بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلاة والسلام علی محمد و آله الطاهرین (اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم) و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی یوم الدین.
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً.
هرچقدر دوست داریم ادراک زمان ظهور را بکنیم، باشیم در کنار حضرت و جزو سربازان حضرت باشیم در کنار حضرت باشیم، در کنار حضرت باشیم تا آن حقیقت توحیدی در همۀ عالم گسترده بشود و بعد هم در خدمت حضرت ما به شهادت برسیم که جمع بین هم پیروزی هم شهادت را پیدا کرده باشیم صلوات بلند بفرستیم.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
معلوم است خیلی هم خلاصه مایل نیستید، هر چقدر مایل هستید صلوات بلند بفرستید.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
بحث حدیث عنوان بصری عمده اش در جلسات گذشته بیان شد، یک تتمه ای دارد که آن تتمه اش یک دستورات عملی است که این دستورات عملی را انشاالله بلکه بشود با سرعت به نتیجه برسانیم و دوستان هم قصد عمل داشته باشند؛ یعنی قصد شنیدن نباشد، به قصد اینکه این را بشنوند و حرکت بکنند انشاالله، نشستن و شنیدن نباشد؛ بلکه در حقیقت رفتن و رسیدن باشد به این وضع، که می خواهیم این ها را انجام بدهیم.
حضرت میفرمایند که وقتی که آن سه مرتبه ای را که قبل بود که ارکان عبودیت بود را بیان کردند و بعد از ارکان عبودیت آثاری را که برای آنها بود بیان کردند فرمودند که «فهذا أول درجة التقى، قال الله تبارك وتعالى: تِلْكَ الدَّارُ الْأَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِينَ لَا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِى الْأَرْضِ وَلَا فَسَادًا وَ الْعَـقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»[1] که عرض کردیم که این علو مربوط به علوی بود که فرعونی بود که «أناَ رَبُّکُمْ الأعْلی»[2] علو فرعونی. منتها علو فرعونی یک گفتمان است، نه علو فرعونی مخصوص فرعون باشد. علو فرعونی ممکن است که بین دو نفر در خانه هم علو فرعونی مظهرش باشد و از آن طرف فرمودند که «وَلَا فَسَادًا» فساد قارونی که در سوره اعمال قارون، قارون را به فساد متهم کرد و فرعون را به علو، که هر دو در حقیقت یکی غرق شد یکی … [نامفهوم3:14] شد. پس فساد قارونی، انسان خدای ناکرده مبتلا نشود به آن و علو فرعونی که آن آیه شریفه «وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»[3]
« قُلْتُ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ » که حالا از اینجا بحث امروزمان است « قُلْتُ يَا أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ أَوْصِنِي» حالا با اینکه قرار شد که دیگر این از جهت تفکری و عملی آن سه رکن عبودیت را انجام بدهیم، حالا توصیه عملیاتی هم برای من داشته باشید « أَوْصِنِي، قَالَ أُوصِيكَ بِتِسْعَةِ أَشْيَاءَ» 9 چیز! بعد دنبالش می فرماید «فَإِنَّهَا وَصِيَّتِي لِمُرِيدِي اَلطَّرِيقِ إِلَى اَللَّهِ تعالی » این 9 تا وصیت من برای هر کسی است که میخواهد سالک الی الله باشد « لِمُرِيدِي اَلطَّرِيقِ إِلَى اَللَّهِ»[4] هر کسی که میخواهد! یعنی اختصاص به تو ندارد، دارد به عنوان قضیه کلیه بیان می کند حضرت، که این مثل این میماند که کفِ کارِ حرکت است. نمی خواهد بگوید سقف کار حرکت است؛ چون سقف کار را هر کسی نمی رسد اما کف کار را هر کسی برایش لازم است که داشته باشد، که این بیان که هر کسی که میخواهد حرکت بکند، چه میخواهد یک درجه جلو بیاید چه میخواهد صد درجه جلو برود، هر کسی در هر مرتبه ای و رتبه ای که قرار بگیرد این 9 تا توصیه را حتماً باید رعایت بکند که این کف کار است، به عنوان کف کار ببینید.
اگر آدم به عنوان کف کار دید، افق نگاهش را این قرار نمیدهد که آخر کار این باشد، بلکه آغاز کارش را این قرار میدهد؛ لذا خودش را آماده می کند برای سخت تر از این. اما اگر کسی افق نگاهش را این قرار داد که آخر کار این باشد، آن موقع زود خسته میشود، به نصف این، یک سوم این، یک چهارم این، یک دهم این هم نمیرسد؛ اما این را آغاز کار دید می بیند این را باید انجام بدهد به عنوان کف کار، بالاتر از این را با باید مقصود قرار بدهد. لذا می فرماید حضرت که «فَإِنَّهَا وَصِيَّتِي لِمُرِيدِي اَلطَّرِيقِ إِلَى اَللَّهِ تعالی» هر کسی که به سوی خدا میخواهد حرکت بکند حتما باید این کف کار را، این دستورات را رعایت کند. « وَ اَللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ يُوفِّقَكَ لاِسْتِعْمَالِهِ»[5] این خیلی دعای مهمی است که امام صادق علیه السلام «وَ اَللَّهَ أَسْأَلُ» از خدا می خواهم «أَنْ يُوفِّقَكَ» این توفیق، ما خیلی به توفیق نه آشنا هستیم نه میفهمیم توفیق را خیلی اوقات.
خیلی از اوقات ممکن است توفیق ایجاد شده باشد ولی ما نمی فهمیم. خیلی از اوقات نمی دانیم که توفیق برایمان ایجاد نشده، چقدر از دست دادیم. این تعبیری که «وَ اَللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ يُوفِّقَكَ» من از خدا توفیق را برایت می خواهم، یعنی این از آن دعاهایی است که، توفیق یعنی همه اسباب با همدیگر وفق بشوند تا این کار محقق بشود. یعنی آنچه که خارج از اراده تو است همه جور بشود برای اینکه تو حرکتت به مانعی بر نخورد، به ابتلایی و سختی مبتلا نشوید تا نتیجه بدهد. « وَ اَللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ يُوفِّقَكَ» از خدا می خواهم، چون او مسبب اسباب است، او همه اسباب را قرار می دهد، همه اسباب در کف قدرت او است، پس از کی باید بخواهیم که اسباب جور بشود؟ از خودش. یعنی اگر انسان میخواهد حرکت بکند یکی از دعاهایی که باید طلب بکند توفیق است، طلب توفیق است. یعنی از خدای سبحان بخواهد خدایا نه اراده من دست من است، نه موانع کار دست من است، نه اسباب ایجاد دست من است، هیچی اش دست من نیست. درست است که من دلم میخواهد اما «عَرَفْتُ آللّهَ بِفَسْخِ العَزَائِمِ وَنَقْضِ آلْهِمَمِ»[6] خیلی وقتها خیلی چیزها دلم میخواهد اما میبینی یک دفعه یک واقعه دیگری میشود از سرم می پرد اصلاً. اصلاً یک دفعه یادم میرود، دارم یک فکری را می کنم یکی صدایم میزند همه چیز از ذهنم یکدفعه میرود توفیق اسباب نمیشود، حیلوله اسباب میشود گاهی خذلان میگویند. مقابله توفیق گاهی نبودن توفیق است گاهی خذلان است.
خذلان یعنی اسباب معصیت جور بشود. خذلان یعنی اسباب معصیت جور بشود اسباب مقابلش آماده بشود. انسان باید از خذلان به خدا پناه ببرد، از نبود توفیق هم به خدا پناه ببرد. پس نبود توفیق حتماً خذلان نیست؛ بلکه نبود توفیق، محروم شدن از رسیدن است اما خذلان در حقیقت چی شده؟ خذلان قهقرایی رفتن است، اسباب سقوط فراهم شدن است. گاهی انسان توفیق پیدا نکرده اما سقوط هم نکرده محروم شده، اینجا می فرماید که « وَ اَللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ يُوفِّقَكَ لاِسْتِعْمَالِهِ»[7] چون امام صادق علیه السلام وعده داده که این 9 تا چیز برای هر کسی که مرید طریق باشد و سالک طریق باشد لازم است و کف کار است، چون وعده داده پس به خودش در همه اینها متوسل بشویم به این که هر کدام که قصد حرکت کردیم بخواهیم که برای ما هم این دعا را داشته باشند. مگر ما نمی گویم امام فعال است؟ مگر ما باور نداریم که غایب این ها مثل حاضر اینها است؟ مگر ما باور نداریم که این ها می بینند ما را و می شنوند کلام ما را و جواب سلام..، مگر ما اینها را باور نداریم؟ اگر باور داریم، پس با این باور از خود حضرت می خواهیم که همان جوری که برای عنوان بصری این دعا را کردید که « وَ اَللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ يُوفِّقَكَ» برای این مسئله، برای ما هم اول بخواهیم از خود حضرت به عنوان اماممان، ما باورمان کم است که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف فعال ترین امامان است در طول امامت.
این را یک بار توضیحش را عرض کردم اصلاً قائم اهل بیت علیهم السلام ایشان است و قائم بودن موکول به زمان قیام فقط نیست. اصلاً دوران جریان امام زمان، دوران غیبت و دوران ظهور، دورانی است که انسان از رفتن مکانی به حضور امام که در دوران حضور حضرات معصومین بود تا سوالاتشان را بپرسند، تبدیل شد به اینکه هر کی هر کجا است امکان ارتباط را دارد؛ یعنی این تبدیل شده، این یک نوع توفیق است خودش که انسان در..، اگر میخواستند آن زمان کسانی که بروند به حضور امام برسند مگر هر کسی برایش امکانپذیر بود این مسیر را بتواند طی بکند برود و بیاید و خدمت حضرت برسد در مدینه یا مثلاً در عراق، کوفه؟ نه امکان پذیر نبود به راحتی که، اما امروز به ما گفتند هر کسی هر کجا که باشد، هر زمان و هر مکانی که باشد نه شب دارد نه نیمه شب دارد، نه روز دارد نه نیمه شب دارد. یعنی نیمه شب آنچنان میشود درِ خانه حضرت را زد که وسط روز می شود این کار را کرد، در خانه آنچنان میشود در خانه حضرت را زد و سراغ حضرت رفت که محل کار و درس و هر کجا! این یک توفیق است یک باور است که حضرت فعال است، قائم است. این قائم بودن حضرت در این ایام برای ما اگر این نگاه باور بشود آن وقت می فهمیم که ماموریت حضرت فعال تر از بقیه حضرات است. در این مسئله، ماموریتش این گونه است که باید این گونه باشد. لذا این غیبت کم کاری نیست که حضرت نشسته باشد یک گوشه ای، بلکه غیبت فراگیری است، غیبت چیست؟ فراگیری است و هر ..این ها در روایت، هر جا و هر کسی ندا بکند پاسخ می شوند، می بیند.
بعد می فرماید که «وَاللَّهُ أَسْالُ اَنْ یُوَفِّقَکَ لِاسْتِعْمالِهِ؛ ثَلاثَةٌ مِنْها» این هم «لِاسْتِعْمالِهِ» یعنی فقط نشنوی ها! نه عمل کنی به کارش بگیری. خدا توفیق بدهد که نه بفهمی، نه بری برسی به کارش بگیری، «لِاسْتِعْمالِهِ؛ ثَلاثَةٌ مِنْها فِی رِیاضَةِ النَّفْسِ»[8] سه تایش در ریاضت نفس است که نفس را چه کار بکنی.
ما دین نیامده بگوید نخورید، نیاشامید، لذت نبرید، آخر یک کسی می گفت رساله یعنی چه؟ رساله یعنی نخور، نبین، لذت نبر، نکن، همه اش نه است، همه اش نه نه نه این نه آن نه این نه. نه، این نیست می گوید این جوری بخور، نمی گوید نخور. میگوید اگر می خواهی همه قوایت به ثمر بنشیند به نتیجه برسد، برای اینکه قوای دیگرت تحت تاثیر قوای دیگری قرار نگیرد، همه به فعلیت برسند وجودت جامع باشد، این جوری بخوری آنها هم به نتیجه می رسند. لذا هیچ گاه اگر دیدید خدای سبحان قوه ای را در درونتان قرار داده، یک در حقیقت توانی را در درون انسان قرار داده، یقین کنید، یقین کنید که هیچ گاه او را نمی خواهد از کار بیندازد. اگر گرسنگی را قرار داده، دستگاه هاضمه را قرار داده، گرسنگی قرار داده، قطعا خوردن را به عنوان یک حتی گاهی وجوب قرار داده، «لابد بن آدم من اکلة»[9] فرزند آدم لازم است برایش خوردن. اما خوردن حد دارد، این می شود ریاضت. یعنی جوری بخورد که پروار نشود. پروار نمی خواهد بکند آدم را، بلکه می خواهد انسان ورزیده باشد، ریاضت به آن اصلی می گویند که در به اصطلاح موقعیتی قرار گرفته که این را دارند نوعی از ورزش و غذا برایش قرار می دهند تا اینکه این ورزیده بشود، بتواند گرسنگی را تحمل بکند، سختی را در حقیقت تحمل بکند، این میشود ریاضت. یک نوع ورزش است. اصلاً ریاضت به عربی یعنی ورزش! تعبیر ورزش است؛ که اینجا می فرماید که سه تای از آنها در ریاضت نفس است، سه تای از آنها در حلم است و سه تای از آنها در علم.
حلم یک مسئله حالا در توضیحش انشاالله بیشتر توضیح می دهند، اما حلم را مقدم کرد بر علم، «وَثَلاثَةٌ مِنْها فِی الحِلْمِ وَثَلاثَةٌ مِنْها فِی العِلْمِ»[10] حلم را مقدم [کرد]؛ ظرفیت می خواهد حلم. حلم ظرفیت پیدا کردن است، یعنی کسی که ظرفیت ندارد اگر علم برایش ایجاد بشود، نبود ظرفیت عالم را متکبر می کند، عالم را فاسد می کند. پس پیدا کردن حلم، شرح صدر، آن حالت در حقیقت انسانی که ظرفیت پیدا کرده آمادگی پیدا کرده، مقدم بر علم است. بله، علم می تواند معدّ برای ایجاد حلم باشد البته، اما یک مرتبه ای از حلم که مقدم است باید مقدم بر علم باشد، بعد او می تواند علم را در حقیقت چه کار بکند؟ حتی علم را انسان را به سمت علم نافع ببرد آن وقت، اگر این ظرفیت بود، والا اگر ظرفیت نبود علم می شود در حقیقت حجاب اکبر، میشود تاریکی بیشتر و انسان را ساقط در عمق جهنم می کند.
پس حلم حالا همان حالا ما می گوییم اسمش را می گذاریم مثلا می گویند تربیت «يُزَكِّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»[11] «يُزَكِّيهِمْ» نحوه ای از همان حلم است، منتها این حلم همان نظام فطری اش است که انسان ظرفیت پیدا بکند، یک آمادگی داشته باشد، شرح صدر داشته باشد. یک کسی که می خواهد بیاید طلبه بشود می خواهد بیاید عالم بشود دیگر، باید حتما حلم را قبل از علم برای خودش دیده باشد، تا حرکت بکند بیاید برای کسب. حالا در بیانش بیشتر توضیح می دهم که این سه تایی که در حلم است، چیست.
بعد می فرماید «وَثَلاثَةٌ مِنْها فِی الحِلْمِ وَثَلاثَةٌ مِنْها فِی العِلْمِ فَاحْفَظها وَاِیَّاکَ وَالتَّهاوُنَ بِها»[12] دنبال شنیدن فقط نباش، «فَاحْفَظها» دنبال این باش در درونت اینها جا بگیرد، باور پیدا بکنی، و تحذیر از مقابل «وَاِیَّاکَ وَالتَّهاوُنَ بِها» اگر فهمیدی به آنها بی اعتنایی کردی این یک مرتبه بالاتری از شقاوت است، یک مرتبه بالاتری از شقاوت است که انسان بفهمد، ولیکن محققش هم نکند. چون خواستیم یک خرده تند تر هم بشود، «قالَ عُنْوانٌ: فَفَرَّغْتُ قَلْبِی»[13] عنوان می گوید دلم حال آمد که حالا 9 تا دستور آقا میخواهد برای من بفرماید «فَفَرَّغْتُ قَلْبِی». این «فَفَرَّغْتُ قَلْبِی» اگر آدم در محضر یک کسی باشد که بداند می خواهد دستش را بگیرد ببرد، بداند که می خواهد امام ایصال الی المطلوب بکند، می خواهد دستش را بگیرد ببرد، بعد تمام وجودش را جوری بکند که در خدمت این رفتن باشد، می شود «فَفَرَّغْتُ». اما اگر انسان وارد جلسه شده، … [نامفهوم 17:13] پشت جلسه است، الان در ذهنش هزار چیز این طرف آن طرف می رود، این چه می شود؟ آن چه میشود؟ این «فَفَرَّغْتُ قَلْبِی» ندارد. وقتی می نشیند در محضر روایت، احساس بکنیم باور بکنیم که امام معصوم علیه السلام است می خواهد دست ما را بگیرد ببرد، هر چه قدر دست بدهیم و مقاومت نکنیم برای برده شدن..، یعنی آدم یک موقع است دستش را می کشند در واقع می کشند می برند مقاوت دارد دیگر…
یک کسی می گفت من دیدم یک بازاری بود. بازاری بود هر کس دعوت می کرد به اینکه مثلا اینجا هدایت است، اینجا هدایت است، بازار بود ولی بازار هدایت گری بود. دکان های مختلف بود، بعضی دکان ها خیلی شلوغ بود، خیلی شلوغ پلوغ این جمعیت آن طرف، این جمعیت آن طرف، در خود بازار حرکت این قدر سخت بود یعنی همه می خواستند. بعد هم آقای بهجت هم ایستاده یک جایی در یک مغازه ای کسی هم دور و برش نیست، خلوت است. گفت من رفتم و دم پیشخوان آن مغازه و خلاصه دیگر بدون اینکه حرفی رد و بدل بشود آقای بهجت راه افتاد، آقای بهجت راه افتاد، یعنی دیگر گفتگو و گفتار و اینها در کار نبود. راه افتاد همین جور که از داخل جمعیت ایشان می رفت ایشان جمعیت مانعش نبود، یعنی از آن جمعیت فشرده می رفت. می گفت من که می خواستم بروم هی گیر می کردم لای این ها کند می شد، عرق ریزان می شد، خلاصه مانع میشد نمی توانستم. ایشان می رفت یک خرده جلو وای می ایستاد، دوباره یک خرده می رفت جلو. گفت هر چی رفتیم از بازار رفتیم بیرون، رفتیم ..هی خلوت تر شد، هی خلوت تر شد، یک جایی رسیدیم دیدیم یک بیابانی بود حیوانات وحشی زیادی حمله می کردند، ایشان خلاصه یک خرده رها کرده بود آن شخص را که ببیند تا کجا خودش است. بعد دید نه این حریف نیست. آمد خلاصه به دادش رسید، نجات، بعد رسید، گفت یک جایی رسیدیم گفت دیدی ادعا زیاد بود! دیگر کسی نبود، می گفت در آن بیابان وادی هیچ کسی دیگر نبود، گفت دیدی ادعا زیاد بود، اگر کسی دستش را بدهد دست امام باور کند که امام می برد، امام می برد. اگر این باور برایش شکل بگیرد که هر چه مقاومتش کم تر باشد، سرعت رفتنش بیشتر است، هر چی محبتش همان جور که در فرازهای قبلی داشت به دنیا کم تر باشد، تعلقاتش کم تر باشد، نه نداشته باشد، کمتر باشد رفتنش سریع تر است. اگر این باور در مقابل روایات پیدا بشود که روایات دست امام است که می خواهد دست ما را بگیرد ببرد، این باور در آقای بهجت بود که احساس می کرد روایات دست امام است که می خواهد ببرد. لذا هیچ مقاومتی در برابر روایت، باورش هم نمی شد کسی مقاومت کند، یعنی باورش هم نشد کس دیگر مقاومت بکند. این قدر برایش عادی بود که این دست امام است که می خواهد بگیرد و ببرد، باورش نمی شد کسی این دست را از طرف امام دراز شده باشد این دست ندهد یا دست بدهد مقاومت کند در رفتن، اصلا باورش نمی شد، می گفت مگر میشود؟! باور کن یک جوری می گفت، اصلا آدم تعجب می کرد مگر می شود؟! اگر روایت راست است پس این مقاومت یعنی چه؟ پس این تنبلی یعنی چه؟
خلاصه اینجا می فرماید که «فَفَرَّغْتُ قَلْبِی لَهُ» این خیلی آدم را حال می آورد که تمام وجودش را امام سجاد علیه السلام می فرماید «اللهم أَقْبَلْتُ بِکلِّی عَلَیک»[14] با تمام وجود آمدم به سوی تو. این به کلی خیلی! یا پیغمبر اکرم می فرماید «سَجَدَ لَكَ سَوَادِي وَ خَيَالِي وَ بَيَاضِي»[15] تمام مراتب وجودم! سواد می شود بدن انسان، ساجد است، خیال که مرتبه عالم مثال انسان است و بیاض هم که مرتبه عالم عقل وجود است، نه عقل ذهنی دیگر، عقل وجودی. همه مراتب وجودم «سَجَدَ» این ساجد بودن یعنی همان تسلیم محض بودن، همان خضوع، همان که آمادگی «فَرَّغْتُ قَلْبِی لَهُ» خوب فهمیده این عنوان بصری؛ خوش به حالش! یعنی در محضر امام کاملا خودش را آماده کرد، یعنی وقتی فهمید که امام می خواهد این نه تا را برایش بگوید کانه تمام آمال و آرزویش در نود و چند سالگی دارد محقق می شود. نود و چند سالگی این آرزو محقق شدن خیلی است. ماها هی می گوییم حالا وقت داریم، فکر میکنیم نمی دانیم اجلمان کی است که! اما فکر می کنیم حالا وقت داریم. اما او دیگر می دانست وقت نیست، نود و چند سالش است، دیگر آخرین لحظات است.
بعد می فرماید «فَفَرَّغْتُ قَلْبِی لَهُ. فَقالَ: اَمَّا اللَّواتِی فِی الرِّیاضَةِ»[16] آن سه تایی که در ریاضت است، در آنجاهایی که انسان باید خودش را آماده بکند از جهت آن ورزش و آمادگی «أمَّا اللواتي في الرياضة: فإيَّاك أن تأكل ما لا تشتهيه»[17] از این پرهیز کن که تا در حقیقت اشتها پیدا نکردی به چیزی، نخوری «إيَّاك أن تأكل ما لا تشتهيه؛ فإنَّه يورث الحماقة و البَلَه»[18] یا بُله یا بَلَه. این حُمق را به دنبال میآورد، حماقت را.
حماقت دو جهت دارد؛ گاهی فهمیدن، فهم است، گاهی آن حالت وجودی انسان است که بسته میشود، گاهی آدم نمیفهمد گاهی اصلاً آن قوت وجودی انسان بسته میشود، از دست میدهد، یعنی حماقت از دست دادن هم است، نه فقط به دست نیاوردن است. یک موقع است آدم میگوید به دست نیاوردم نفهمیدم، اما یک موقع میگوید نه آن سرمایه را از دست میدهد که فهمیدن از توی آن در میآید، وقتی سرمایه را از دست داد غیر از نفهمیدن است. نفهمیدن قابل تدارک است، سرمایه را که از دست بدهد آدم چه میشود؟ دیگر حال تدارک نیست. اینقدر رابطه نفس و بدن قوی است اینقدر رابطه نفس و بدن قوی است! دین آمده این همه دستورات عملی داده مال این است که دستورات عملی نظام روحی میسازد. اساس نظام توحیدش را نظام به اصطلاح روحیاش را بر اساس دستورات عملی قرار داده، لذا خوردن در رأس همه اینها است. آن چیزی که باعث شد آدم از بهشت ساقط بشود، أکل از شجربه منهیه بود. این خوردنِ بدون اشتها، نظیر أکل از شجره منهیه است، نظیرش ها!
حالا آن بدون گرسنگی بعداً میآید. «أن لا تأكل» وقتی که اشتها نداری، یعنی انسان یک موقع است که اشتهای خوردن ندارد. مثل این که انسان یک موقع خوردنش مثلاً از روی خوردنهای هله هوله خوردن میشود، اینی که اشتها ندارد ولی میبیند همه میخورند این هم میخورد، میبیند مثلاً تخمه میشکنند آن هم میشکند. میبیند مثلاً این خوردنی که از روی اشتها نباشد. چون اشتها نیاز بدن است، اشتها هوس نیستها! اشتها هوس نیست که انسان هوس نکرده باشد، نه، اشتها در حقیقت آنی است که نیاز بدن است. منتها جوع هم نیست؛ حالا چون جوع را در فراز بعدی میگوید، جوع را در فراز بعدی بیان میکند که «أن لا تأكل»، میگوید مثل در حقیقت انسان ساقط میشود حماقت به دنبالش میآید. حماقت یعنی انسان ابزار فهم را از دست میدهد، نه فهمیدن را فقط از دست میدهد بلکه ابزار فهم را از دست میدهد. این خیلی عجیب است که ابزار فهم را از دست بدهد انسان خسرانش خیلی بالاتر از آن وقتی است که یک مسئله را نفهمید الان، فهمیدن یک مسئله.. این خیلی تفاوت میکند. یک دفعه باب به حساب فهم از او اخذ میشود و یک مرتبه ساقط میشود. ممکن است انسان یک دفعه تمام مراتب فهم از او ساقط نشود، اما تدریجاً این دارد مبتلای به حماقت میشود که حماقت یک موقع نفهمیدن است یک موقع ابزار فهم را از دست دادن است هر دو را معنا کردند.
شاگرد:
استاد: عرض کردم شبیه به أکل از شجره منهیه است، این نظیر آن است؛ منتها با یک تفاوتهایی البته ولی میتوانیم به او تنزیل بکنیم. همانجور که او سبب هبوط شد، منتها آن هبوط برگشت پذیر بود، این هبوط بیبرگشت میشود چون دیگر چه شده؟ در عالم تشریع است، آن در عالم تشریع نبود. بعد میفرماید که «فإنَّه يورث الحماقة و البُله»[19]، بُله یا بَلَه، هر دو را حالا لحاظ کردند «يورث الحماقة و البُله»[20] بُله و بلاهت برای انسان میآورد.
دومیاش هم می گویم که دیگر اذان میشود «و لا تأكل إلاَّ عند الجوع»[21] نخورد مگر وقتی گرسنه شد، نخورد الا وقتی گرسنه شد، این هم در حقیقت میفرماید که در حقیقت دنبالش هم حالا دارد که انشاءالله جلسه آینده «و لا تأكل إلاَّ عند الجوع»[22]. پس در این مدت تمرین بکنیم یکی این که آن چیزی را که اشتها نداریم نخوریم، یکی این که چون حالا بعد یک نظامی است که بین بدن و اشتهایی که ایجاد میشود غیر از آن کسانی که خوشان را هوسمند کردند هوسی کردند، آن جدا است، اما نظام فطری انسان، آن به حساب تقاضایش با آن چیزی که تقاضایی که پیدا میکند برای بدن آن تقاضا لازم است که تقاضا ایجاد شود. اشتها آن تقاضا است، این در نظام وجودی ما وقتی که تقاضای یک چیزی ایجاد میشود آن تقاضا برای بدن لازم است، یعنی بدن این را میتواند تبدیل کند به یک حالتی که بفهمد این برایش لازم است که به اصطلاح دومیاش هم این بود که «لا تأكل إلاَّ عند الجوع». «إلاَّ عند الجوع» که وقتی گرسنه شدی بخور. حالا می گویی که بالاخره سفره پهن است چه کار بکنیم، بالاخره گرسنه هم نیستیم؟ حالا تو نشستی یک لقمه هم با اینها بخوری که همین قدری که سفره به اصطلاح ادبش هم رعایت بشود، اما نه که حالا بنشینی شروع کنی بعداً بخوری ببینی از آنها بیشتر خوردی، بعد ببینی از آنها بیشتر که نمیخواستی بخوری ببینی از آنها بیشتر خوردی.
در بحث اشتها عرض کردم که اساس در حقیقت نظام بدن این است که تقاضای خودش را میتواند در حقیقت چه کار بکند؟ آن تقاضا و اشتهای خودش به لحاظ نیازهایش است؛ اما ما خرابش میکنیم بدن را، چه کار میکنیم؟ جوری میشود که با هوسهایمان کم کم سوق میدهیم، مثل آن که خوابها پریشان میشود وقتی که خواب به اصطلاح انسان صورتهای زیادی وارد وجودش میشود خواب تعبیر میخواهد، حالا اشتها هم تعبیر میخواهد بعضی جاها. یعنی وقتی که آن نگاه اول بود، کودک اشتهایش مطابق با به اصطلاح میلش مطابق با آن نیازش بود، مطابق با نیاز. اما کم کم میل تغییر در آن ایجاد..، مثل فطرت مخموره با فطرت محجوبه. فطرت مخموره از اول یک تقاضاهایی دارد ولی وقتی که این حجاب را بردارد اینجا میشود محجوبه این فطرت. در اشتها هم همین جوری است، اگر اشتهای انسان به هوس تبدیل شد خب خیلی هوس زیاد میشود، آن هوس جزو اصلاً همان ما لا تشتهیه است، آن جزو آن ممنوعهها است اصلاً هوس، جلوی هوس باید.. اما اشتها را نباید جلو.. اشتها نیاز طبیعی بدن است، اشتها چیست حقیقتش؟ نیاز طبیعی بدن است که آنجا در حقیقت تا نباشد نخورد تا آن اشتها، که چی را نیاز دارد، اما گرسنگی این است که بدن الان احساس گرسنگی دارد، الان ببینید گرسنهتان است دارید میخورید. این تفاوت اشتها با جوع همین است که جوع آن وقتی است که انسان گرسنه شده، اشتها آنجایی است که نیاز طبیعی بدن در چیزی که میخواهد به اصطلاح برای این تقاضایش در وجودش ایجاد میشود. حالا انشاءالله در جلسه بعد هم یک خرده.. .
حضار
بله هوس، مثلاً ببینید الان مُد می گویند ببینید مد می گویند چیست؟ مثلاً من یک جوانی را دیدم خیلی زشت کرده بود خودش را، واقعاً زیبا بود قبلش، گفتم چرا اینجوری کردی؟ گفت مد است. گفتم می دانی زیبا نشدی؟ گفت آره. دیگر اصلاً.. گفتم می دانی اینجوری هستی آن زیباییت .. گفت آره ولی مُد است. این همان است دقت کردید شما می گویید نمیشود می گویم میشود چرا. یعنی آدم یک موقع میبینید که در یک جایی میرسد یک غذایی را میداند ضرر دارد، میداند ضرر دارد اما لذیذ است. این هوس است، میداند ضرر دارد اما لذیذ است هوس است، مد است برای خوردن، مد شده، میخورد. دیگر واضح است دیگر. همه در حقیقت همه مبتلا هستند دیگر، واضح است یعنی دیگر اصلاً کأنه سوالش در حقیقت جای چیز دارد که مگر میشود آقا اینقدر در فطرتش غرق است آقای صالحی، نگاه فطر..
انشاءالله خدای سبحان توفیقمان بدهد «و الله اسئل ان یوفقنا فی» در حقیقت در این طریقی که امام صادق علیه السلام ترسیم کردهاند توفیق بدهد به این که همهمان حرکت در این مسیر داشته باشیم و بتوانیم به آن به اصطلاح راهی که حضرت ترسیم کردند، سالک این راه باشیم. قصد ورود به راه را بکنیم آن هم با تمام وجودمان. که بگوییم انشاءالله با تمام وجودمان فرماید «فرَّغت قلبي» برای این که وارد بشویم و با کمال رعایت وارد بشویم انشاءالله. حالا البته هر دفعه انسان میتواند به یک بهانهای بخورد، می گوییم حالا این را انشاءالله به بهانه به اصطلاح ایام ولادت و بالاخره اینها به عنوان تبرکی بخورید، عیب ندارد بالاخره، یعنی استثناها اینقدر زیاد میشود که تخصیص اکثری میشود.
انشاءالله خدای سبحان به همهمان توفیق بدهد، انشاءالله خدای سبحان مقام معظم رهبری را طول عمر با عزت و نفوذ کلمه بدهد انشاءالله. انشاءالله خدای سبحان این به اصطلاح ریاست جمهوری را در طریق رضای خودش قدرت بدهد در این که مسئولین خوبی را انتخاب بکنند تا قدرت خدمت به مردم پیدا بکنند. انشاءالله خدای سبحان همه ما را توفیق عمل به رضای خودش را عطا بفرماید. موانع وجود ما را که گناهان ما کاهلیهای ما سستیهای ما غفلتهای ما است را از وجودمان ببخشد و بیامرزد و این موانع را برطرف بگرداند، به برکت صلوات بر محمد و آل محمد. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
[1] بحار الأنوار – العلامة المجلسي – ج ١ – الصفحة ٢٢٦؛ قصص، آیه 83.
[2] نازعات، آیه 24.
[3] قصص، آیه 83.
[4] معرفت اخلاقی (موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)) ، جلد : 5 ، صفحه : 4.
[5] همان.
[6] نهج البلاغه، حكمت 250. «عَرَفْتُ اللهَ سُبْحَانَهُ بِفَسْخِ الْعَزَائِمِ وَ حَلِّ الْعُقُودِ وَ نَقْضِ الْهِمَم»
[7] معرفت اخلاقی (موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)) ، جلد : 5 ، صفحه : 4.
[8] همان.
[9] وسائل الشيعة – ط الإسلامية (الشيخ حرّ العاملي) ، جلد : 16 ، صفحه : 406.
[10] معرفت اخلاقی (موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)) ، جلد : 5 ، صفحه : 4.
[11] جمعه، آیه 2؛ آل عمران، آیه 164.
[12] معرفت اخلاقی (موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)) ، جلد : 5 ، صفحه : 4.
[13] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۱، ص ۲۲۴، موسسه الوفا، بیروت، ۱۴۰۴ه ق.
[14] دعای ۲۸ صحیفیه سجادیه؛ الصحيفة السجادية – ط الهادی (ترجمه غرویان، محسن؛ ابراهیمیفر، عبدالجواد) ، جلد : 1 ، صفحه : 134.
[15] زاد المعاد (العلامة المجلسي) ، جلد : 1 ، صفحه : 59.
[16] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۱، ص ۲۲۴، موسسه الوفا، بیروت، ۱۴۰۴ه ق.
[17] همان.
[18] همان.
[19] همان.
[20] همان.
[21] همان.
[22] همان.