بسم اللّه الرحمن الرحیم
« اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً»
فَقَالَ: «يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ! لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ، إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَهُ؛ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ، وَ اطْلُبِ الْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ، وَ اسْتَفْهِمِ اللَّهَ يُفْهِمْكَ»
قُلْتُ: «يَا شَرِيفُ» فَقَالَ: «قُلْ “يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ”» قُلْتُ: «يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ مَا حَقِيقَةُ الْعُبُودِيَّةِ؟»
در این فراز کلام بودیم که ابتدائا روایتی را بیان می کنیم تا برای طالبان علم بشارتی است که باید جلوی چشم ما باشد، رسول خدا [۱] می فرمایند : « ص مَنْ سَلَكَ طَرِيقاً يَطْلُبُ فِيهِ عِلْماً سَلَكَ اللَّهُ بِهِ طَرِيقاً إِلَى الْجَنَّةِ» اگر کسی راهی را می پیماید که در آن راه طالب و به دنبال علم است این حرکت او در این راه حرکت به سوی بهشت است « سَلَكَ اللَّهُ بِهِ طَرِيقاً إِلَى الْجَنَّةِ» اگر بخواهیم به این حدیث اولین نگاه دقیق داشته باشیم ، چی استفاده می شود ، « العلمُ هو الجنَّة» می گویند هر کسی که راهی به سوی علم برای طلب علم می رود « سَلَكَ اللَّهُ بِهِ طَرِيقاً إِلَى الْجَنَّةِ» تعبیر را دقت کنید عین همان بیان حدیث عنوان است منتها در حدیث عنوان او خودش سالک است «سَلَكَ طَرِيقاً یطلبُ فیه علماً» اما در اینجا خدا سالک است« سَلَكَ اللَّهُ بِهِ طَرِيقاً إِلَى الْجَنَّةِ»یعنی حقیقت علم حقیقتی است که انسان حرکت به سوی جنت می کند و او هم از جهت قابلی ، خود را در مسیر حرکت به سوی علم آماده می کند و خدا از جهت فاعلی او را به سمت جنّت می برد ،که بسیار دقیق است انسانی که عالم می شود ، دقیقا مراتب علم او، مراتب جنّت است؛ لذا تعبیر در قرآن کریم « وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجات»[۲] اونهایی که علم به آنها داده شده درجات دارند و درجات مربوط به « أُوتُوا الْعِلْمَ» است و خدای سبحان هم در قرآن کریم شهادت أولو العلم را در کنار شهادت خود قرار داده است « شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْم»[۳] که أولوا العلم شهادتشان همان شهادت خداوند است. اینها خیلی عالی و کمال است.
اگر انسان بخواهد حقیقت بهشت و اوصاف و خصوصیات اصلی که در رابطه بهشت گفته شده است که ملاقات ربّ است «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها»[۴] است ، کسی که به سمت علم می رود ، به سمت «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها» می رود. اگر در روایت می فرماید «العلم سلطان»[۵] همان «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها» ؛ جنت خصوصیتش «لَهُمْ ما يَشاؤُنَ فيها»که اراده انسان در آنجا حاکم است.
انسان عالم اراده اش حاکم می شود چون فعل ما ارادی است ، فعل ارادی از علم نشأت می گیرد ، هر چقدر علم انسان قوی تر باشد ، فعل انسان ارادی تر است ، چون اختیار مبدئش علم است ، تصور و تصدیقی به فائده است بعد شوق ، شوق مؤکَّد و اراده . هر چقدر این تصور و تصدیق به فائده قوی تر صورت گیرد، اراده شدیدتر صورت میگیرد. پس مراتب علم ، مراتب اراده است ، مراتب جنت است.
اگر انسان دقت کند ، چقدر اینها زیباست « مَنْ سَلَكَ طَرِيقاً يَطْلُبُ فِيهِ عِلْماً سَلَكَ اللَّهُ بِهِ طَرِيقاً إِلَى الْجَنَّةِ » یک معنای طریق ، این است که راه بیرونی را می رود تا برسد به جایی که «یطلب فیه علما» ، یک معنای دیگر آن این است که علومی را می آموزد که هر کدام طریق از علم هستند. حتی اگر انسان اعمالی را انجام می دهد ، که این اعمال مقدمه ای است بر انسان تا علم بیشتری را با توجه به این تعریفی که از آن شد،« إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَهُ» و مقدمات طهارت را هم ایجاد کند ، این ها هم طریق می شود .
هر راهی که انسان را برساند به علم ، چه آن راه از طهارت باشد ، چه تأمّل و تفکر و حرکت بیرونی باشد ، همه ی اینها طریق اند.
kمَنْ سَلَكَ طَرِيقاً يَطْلُبُ فِيهِ عِلْماً سَلَكَ اللَّهُ بِهِ طَرِيقاً إِلَى الْجَنَّةِ وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا» ملائکه بال هایشان را با خضوع می گسترانند و روی زمین زیر پای او قرار می دهند ؛ لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِهِ » در حالیکه راضی به این که نشان می دهد مقام کسی که در طریق طلب علم است ، از جهت نظام عالم و وجود همه عالم و هستی با او همراهی می کند.
یک موقع نگویید که خوب اگر همراهی است ، پس این سختی ها و نداری ها چیست ، این ها چی می شود!؟ تمامی اینها هم همراهی است ، همراهی به این نیست که انسان ثروتمند باشد که رخوّت[۶] بیاورد ، همراهی به این است که قوای انسان به فعلیت برسد ؛ پس همراهی عالم به این است که قوای وجودی انسان به فعلیت برسد ، گاهی قوای وجودی انسان راحت به فعلیت می رسد ، گاهی با سختی به فعلیت می رسد و این سختی هم همراهی است. ما که نمیدانیم کدام قوا با سختی به فعلیت می رسد و کدام قوا با راحتی به فعلیت می رسد لذا گاهی سخت می شود و گاهی راحت.
وقتی که انسان در نظام هستی ، حرکت علمی دارد ؛ هستیی که ملائکة مدَبِّرات آن هستند « لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا » ، علل عالم بال های خود را زیر پای او گذاشتند. این سجده در اینجا همان « فَقَعُوا لَهُ ساجِدين» [۷] که تمامی ملائکه بر آدم سجده کردند.
اینها ، بال هایی که توانشان ، قوایشان ، قدرتشان ، هستیشان ، آن ما به الامتیازشان است ، به تعبیر فلسفی فصل اخیرشون و علت وجودیشان است را در زیر پای طالب علم قرار می دهند. «أَنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِهِ » علاوه بر این « رِضًا بِهِ» چون دوست دارند و شوق دارند این کار را می کنند نه اینکه با جبر اینکار را بکنند بلکه با تمام اشتیاق اینکار را می کنند و این یعنی تمام هستی مشتاقانه با او مرتبط می شود و این اشتیاق هستی را می رساند.
« وَ إِنَّهُ يَسْتَغْفِرُ لِطَالِبِ الْعِلْمِ مَنْ فِي السَّمَاءِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ»
به فرمایش علامه حسن زاده (حفظه الله): این «مَن» و بعضی چیز ها را باید طوری کشیده شود تا این نسبت که حقیقتا شامل همه می شود، را نشان دهد.
«مَنْ فِي السَّمَاءِ» هر چی در آسمان است و « مَنْ فِي الْأَرْضِ» هر موجود ذی شعوری که در آسمان و زمین است، همه ی اینها « إِنَّهُ يَسْتَغْفِرُ لِطَالِبِ الْعِلْمِ» استغفار را در روایات استغفار هر موجودی را معنا کرده اند، استغفار ما یک معنایی دارد که طلب مغفرت می کنیم اما استغفار و صلوات خدا و ملائکه برای ما چیست؟!
این استغفار ملائکه در حقیقت ، استغفار برای تسهیل در حرکت و رفع موانع است ، همچنان که استغفار در نظام معاصی برای ما رفع معاصی است که آن هم برای رسیدن به کمالات و درجات است ، استغفار در حرکت علم ، رفع موانع است.
موانع وجودی کسی که طالب علم است را برمی دارند با تدبیری که در دست آنهاست چون آنها مدبرات امر هستند.«الْعِلْمِ مَنْ فِي السَّمَاءِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ» ذوی الشعوری که در نظام هستی و ارض هستند ، آنها هم همین کار را می کنند.
« حَتَّى الْحُوتِ فِي الْبَحْرِ » ذوی الشعور کیا هستند؟ فقط انسان است ؟ نه! « حَتَّى الْحُوتِ فِي الْبَحْرِ» حتی ماهی در دریا هم شامل می شود و اینها از باب « وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُم»[۸] ، همه هستی را ذوی الشعور می دانند.
« حَتَّى الْحُوتِ فِي الْبَحْرِ» که به ظاهر به طریق طلب علم ربطی پیدا نمی کند ، با کمی دقت معلوم می شود که مرتبط است. یعنی اون ماهی در دریا و اقیانوس مثلا اطلس و آرام وجود دارد ، با حرکت ما در اینجا ، ماهی در دریا هم استغفار می کند تا راه برای او هم تسهیل بشود و استغفار او هم با تمام مراتب خزائنی که دارد ، او چون خودش نازله ی علم است.( هر موجودی در هستی ، نازله علم است ،چون علم نازل است و به تعبیر امام خمینی (ره) : « عالم عقل منشرح است» ؛ یعنی هستی عقلی است که بسط یافته است یعنی همه چیز علم است. اونوقت ماهی به لحاظ آن رابطه ی تکوینی دارد می فهمد که وقتی چیزی در مسیر کمال حرکت می کند او هم مثلا خوراک وجودی ، حیوانی است ، او هم علمش مرتبط با این می شود.
چون همه ی رابطه های هستی در نظام علمی با هم مرتبط هستند بلکه چون توحید مجسم است اینگونه است لذا در اینجا یک قاعده و رابطه ی علمی کشف می شود ، این مرتبط با تمام هستی ، چون تمامی آنها نازله ی حقیقت علم هستند ، لذا همه ی آنها مکیَّف مشتاق می شوند و همه ی آنها خودشون را مرتبط می دانند. خیلی زیباست که ذرات عالم خودشون را با انسان در رابطه علمی مرتبط می بینند.
« مَنْ سَلَكَ طَرِيقاً يَطْلُبُ فِيهِ عِلْماً سَلَكَ اللَّهُ بِهِ طَرِيقاً إِلَى الْجَنَّةِ» که این حقیقت و واقعیتی است که ما محتاج بلکه أشدّ احتیاج را نسبت به آن را داریم و خداوند هم تسهیل می کند که برای أشدّ تسهیل کرده است.
بحثی که در اینجا بیان شد که « لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ، إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى» ، جلسه گذشته توضیح اجمالی و آنقدری که لازم بود عرض کردیم ، همانطوری که خورشید می تابد و راه آشکار می شود ؛ علم در وجود انسان راه را آشکار می کند. خیلی ساده ، علم نور است یعنی اینکه وقتی علم تابیده می شود در وجود انسان، اثرش این است که باید جلوی دو راهی های انسان ، این علم هدایتگر باشد و نشان دهد که این راه درست است نه آن. اگر انسان علمش بیشتر شد و در علم تحیّرش بیشتر شد ، این خوب است ،«ربّ زدني فيك تحيّراً» خدایا تحیرم را در خودت بیشتر کن که اصل و حقیقت علم خود خداست . این تحیر ممدوح است اما تحیر دیگری وجود دارد که تحیر مذموم است که انسان نمیداند چی کار بکند !! سر در گم است و دچار تیه شده است. این سرگردانی تیه ، تحیّر مذموم است که آدم دور خودش می چرخد. در مقابل آن تحیر ممدوح آنچنان انسان جذب آن می شود که هیچی را در آن حالت چیزی را متوجه نمی شود و اگر از او پرسیده شود در چه حالی جوابی ندارد اما دچار یک تحیّر و یک حالت عظمتی شده که این کمال است و جذبه و شهود نیز به دنبالشان تحیّر است تا او آرامش پیدا کند و بعدا استمرار پیدا کند.
اینجا می فرماید« يَقَعُ فِي قَلْبِ» علم نور است که در قلب وارد می شود نه در بیرون که بخواهد راه بیرونی را نشان دهد ، نور در قلب است که زمانی خطورات قلبیه ایجاد می شود ، تشخیص الهی و شیطونی بودن این نور با این علم محقق می شود که در حقیقت در آن حالت ، سایه روشن ها را آشکار می کند که به چه معنا شیطانی است یا الهی.
« مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَهُ» ،که اراده خدا در کار است، چقدر زیباست ؛ یعنی حتما باید انسان با تضرع و توسل وقتی در مقام علم وارد می شود راه و این علم را از خدا بخواهد، اینجوری نیست که انسان برود به دنبال علم و علم محقق بشود نه اینگونه نیست. در روایات داریم که معرفت صُنع ربّ است ، بنده فقط می تواند مقدمات را فراهم کند و نتیجه ای که از صغری و کبری ایجاد می شود ، صنع ربّ است. کار ما چیدن صغری و کبری کنار هم است که این کنار هم قرار دادن، نتیجه قوه حدس است که ایجاد می شود و انتقال ایجاد می شود، کار خداست و صنع ربّ است.
یعنی اگر انسان انتقال پیدا می کند به یک معنای علمی جدیدی از مقدمات علمی قبلی که بدست آورده بود ، آن مقدمات نیز همینجوری تا ابتدائی ترین معرفت هایی که برای کودک ایجاد می شود از همانجا صُنع ربّ است تا دوباره برای معارف بعدی آن مقدمات را به کار میگیرد که می شود صنع ربّ و القای آنچیزی که انسان نداشت و برایش ایجاد شده است .
ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش؟
وقتی ندارد چه جوری بدهد ، پس باید بهش بدهند ، پس صُنع ربّ است. اما قابلیت و علت قابلی و مقدمات را او ایجاد می کند ؛ اگر کسی با طهارت سر کلاس درس حاضر شد که «سلک طریقا» برای طلب میخواهد برود بهشت ، اگر این باور را بکند ، آیا میتوان خوابالو رفت سر کلاس؟ در اینصورت او را به بهشت راه نمیدهند ، میگن اینجا جای چرت و تنبلی نیست آنوقت انسان پشت در می ماند.
می شود انسان بدون توجه برود و حواسش جای دیگه باشد؟ راه نمیدن ، چون طریق علم الی الجنة است ، می رود سر کلاس می نشیند ،گوش میکند اما طالب طریق علم نبوده است ، بازهم راه نمیدن ، چون طلب می خواهد در طلب جدیت ، اشتیاق ،احساس فقدان ، عزم و اراده در آن است، لذا خوب است انسان این حرکت را با همان یک بسم الله ، کمی تضرع و توجه آغاز کند تا سوق پیدا کند به اینکه باور پیدا کند به قدم های ارضیی که در زمین می گذارد ، قدم های طولی است در طریق جنت چون طریق جنت ، طریق طولی به سوی باطن عالم است و طریق علم به ظاهر طریق أرضی و زمینی به سوی علم است ، این طریق أرضی ، طریق طولی می شود. همزمان با این طریق أرضی ،راه رفتن سلوک طولی می شود که به سمت بهشت است.
«، إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ»
این قلب خیلی ازش کار می آید ؛ قلبی است که «نَزَلَ عَلی قَلبِک» ، وحی بر قبل پیغمبر نازل می شود بلکه به بیانی نور در قلب «مَن یُرِید الله» نازل میشود نه بر حافظه ی انسان ، آنچه که در حافظه ی انسان «العلم نورٌ» نیست بلکه زمینه و موئد او می باشد اما آن نور نمی باشد ، اگر این نگاه بخواهد از نظام خیال و خزانه ی خیال به مرتبه قلب ، حتما طهارت و دور شدن از اغیار می خواهد ، حتما توجه، طلب و تضرع می خواهد کشیده بشود. فکر هم نکنید این علم فقط معارف عرفانی ناب مثلا قرآن و حدیث در مرتبه بالا و اوجش می باشد. اینطور نیست.
اگر کسی ادبیات عرب را هم می خواند ، همانجا به گونه ای می شود که تضرع و طلب «طریقا الی الجنَّة» می شود ، مقدمات هر چیزی ، حکم ذی المقدمه را دارد. چون اگر میخواهد این علم را کسب کند این مقدمت را محیا کند.لذا کسی که از دورترین نقطه حرکت می کند ، می آید تا به اینجا برسد تا علم را کسب کند ، هر قدمی که طی می کند ، طریقا الی الجنَّة هم طی می کند ، پس نسبت به کسی که نزدیک تر است بیشتر این مسیر را طی میکند ، نگوییم پس راه های دور برای طی کردن طریق الی الجنة بهتر است، نه ! کسی که نزدیک است تردد و رفت و آمد به علم را بیشتر کند ، از فرصت نزدیک بودن استفاده کند ،منظور رفت و آمد بیرونی نیست بلکه بیشتر درجلسه درس حاضر شدن است.
لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ، إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَنْ يَهْدِيَهُ؛ فَإِنْ أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ،
اگر تو طالب علمی « فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ» اولا در دورنت حقیقت عبودیت را طلب کن.
همانطور که در گذشته گفته شد ، حقیقت علم ، حقیقت عبودیت است. چون انسانی عالم است که در برابر علم خاضع می شود و نسبت به او متواضع می شود و تسلیم علم می شود. وقتی تسلیم علم شد، عالم می شود.
وقتی می فرماید اگر دنبال علم هستی« فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ» . چون اساس علم با عبودیت همراه است و اصلا در اینجا کاری به علم الهی نداریم بلکه اساس علم با عبودیت همراه است. چون کسی که قاعده ی علمی را شناخت ؛ برای اینکه آن را به کار گیرد باید تسلیم او شود.
تسلیم شدن یعنی درست و به قاعده ، هر چیز را سر جای خودش قرار دهیم . اگر فن است ، فن باید مطابق فن باشد ؛ اگر علم است ، علم باید مطابق علم باشد. پس اساس علم برای اینکه کسی که می خواهد عالم بشود ، عبودیت در برابر علم است. «فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ» منتها این عبودیت معنای بالاتری برای کسی که طالب علمی که نور است و می خواهد به سمت آن حرکت کند ، پیدا می کند. چون او می خواهد عبد بشود. جریان ساحره ها را عرض کردیم که آنها ساجد و تابع و عالم بودند و وقتی حقیقت علم را دیدند، خضوعشان بالاتر رفت و ایمان آوردند.« فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سَاجِدِينَ»[۹] شدند. اینجا هم می فرماید: اولا انسان باید این نگاه را در وجودش ایجاد کند که نسبت به علم حالت عبودیت پیدا بکند. وقتی وارد صحنه علم می شود ، آنگاه چون علم قوانین الهی است ؛ هر سجده و خضوع در برابر علم ، خضوع در برابر خداوند است.
پس باید نفس نسبت به علم خاضع باشد، وجود خاضع بشود و اون حالت تکبر و عجب و غرور کنار گذاشته شود. زمانی که کنار گذاشته شد، اون موقع علم در جایگاه خودش می نشیند و رشد ایجاد می کند و الا اگر علم در جایگاهی غرور بود ، حاضر شود ، این علم تبدیل به غرور و تکبُّر می شود و مثلا سر کشی به دیگران را می خواهد ، توقع احترام از دیگران دارد. علم در حالت سرمایه غرور می شود که عامل افزایش غرور می شود.
پس اولا عبودیت ایجاد شود تا وقتی که تطهیر محقق شده باشد. وقتی که تطهیر محقق شد ، هر علمی که در اینجا حاضر بشود ، چون این علم سلک الی الجنة است و مانع ندارد ، این معده آرام و طاهر است . این غذا یعنی علم زمانی که وارد این معده می شود به راحتی تبدیل به رشد و نمو بدن می شود.
چون حقیقت عبودیت یعنی اون معده سالم در وجود انسان که موانع را برطرف کرده است. لذا انبیاء گرامی ، هرگاه خداوند برای نبیی می خواست مرتبه کمال بالاتری را ایجاد کند، عبودیت بالاتری ایجاد می شد تا اون کمال بالاتر را بدست بیاورد. پس عبودیت مراتب دارد و کفی دارد که اون کف را باید برای طلب علم ایجاد کرد تا مرتبه بالاتر بلکه مراتب بالاتر ایجاد شود.
لذا عبودیت کسی که میخواهد تازه اولین علم را کسب کند، یک مرتبه است و بالاتر از آن یک مرتبه دیگر . همین حقیقت عبودیتی که روایت معنای می کند در ادامه به ما می رساند که تشکیکی است. تشکیکی به معنای این که دارای مراتب است. که اولین مرتبه ساده است نه اینکه غیر قابل دست یافتنی باشد که بگوییم به معنا ربطی ندارد، کاملا آسان است که موانع را از قبیل تکبر و غرور را کنار بگذارد.
بگوید اگر فهمیدم چیزی حق است «الحق یجب اتباعُه» ؛ این خودش یک نحوه از حقیقت عبودیت است که اگر فهمید حق چیست ، تبعیت کند. این خیلی مهم است. اگر فهمیدم در عمل ، در اخلاق حق چیست تبعیت کنم. اگر این تبعیت برای انسان باورش ایجاد شد، آنگاه وقتی علم خودش را نشان می دهد ، او حق را می یابد و با او متحد می شود که موجب حرکت به سمت جنت و رسیدن به کمال محقق می شود.
لذا می فرماید: « فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ» ، قرآن کریم در رابطه با حضرت ابراهیم (علیهم السلام) دارد که «قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا»[۱۰] ابراهیم خلیل برای اینکه آخرین موطنش یعنی امامت برسد ، روایت می فرماید « تَعَالَى اِتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً » [۱۱] ، خدای سبحان ، ابراهیم را عبد اتخاذ کرد، اتخاذ به معنای ملکه کردن و سیره مستمره است نه اینکه حال [لحظه ای] باشد.
« إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اِتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً» ، خداوند قبل از اینکه نبوت را به او بدهد ، عبودیت را به او داد. این عبودیت همین است که برای ایجاد هر کمال و عنوانی ، باید قبل از آن عبودیت ایجاد شود. عبودیت یعنی رفع مانع و برداشتن آنچیزی که آن کمال را تبدیل به بدی می کند.
وقتی معده ی انسان مسموم باشد، غذای سالم در معده ی مسموم تبدیل به سم می شود. پس باید اول معده را تطهیر کرد تا غذای سالم اثر خود را بگذارد.
حقیقت عبودیت ، تسلیم شدن در برابر حق است که یعنی کنار گذاشتن غرور و تکبر و عنانیت. و الا اگر عنانیت و یکی از این قبیل باشد، هر مسئله ی علمی یک سلاحی در دست این برای درگیری و سرکوب دیگران است. عبودیت این نگاه را ایجاد می کند.
عبودیت مرتبه نهایی خضوع در برابر خداوند نیست ؛ لذا اینکه گفته می شود ، ترک معاصی و اطاعت از اوامر ، این از باب همان خضوع و عبودیت است که برای انسان ایجاد می شود تا عنانیت و تکبر او کنار برود. چون می خواهد اراده حق را به جای اراده خودش ، در وجودش ایجاد کند. لذا حقیقت نهایی خدا همین است که فقط و فقط اراده خداوند حاکم شود. همه ی اراده های دیگه در وجود این شخص برچیده می شود، این کاری است که علم می کند. چون علم مبدأ اراده است ، به همین خاطر می خواهد در وجود این شخص ، آن علمی باشد که خداوند در هستی قرار داده به بیانی علم نازل و اراده حق باشد. پس این باید در معده ای بیاید که «یَجِبُ اتباعُه» در آن باشد یعنی به دنبال تبعیت باشد. اگر حق را که دید منصف باشد نه اینکه بخواهد حق را بگیرد برای اینکه به نفع خود معنا کند و آن را برای سلطه خودش قرار دهد؛ اگر اینجوری شود، آنگاه این عنانیت است که علم را هضم کرده و علم رنگ گرفته است، علم بی رنگ نیست. علم بی رنگ، علمی است که انسان تابع آن است و اگر انسان تابع شود ، متحد با علم می شود و کمال را ایجاد کرده و می یابد.
چون که [علم] بیرنگی، اسیر رنگ شد موسیی با موسیی در جنگ شد
اگر بی رنگی اسیر رنگ شد ، رنگ ها متضاد می شوند و وقتی متضاد شوند ، دیگر باهم سازگار نیستند. چون «متضادان یتعاقبان علی موضوع واحد» یعنی « لا یجتمعان» یعنی با یکدیگر یک جا جمع نمی شوند.
ایجاد هر مرتبه از عبودیت در وجود موجب می شود ، یک مرتبه از بهره بندی از کمال علم درک شود. مثلا دو شخص سر یک کلاس نشسته اند اما می بینیم که یکی از آنها به مرتبه ای از کمال رسیده و دیگری نیز به مرتبه ای دیگر.چون عبودیت ، تطهیر وجودی است که مرتبه را بالا می برد. مثال جعفر آقا در جلسه گذشته هم فراموشتان نشود. حتی زمانی که خداوند بخواهد رسالت پیغمبر (ص) را معرفی کند ، می فرماید: « أشهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ و رَسُولُه» یعنی علت رسالت پیغمبر ، عبودیتش است. پس اگر عبودیت علت هر کمال است ؛ مرتبه هر کمالی ، عبودیت خاص اون کمال را می خواهد. عبودیت مراتب تشکیکی دارد. پس انسانی که طالب علم است حتی این علوم ظاهری طبیعی ، باید وجودش از منیّت ها ، استکبار ها و غرور هایش شکسته باشد. تا این غروری که نازله ی حقیقت کمال است با شکستن آن در وجود شخص ، سبب کمال باشد و الا همین ها مانع می شوند.
که اگر قرآن «شفاء ما في الصدور» است اما از طرفی هم «لا یَزِیدُ الظالمینَ إلّا خساراً» اگر سبب این علم غرور و تکبر و منیت باشد ،همین علم سبب سقوطش می شود. پس اگر وجود انسان ، دارای عنانیت و عجب است، همین علومِ ریاضی و تجربی و … ، هر علمی حتی علوم الهی هم ، سبب سقوط می شود. حتی خداوند در رابطه با قرآن خود می فرماید: همین قرآن برای کسی که ظالم است، وقتی قرآن را می خواند، «لا یَزِیدُ الظالمینَ إلّا خساراً» پس امام صادق (ع) مقدمات کار را ، بسیار دقیق و عالی بیان کرده اند. پس بهتر است از امروز شروع کنیم و عبودیت را در وجودمان ایجاد کنیم. عبودیت در مرتبه ای که ما می خواهیم ، این است که هر چیزی که در وجودمون وارد می شود، انصاف داشته باشیم به گونه ای که وقتی فهمیدیم که حق است ، مطابقش را انجام دهیم. اگر فهمیدیم این دستور درست است ، مطابقش انجام دهیم. چرا که «أَنَّ الحَّقَّ یَجِبُ اتباعُهُ»، حق را به نفع خودمون تفسیر نکنیم و آن را در آنچه خودمون می خواهیم و به آن میل داریم ، تحمیل نکنیم؛ این یعنی منصف بودن.
دو نفر با هم بحث می کنند ، می فهمد که حرف طرف مقابل درست است اما می گوید: اگر بگویم حرف تو درست است، اونوقت میگویی دفعه قبل هم گفتم ، درست بود. پس زیر بار این حق نمیرم تا زیر بار حرف سابق که باطل بوده هم نرم. بخاطر این که اینگونه نشود ، اقرار نمی کند و این غلط است.
آدم اینجا اقرار می کند و اگر جایی هم باطل و غلطی بود ، آنجا هم اقرار به باطل بودن، آن می کند. اگر انسان در همین جزئیات حقیقت عبودیت را رعایت کرد ، به مراتبی از مراتب حقیقت عبودیت می رسد.
سوالات: وظیف طلبه چیست؟ در رابطه با کار فرهنگی و درس خوندن؟
جواب: جهات مختلفی دارد اما طلبه ابتدا که می آید ، باید جهات درس خوندنش قوی تر باشد و کار فرهنگی باید کمتر باشد نه اینکه منفصل باشد ، چون طلبه ای که منفصل باشد ، انتزاعی بار می آید.منتها اینکه چقدر در کار باشد ، چون نیاز به پختگی دارد، باید در ابتدا ارتباط داشته باشند ، بشناسند، گاهی کمک های اجرایی بکنند و هر چقدر که از نظر رشد بالاتر می آید ، اونموقع نگاه برنامه ریزی و کار را بدست آورده است . همینطور در نظام طلبگی ، تبلیغ جزئی است از ضروریات طلبگی. مثلا حوزه نجف که تبلیغ نداشت ، می بینید که مردم به سرعت از روحانیت آن زمان دور شدند و موجب شد استعمار انگلیس تونست بین حوزه و مردم جدایی بیندازد به طوری که مردم با تبلیغاتی انگلیس کرده بود، آشغال هاشون را درب منازل مراجع می گذاشتند به چه عنوان، به عنوان تقرب پیدا کردن ، برای اینکه بتوانند آنها را تحقیر کنند.
ارتباط حوزه با مردم باید باشد و کار تبلیغی و فرهنگی هم نیاز است . به فرمایش امام هم امروز این ارتباط به نحو خدمت رسانی بروز و ظهور خوبی دارد یعنی اگر جایی اتفاقی پیش می آید مثلا سیل و زلزله و …پیش آمد ، عده ای علل بدل به طوریکه درس بهم نخورد و تعطیل نشود ، بروند ، جای خالی را پر کنند. تبلیغ دین اینگونه است. بعضی از اینکار احتیاج به عمق معرفتی ندارد اما بعضی از کارها که بحث دین مردم است ، حتما نیاز به معرفت دارد و هر چقدر اوج علمی بالاتر باشد، رابطه میان این دو کار بیشتر می شود.
سوال: برای بدست آوردن استاد باید چه کار کرد؟
جواب: این سوال را از اقای بهجت کرده بودند، ایشان گفته بودند که باید به آن چیز هایی که می دانید ، عمل کنید ، خدای سبحان تصریح کرده است که علم آنچه که نمی دانید را به شما تعلیم خواهد داد.
سوال. آیا ما وظیفه داریم به دنبال استادی خود ساخته برویم تا دستمان را بگیرد؟
جواب: ما وظیفه داریم، اول آنچه که یقین داریم درست و غلط است را رعایت کنیم، این کار قطعی است و مراتب بعدی آن به صورت «قِف عند الشهود» آن جایی را که نمی دانید ، توقف کنید. اگر استادی را نمی شناسید و یقین ندارید و کسی این ها را تضمین نکرده اند و نمی شناسند او را ، اون جا نباید رفت. چون
چون بسی ابلیس آدم ْروی هست پس به هر دستی نشاید داد دست [۱۲]
پس حواسمان باشد ، نمی گوییم اصلا نرود به دنبال استاد اما در عین حال آن جایی که یقین نیست ، مسیر عمومی راحت تر و پاسخگوتر است ، که به صورت مواضع اخلاقی و دستورات اخلاقی این ها اتوبان هستند اما راه هایی که گاهی ممکن است میانبر باشد اما دره هم وسط راه دارد که به راحتی، خیلیا نجات پیدا نمیکنند و ریزش های زیادی دارد نسبت به رویش هایش. راه بسته نیست ، باید هم تا حدی گشت اما تا انسان یقین پیدا نکرده است، این دست دادن به هر کسی درست نیست. و قطعا درس خواندن جزء یکی از کار های اصلی طلبگی است و کنار آن ، حتما مهذَّب و خاضع بودن نیاز است و هر چقدر درس خوان تر شدیم در مقابل مردم نیز خاضع تر بشیم، احترام خاصی مد نظرمان باشد و مردم را بندگان خدا ببینیم و هرچه با بندگان خدا ، تواضع صورت گیرد و نسبت به آنها کار راه اندازی صورت گیرد و بتواند خدمت کند در کنار درس خواندن ، خضوعش بیشتر می شود. این از آن کار هایی است که نسبت به اطرافیانش خضوعش از هر بار که آنها را می بیند بیشتر باشد، این خودش تبلیغ است. در عین حال خود شخص باید تحصیل و برنامه داشته باشد ، در همان حدی که میداند باید انجام دهد.
سوال: اگر بنا شد ، در علم متواضع باشیم ، چگونه خود را اثبات کنیم و در جامعه فعالیت کنیم؟
جواب: بگذارید خداوند خود ، شما را اثبات کند. اثبات را به عهده ی خداوند بگذارید. خدا گفته است کسی که از من بترسد و مشتاق باشد و رضای من را در نظر بگیرد ، محبت او را در دل مردم می اندازم. پس بگذاریم اثبات دست خدا باشد ؛ همانطور که ائمه و انبیاء (سلام الله علیهم) و اولیاء الله را اثبات کرد. اثبات اگر دست خودمان باشد ، خراب می کنیم. بهتر است ما در مقام اثبات قدم بر نداریم. این برای من و شما نکته ی مهمی است که مقام اثبات را بگذاریم به عهده ی خدا. اگر کسی برای خودش مقام اثباتی قائل شد، این عنانیت است.
آیت الله ممدوحی (ره) از آیت الله خوشوقت (ره) نقل می کردند که شخصی وقتی زیارتی می خواند ، مثلا امین الله می گوید من اولش را هدیه می کنم به فلان شخص ، قسمت دوم را به فلانی و سومش را همینطور ؛ تو بخوان ، چه کار داری که اینگونه تقسیم بندی می کنی ، مگر چقدر ارزش برای آن قائل شدی ، شریک کردن و هدیه کردن خوب است اما این یک مرتبه از کار است و وقتی طلبه می شویم و میاییم بالاتر می فهمیم که هر چه واگذار شود و چیزی را نبیند و باور کند که هرکاری می کند ، برای اوست و ارزشش به او است.
مثنوی می فرماید:
رو مکن زشتی که نیکیهای ما زشت آمد پیش آن زیبای ما
زیبایی های ما همان عبادات ما است.
اگر اینگونه نگاه کنیم ، هر کاری که می کنیم ، خجالت زده ایم ، اونوقت مقام اثبات هم کسی بهمون می سپارد ، خجالتش دو چندان است. چون زیبایی های ما زشته ، چه برسد به زشتی های ما.
آیت الله بهاءالدینی (ره) می فرمودند: باور کنید که دست های خود در کار است.
خداوند به آیت الله حسن زاده آملی نیز سلامت بدهد، ایشان می فرمودند: باور کاینید که خداست که دارد خدایی می کند.
ما خدا را در حال خدایی کردن نمی بینیم ، اگر هم به خداوند قائلیم ، می گوییم خداوند خلقی کرده و تمام اما خداست که دارد خدایی می کند و اگر این نگاه را داشته باشیم ، اون موقع هر تدبیری که می کنیم ، اونجا فکر ما در کار آزار ما می شود ؛ و می گذاریم خدا خداییش را بکند.
سوال: علم ها مگر مختلف نیستند ، پس چرا تشبیه به نور کرده است؟
جواب: خب نور ها هم مختلف هستند ، یک موقع ، نور افکنی است که همه ی عالم را روشن می کند ، یک موقع نوری است که جلوی پا را روشن می کند؛ همه ی اینها نور هستند اما مراتب های متفاوتی از نور.
[۱] ۱- مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ جَمِيعاً عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَيْمُونٍ الْقَدَّاحِ وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْقَدَّاحِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ سَلَكَ طَرِيقاً يَطْلُبُ فِيهِ عِلْماً سَلَكَ اللَّهُ بِهِ طَرِيقاً إِلَى الْجَنَّةِ وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِهِ وَ إِنَّهُ يَسْتَغْفِرُ لِطَالِبِ الْعِلْمِ مَنْ فِي السَّمَاءِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ حَتَّى الْحُوتِ فِي الْبَحْرِ وَ فَضْلُ الْعَالِمِ عَلَى الْعَابِدِ كَفَضْلِ الْقَمَرِ عَلَى سَائِرِ النُّجُومِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ وَ إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ إِنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِينَاراً وَ لَا دِرْهَماً وَ لَكِنْ وَرَّثُوا الْعِلْمَ فَمَنْ أَخَذَ مِنْهُ أَخَذَ بِحَظٍّ وَافِرٍ. کافی ج۱ | ۳۴
[۲] مجادلة ۱۱
[۳] آل عمران ۱۸
[۴] زمر ۳۴ | ق ۳۵ | شوری ۲۲
[۵] العلم سلطان من وجده صال به و من لم يجده صيل عليه. نهج البلاغة شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ج۲۰ | ۳۱۹
[۶] راحتی
[۷] ص۷۲ | حجر ۲۹
[۸] إسراء ۴۴
[۹] شعراء ۴۶
[۱۰] بقره ۱۲۴
[۱۱] مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ زَيْدٍ اَلشَّحَّامِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى اِتَّخَذَ إِبْرَاهِيمَ عَبْداً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ نَبِيّاً وَ إِنَّ اَللَّهَ اِتَّخَذَهُ نَبِيّاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ رَسُولاً وَ إِنَّ اَللَّهَ اِتَّخَذَهُ رَسُولاً قَبْلَ أَنْ يَتَّخِذَهُ خَلِيلاً وَ إِنَّ اَللَّهَ اِتَّخَذَهُ خَلِيلاً قَبْلَ أَنْ يَجْعَلَهُ إِمَاماً فَلَمَّا جَمَعَ لَهُ اَلْأَشْيَاءَ قَالَ «إِنِّي جٰاعِلُكَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً» قَالَ فَمِنْ عِظَمِهَا فِي عَيْنِ إِبْرَاهِيمَ قَالَ «وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قٰالَ لاٰ يَنٰالُ عَهْدِي اَلظّٰالِمِينَ» قَالَ لاَ يَكُونُ اَلسَّفِيهُ إِمَامَ اَلتَّقِيِّ .
[۱۲] مولوی، دفتر اول ، بخش ۱۱