بسم الله الرحمن الرحیم
« اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّهِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَفی کُلِّ ساعَهٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً»
در بحثی که در خدمت دوستان بودیم، بحث در حدیث عنوان بصری بود که مدتی این مثنوی تاخیر شد! و چند بار هم فاصله موضوعات دیگری این وسط مطرح شد. حالا إن شاء الله سعی می کنیم با دو سه جلسه بحث را تمام کنیم که این حدیث طول کشید و خسته کننده نشود.
عنوان بصری که با زحمت خدمت امام صادق ع رسید و از ایشان تقاضای موعظه ای کردند که أَنْ يَعْطِفَ قَلْبَكَ عَلَيَّ ؛ بعد دنباله اش گفتند که دوست دارم جواب سوالات من را بدهد؛ که حضرت آنجا فرمودند لَيْسَ الْعِلْمُ بِالتَّعَلُّمِ؛ و بعد فرمودند که فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ. بعد یک سوال کرد که حقیقت عبودیت چیست؟ فرمودند سه رکن دارد حقیقت عبودیت که رکن اول این بود که عبد برای خودش در آنچه که خدا به ملکیت او در آورده، مالکیتی نبیند. خودش را مالک نبیند، خدا را مالک ببیند. آنچه که خدا به او داده است، خودش را مالک آن نبیند. در ادامه اش فرمود که چون عبید ملکی ندارد، يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ يَضَعُونَهُ حَيْثُ أَمَرَهُمُ اللَّهُ بِهِ. دوم آن بود که لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً. حالا که مالکیت ندارد، تدبیر فرع مالکیت است، اگر من مالکیت ندارم، تدبیر هم مؤونه می دهد که من نقشه بکشم برای اموالم، بگویم اموالی دارم، حالا نقشه بکشم برای خودم و اموالم. واگذار کنم تدبیر نفسم را و آنچه که دارم را به خدای سبحان. این هم دومین رکن عبودیت بود. سومین رکنش این بود که جُمْلَةُ اشْتِغَالِهِ فِيمَا أَمَرَهُ تَعَالَى بِهِ وَ نَهَاهُ عَنْهُ ، که وجودش تابع امر و نهی بشود. چیز دیگری، جای خالی پیدا نشود. لحظات وجودش به امر خدا باشد. دنبال این باشد که خدا گفته در این لحظه چه کن و چه نکن؛ دین را محقق کند. این تا اینجا بیان شد.
حالا نتایج این سه رکن عبودیت را بیان می کند. فَإِذَا لَمْ يَرَ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ فِيمَا خَوَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِلْكاً ، اگر نسبت به آن دارایی ها و اموال و آن چیز هایی که خدای سبحان نعمت داده بود به این، مالکیت ندید، اثرش چه می شود؟ آن آمپری که نشان می دهد این درست شده است یا نه چیست؟ اثرش این است که هَانَ عَلَيْهِ الْإِنْفَاقُ فِيمَا أَمَرَهُ اللَّهُ تَعَالَى أَنْ يُنْفِقَ فِيهِ ؛ می بیند آن جایی که خداوند امر کرده است در انفاق، برایش راحت است. چون این تشکیکی است، مراتب دارد. به مقداری که این راحت تر می شود، معلوم می شود که این باور در او شدیدتر شده است. به مقداری که سخت تر می شود، این معلوم می شود که باور در او شکل نگرفته است. پس گاهی انسان ابتدا باور شکل می گیرد، اثرش این است که هَانَ عَلَيْهِ الْإِنْفَاقُ؛ یا انفاق می کند به سختی، دیگر حالا راحت نیست، به سختی، تا آن عبودیت در او کم کم شکل بگیرد. پس با عمل آن مبنا را ایجاد می کند، با مبنا عمل را . صبر نمی کند که یک جایی بشود که به بالاترین مرتبه ی این عبودیت برسد که مالکیت اصلا نبیند و بعد انفاق کند، نه. اولین مرتبه ای که دید از جهت امر الهی آماده ی اطاعت است، اطاعت می کند، بعد وقتی اطاعت کرد، تسهیل می شود برای مرتبه ی بعد. بعد یک خورده سختش است، عیب ندارد، با سختی می دهد. با آن مقدار سختی که داد، خدای سبحان امدادش می کند که کم کم دوباره این برایش راحت تر شود و این باور شدیدتر شود. پس این نگاه اول. خیلی این جا دارد. تمام مراتب انفاق که از آن جایی که انسان مال خودش می بیند انفاق می کند، می گوید امر خداست اطاعت می کنم اما مال من است، تا آن جایی که يَرَوْنَ الْمَالَ مَالَ اللَّهِ، اصلا مال را مال خدا می داند. برای خودش هیچ مالکیتی نمی بیند. تمام این ها با مراتبی که بین این ها هست، همه این ها تشکیکی ایجاد می شود. مرتبه مرتبه ایجاد می شود، ذره به ذره ایجاد می شود. اینجور نیست که این ها یک دفعه ایجاد شود. این اولین نتیجه.
وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ چون دومین رکن این بود که این شخص لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً، برای خودش دیگر تدبیری نمی کند، چون مال خودش نیست، چیزی از خودش نیست، نه خودش نه اموالش همه ملک خودش نمی بیند. آدم که در ملک دیگری نمی تواند تصرف کند. تصرف در ملک است، وقتی ملکی نبود تصرف در این ملک جائز نیست. پس لَا يُدَبِّرُ الْعَبْدُ لِنَفْسِهِ تَدْبِيراً. می گوید وَ إِذَا فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِيرَ نَفْسِهِ عَلَى مُدَبِّرِهِ اگر واگذار کرد، علامتش این است که هَانَ عَلَيْهِ مَصَائِبُ الدُّنْيَا. تمام سختی های دنیا برایش راحت می شود. بلکه مصائب دنیا که می گویند، مصائب دنیا بحثش جدی تر است، فقط سختی ها نیست. یعنی هر چی که از دنیا به این اصابت می کند. لذا فرحش و سختی اش برای او هَانَ. لِكَيْلا تَأْسَوْا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ (حدید: ۲۳). همه چیز برایش ساده می شود. هَانَ عَلَيْهِ مَصَائِبُ الدُّنْيَا ، تمام اتفاقات و مصائب را، چون مصائب دو استعمال دارد، هم به عنوان اتفاقات معنا می شود، هم به عنوان اتفاق بد. در هر دو به کار رفته است. هم مطلق اتفاقات و هم اتفاق بد. چه بگوییم هَانَ عَلَيْهِ مَصَائِبُ الدُّنْيَا، یعنی اتفاقات بد، چه بگوییم هَانَ عَلَيْهِ مَصَائِبُ الدُّنْيَا یعنی همه ی اتفاقات برایش ساده می شود. حتی خوب ها هم برای او ساده است، برای دیگران خیلی هیجان انگیز است اما برای او ساده است. لَا يُبَالِی كَيْفَ أَصْبَحَ بِعُسْرٍ أَمْ بِيُسْرٍ ، خوبی و بدی زیر پایش عبور می کنند. اگر این شخص فَوَّضَ الْعَبْدُ تَدْبِيرَ نَفْسِهِ را به خدا، چون می بیند از جانب اوست. مالک است، دارد تصرف در مالش می کند. اگر مالک دارد تصرف در مالش می کند، من چه حقی دارم اعتراض کنم؟ چه حقی دارم ناراحتی بکنم؟ منتهی این تشکیکی است، مراتب دارد. یعنی از اول آن آخری اش ایجاد نمی شود که آدم بگوید اگر نشد پس من بدم، نه. گاهی آدم ناراحت هم می شود، اما می گوید چون خدا خواسته عیب ندارد. ناراحت هم می شود، غصه هم می خورد. می گوید خدا خواسته عیب ندارد دیگر. تا به جایی می رسد که اصلا هیچ برایش ناراحتی ندارد. می دانم که او بهترین تصرف را دارد می کند. او از أب رحیم، رؤوف تر و رحیم تر است. هر تصرفی که دارد می کند بهترین تصرف است. لذا خوش است، عاشقم بر قهر و بر لطفش بجد، بوالعجب من عاشق این هر دو ضد. قهر و لطف برای او یکسان می شود دیگر. یکسان شدن نه اینکه بگوید خدایا مریضی بده! نه، نه اینکه بگوید خدایا قهرت را به من نشان بده! نه. چون یکسان می شود و تصرف او در ملکش است و برای این می داند که تصرف خدای سبحان در ملکش، به بهترین وجه است. برای این ملک بهترین اثر این است، اگر به داروی تلخ است، اگر به شربت گوارا است. هر دو برای این می شود گوارا ، نه اینکه تلخی و گوارایی را نمی فهمد، می فهمد، اما می داند که این تلخ برای او گواراست در نظام کل، این شیرین برای او گواراست در نظام کل. می بیند اگر در برهه ای تلخ است، در برهه تلخ است، در یک زمان تلخ است، در کل شیرین است. مثل کسی که سختی می کشد برای یک راحتی بزرگ. آن سختی برایش قابل تحمل است. دیگری که می بیند می گوید عجب کاری است که این شخص این سختی را برای خودش تحمل می کند، این که الان دارد، الان را بچسبد و بعدا را کار نداشته باشد. گاهی خدای سبحان انسان را در یک فشاری قرار می دهد، مثلا انسان را که می خواهند واکسینه کنند، این واکسن زدن یک تب کوچک و درد مختصری، یک زحمت اولیه ای دارد، اما از یک مریضی بزرگ جلوگیری می کند. کسی که حکیم است، اگر تدبیر را به او واگذار کنیم … ، می داند واکسن است مندوب است، خوب است، با این که تلخ است اما راضی است ، با خوشحالی می رود، پول هم خرج می کند برای آن. اینجا هَانَ عَلَيْهِ مَصَائِبُ الدُّنْيَا ؛ چون می داند که یک حقیتی ابدی در کار است و برای آن حقیقت ابدی این مصیبت های دنیا که برای او پیش بیاید ، در نگاه آن حقیقت عظیم ابدی، این خیر است برای او. بر خلاف کسی که نگاهش تا جلوی دماغش است. اگر نگاه تا نوک دماغ فقط بود، آدم نمی تواند ازل و ابد را یکجا ببیند، لذا مصیبت، مصیبت است برایش. فک می کند این مصیبت دیگر او را می کشد. دیگر این از پا درش می آورد. یک تب بکند زمین و زمان را به هم می دوزد. دیگر باور ندارد که این در واسطه های نظام ابدی مطهِّر است. باور ندارد این را که این مطهِّر است، تطهیر می کند او را. اگر می گوید که خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِها (توبه:۱۰۳) که این ها را تطهیر و تزکیه کند، این گرفتن مال است، او این را می بیند، مالم را گرفت، اما این تطهرهم و تزکیهم را نمی بیند. که در نظام کل این رشد کرده ، تطهیر شده، بزرگ شده. با این که……