کردیم معتقدیم این الفاظ متصل است، اگر معتقیم این الفاظ متصل به حضرات است، وقتی در محضر الفاظ قرار می گیریم در محضر حضرات قرار گرفتیم، در محضر حضرات هر کسی به مقداری که فراغت قلب و توجه داشته باشند بهرمند می شود، یکی فقط از لفظ آن بهرمند می شود، دیگری از معنای این لفظ، دیگری از حقیقت این لفظ بهرمند می شود و در حقیقت تمام مراتب، چون گوینده، چون گوینده در مرتبه اطلاق است، چون گوینده که امام معصوم است در مقام اطلاق است تا مقام اطلاق بهرمندی امکان پذیر است، تا مقام اطلاق بهرمندی امکان پذیر است، تا چقدر انسان از قیود در مقام استماع جدا شده باشد. این را به عنوان یک تحفه ای برای خود در برخورد با روایات اهل بیت علیهم السلام داشته باشیم، در درس ها، در همه چیز اگر این نگاه را داشته باشیم بعد می بینیم روایات، عظمت روایات خودش را برای انسان نشان می دهد و باز می کند.
بعد اینجا می فرماید وقتی فارغ کردم قلب خودم را، حضرت فرمودند سه تا از آنها در ریاضت است، در ریاضتی که ریاضت نفس است إیّاک أن تَأکُلَ ما لاتَشتَهیه[1]، در جلسه قبل مقداری این را عرض کردم که خیلی به اصطلاح انسان توجه به این که چه رابطه ای بین بدن و نفس است ما غافل هستیم. یک رابطه قوی و دقیقی بین نفس و بدن انسان برقرار است، اصلا انفکاک پذیر نیستند. بعضی ها در سلوک می خواهند به بدن پشت کنند تا در حقیقت نظام روحی آنها قوی شود ولی بعضی در سلوک می خاهند بدن را همراه کنند.
یک موقع پشت کردن به بدن است، اگر کسی به بدن پشت کند و به نیازهای بدن پشت کند، بخواهد تا به او برسد دائماً این نزاع بین بدن و نظام نفس برقرار است و بسیاری از توان انسان صرف این نزاع می شود. انسان دائماً باید مراقبه کند که بدن سلطه بر او پیدا نکند. اما کسی که با مدیریت نظام سلوکی بدن را همراه خودش میکند، وقتی بدن همراه شد. همراه شدن بدن نه یعنی بدن هیچ مانعیتی نداشته باشد، اما بدن وقتی همراه می شود یعنی یک عادت هایی، یک شیب ملایم در حرکت که بدن مقابل این نمی ایستد، عادت می کند، همراه می شود، این همراهی بدن باعث می شود تمام ظرفیت وجودی این صرف حرکت شود نه این که بیشتر آن صرف اصطکاک با بدن و نزاع با بدن شود.
دو مشرب است، گاهی انسان به زور می خواهد با بدن مقابله کند بگوید نه. گاهی انسان بدن را همراه می کند. ببینید دستورات شریعت همیشه همراه کردن است. از یک طرف توجه کنیم که تمام حقیقت بدن را خدای سبحان خلق کرده است، نیازهای بدن را خدا قرار داده است، وقتی خدای سبحان نیاز را قرار داده است، اجابت نیاز را هم قرار داده اما اما کار شیطان این است که این اجابت را به افراط و تفریط بکشاند و از عدالت خارج کند، کار شیطان این است که از این عدالت خارج کند.
کار انسان در حرکت این است که اشباع کند، یک کسی ممکن است بگوید من در حرکت خودم می خواهم ازدوج نکنم اصلاً تا تعلقات من کم باشد. خب این نیازی را که خدای سبحان قرار داده است اجابت نکرده است و لذا حرکت سخت می شود. یک کسی بگوید من می خواهم غذا خوردن نداشته باشم و گرسنگی دائم داشته باشم، نه، گرسنگی دائم هم ممدوح نیست.
اگر کسی طریقه پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را در روزه که دیگر اسوه تام است، پیغمبر اکرم چند طریق را در روزه داری داشتند، اگر دوستان مطالعه کرده باشند، گاهی در حقیقت سه ماه از سال را روزه میگرفتند، ماه رجب و شعبان و رمضان را. گاهی این را تقسیم می کردند به یک روز در میان در سال روزه می گرفتند، یک روز روزه بودند و یک روز روزه نبودند که نه جوع دائم باشد و نه افطار دائم باشد. گاهی این را تقسیم می کردند به سه روز در ماه به صورتی که آن چهارشنبه اول و چهارشنبه آخر و پنجشنبه اول و پنجشنبه آخر و چهارشنبه وسط را روزه می گرفتند که این را اینطور تقسیم می کردند، یعنی نوع روزه داری پیغمبر می خواست یک کاری کند که این چشیده شود، هم بدن مریض نشود و هم چشیده شود. یعنی چشیده شدن که عادت محقق نشود برای انسان، حتی اگر نخوردن فقط عادت نخوردن باشد، در این نخوردن عادت هم دیگر آن کمال ایجاد نمیشود.
لذا ببینید این همراه کردن بدن با خود انسان در طریق حرکت، تعبیر آن به این است که اگر انسان بخواهد یک مقدار ساده بیان کند درز گرفتن است، اگر انسان چهل لقمه می خورد یک لقمه کم کند، سی و نه لقمه شود، یک لقمه کم کردن از سی و نه لقمه را خیلی انسان احساسی نمی کند، اما وقتی یک لقمه را کم کرد شد سی و نه لقمه، در یک فرآیندی دوباره یک لقمه را کم می کند و می شود سی و هشت لقمه، این بدن هم آسیبی نمیبیند. خواب هم همینطور است، گفتگو و حرف زدن هم همینطور است، همه چیز را می شود با همین بدون این که بدن مقاومتی کند با یک شیب ملایم عادت بدهید او را.
س: (22:45 نامفهوم)
بله، دوشنبه و پنجشنبه هر هفته بوده است که چند روش، همه آنها در حقیقت نشان دهنده این است که یک روحی بر آن حاکم بوده است که روح آن را باید دید.
بعد اینجا می فرماید: إیّاک أن تأکلَ ما لاتَشتَهیه، عجیب است که فإنّه یورِثُ الحماقة و البُلَه یا البَلَه یا البُله، هردو. اگر کسی آن چیزی را که اشتها ندارد خورد، حماقت ایجاد می شود، آنوقت شما روایات حماقت را ببینید، اگر کسی بفهمد که با رها بودن در خوردن مبتلا به حماقت شود. بعد ببینید حماقت چه بابی است، حماقت و حُمق در مقابل فهم است. فهم دو مسئله است، یکی فهم این است که سرعت انتقال است که انسان می فهمد یک چیزی را با سرعت انتقال تا می گویند می فهمد، این یکی است. یکی هم در حقیقت صفای نفس است، فهم یعنی صفای نفس، هردو را ذکر کردند که اگر کسی مبتلا شد به این که ما لایَشتهی را بخورد، دنبال ما لایشتهی یک نظام روحی است، تأثیر در نظام روحی است، اثر آن در نظام نفسی و روحی چیست؟ این خوردن بود اما این تبدیل می شود به حماقت در وجود انسان، آنوقت حماقت چیست؟ حماقت این است که از انسان فهم گرفته می شود.
در جنود عقل و جهل می فرماید: الفهم که جنود رحمانی است، و ضدّه الحُمق[2]، ضد این حماقت است، ضد فهم حماقت است. بعد فهم چیست؟ سرعت انتقال در اخذ. بعضی ها دیر می فهمند، این یک مرحله از بلادت است، دیر فهمیدن. بعضی ها زود می فهمند، این یک مرتبه از فهم است. بعضی ها وقتی فهمیدند خوب نگه میدارند، یعنی بقاء آن زیاد است، این هم یک مرتبه از فهم است که گاهی بقاء این طولانی می شود. گاهی می فهمد از این گوش و از آن گوش هم از یاد او می رود، فراموش می کند، آن هم ادامه فهم است.
اگر کسی در خوردن ما لایشتهی، یعنی مصالح و مفاسد خوردن را رعایت نکرد و هر چیزی را خورد، هر چیزی را خورد، اگر هر چیزی را خورد مبتلا به حماقت می شود. آنوقت حماقت با انسان چکار می کند؟ حماقت انسان را از فهم، از صفای نفس خارج می کند. حیف که فرصت نیست، من یکسری روایات را نوشته بودم که ببینید حماقت با انسان چکار می کند.
الحُمق داءٌ لایُداوی، دیگر دوا ندارد، درمان نمی شود، و مرضٌ لایُبرأ[3]، مرضی است که خوب نمی شود. یعنی آدم دچار یک مرض لاعلاج می شود، حماقت یک مرض لاعلاج می شود. از کجا ایجاد شده است؟ یکی از اسباب اصلی آن خوردن مالایشتهی می شود.
همچنین می فرماید: الحُمق أدوأ الداء[4]، بدترین مریضی حماقت است، همه مریضی های دیگر به دنبال این میآید، أدوأ الداء یعنی بدترین. وقتی کسی احمق بود مصالح و مفاسد خودش را تشخیص نمی دهد، وقتی مصالح و مفاسد را تشخیص نداد به همه چیز مبتلا می شود، در حقیقت دیگر چیزی برای او، آن قدرت تشخیص مصالح و مفاسد را از دست داده است، وقتی کسی قدرت تشخیص مصالح و مفاسد را از دست بدهد همه چیز را از دست داده است. خیلی سخت است. از کجا شروع شده است؟ می گوید از اینجا.
ببینید دستور سلوکی را حضرت از کجا آغاز می کند؟ از بدن و خوردن، با این که ما الان می خواستیم بگوییم الان اگر در محضر امام بودیم و از او دستور سلوکی بخواهیم، یک چیز خیلی عجیبی برای ما بفرمایند، وِرد و ذکر و یک دستورالعملی، می گوید نه، همین خوردن که انسان جسمانیة الحدوث است و روحانیة البقاء. علم انسان از همین جسم آغاز می شود، همه کمالات انسان از همین مرتبه جسمی آغاز می شود، اینجا هم حضرت می فرمایند سلوک هم از همین مرتبه کنترل بدن آغاز می شود که جسم است. از همینجا آغاز می شود، آن هم کنترل است.
ببینید همه آن چیزی که باعث هبوط شد چه بود؟ خوردن بود. وقتی در بهشت خدای سبحان به آدم خطاب کرد که کُلا منها رَغَداً حیثُ شئتُما و لاتقربا هذه الشجرة[5]، می گویند تا شیطان در زمین شنید که خدای سبحان به آدم گفت کُلا منها رغداً، شما دوتا آدم و حوا هرچه که می خواهید بخورید، رغداً حیث شئتما، تا شنید میگویند شروع کرد به دُهُل زدن، جشن گرفت که اگر می خورد می خوابد و اگر می خورد و می خوابد، دو راه نفوذ من است. یعنی خوردن راه نفوذ است، منتها کدام خوردن؟ خوردن مالاتشتهی، خوردن بدون جوع. و الا اساس خوردن را خدای سبحان در انسان قرار داده است که لابدّ لإبن آدم من أکله، باید بخورد، اگر نخورد که بقاء ندارد، پیغمبر خدا هم می خورد، همه انبیاء عظام هم می خوردند، اینطور نبود که نخورند، اما خوردنی که ما لاتشتهی نباشد و خوردنی که بدون جوع نباشد.
یک موقع انسان در خوردن مصالح و مفاسد را رعایت نمی کند ما لاتشتهی می شود، یک موقع در خوردن سیری و گرسنگی را رعایت نمی کند این در حقیقت بدون جوع می شود، یعنی آدم سیر است باز هم می خورد، این می شود این که بدون جوع خورده است، به دنبال این هم همین حمق را می آورد، در روایت می فرماید که خوردن بدون گرسنگی یعنی انسان وقتی گرسنه شد بخورد، بدن باید نیاز پیدا کند، اگر بر سر نیاز این را به او ندادی این موجب فساد می شود، دنبال این فساد ایجاد می کند که این روایاتی که لایُدرَک مع الحُمق مطلبٌ (آدرس این روایت یافت نشد)، دیگر با حماقت چیزی گیر انسان نمی آید، درک نمی شود، امیرالمؤمنین علیه السلام می فرماید.
اگر انسان باور کند که اینها روایاتی است که حضرات با سلطه بر نظام ظاهر و باطن می فرمایند کفایت می کند یک روایت آن برای این که انسان تمام شود و دیگر تکرار و تکرر و مراتب آن هم لزومی برای انسان ندارد.
ان شاء الله خدای سبحان همه ما را در حرکت سلوکی خودمان که می خواهیم داشته باشیم از همین خوردن، از همینجا ان شاء الله یک حالی برای ما ایجاد کند که توجه کنیم هر چیزی را نخوریم. بدانیم یک چیزی که مفید است برای انسان، نه هر چیزی، بگوییم یک تنوع و تفننی، این مالایشتهی همین تفنن در خوردن است. حتی گاهی می دانیم ضرر دارد اما می خوریم، می دانیم ضرر دارد اما می خوریم. می گوید آنچه که نافع است خورده شود. اگر دوستان سؤالی دارند، به اندازه این که یک سؤالی شود بفرمائید.
س: (30:23 نامفهوم)
روایت این را می خواستم مفصل تر بخوانم در رابطه با خوردن، الان تا آدم نگاه می کند زمان تمام می شود. ما آن که دستورالعمل عمومی است، یک موقع دستورالعمل خاص است باید حواس ما باشد، حواس ما باشد که دستورالعمل عمومی با دستورالعمل خاص متفاوت است. شخص خاص را به لحاظ خاص، البته ممکن است در (30:58 جمله ناتمام)، اما دستورالعمل عمومی حضرات که دارند، دستورالعمومی آنها این است که باید با یک روش ملایمی حرکت سلوکی را آغاز کرد، با همین روش به ثمر رساند، این دستورالعمل عمومی است. اما یک دستورالعمل خاص است، به لحاظ شخص خاصی است، او در حقیقت توانائی و اقتضای خاصی دارد، ممکن است در حقیقت یک دستور ویژه سخت باشد.
راه عمومی یک راهی است که سقوط ندارد، اما راه خاص برای کسی است که آنجا احتمال سقوط هم پیدا میکند اما چون حضرت می داند این توانائی رفتن از این میانبر را دارد با او درمیان می گذارد، لذا باید جمع بین روایات را و دستورالعمل های عمومی را با دستورالعمل های خاص جدا کنیم که البته آنجا خاص است. از این سنخ هم داریم. منتها وظیفه ما چیست؟ دستورالعمل عمومی است، مگر این که حضرت یک جا دست ما را بگیرند و یک دستورالعمل خاص به ما بدهند، این جداست.
س: (؟؟ نامفهوم)
مدیریت اینها خیلی سخت نیست، یعنی آدم وقتی که می رود بلد است، اگر بخواهد درست انجام بدهد. من مثلا به یک جایی می روم، دکتر به من گفته است چای نخور، حالا هرجا می رویم چای بیاورند می گویم خب دکتر به من گفته است، تا می گویی دکتر گفته است خب دیگر چه شده است؟ کسی نمی گوید چرا چای نمی خوری، دکتر گفته است چای نخور. می خواهم بگویم مدیریت کار را آدم می تواند درست انجام بدهد بطوری که هیچ خاص شدنی ایجاد نمی کند که آدم مورد جدائی با دیگران قرار بگیرد ولی این رفتار می تواند اگر درست انجام شود الگو قرار بگیرد. چون یک موقع است که مورد نفرت دیگران قرار می گیرد چون احساس می کنند نمی شود با این نگاه، یک طوری خاص می شود که طرف دیگر، اما یک طوری آدم می بیند که طوری می تواند مدیریت کند، اینها مدیریت است.
س: (؟؟ نامفهوم)
بله دیگر این خاص نشدن مهم است که در جمع ها انگشت نما نشود انسان. انگشت نما نشود، یعنی ضرر این انگشت نما شدن بیشتر است، منتها نه به قیمت این که انگشت نما نشود پس رها کند بگوید هیچی، اینها دائماً افراط و تفریط دارد، در عین این که انسان نباید خاص شود، در بین دیگران انگشت نما نشود، در عین حال باید حواس او باشد که تأثیرگذاری و اثر را هم از دست ندهد، یعنی باید مؤثر باشد نه منفعل، ولی مؤثر بودن با مدیریت است که حواس او باید به این مدیریت باشد. این مسئله این اشتها، خوردن بدون اشتها و خوردن بدون گرسنگی یک مسئله به ظاهر ساده ای است، اما در عین حال جزو مهم ترین حرکت هایی است که الان بالاخره الحمدلله رسید، شاهدی از غیب رسید. نمی گوییم این بدون، حالا شما گرمتان شده است بالاخره همه اینها ان شاء الله برای شما، استثناء اکثری می خورد، هرچه می گوییم می گوید این هم بالاخره بله.
س: (؟؟ نامفهوم)
ببینید اینها مراتب دارد، یعنی افراد مختلف، مراتب و حالات مختلف مختلف می شود. یک موقع است که در سن جوانی است، خب اینجا اصل بر خوردن است، بالاخره اقتضاء بدن است. یک موقع است که در سن پیری است، حالا در سن پیری اصل بر خوردن است یا نخوردن است؟ اصل این است که هرچه بخورد ضرر دارد برای او، به او آسیب می زند، معده او بهم می ریزد، گوارش، همه چیز او بهم می ریزد، لذا احوال و حالات مختلف. انسان یک موقع شروع کرده است، یک مراتبی را طی کرده است آنجا یک دستوری به او می دهند لذا اصل را به صورت عام نمی گذاریم که بگوییم همیشه اصل بر خوردن است، کلوا و اشرَبوا و لاتُسرِفوا[6]، چرا اول این آمده است؟ چون اصل انسان ها بر خوردن است کلوا و اشربوا است، منتها نه خوردن دائما، خوردن یعنی همان ما لاتشتهی، رعایت شود، عن جوعٍ هم رعایت شود منتها این کلوا و اشربوا، نه این که بگوییم کلوا و اشربوا ابتداءً، بدون جوع هم بخورد، بدون اشتها هم بخورد، بعداً یواش یواش، خب معلوم است که اینها از ابتداء، یعنی تخصیص از اول میخورد، این لاتسرفوا بعداً نمی آید، این و لاتسرفوا از ابتداء با آن قرینه متصله است که کلوا و اشربوا و لاتسرفوا. این و لاتسرفوا نسبت به بدن یک معنایی می دهد، و لاتسرفوا نسبت به غذا یک معنایی می دهد، نسبت به دیگران در اجتماع یک معنا می دهد، این و لاتسرفوا هرکدام از اینها در جای خودش معنای خودش را دارد، انسان تنها هم که باشد و لاتسرفوا معنا می دهد.
س: (؟؟ نامفهوم)
نه دیگر ما که از این ساده تر دیگر، ما خیلی باب را وسیع کردیم.
س: (؟؟ نامفهوم)
یک لقمه گفتم.
س: (؟؟ نامفهوم)
تدبیر آن به این است که ابتداء بعضی جاها این کار را کردند، یک خانواده هایی را نزدیک دم دست در نظر گرفتند، از ابتداء چکار می کنند؟ من بعضی دانشگاه ها را دیدم جالب بود، وقتی غذا را برای آنها می کشیدند، یک جاهای دیگری ظرف مرتبی گذاشته بودند اینها از ابتداء می ریختند آنجا اضافه آن را بدون این که هنوز دست خورده باشد و همیشه این را از اول این کار را کم می کردند، این خودش یک کمالی هم ایجاد می کرد، یک کمالی را ایجاد می کرد، راحت هم بدانید امکان پذیر است که نزدیک خودتان این کارها را پیدا کنید بطوری که اگر شبی بیست تا غذا مثلا می آورند، دوتا غذا اضافه شود، اینجا اضافه بیاید، این دو سه تا غذا را هر شب بدانند کسی بداند یا خودش بیاید یا کسی باشد که خودش برود بدهد، امکان پذیر است.
ان شاء الله خدای سبحان ما را در این امر ساده اولی که از بدن آغاز می شود کمک کند که خیلی هم مهم است امروز، ان شاء الله کمک کند تا بتوانیم به مراحل بعدی برسیم، به فهم برسیم، در حُمق نمانیم. ان شاء الله خدای سبحان موانع وجودی ما را در نظام مادی و معنوی ما برطرف بفرماید. ما را از معصیت در نظام نفسی و از اسراف در نظام بدنی ان شاء الله خدای سبحان ما را حفظ کند، ان شاء الله خدای سبحان گناهان ما را که مانع کمالات ما است ببخشد و بیامرزد، ان شاء الله خدای سبحان این انقلاب اسلامی را به دست صاحب آن زودتر و زودتر برساند، فرج امام زمان را نزدیک و نزدیک تر بگرداند، مقام معظم رهبری را طول عمر باعزت و نفوذ کلمه عطا بفرماید، ان شاء الله خدای سبحان عاقبت ما را ختم به خیر برگرداند، ما را در دنیا و آخرت زیر سایه اهل بیت محشور بگرداند.
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.
[1]– بحار الانوار ج1 ص 224
[2] – شرح حدیث جنود عقل و جهل ج 1 ص 269
[3] – تحف العقول ص 286 – غرر الحکم 1793
[4] – غرر الحکم 687
[5] – سوره بقره، آیه 35
[6] – سوره اعراف آیه 31